خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: سومین بخش از پرونده نقد کتاب «نبرد من» نوشته آدولف هیتلر پیشوای آلمان نازی، به تحلیل و بررسی گفتمان هیتلر در فصلهای هشتم، نهم و دهم اینکتاب اختصاص دارد. در دو قسمت پیشین اینپرونده با بررسی فصول اول تا هشتم کتاب مورد اشاره، به موضوعاتی مثل علل دشمنی هیتلر با یهودیان و مارکسیستها، چگونگی استفاده ایندشمنان از ابزار رسانه، مطبوعات و تبلیغات، ضدیت با سرمایهداری جهانی و دموکراسی پوششدهنده آن، لزوم جنگ با دشمنان زیادهخواه، نظریات هیتلر در زمینه تبلیغات، تاثیر سخنرانی و گفتگوی رو در رو و … پرداخته شد.
پرونده نقد کتاب قطور «نبرد من» از پاییز سال گذشته آغاز شده و دو قسمت اول آن، بهترتیب در «بررسی ریشههای تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت / در ضدّیت دموکراسی» و «وقتی تنها راه رستگاری آلمان جنگ بود / تاکتیکهای تبلیغاتی هیتلر» قابل دسترسی و مطالعه هستند.
هیتلر از فصل هشتم تا پایان فصل دهم کتاب، ضمن تکرار اینموضع که به یهودیان، مارکسیستها و ابزار محبوبشان یعنی مطبوعاتِ دموکراسی میتازد، در پی جستجوی علل شکست مردم آلمان در جنگ جهانی اول برمیآید و از نبرد برای دو مفهوم مهم نام میبرد: آزادی و استقلال. آدولف هیتلر ضمن اشاره به مسائلی که گفتیم، علت شکست را در «سیاست بزدلانه و تدافعی ملی دوران صلح در سازماندهی تعلیم قوای دفاع ملت» میبیند که در ادامه اینمفهوم موردنظرش را تشریح خواهیم کرد.
پیشوای آلمان نازی همچنین، درباره مقطع پس از جنگ جهانی اول و کنفرانس ورسای که قراردادها و تفاهمهای ننگینی را به آلمان شکستخورده تحمیل کرد، اینجمله را دارد: «سودجویان بینالمللی که در ورسای اجتماع کرده بودند، علاوه بر اینکه ملتها را مورد بهرهکشی قرار داده، آنها را غارت میکردند…» (صفحه ۲۴۱)
در ادامه طبق روالی که از ابتدای پرونده در پیش گرفتهایم، مطالب کتاب «نبرد من» را فصل به فصل تشریح و تحلیل میکنیم.
* ۱- فصل هشتم؛ مروری بر سرآغاز فعالیتهای سیاسی هیتلر
هیتلر در آغاز فصل هشتم کتاب نبرد من، با عنوان «آغاز فعالیتهای سیاسیام»، از روزهای سال ۱۹۱۹ و دوران پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول صحبت، و به تسلط یهودیان بر انجمنها اشاره میکند. در اینزمان صحبت از تشکیل حزبی توسط هیتلر و همفکرانش است که نام «حزب سوسیال انقلابی» را یدک میکشد. هیتلر در اینبرهه، بهشدت در پی تشکیل یکحزب و سازمان منسجم بوده و در کنار بیان دغدغههای اینچنینیاش در کتاب، به تشریح وظایف و شرایط یک رهبر سیاسی هم میپردازد؛ ازجمله اینکه «وظیفه رهبر سیاسی این است که شیوه دستیابی به هدف را نشان دهد.» (صفحه ۱۸۷) یا در مقایسهای بین رهبر سیاسی و فیلسوف سیاسی میگوید «آزمون عظمت منتسب به یک رهبر سیاسی، موفقیت نقشهها و اقدامات اوست، یعنی توانایی او در دستیابی به هدفی که برای آن حرکت میکند؛ در حالیکه هدف نهایی ایجادشده توسط فیلسوف سیاسی هرگز دستیافتنی نیست.» (صفحه ۱۸۸) هیتلر در مقایسهای که بین فیلسوف سیاسی و رهبر سیاسی عملگرا انجام میدهد، معتقد است اهمیت یک فیلسوف سیاسی یا پیشوایان فکری، در موفقیت عملی اندیشههایشان نیست چون اگر اینگونه بود، موسسان مذاهب بهعنوان بزرگترین مردان تلقی میشدند. منظور هیتلر این است که اهداف اخلاقی موسسان مذاهب بهطور کامل یا حتی نسبی تحقق پیدا نکرده پس ایده و تفکر؛ چیزی است و عملگرایی، چیزی دیگر که اولی را فیلسوف و متفکر دارد و دومی ویژگی رهبر سیاسی است. در ادامه همیننوشتههاست که میتوان در صفحه ۱۸۹ کتاب «نبرد من» برخی از سیاستمداران و اصلاحطلبان موردعلاقه هیتلر را مشاهده کرد: فردریک کبیر، مارتین لوتر و ریچارد واگنر.
کمی پیشتر از پایانبندی فصل هشتم، هیتلر با اشاره به همان مکتب مردم و سرزمین پدری، مبارزه مد نظرش را توضیح میدهد و مینویسد: «آنچه باید برای آن مبارزه کنیم، امنیت لازم برای بقا و افزایش نژاد و مردم ما، ادامه حیت فرزندان وطن و حفظ نژاد از آمیختن با نژادهای دیگر، آزادی و استقلال کشور است؛ تا جاییکه مردم ما قادر شوند مسئولیتی را که خداوند بر عهدهشان نهاده پذیرا شوند. تمام عقاید و ایدهآلها، تمام آموزهها و دانشها، باید به ایناهداف خدمت کنند» اما هیتلر در فرازی از همان فصل هشتم کتاب، به نکته بسیار جالبی اشاره میکند که شاید امروز هم تاملبرانگیز باشد. او پس از شکستِ آلمان در جنگ جهانی اول، به جنگی اشاره دارد که باید برپا شود و آن جنگ با سرمایهداری بینالمللی است. (که احتمالاً یکسرش به یهودیت افراطی و صهیونیسم برمیگردد.) او در صفحه ۱۹۰ کتاب مینویسد: «جنگی سختی که باید آغاز میکردیم، با ملتهای دشمن نبود بلکه با سرمایهداری بینالمللی بود.» و چندسطر بعدتر هم با اشاره به ریشههای شکلگیری جنگ جهانی اول، میگوید: «سرمایهداری بازار بورس بینالمللی نهتنها عامل اصلی محرک در آغاز جنگ بود، بلکه اکنون زمانیکه جنگ تمام شده است، صلح را به جهنم تبدیل کرده است.»
