به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام سیّد حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه می خوانید؛
-بازی مفهومی در علوم انسانی
لودویگ ویتگنشتاین معتقد بود تحقیقات فلسفی اصولاً پژوهشهایی مفهومی هستند (ر.ک: ویتگنشتاین. لودویگ، فرهنگ و ارزش، گردآورنده جی.اچ. فن رایت با همکاری هایکی نیمان، ترجمه امید مهرگان، تهران، گام نو، ۱۳۸۷، ص۴۲)؛ و از آنجایی که فلسفه یک فعالیت است و با کار علمی تفاوت دارد، هدف فلسفه به مفهوم دقیق کلمه، نقد زبان و روشن سازی منطق اندیشه است یعنی بازگرداندان معنای درست واژه ها به آنها (ر.ک: ماونس، هاورد، درآمدی به رسالة ویتگنشتاین، ترجمه سهراب علوی نیا، تهران، طرح نو، ۱۳۷۹، ص۱۳۷ و ۱۳۸ و ۱۶۱).
بدین ترتیب فلسفه را بایستی نوعی بازی مفهومی قلمداد کرد؛ یک بازی ارادی و البته جمعیِ مفهومی. امّا آیا این امر تنها مختص به فلسفه است یا کلّ علوم انسانی را شامل میشود؟
چنانچه بپذیریم یکی از نشانههای تمایز علوم انسانی با سایر علوم، نگاه مفهومی و ذهنی و تجریدی است، شاید بتوان قواعد بازی مفهومی را بر دایرة علوم انسانی نیز تعمیم داد.
امّا از آنجا که مفاهیم در دنیای بزرگ علوم انسانی یکسان نبوده و حتّی در شاخههای گونهگون آن با مفاهیم مرتبط متفاوتی روبرو هستیم (یک)؛ و ترکیب مفاهیم با یکدیگر نیز مختلف بوده (دو)؛ و همچنین دستهبندی و طبقهبندی آنها یکسان نیست (سه)؛ بنابراین برخلاف نظر ویتگنشتاین نیازمند چارچوبها و نظریه هایی مفهومی هستیم تا بازی مفهومی دنیایِ علوم انسانی را جهت داده و تکمیل سازد؛ یعنی گزینش مفاهیم و ترکیب و طبقهبندی آنها به عنوان پارههایی در نقشههای مشخص طراحی شده؛ چرا که ما میتوانیم یک نظریه علمی (Scientific theory) را از وجوه مهمی با یک نقشه مقایسه کنیم، هدف ما از طرح یک نظریه مانند کشیدن یک نقشه است یعنی در اینجا هم ادعایی دربارة واقعیات نداریم بلکه میخواهیم آنها را به شکل واضحی نشان دهیم... (ر.ک: همان، ص۹۹).
نکته ای را از نظر دور نداریم که پذیرش هرگونه برقراری نسبت بین طرّاحی یک نقشة علمی (نظریه سازی) با واقعیات، حتی در اجمالیترین صورت آن و در ذهنیترین شکل متصوّر، نمی تواند بدون ادّعا و نوعی جهت سازی ذهنی و مفهومی، صورت گیرد.
بدین سان چنین بازی های مفهومی در قالب نظریه هایی علمی درآمده و هر آینه با ابداع نظریه ها، زمینه برای تولید علم نیز فراهم می شود.
پس یکی از اضلاع پژوهش را بایستی دقت و ژرفکاوی در مطالعات فلسفة علمی دانست چرا که در این پویش جدید بین پژوهشهای مفهومی (در قلمرو فلسفه) تا بازیهای مفهومی و نظری (در دنیای علوم انسانی) و سپس نظریهسازی و تولید علم، ارتباطی ارگانیک و عمیق وجود دارد و به قول فردریک ساپی (Suppe) : فقط کمی غلو کردهایم اگر بگوییم فلسفة علم کمی بیش از تحلیل نظریه ها و نقش آنها در فعالیت علمی است (ر.ک: صمدی، هادی، ساختار نظریه های علمی در علوم طبیعی و علوم اجتماعی، قم، پژوهشگاه حوزه و د انشگاه، تهران، هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، به نقد و مناظره، ۱۳۸۹، ص۱ و ۵).
