روز بیماری های خاص است. وقتی به بیماری های صعب العلاج فکر می کنیم، همه چیز تاریک است. جهان بیماران خاص روشنی هایی دارد و هستند کسانی که دل به این روشنی داده اند و استعدادشان را نشان می دهند.

خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: به دیدار پروانه‌ها می‌رود تا به آنها انرژی بدهد اما وقتی پا به خانه‌ی این فرشته‌های پروانه‌ای می‌گذارد، انرژی زیادی در آن جا موج می‌زند. پروانه‌ها خوش قلب و دوست داشتنی هستند، پویا و پر از امید!

در چشم‌هایشان، شیطنت و شور و شوق کودکانه در کوچه پس کوچه‌های زندگی گرگم به هوا بازی می‌کند.

پیشروی زخم‌ها و تاول‌ها، مشکلات زیادی برایشان به وجود آورده، اما با همان شبنم اشکی که همیشه گوشه‌ی چشمانشان جا خوش کرده است، او را مهمان صبوری و لبخندشان می‌کنند.

شاید این بیماری لعنتی توان دست‌ها و پاها و تمام جوارح آنها را گرفته است، اما قطار امیدشان به ایستگاه پایانی نرسیده است. آنها پر هستند از هوش و استعداد.

مگر می‌شود حافظه و شعر خوانی و نقاشی و نوازندگی شان را نادیده گرفت؟!

حمیدرضا هاشمی مؤسس و مدیر عامل خانه‌ "ای بی" است. او سال‌ها حال یک پروانه را در هنگام درد کشیدن دیده است و تمام مشکلاتش را چشیده است و به گفته‌ی خودش دوست دارد تمام جانش را برای یک لحظه آرامششان بدهد.

او ابر قهرمان نیست و نیروی اسطوره‌ای ندارد؛ اما یاد گرفته کوه باشد، کوهی باشد تا پروانه‌ها بتوانند به او تکیه کنند. تا بتواند صدای صبر و صبوری آنها را فریاد بزند.

نمی‌ایستد و همواره در راه پر فراز و نشیبی است تا به روزی برسد که بیماران پروانه‌ای را در آرامش واقعی ببیند. روزی که به بیماران پروانه‌ای در شأن یک بیمار، یک هم وطن و یک شهروند نگاه شود و از واهمه‌ی مسری بودن بیماری ای بی، کسی از پروانه‌ها فاصله نگیرد؛ که این خیالی ترین ترس مردم است، چرا که ای بی واگیر ندارد!

او خانه به خانه به دیدار پروانه‌ها می‌رود و در کوله بار خاطرات خود، قصه‌های شیرین هم دارد که شاید در این جهان تاریک که دیده ایم و شنیده ایم کمتر به زبان آمده است.

هاشمی در مسیر سفرش به یزد، به خانه فاطمه نازنین می‌رود و ساعتی را مهمان این فرشته کوچولوی زمینی می‌شود. نقاشی که فاطمه برایش کشیده بود، پر بود از رنگ‌های شادی که از دنیای رنگی اش می‌آمد؛ قایقی از امید که در رود زندگی جاری بود! با پرچم برافراشته ی زرد رنگ که حکایت از به اهتزاز در آمدن امید بود.

فاطمه با انگشتان کوچک نیمه به هم چسبیده اش یگانگی خدای مهربانش را با دو رفیق راهش که پدر و مادرش هستند جمع کرد و اینگونه به علاوه ی خودش، ۴ نفری این حاصل جمع را به رخ هاشمی کشید و فخر حضور پر رنگ خدا را در زیر سقف خانه شان به او فروخت.

شاید ما هم سال هاست رؤیای نوازندگی در سر داریم، یا شاید آوای سنتور زیباترین صدایی است که به گوشمان خورده. خوب است بدانید کسی هست که شجاعت دنبال کردن رویایش را داشته است. حالا این بار صدای سنتور از دستان زخم خورده و جمع شده یک بیمار مبتلا به ای بی بشنوید.

حیرت انگیز است. هاشمی از ابوالفضل می‌گوید که در مازندران زندگی می‌کند؛ ابوالفضل عزیز، پروانه‌ای که تنها ۹ سال دارد و این روزها سنتورنوازی می‌کند.

این دنیا به خود وکیلان و قاضیان زیادی دیده است. اما حضور سامان بر روی نیمکت‌های دانشکده حقوق کمی جای تأمل دارد. سامان بیش از ۲۰ سال ندارد که دانشجوی ترم شش دانشکده حقوق است. هاشمی جواب این سؤالی را که حتماً برای شما پیش می‌آید که «چگونه ممکن است؟» را می‌دهد: "ما بارها گفته بودیم پروانه‌ها تمام بهانه‌ها را کنار زده اند، حتی اگر بهانه‌ای به اندازه زخم‌های بزرگ یا پوستی نازک باشد."

هاشمی در سفرش به بابلسر، چند دقیقه‌ای کنار دختر کوچولوی زیبایی می‌نشیند و دفتر مشقش را با خط زیبایی که دارد ورق می‌زند. کوچولوی زیبا وقتی هدیه اش را از هاشمی می‌گیرد، چنان برقی در چشمانش می‌دود که تمام دردهای شبانه را از یاد می‌برد و خنده اش چنان بر جان می‌نشیند که خستگی راه را از جان او به در می‌کند.

محمدرضا هاشمی در لحظه لحظه زندگی پروانه‌ها پا گذاشته. از نگاه او دیگر شجاعت، عشق و تلاش تنها کلماتی انگیزشی در کتاب‌ها نیستند؛ اینها واژگانی هستند که به معنای واقعی در ثانیه به ثانیه زندگی پروانه‌ها متبلور شده است.

پس دیگر هیچ بهانه‌ای وجود ندارد که نقطه‌های سفید را در دل جهان تاریک روشن نکند.