نویسنده «نبرد من» در فصل هشتم اینکتاب، خود را به سوسیالدموکراتهای سرزمیناش نزدیک کرده و تنها یکمکتب را برای خودش و سوسیالدموکراتهای اصیل متصور میشود: «مردم و سرزمین پدری». پایانبندی اینفصل از کتاب او، امیدبخش است و حاوی سخنانی درباره «جنبش جدید» است که در فصلهای بعدی بیشتر تشریح و حلاجی شده است. در اینپایانبندی، از تماشای سخنرانی دیگران و استعداد سخنرانی خود هیتلر برای عموم صحبت شده است. اما کمی پیشتر از پایانبندی فصل هشتم، هیتلر با اشاره به همان مکتب مردم و سرزمین پدری، مبارزه مد نظرش را توضیح میدهد و مینویسد: «آنچه باید برای آن مبارزه کنیم، امنیت لازم برای بقا و افزایش نژاد و مردم ما، ادامه حیت فرزندان وطن و حفظ نژاد از آمیختن با نژادهای دیگر، آزادی و استقلال کشور است؛ تا جاییکه مردم ما قادر شوند مسئولیتی را که خداوند بر عهدهشان نهاده پذیرا شوند. تمام عقاید و ایدهآلها، تمام آموزهها و دانشها، باید به ایناهداف خدمت کنند.» (صفحه ۱۹۰).
*۲- فصل نهم؛ بررسی کارنامه حزب کارگر آلمان
با وجود اینکه هیتلر در اینفصل و فصل پیشین، علاقه خود را به تشکیل حزب و سازمانی برای مبارزه با سرمایهداری جهانی اعلام میکند، اما به رشد قارچگونه احزاب سیاسی هم در آلمان آندوره انتقاد دارد. یعنی میگوید در روزهای پس از جنگ جهانی اول، هرکسی که با مشکلات ناخوشایند روبرو بوده و اعتمادش را هم به احزاب سیاسی از دست داده بوده، به فکر تشکیل حزب میافتاده است. بههمیندلیل هم انجمنهای زیادی که در آنبرهه سر برآوردهاند، بهسرعت از بین رفتهاند. او پس از آن، در گردهمایی حزب کارگر آلمان شرکت کرده و با اظهارنظر و سخنرانی، توجهها را به سمت خود جلب میکند. خودش اینجمله را در صفحه ۱۹۵ کتاب دارد که «در حالیکه صحبت میکردم، حاضران با شگفتی به من گوش سپرده بودند.»
یکی از صحنههای جالب توجه در زندگی هیتلر، در اولین سالهای پس از جنگ اول که بازتابدهنده نکبت و بدبختی مردم آلمان آندوره هم هست، صحنهای است که او حضور موشها در اتاق و محل زندگی محقرش را روایت میکند: «از آنجا که معمولاً در حدود ساعت پنج صبح بیدار میشدم، عادت داشتم خود را با دیدن موشهای کوچکی که در اطراف اتاق کوچکم بازی میکردند، سرگرم کنم. اغلب خردههای نان خشک را کف اتاق میریختم و آنموشهای کوچک شاد را که بازی میکردند و از این نانخردههای لذیذ لذت میبردند با خوشحالی مشاهده میکردم.» (صفحه ۱۹۵) هیتلر با آوردن ماجرای موشهای اتاقش در کتاب، به محرومیتهای زندگیاش و درک معنای گرسنگی میپردازد و میگوید «دقیقا میتوانستم تصور کنم این موجودات کوچک تا چه اندازه شاد و خوشحالاند.» او در ادامه، ضمن اشاره به نقش انجمنهای سیاسی در تحولات اجتماعی و ذکر اینخاطره که درحزب کارگر آلمان پذیرفته شده، ایننکته را هم پیش روی مخاطب کتاب میگذارد که میخواسته حزب خودش را تشکیل دهد.
باید توجه داشت که انجمنهای سیاسی و فعالیتهایشان در آنبرهه از تاریخ آلمان و اروپا، تا چهحد زیاد و گسترده بوده است. نکته تاریخی جالب دیگر هم در بخشی از خاطرات هیتلر است که به گزارش خزانهداری حزب کارگری آلمان در گردهمایی اعضا اشاره میشود. بودجه کل اینانجمن سیاسی، در آنبرهه، ۷ مارک و ۵۰ فینیک بوده است. عضویت در اینحزب، به گفته هیتلر، دشوارترین تصمیم زندگیاش بوده است. آنطور که در صفحه ۱۹۷ کتاب مینویسد: «عقل و منطق مرا بهعدم قبول سوق میداد؛ اما احساسات مرا راحت نمیگذاشت» و همین عنصر احساسات است که میتوان حضور پررنگش را در سخنرانیها و نطقهای پرشور هیتلر و یا بعضاً موضعگیریهای سیاسی و نظامیاش، شاهدش بود. البته مساله هیتلر برای عضویت در حزب کارگری آلمان، فقط احساسی و عاطفی نبوده است. بلکه ضمن اشاره به اینکه احزاب دیگر را هم برای عضویت، بررسی کرده، میگوید «من از آنهایی نیستم که یکروز کاری را شروع کنم و روز بعد آن را بهخاطر کار تازهای رها کنم.» (همانصفحه).