از یاد نبریم که نمی توان و نباید این دیدگاه ویتگنشتاین دربارة نظریه و پژوهش های مفهومی را به صورت کلّی و خالی از زمینههای طرح آن مطرح کرد بلکه بایستی این نظریه را در بستر دیدگاه بازیهای زبانی (Language games) وی تحلیل کرد (ر.ک: علوی نیا، سهراب، معرفتشناسی ریاضی ویتگنشتاین و کواین، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۰، ص۴۵ و نیز آریایینیا، مسعود، درآمدی بر علوم انسانی انتقادی، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۸، ص۱۵۹).
بازی های زبانی تا آنجا بسط پیدا می کنند که حتی امکان هرگونه نظریه پردازی را هم به کنار می زند؛ چرا که وی اصولاً فلسفه را میدان نظریه پردازی ندانسته و هرگونه تبیین را عقیم و ناکارآمد می داند (ر.ک: مکگین، ماری، راهنمایی بر پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین، ترجمه ایرج قانونی، انتشارات نشر علم، ۱۳۸۹، ص۱۹) و در واقع اهداف فلسفی اش، او را درگیر هیچ نوع نظریه ای نمیسازد (همان، ص۳۲).
وی میگفت: ما ممکن نیست به هیچ گونه نظریه ای بپردازیم؛ که فلسفه، نه منتج به چیزی می شود و نه در تبیین می کوشد، که ما باید تبیین را کنار گذاشته، توصیف تنها را جایگزین آن سازیم (همان، ص۳۴).
علت این است که ویتگنشتاین اعتقاد داشت: منشاء اکثر گزاره ها و مسایل فلسفه، عجز ما از درک منطق زبانمان می باشد (همان، ص۲۵)؛ چراکه مسایلی که در فلسفه پیش روی ما قراردارد ریشه در عدم درک منطق زبان ما دارد. (همان، ص۳۵ و نیز ر.ک: پیرس، دیوید، ویتگنشتاین، ترجمه نصرالله زنگویی، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۷۹، ص۶).
بر این منبا در دیدگاه وی، به جای نظریه پردازیهای رایج در قالب تبیین های علمی متداول، باید رو به سوی فهم کارکردهای واقعی زبان آورد و لذا سخن از ایدة پژوهش دستور زبانی دارد که محور فلسفة متأخر وی و کلید فهم فلسفه او شناخته شده است (ر.ک: راهنمایی بر پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین، ص۳۵).
بازگشت اندیشه و نظر و نظریه پردازی و امر تبیین، به حوزة زبان و چگونگی کارکرد زبان و نگاه به دستور زبان، نه در نگرش سنّتی اش (از حیث نظام علایم خاص) بلکه به معنای کاربرد ما از کلمات و ساختار کاربرد علمی زبان ما به عنوان پدیدار زبان در عمل، به صورت منطقی حلقة وصلی است برای ارتباط زبان با عینیت و شرایط اجتماعی و به همین دلیل است که وی توهّمات، اسطوره ها، خرافات و پندارهای خاص را محور دام های زبانی انسانی و عامل گرایش به رویکردهای نظری می داند (ر.ک: همان، ص۳۶ و ۴۴).
ویتگنشتاین از زبان به بدفهمی های زبان و سپس مفهوم درمان و علاج بیماری میرسد تا آنجا که منشاء بسیاری از تصوراتی که اساس توجیهات فلسفی قرار می گیرند، استعاره ها و تصویرهای همیشگی در گفتارهای روزمره می داند (ر.ک: همان، ص۴۶ و ۴۸). بدین سان طبیعی است در چنین سیر حرکتی، نهایتاً به جهان عینی و کاربردی خواهیم رسید چرا که زبان در زمینه ای عینی به منصة ظهورخواهد نشست و برای فهم کاربرد آن نمیتوان آن را از دنیای عملکرد واقعی اش در زندگی روزمرة انسان جدا ساخت چرا که زبان در ضمن زندگی های عملی فعال سخنگویان به کار می رود و کاربرد آن به نحو بغرنجی مقید به رفتار غیر زبانی ای است که محیط طبیعی، آن را می سازد (ر.ک: همان، ص۷۰ و ۷۱).
بنابراین به وضوح، مفهوم ویتگنشتاین از بازی زبانی در فراسوی و بر ضد تصور زبان در مقام نظامی از نشانه های با معنی قرار دارد که قابل آن است که مجرد از کاربرد واقعیاش لحاظ شود. به عوضِ رویکرد زبان به منزلة نظامی از نشانه های با معنی، وادار میشویم تا به آن، در جای طبیعی اش (in situ) بیاندیشیم، یعنی آنجا که در زندگی های کسانی استقرار یافته است که به آن تکلّم می کنند (همان).
-نقش علوم انسانی
در برابر این دیدگاه می توان پرسش کرد که؛ اولاً آیا این نوع نگاه ویتگنشتاین، خود، نوعی نظریه سازی نیست؟ آیا وی نیز به نحوی به ریشه یابی یک مسألة علمی، چارهجویی و راه حل یابی و حرکت در یک چارچوب خاص علمی و دست آخر، نوعی تجزیه و تحلیل مسأله روی نیاورده است؟ و آیا یکی از مهمترین مؤلفه های نظریه، همانا تحلیل علمی یک مسأله در قالب و رویکرد متناسب با آن موضوع نمی باشد؟ آیا تمامی آراء و اندیشه های وی را نمی توان(به بیان ویتگنشتاین) در چارچوب یک نقشة طراحی شده قرار داد؟ یا نقشه ای که خود، آن را با نظریة علمی مقایسه میک ند؟ بنابراین فراز، گریز پارهای شارحین و مفسّرین اندیشه های وی از نسبت نظریه پردازی به وی و نیز پرهیز دادن از تحلیل دیدگاه های وی در قالب یک نظریة خاص، توجیه علمی و منطقی نخواهد داشت (ر.ک: راهنمایی بر پژوهش های فلسفی ویتگنشتاین، ص۱۹ و نیز: ویتگنشتاین ص۱۸۷).
ثانیاً، چنانچه این دیدگاه را بپذیریم، اما همچنان بر مبنای این نوع رویکردها نقش و اولویّت علوم انسانی (به ویژه در عرصة تولید علم) را نمی توان کم اهمیّت جلوه داد و از اینجا به اهمیّت علوم انسانی در جریان نهضت تولید علم در ایران معاصر می رسیم و آنچه امروز در جامعة ما بیش از همه در بستر نهضت تولید علم اهمیت دارد، نقش و جایگاه علوم انسانی است.
شاید بحران علوم انسانی در دنیای معاصر و به خصوص پس از طرح دیدگاه های پسامدرنیسم، دلیل مناسبی بر اهمیّت و نقش ویژة علوم انسانی در دنیای متجدد باشد. ریشة این بحران در کلام هایدگر چنین آمده است که: امروزه، انسانگرایی (اومانیسم) دچار بحران است، دقیقاً به این دلیل که بشریت، خود را به عنوان قبلة عالم جایگزین خدا کرده است. انسانها به جای این که به شناخت تفاوت هستی بپردازند، خودشان را معیار همه چیز قرار دادهاند... (درآمدی بر علوم انسانی انتقادی، ص۶۴ ).
همین مبناست که منشاء وجود و ظهور بحران در عرصة علوم انسانی امروزین شده چرا که بحران در زادگاه علوم انسانی کنونی یعنی اومانیسم، به بحران در توابع و آثار آن منجر شده، و آموزه های مبنایی اومانیسم به ابعاد دیگری از این بحران دامن میزند.
انسان معیاری اومانیستی عرصه را بر عرضة بی حدّ و حصر و آوازة صداهای مخالف و معارض در حوزة علوم انسانی می گشاید و هیچ راه و مرزی هم برای آن نمی شناسد؛ طرح صداهای مخالف تا سرود مرگ تمامی فرا نظریه ها و فرا روش ها و فرا روایت ها، یکی از نشانه های آن است. این آشفتگی معرفتی را که در پس دیدگاه های پسامدرنیستی دوچندان شده، باید در بستر همان مبنای اومانیستی، مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد؛ دیدگاه هایی که بسیاری آموزه ها و باورهای متداول علمی را به چالش می کشد و مسایلی چون جهان شمولی نظریه ها و یا قابلیت اثبات علمی آنها را در هالهای از ابهام فرو می برد (ر.ک: همان، ص۱۵۷ و ۱۶۶ و۱۶۹ ).
حال چه با رویکردهای پسامدرنیستی همراه باشیم و یا با آنها به مخالفت برخیزیم، در هر دو صورت لازمة فهم و تحلیل این رویکردها، پذیرش وجود بحران در عرصة علوم انسانی و هر آینه اهمیّت و نقش این علوم در تمدن امروزی است.