هیتلر با آوردن ماجرای موشهای اتاقش در کتاب، به محرومیتهای زندگیاش و درک معنای گرسنگی میپردازد و میگوید «دقیقا میتوانستم تصور کنم این موجودات کوچک تا چه اندازه شاد و خوشحالاند» هیتلر در ادامه، درباره کارایی احزاب کوچک آلمان دچار تردید میشود. او میگوید هرچه بیشتر میگذشته، بیشتر متقاعد میشده که چنینجنبش کوچکی میتواند بهعنوان ابزار، موجب فراهمسازی راهی برای رستاخیز ملی شود. یکی از نتایجی که او به آن میرسد، این است که احزاب پارلمانی که به عقاید قدیمی چسبیده بودند، کارایی لازم برای رستاخیز ملی را ندارند. به عقیده پیشوای نازیسم برای هدف مورد اشاره، یک ایدئولوژی جدید نیاز بوده نه یک فریاد انتخاباتی جدید. از دیگر عناصری که هیتلر در اینبخش کتاب به عدم کاراییشان اشاره میکند؛ روشنفکرانی هستند که در مدارس کلاسیک درس خوانده بودند.
نتیجه همه چالشهای درونی هیتلر و جنگ احساسیاش با خود، این میشود که احساسیترین تصمیم زندگیاش را گرفته و برای عضویت در حزب کارگر آلمان، اعلام آمادگی میکند؛ شماره عضویتش هم ۷ بوده است.
آدولف هیتلر
*۳- فصل دهم؛ در جستجوی علتهای شکست رایش دوم
در فصل دهم کتاب، هیتلر در جستجوی دلایل شکست امپراتوری رایش دوم آلمان و ریشهیابی آن است. از آنجایی که او معتقد است علایم بیرونی هر مرض راحتتر از علایم درونی آن شناخته میشوند، میگوید بسیاری از مردم فقط علایم ظاهری مسائل و مشکلات را تشخیص میدهند؛ ازجمله در مورد چرایی شکست آلمان، که آن را تنها بهدلیل گرفتاریهای اقتصادی متداول و نتایج متعاقب آن میدانند. هیتلر معتقد است مردم آلمان یعنی به قول خودش «تودههای مردم» از زمینههای فرهنگی، سیاسی و اخلاقی اینشکست غفلت کردهاند. نسخهای که پیشوای آلمان نازی در اینباره میپیچد این است که تا زمانی که مردم متوجه نشوند که باید مشکلات اقتصادی را در درجه دوم و سوم اولویت، و عوامل سیاسی، اخلاقی و نژادی را در درجه اول قرار داد، هیچگونه بهبودی در شرایط حاصل نمیشود. بنابراین یکی از نکات مثبت جهانبینی سیاسی هیتلر، قراردادن مسائل فرهنگی در اولویت اول است اما همانطور که تاریخ نشان داد، او در اجرای اینجهانبینی به بیراهه رفت.
اما پیش از شروع اینبحث بهتر است حرف آخر را همان اول بزنیم. هیتلر آخرین و کاملترین علت شکست آلمان در دوران رایش دوم را در نادیدهگرفتن حقیقت نژاد میبیند و اینکه اهمیت آن در پیشرفت تاریخی ملل درک نشده است. زیرا «اتفاقاتی که در زندگی ملتها رخ میدهد بهعلت تغییرات نیست بلکه نتایج طبیعی تلاش برای نگهداری و تکثیر گونهها و نژادهاست.» (صفحه ۲۴۴)
هیتلر معتقد است با توجه به شیوه برخورد مردم آلمان با شکست در جنگ جهانی اول، باید علت واقعی آن را جایی غیر از علل نظامی جستجو کرد. پیشوای آلمان نازی، علت شکست در جنگ جهانی اول و نکبت ناشی از آن را در خیانت میداند هیتلر درباره وضعیت آلمانِ پس از جنگ اول و تشریح بدبختی مردم اینکشور در آنبرهه، معتقد است آسانترین راه و شیوه توضیح درباره بدبختیها، این است که آنها را نتیجه شکست در جنگ جهانی اول بدانند. او چنین رویکردی را مغلطهای میداند که توسط یهودیان انجام میشود و مینویسد: «ایننوع بیشرمی که مخصوص یهودیان است لازم بود تا شکست نظامی را دلیل سقوط آلمان جلوه دهد.» (صفحه ۲۰۳) و چندسطر بعد اینمساله را هم اضافه میکند که «هنوز هم شکست ما را به شکست نظامی نسبت میدهند.» البته هیتلر شکست نظامی آلمان را یکفاجعه بیمورد نمیداند و آن را بهعنوان یکتنبیه شایسته هم میبیند. دیدن نیمه پر لیوان توسط هیتلر در اینزمینه، اینگونه است: «اینشکست بیشتر از آنچه شایستهاش باشیم؛ فساد درونی عظیمی را در میان سلسلهای از پدیدههای داخلی نشان میداد که گرچه قابل رویت هستند، اما اکثریت مردم آنها را نمیبینند، مردمی که به شیوه شترمرغ عمل میکنند و فقط آنچه را دوست دارند، میبینند.» (صفحه ۲۰۴) درنتیجه، هیتلر قبول شکست و رسوایی آلمان را نه از چشم دشمن که از چشم هموطنان خودش میبیند. او معتقد است با توجه به شیوه برخورد مردم آلمان با شکست، باید علت واقعی آن را جایی غیر از علل نظامی جستجو کرد. زیرا «اگر جبهه به معنای دقیق کلمه فرو میریخت و در نتیجه فاجعه ملی به بار میآورد، آنگاه ملت آلمان بهگونهای دیگر شکست را قبول میکرد.» (صفحه ۲۰۵) هیتلر در همینصفحه و از خلال اینسخنان مواخذهگرانه، جملهای را از یکسرهنگ انگلیسی بهنام رپینگتون نقل میکند که با تحقیر اعلام کرده بود: «از هر سه آلمانی، یکی خیانتکار است.» پس پیشوای آلمان نازی، علت شکست در جنگ جهانی اول و نکبت ناشی از آن را در خیانت میداند و خیانت، گناهی است که خودیها مرتکبش میشوند نه دیگران.
هیتلر در ادامه مسیر جستجوی باعث و بانی شکست در جنگ اول، گریبان یهودیان را با توانایی بیمانندشان در دروغگویی و رفقای جنگجوی آنها یعنی مارکسیستها میگیرد و میگوید ایندوگروه، با انداختن مسئولیت شکست به گردن اریش فردریش لودندورف (سردار معروف و همفکر هیتلر)، سلاح حقوق اخلاقی را از تنها دشمن خطرناکشان که میتوانست خیانتکاران را به محاکمه بکشاند، گرفتند. او در ادامه به تکرار مساله دروغ و استفادهاش توسط یهودیان میپردازد و میگوید اینگروه از زمانهای بسیار دور بهتر از هرکسی میدانستند که چگونه میتوان از دروغ و تهمت استفاده کرد. هیتلر ایننکته را هم اضافه میکند که وجود یهودیان از یکدروغ بزرگ پدیدار شده است. برای تائید سخنانش هم از آرتور شوپنهاور بهعنوان «یکی از بزرگترین متفکران بشریت» یاد کرده و بهنقل از او، یهودیان را «استاد اعظم دروغ» میخوانَد. اما اگر بهچندسطر عقبتر در صفحه ۲۰۶ کتاب برگردیم، بهسخنان جالب هیتلر درباره دروغ، آنهم از نوع بزرگش برمیخوریم: «این اصل کاملاً درست است که میگوید در یک دروغ بزرگ، همیشه نیروی باورکردن نهفته است زیرا تودههای وسیع یکملت از طریق لایه عمیقتر احساساتشان راحتتر گمراه میشوند تا از طریق شعور، و در نتیجه، به دلیل سادگی ابتدایی اذهانشان آسانتر قربانی دروغهای بزرگ میشوند تا دروغهای کوچک، در حالیکه خودشان اغلب در مسائل جزئی دروغهای کوچک میگویند اما از رویآوردن به دروغ بزرگ شرمگین میشوند.»
۳-۱ بیماریهای سیاسی پس از جنگ اولْ در نظر هیتلر
هیتلر برای تشریح بیماریهای سیاسی یکملت و حمله به یهودیان در اینزمینه، از یکمثال و استعاره استفاده کرده است. خلاصه کلامش این است که بشر توانست به بیماریهایی مثل طاعون غلبه کند چون بر بشر ظاهر شد اما هنوز نتوانسته بیماری سل را شکست دهد چون سل مخفیانه پیشرفت میکند. طاعون باعث ترس و وحشت میشود اما سل باعث رخوت تدریجی میشود. بههمیندلیل سل هنوز بر انسان برتری دارد و مشخص است که اشاره هیتلر به بیماری سل، استعارهای از یهودیان و شیوه کارشان است. او از اینبحث سل و طاعون، به همان بحث اولش درباره علل بیرونی و درونی شکست آلمان نقب میزند و نتیجه میگیرد پیششرط لازم، همیشه تشخیص دلایل درونی است که موجب بیماری میشوند. از نظر هیتلر، در چنان وضعیتی که آلمان مبتلا به سل بوده، مسئولان کشور، شیوههای حقیرانه را برای رسیدن به اهدافشان پیش گرفتند و اندیشه تصرف سرزمینی جدید را نفی کردند. بهجایش هم آرزوی دیوانهوار تسخیر اقتصاد جهان را در دستور کار قرار دادند که بهنظر هیتلر، به سرانجام صنعتیشدن نامحدود و زیانآور منتهی شد. البته بهنظر میرسد رهبران آلمان سالها بعد از جنگ جهانی دوم به اینهدف خود رسیدند که امروز بهعنوان اولین قدرت اقتصادی اروپا شناخته میشوند.
هیتلر میگوید در اثر اولویتنشناسی مسئولان آلمان در سالهای پس از جنگ اول، پول بیش از پیش تبدیل به خداوندی شد که همه باید به آن خدمت میکردند و طولی نکشید که یک قهرمان واقعی یا حتی سیاستمدار آلمانی نماند که با بانکداران یهودی در تماس نباشد. او پیشرفت اقتصادی آلمان در آنبرهه را بهخاطر از دسترفتن خصوصیات نژادی و اصالت، تاسفبرانگیز میداند بههرحال هیتلر در نبرد من، میگوید در اثر اولویتنشناسی مسئولان آلمان در آنبرهه، پول بیش از پیش تبدیل به خداوندی شد که همه باید به آن خدمت میکردند و طولی نکشید که یک قهرمان واقعی یا حتی سیاستمدار آلمانی نماند که با بانکداران یهودی در تماس نباشد. او پیشرفت اقتصادی آلمان در آنبرهه را بهخاطر از دسترفتن خصوصیات نژادی و اصالت، تاسفبرانگیز میداند و مینویسد: «اینامر حقیقت دارد که بخشی از کارخانهداران آلمانی تلاش قاطعی برای دور کردن خطر انجام دادند، اما در آخر آنها در برابر حملات یکپارچه سرمایهداری مالاندوزی که در اینجنگ با دستیاری هواداران وفادار خود به جنبش مارکسیسم شرکت کرده بودند؛ تسلیم شدند.» (صفحه ۲۰۹)
همانطور که در صفحات کتاب بعدی درج شده، هیتلر ضمن اشاره به نقش مطبوعاتِ اصطلاحاً لیبرال و کارکردهایشان برای اقتصاد بینالمللی و اربابانش یعنی یهودیان، میگوید یهودیان آنقدر باهوش بودهاند که اجازه ندهند همزمان به همه مطبوعاتشان حمله شود. او معتقد است در آنبرهه، سوسیالدموکراسیِ بینالملل به یکی از اهداف خود دست یافته و وقتی گفته میشد راه نجات ملت آلمان، تجاریشدن است، فرانسه داشت آموزش و پرورش خود را بازسازی میکرد. منظور هیتلر از بیان ایننکته این است که در حالی که ما به اولویتهای دوم و سوم میپرداختیم، فرانسه داشت اولویت اول یعنی فرهنگ را مرمت میکرد. هیتلر ضمن اشاره به اینکه آموزش و پروش آلمان در دوران پیش از جنگ، نقطهضعفهای بسیاری داشته، با یک نگاه جامعهشناسانه، نبود یکی دیگر از ویژگیهای خود را که در صفحات پیشتر هم به آن اشاره کرده، به رخ مخاطب میکشد: «یکی از دردناکترین شواهد تباهی و زوال در آلمان قبل از جنگ عادت روبهرشد نیمهکاره رها کردن کارها بود.» (همانصفحه) هیتلر با بیمعناخواندن دموکراسی غربی (بهمعنای سرمایهداری) که از طریق مطبوعات یهودی و مارکسیستی تبلیغ میشده، میگوید اینمطبوعات در ترویج فساد در جامعه آلمان تاثیرگذار بودهاند. البته اینمسائل را از طریق استفهام انکاری مطرح میکند: «آیا اینمطبوعات در ایجاد فساد اخلاقی در میان مردم ما موثر نبودند؟» (صفحه ۲۱۴) خلاصه اینکه هیتلر کارکرد مطبوعات بهاصطلاح لیبرال را کندن گور مردم آلمان و رایش دوم عنوان میکند.