با این حساب رویکردهای پسامدرنیستی بار دیگر در قرن حاضر بر نقش تاریخی و هویّت ساز علوم انسانی تأکید می کنند؛ چرا که تمامی دیدگاه های پسامدرنیستی با مفاهیمی بازی می کنند که تماماً در حوزة مطالعات و موضوعات عرصة علوم انسانی اند و بحث و نظر و تحلیل آنها در دست صاحبنظران این عرصه قرار دارد. آیا این خود، نشانی از اهمیّت فوق العاده علوم انسانی و تأثیر سرنوشت ساز این رویکردها در دنیای معاصر نیست؟
تری ایگلتون در توصیف پسامدرنیسم سخن روشنی دارد: پسامدرنیسم عبارت است از نوعی سبک تفکر که نسبت به مفاهیم کلاسیک حقیقت، خرد، هویّت و عینیت، نسبت به تصور پیشرفت یا رهایی علم، نسبت به چارچوبهای واحد، روایت های بزرگ روشنگری، تردید دارد. پسامدرنیسم دنیا را محتمل، بی بنیاد، گوناگون، ناپایدار، قطعیت نایافته، مجموعه ای از فرهنگ ها یا تفسیرهای پراکنده میداند که میزانی از تردید دربارة عینی بودن حقیقت، تاریخ و هنجارها، معین بودن سرشت ها و انسجام و یکدستی هویّت ها به بار می آورد. (همان، ص۱۶۹).
-نسبت علوم انسانی و تولید علم
از جانب دیگر ایران اسلامی از این عرصة جهانی، بیرون و بریده نیست و رویکردهای جهان شمولی مطرح برفضا و سپهر اندیشه ای آن سایه افکنده است. بنابراین هر جا سخن از علم و تولید علم می رود، در جایگاه نخست، بایستی به اهمیّت دوچندان علوم انسانی توجه داشت.
می توانیم به پاره ای از زوایای نقش آفرینی علوم انسانی در نهضت تولید علم و در جامعة ایران اسلامی اشاره ای گذرا داشته باشیم؛ هر یک از نسبت های زیر علاوه بر این که ابعادگوناگون اهمیّت علوم انسانی در جامعه را می نمایاند، از ارتباط و تأثیر این عرصه با کلّیت نهضت تولید علم پرده برمی دارد:
علوم انسانی ~ مفهوم سازی ~ تولید علم
۱- نقش علوم انسانی در تصویرسازی و مفهوم پردازی؛ از آنجا که این علوم با موضوعات حوزة امور انسانی و اجتماعی سروکار دارند و ازسوی دیگر بسیاری ازمفاهیم و موضوعات مورداستفاده و کاربرد در ارتباطات و محاورات عمومی انسانی درجامعه، در قلمرو مسایل و موضوعات این علوم قرار دارند، پرداخت های ذهنی (اعم از تعریف و تحلیل و توصیف و تفسیر و تبیین مسایل بنیادین علوم انسانی)، به صورت مستقیم و غیرمستقیم، بر نقش بندی ذهنیّت جامعه مؤثر خواهد افتد و در واقع، جامعه و تودة مردم، بسیاری از انگاره های ذهنی خود را از نحوة تصویرسازی وایده پردازی مسایل مطرح در حوزة گستردة این علوم اخذ می کنند.
بر این بنیان، مفهوم نهضت تولید علمرا به هر معنا و مقصودی تصوّرکنیم و یا تحقّق آن را در هر عرصه و زمینه ای در نظر آوریم، حلّ و تحلیل کرانه های مفهومی و ذهنی این مسأله و ابسته به بنمایه های مطرح در عالم تجریدیِ دنیای علوم انسانی است (ر.ک: حسینی، سید حسین،۱۳۹۰، نهضت تولید علم و کرسی های نظریه پردازی، تهران، انتشارات آوای نور، ص۲۰).
علوم انسانی~ معضلات اجتماعی ~ تولید علم.
۲- حل بسیاری از معضلات و مشکلات جامعه در گرو نقش آفرینی علوم انسانی است. نه تنها گرة بسیاری از چالش های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه به گره گشایی های نظری و کاربردی علوم انسانی وابسته است، بلکه از آنجا که معضلات روز و نو به نوی جامعه به تولید دانش جدید نیازمند است، علوم انسانی با زمینه سازی برای تولید دانش جدید، به حلّ این مشکلات یاری خواهد رساند (ر.ک: حسینی، سید حسین و شهابی، روح الله، ۱۳۹۷، علوم انسانی در ایران؛ وضعیت کنونی و راهکارهای ارتقاء آن با بهره گیری از الگوی swot، فصلنامه علمی پژوهشی پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی، شماره ۲).