۳-۲ تقسیمبندی مخاطبان مطبوعات در جهانبینی سیاسی هیتلر
هیتلر در اینصفحات کتاب، ضمن حمله به صلحطلبی دوران پس از جنگ اول، مساله آموزش و پرورش را در کنار نقش موثر مطبوعات در شکلدهی اذهان مردم پیش کشیده، و مطبوعات را عامل آموزش در سنین بزرگسالی میداند. او خوانندگان مطبوعات را به ۳ گروه تقسیم میکند: ۱- افرادی که هرچه میخوانند باور میکنند، ۲- افرادی که هرآنچه میخوانند باور نمیکنند و ۳- افرادی که موشکافانه آنچه را میخوانند بررسی میکنند و طبق معیارهای عقلی آنها را قضاوت میکنند. در کنار اشاره به اینمضامین، هیتلر درباره نظام پارلمانی و انتخابات هم نظریات تندی ابراز میکند؛ از جمله اینکه نهاد پارلمانی آلمان را در مقطع پس از جنگ اول، جایی برای شانهخالی کردن از مسئولیت دانسته و درباره انتخابات هم مینویسد: «امروز، زمانی که برگههای رای مردم، عامل تصمیمگیرنده است؛ تصمیمگیری در اختیار گروهی است که از نظر تعداد برتری دارد، یعنی گروه اول که همان جمعیت ابلهها و سادهلوحان است.» (صفحه ۲۱۳)
۳-۳ ردپای دوباره یهودیان در تقسیمبندی روشنفکران از نظر هیتلر
یکی از مفاهیمی هم که هیتلر دوگونه آن را از هم متمایز میکند؛ روشنفکر است. او معتقد به روشنفکر واقعی و روشنفکر ظاهری است و در دشمنیاش با یهودیان هم میگوید «یهودیان روزنامههایی را روشنفکری میدانند که فقط برای طبقه زنان خوشگذران و روشنفکر مینویسند. لفظ دیگری که او برای یهودیان و مارکسسیتها به کار میبرد، «راهزنان مطبوعاتی» است. او ضمن پیشبینی آیندهای که خودش رقمش زد، تصرف آشیانه یهودیان را، با پایانبخشی به فعالیت این «مطبوعات مفتضح» همراه میداند. در ضمن در توصیف شرایط آنروز هم، آلمانیها را درگیر فساد اخلاقی و ضربهخورده از آسیبهای معنوی (که باعث و بانیاش یهودیان هستند)، میداند. او میگوید یهودیان از سالهای پیش، همراه با آلودهسازی سیاسی و اخلاقی، سلامت عمومی جامعه آلمان را با بیماریهایی چون سفلیس و سل مورد تهاجم قرار داده بودند. بهعلاوه در آندوران عشق را هم مفهومی بهابتذال کشیدهشده میخوانَد.
آدولف هیتلر ضمن اینکه یهودیان را پیروان قوم سدوم و گومارا میخوانَد و از اختلاط مردم آلمان با آنها گلایه دارد، بخشی از مشکل نژادی آلمان آنروز را از ملت آلمان هم میداند و مینویسد: «نمیتوان انکار کرد که جمعیت شهرهای بزرگ ما بیش از پیش تمایل دارند برای پاسخگفتن به نیازها و غرایز عاشقانه، به فحشا روی آورند و در نتیجه بیش از پیش آلوده بیماریهای مقاربتی میشوند.» (صفحه ۲۱۸) هیتلر ضمن اینکه دوره معاصرش یعنی زمانی که کتاب را مینویسد، زمان آزمون ارزشهای ژادی میخوانَد، میگوید قصور نسبت به خون و نژاد، گناهی موروثی در اینجهان است و برای هر ملتی که مرتکب این گناه شود، فاجعه به بار میآورد. او در سطور پیشین صفحه ۲۱۸ نوشته است: «نژادی که زیر بار آزمون نرود خیلی زود شکست خورده از صحنه خارج میشود و نژادهای سالمتر و قویتر جای آن را خواهند گرفت، نژادهایی که قادر باشند سختیهای عظیمتر را تحمل کنند.» بنابراین آزمون نژادی از نظر آدولف هیتلر، سرنوشتی محتوم برای همه نژادها بوده و آننژادهایی که خود را با قدرت وارد اینآزمایش میکنند، پیروز میشوند.
۳-۴ پیشنهاد هیتلر برای فراهمکردن امکانات ازدواج زودِ جوانان
هیتلر درباره تربیت نوجوانان و جوانان نظرگاهی صحیح و درست دارد مبنی بر اینکه جو وسوسهانگیز و شهوانی افکار و اندیشههایی که ذهن جوانان را منحرف میکنند، باید تا آن سن و سال، برایشان ناشناخته بمانند. او اینهشدار را میدهد که جوانانی که زودتر از سن بلوغ، به بلوغ جنسی میرسند، زودتر از زمان مقرر هم پیر میشوند. در ضمن بیماریهای مقاربتی هم قربانیان خود را در همین سنین پایین میگیرند یکی از بحثهای جالب هیتلر که در ادامه اینفصل و مطالب مربوط به اختلاط نژادی با یهود آمده، درباره فراهمکردن امکانات ازدواج زود جوانان است. او ضمن دشمنی با مفهوم فحشا، میگوید باید به نسل جوان امکاناتی برای ازدواج زودهنگام داد و جمله جالبی دارد که به اینترتیب است: «ازدواجهایی که به تاخیر میافتد نفی طریقتی است که از هر زاویه به آن بنگریم، مایه ننگ بشریت است.» (صفحه ۲۲۰) او در ادامه پیشنهاد میکند ازدواج بههنگام تبدیل به یک قانون شود تا به حقوق طبیعت خیانت نشود. اما در ادامه در آسیبشناسی مساله ازدواج در آندوره آلمان، مساله تامین مسکن و تنظیم رتبه حقوقها را بهعنوان مشکلات پیش روی جوانان مطرح میکند.
ادامه نسخههایِ تربیت جنسی هیتلر در کتاب، بهاینجا میرسد به ساحت جسم و توان بدنی توجه نشان بدهد و بگوید تاکید بیش از حد بر آموزش ذهنی و بیتوجهی تبعی آن نسبت به آموزش بدنی، ضرورتاً منتهی به رشد افکار جنسی در عنفوان جوانی میشود. نتیجهگیریاش هم این است که «آنپسرهایی که سرشت خود را با ورزش و فعالیتهای بدنی تعلیم داده و سخت میکنند، نسبت به آنهایی که در خانه میمانند و بینهایت با خوراک ذهنی تغذیه میشوند، کمتر استعداد ناپرهیزی جنسی دارند.» (صفحه ۲۲۲) هیتلر با ارائه نسخه تربیت ذهن و جسم برای جوانان، میگوید پسر جوان حق ندارد ولگردی کند و در خیابانها و سینما مایه دردسر دیگران شود. هیتلر درباره تربیت نوجوانان و جوانان نظرگاهی صحیح و درست دارد مبنی بر اینکه جو وسوسهانگیز و شهوانی افکار و اندیشههایی که ذهن جوانان را منحرف میکنند، باید تا آن سن و سال، برایشان ناشناخته بمانند. او اینهشدار را میدهد که جوانانی که زودتر از سن بلوغ، به بلوغ جنسی میرسند، زودتر از زمان مقرر هم پیر میشوند. در ضمن بیماریهای مقاربتی هم قربانیان خود را در همین سنین پایین میگیرند. رهبر رایش سوم، ضمن اینکه روسپیان را تلویحاً دشمن بشریت میخواند، بسیاری از قربانیان فحشا و بیماریهای مقاربتی را مسافران شهرستانی میداند که افسون جادوی زندگی شهری شده و مات و مبهوت، تبدیل به قربانیان روسپیان میشوند.
بههرحال هیتلر، باز هم سخنان صحیحی را برای اهداف غیرانسانی به کار میبرد تا دوباره مسائل نژادی را پیش بکشد و بگوید مقابل وظیفه حفظ نژاد، حق آزادی فردی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. با اینحال باز هم نظریات صحیحی در ضدیت با فرهنگ سرمایهداری غربی دارد؛ مثل اینجمله: «تئاتر، هنر، ادبیات، سینما، مطبوعات و تبلیغات، همگی باید از نشانههای آلودگی پاک شوند و در خدمت عقاید ملی و فرهنگی قرار گیرند. زندگی مردم باید از شر شمیم دلآزار شهوت و شهوتپرستی امروزین و همچنین از هر شکل ناجوانمردانه و زاهدمآبانه ریاکاری پاک شود.» (صفحه ۲۲۳) در ادامه، هیتلر نظری دارد که ظاهراً مجوزی برای همانآزمایشهای پزشکی غیرانسانی و تصفیههای نژادی نازیها بوده است: «اینتصمیم که ادامه زاد و ولد فرزندان معیوب از والدین معیوب غیرممکن شود، تصمیمی است که براساس منطق بنا نهاد شده است، اجرای کامل آن انسانیترین وظیفهای است که بشر با آن روبرو شده است.» (همانصفحه)
۳-۵ هشدارهای هیتلر درباره بلشویسمیشدن هنر؛ در ضدیت با کوبیسم و دادائیسم
کمی پیشتر درباره مساله ابتذال عشق از دید هیتلر گفتیم. بد نیست به فرازی هم از فصل دهم کتاب «نبرد من» اشاره کنیم که در آن، میتوان ملاحظات هنری هیتلر را از نظر سبک و مکتب جویا شد. او ضمن بیان اینکه ابتذال روانی مردم نه متوقف میشود و نه میتوان چارهای برای آن اندیشید، مطالبی درباره بلشویسمیشدن هنر دارد و به انحرافات هنر به سمت مکتبهای کوبیسم و دادائیسم میپردازد. از دید هیتلر، در آثار جدید (یعنی آثاری که متعلق به اینمکاتب هستند)، نهتنها علائمی از انحراف هنری بلکه فروپاشی معنوی نیز دیده میشود. هیتلر معتقد است سردمداران مکاتب نامبرده و فوتوریستها در حالیکه باید به تیمارستان سپرده میشدند، بزرگان و روسای جوامع هنری آندوره بودهاند. هیتلر میگوید قدیمتر مردم و دولتها، چنین بیماریهای همهگیری را برنمیتافتند اما دیوانگی روشنفکرانه از پیشرفتی ناشی شده که در پی پذیرفتن ایننوع از هنر بوده است. بنابراین هیتلر چرخش بهسمت مکاتب کوبیسم، داداییسم و فوتوریسم را واپسگرایی و یکی از بدترین تغییرات تاریخ بشر عنوان میکند. هیتلر معتقد است هنرمندان مدرن و پیروان مکاتبی که اشاره کردیم، میخواهند از معیار منحصربهفرد مقایسه که نقاشیهای ناشیانهی آنها را آثار هنری نمیدانست، خلاص شوند. او در همینفرازها با لحنی کنایی، ضمن اشاره به نمایشنامهنویسان بزرگ گذشته، میگوید: «اما شیللر، گوته و شکسپیر در مقایسه با این قهرمانان ادبیات مدرن آلمان که هستند؟ کهنه، شلخته، از مدافتاده و تمامشده.» (صفحه ۲۲۶) نتیجهگیریاش هم اینچنین است: «هرچه مردان و آثار یکدوره پستتر و حقیرتر باشند، بیشتر از دستاوردهای ایدهآل گذشته متنفر بوده و آن را نابود خواهند کرد.» (همانصفحه)