علوم انسانی ~ بومی سازی ~ تولید علم
۳- اگر بپذیریم ایران اسلامی در دور تاریخی جدید خود متناسب با فضای دنیای معاصر و در سپهر آرمانهای اسلامی انقلاب در آستانة تولید علم دینی و بومی ایرانی – اسلامی نیز قرار گرفته، آنگاه از نقش علوم انسانی در این خصوص نمی توان چشم پوشید، چرا که هم بایستی به سمت بومی شدن علوم انسانی متناسب با این فضای اندیشه ای جدید روی آورد و هم این که از تأثیر علوم انسانی بر بومی سازی سایر حوزه های علوم چشم نپوشید. بدون تردید ترابط و پیوند ساختاری حوزه های علوم انسانی با علوم تجربی، دلیلی است بر نقش آفرینی بومی سازی علوم انسانی بر بومی سازی علوم در عرصه های دیگر.
علوم انسانی ~ تولید قدرت ~ تولید علم
۴- در دنیای امروز، تولید دانش برابر با تولید قدرت یک جامعه است و علوم انسانی با تولید دانش نو، به باز آفرینی قدرت یک جامعه دست میزند؛ و به مانند تولید کالاهای اقتصادی، هر چه محصول و پهنة این کالای دانشیِ تولیدی، کارآمدتر و متناسب با نیازهای جامعه باشد، قدرت بازآمده از آن نیز پُرافسونتر خواهد شد. در ساده ترین صورت مسأله، دانش جدید، روابط جدید بین پدیده های گوناگون را کشف و یا ایجاد می کند و این هر دو، مقدمة پدیداری قدرت در جامعة انسانی است.
علوم انسانی ~ عرصه جدید ~ تولید علم
۵- می توان یکی از تفاوتهای عصر مدرنیته با اعصار پیش را، تولید روزافزون، با سرعت و شتاب چشمگیر و فراگیر علوم در همة عرصه های آن دانست و یکی از تفاوت های علوم انسانی سنّتی با علوم انسانی مدرن مرز بین آموزش با پژوهش؛ پژوهش های فردی با جمعی؛ نگاه عمومی با مِتدیک؛ و مطالعات تک جانبه با سیستماتیک است. در شالودة تمامی این مؤلفه های جدید، عنصر تولید، یک جُستار مبنایی و محوری است. بقاء علوم انسانی در دنیای جدید، به تولید علوم و دانش های نو به نو است؛ چنانچه بقاء و چیرگی جوامع مدرن به پویش تولیدات علوم است و این امر جز اهمیّت و نقش دو چندان علوم انسانی در دنیای امروز نتیجة دیگری ندارد.
علوم انسانی ~ آموزه های دینی و اسلامی ~ تولید علم
۶- ارتباط ساختاری و مبنایی علوم انسانی با آموزه های دینی و اسلامی، دلیلی بر ضرورت تغییر و تحوّل این علوم در مسیر همزادی با انگاره های اسلامی و اسلامی سازی علوم است و هر آینه، تناسب علوم انسانیِ معاصر با مبانی فلسفی رنسانس اومانیستی، بر ضرورت اسلامی سازی علوم تأکید میکند. تولید علوم انسانی در معنای ابداع و ایجاد ساختار علمی دانش جدید علوم انسانی که برآمده و هم آورد با اصول و مبانی دینی بوده و در بستر و فضای اندیشة اسلامی رشد کند، یک ضرورت تاریخی و اجتماعی تلقّی می شود. تحلیل دقیق این ساختار علمی به عناصری چند اعم از: مبانی، پیشفرض ها، اصول، اهداف، مسایل، روشها، و موضوع علم؛ و نیز پژوهش در نسبت سنجی هر یک از این ابعاد با آموزه های دینی و اسلامی، یک بایستة پژوهشی در جامعۀ علمی محسوب می شود (در این باره ر.ک: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۷، از علم دینی تا توسعه فرهنگی درکرسیهای نظریه پردازی، تهران، انتشارات جامعه شناسان و نیز: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۷، فلسفه را گِل آلود نکنیم؛ امکان و امتناع علم دینی، خبرگزاری مهر، کدخبر۴۲۶۷۸۰۵).