هیتلر چرخش بهسمت مکاتب کوبیسم، داداییسم و فوتوریسم را واپسگرایی و یکی از بدترین تغییرات تاریخ بشر عنوان میکند. هیتلر معتقد است هنرمندان مدرن و پیروان اینمکاتب، میخواهند از معیار منحصربهفرد مقایسه که نقاشیهای ناشیانهی آنها را آثار هنری نمیدانست، خلاص شوند پرانتز کوتاه درباره مکاتب نامبرده اینکه، «فوتوریسم» جریانی ادبی و زیباییشناختی بود که پیش از جنگ جهانی اول شکل گرفت و ایتالیا و روسیه را دو قطب اصلی آن میدانند. اینمکتب پس از دو قطب نامبرده در سراسر اروپا توسعه پیدا کرد. ایدئولوژی فوتوریستها در مکاتب ناتورالیسم، سمبولیسم و اونانیسم، و در اندیشههای نیچه، برگسون و ژرژ سورل ریشه داشت. اینایدئولوژی بعدها بهسمت فاشیسم گرایش پیدا کرد. به گفته رضا میرحسینی در کتاب «مکتبهای ادبی» اش، فوتوریسم با هرگونه ابراز احساسات و بیان هیجانات درونی شاعر و رعایت قوانین دستور زبان و معانی و بیان مخالف بود و آزادی کلمات غیرشاعرانه را مطالبه میکرد.
«کوبیسم» هم مکتبی بود که در شعر و نقاشی خود را نشان داد و دادائیسم هم بهنوعی ریشه خود را در آن پیدا میکند. کوبیسم پیش از آنکه وارد جهان ادبیات شود، در نقاشی خود را نشان داد. کوبیسم، هنر انتزاع بود و هنرمندانش تلاش داشتند بینش خود را از اشیا و موجودات بهصورت ترکیب اشکال هندسی در آورند. در اینزمینه پابلو پیکاسو را بهعنوان یکی از نقاشان شاخص کوبیسم میشناسیم. نخستین شاعری هم که کوبیسم را وارد ادبیات کرد، گیوم آپولینر بود که از طرفداران سرسخت کوبیسم در نقاشی بود. مکتب سوررئالیسم که عنوانش را هم آپولینر ابداع کرده، ادامه کوبیسم محسوب میشود و تلاشی برای رسیدن شاعر به واقعیت برتر (سوررئالیته) بود. اضافهکردن اینتوضیح هم بیلطف نیست که در نقاشی، کوبیستها میخواستند گذشته از آنقسمتی که در منظره دیده میشود، قسمتهای پنهانی و نامرئیاش را هم نشان بدهند و تمام جهتها و عناصر اساسی هرچیز را در آنواحد مجسم کنند.
درباره مکتب «دادائیسم» هم میتوان گفت نتیجه نومیدی، اضطراب و هرجومرجی بود که از خرابههای جنگ جهانی اول برآمد. سیدحسینی در کتاب «مکتبهای ادبی» خود، دادائیسم را زبان حال کسانی دانسته که به ثبات و دوام هیچامری امید نداشتند و هیچچیزی را در زندگی محکم و متقن نمیدانستند. طرفداران دادائیسم، ضد هنر، اخلاق و اجتماع معمول طغیان کردند و میخواستند بشریت و در وهله اول، ادبیات را از سیطره عقل، منطق و زبان آزاد کنند. تلاشهای دادائیستها، تکیه بر درهمریختن انواع هنری، ویرانکردن مرزهای هنر و ادبیات و حتی صنایع داشت.
اگر دقت کنیم، سه مکتب مذکور در پی کنارگذاشتن قواعد و قوانین معمول هنر و ادبیات بودند که چنینرویکردی موردپسند هیتلر نبود. خلاصه اینکه هیتلر در کنار اشاره به اندیشه بلشویسم سیاسی در «نبرد من»، به بلشویسم هنری هم اشاره کرده و آن را با شاخههایش فاقد درک هنری میداند.
۳-۶ سهم سلطنتطلبهای چاپلوس و زوال فرهنگی در سرنگونی رایش دوم
هیتلر تحول اجتماعی جامعه آلمان را از قرن نوزدهم تا بیستم اینگونه ترسیم میکند که شهرهای بزرگ و کوچک هر روز، بیشتر خصوصیت خودشان را بهعنوان مرکز تمدن از دست داده و تبدیل به مرکز اقامت شدهاند سخن بعدی هیتلر در فصل دهم کتاب که مربوط به چرایی سقوط رایش دوم آلمان است، از اینقرار است که همانسلطنتطلبهای چاپلوسی که تملق حکومت را میگفتند، باعث سرنگونیاش شدند. پیشوای آلمان نازی معتقد است ارزش و اهمیت شاهی وابسته به فرد نیست مگر آنکه خدا مقرر کند تاج پادشاهی روی سر چهکسی قرار بگیرد. بههرصورت او معتقد است آرمان پادشاهی، بر شخص پادشاه ارجحیت دارد و نظرش را درباره نقش پادشاه و وظیفه پادشاهی اینچنین مینویسد: «پادشاهی میتواند در شمار اموری قرار گیرد که نقش حفاظت را بر عهده دارند. پادشاه کسی نیست بهجز یک چرخ در این ماشین و بهمعنای دقیق کلمه باید در جهت حفظ وظیفهاش حرکت کند. او باید خود را برای تحقق اهداف عالی منطبق گرداند. بنابراین، اگر پادشاهی اهمیت خود را از دست بدهد و همهچیز صرفاً پیرامون پادشاه متمرکز شود، آنگاه خلعکردن حاکمی ابله، امکانپذیر نخواهد بود.» (صفحه ۲۱۱) او در صفحات بعدی اینفصل تحول اجتماعی جامعه آلمان را از قرن نوزدهم تا بیستم اینگونه ترسیم میکند که شهرهای بزرگ و کوچک هر روز، بیشتر خصوصیت خودشان را بهعنوان مرکز تمدن از دست داده و تبدیل به مرکز اقامت شدهاند. او اینجملات را در ادامه بحثش درباره جامعهستیزان و تروریستهای اندیشه که همان پیروان بلشویسم هنری و سیاسی باشند، آورده است. هیتلر میگوید درنتیجه تحولی که جامعه آلمان به خود دید، هر شهر کوچک صنعتی، تبدیل به مجموعهای از خانههای اجارهای و ساختمانهای بدقواره مسکونی و شلوغ شده است. خلاصه اینکه چنین شهرهایی از نظر هیتلر، شباهتی به مراکز هنری ندارند و کسی نمیتواند به آنها دل ببندد.
بد نیست در اینجا تذکری هم درباره مسیری که هیتلر تا اینجا طی کرده، داشته باشیم. یعنی راهی که از مسائل اجتماعی و نژادی مثل بیماریهای مقاربتی به مسائل مکتبی و هنری مثل معماری ساختمانهای شهری رسید. او با افسوس نسبت به گذشته و نظموارتباطی که بین مفاهیم وجود داشته، به نشانههای زوال فرهنگی و سقوط کامل دوران معاصر اشاره کرده و میگوید «اگر سرنوشتی مشابه با سرنوشت روم برای برلین اتفاق افتد، نسلهای آینده به خرابههای فروشگاههای زنجیرهای یهودیان یا هتلهای سهامی عام خیره میشوند و فکر میکنند اینجلوههای بارز فرهنگ زمان پدران ما بوده است. در خود برلین، بیتناسبی شرمآوری را میان ساختمانهای متعلق به رایش و ساختمانهای تجاری و اقتصادی میتوان مشاهده کرد.» (صفحه ۲۳۱)
۳-۷ نگاه مثبت به مذهب و ضدیت با بیمذهبی
هیتلر در فرازهایی از فصل دهم کتابش به مساله مذهب هم اشاره دارد و آن را در بحث علل و دلایل شکست رایش دوم بررسی میکند. او همانطور که در فصول ابتدایی کتاب، به سوءاستفاده از دین و مذهب بین احزاب سیاسی آلمان اشاره کرده، در فصل دهم هم میگوید «اگر زندگی مذهبی در آلمانِ قبل از جنگ برای بسیاری از مردم طعمی نامطلوب داشت، به این سبب بود که احزاب سیاسی که خود را مسیحی مینامیدند از مسیحیت سوءاستفاده میکردند و با روشی شرمآور تلاش میکردند حزب سیاسی را با مذهب کاتولیک یکی بدانند.» (صفحه ۲۳۳) هیتلر در بخشی از همینبحث است که به یکی از کشمکشهای مهم غرب از قرون وسطی به اینسو اشاره دارد؛ تقابل علم و مذهب. او، اینکشمکش را کاملاً بیفایده میداند و میگوید در ایننزاع، پیروزی همیشگی از آن علم است. در ادامه هم اضافه میکند: «عظیمترین آسیب ما، از ناحیه تحقیر دین و دست کم گرفتن آن در حد یک ابزار برای رسیدن به اهداف سیاسی یا حتی اهداف تجاری و اقتصادی بوده است.» (همانصفحه) هیتلر در همینبحث به مارکسیستها بهعنوان دشمنان کینهجوی تمام مذاهب تاخته و معتقد است حمله به مذهب به نیهلیسم و پوچنگریستن به هستی منجر میشود.
هیتلر میگوید «جهان بشری ما بدون وجود عملی یک اعتقاد مذهبی، باورکردنی نیست.» و با اشاره به نقش عنصر ایمان، اضافه میکند جایگزینهای مختلفی که برای ایمان پیشنهاد شده، نتوانستهاند نتایج اطمینانبخشی عرضه بدارند تا به نحو شایستهای جایگزین فرقههای موجود شوند با اینحال جالب است که نازیها پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳، محافل مذهبی را تعطیل کردند و در واقع نازیسم برای خودش تبدیل به یکمذهب و مرام شد. مثلاً هاینریش هیملر افسر بلندپایه نازی و رئیس سازمان اساس، از مذهب کاتولیک کناره گرفت و به باورهای نازیها رو آورد. پلیس گشتاپو هم یکبخش به اسم بخش مذهب داشت که پروندههای مربوط به اینحوزه را در آن بررسی میکردند. بههرحال توجه داریم که هیتلر مطالب مثبت خود درباره مذهب را در اینکتاب، هنگامی مکتوب کرده که هنوز به قدرت نرسیده بوده و طعم تلخ شکستهای آلمان را از بعد جنگ جهانی اول در کام حس میکرده است. او در آندوران، یعنی ۱۹۲۴ در همان صفحات میگوید «جهان بشری ما بدون وجود عملی یک اعتقاد مذهبی، باورکردنی نیست.» و با اشاره به نقش عنصر ایمان، اضافه میکند جایگزینهای مختلفی که برای ایمان پیشنهاد شده، نتوانستهاند نتایج اطمینانبخشی عرضه بدارند تا به نحو شایستهای جایگزین فرقههای موجود شوند.
بخشی از نوشتههای هیتلر درباره مذهب که در فصل دهم کتاب «نبرد من» آمدهاند، اشاراتی تاریخی به میسیونرهای مسیحی دارند. هیتلر ضمن اشاره به دو فرقه مسیحی که میسیونرهایی را در آسیا و آفریقا برای حفظ پیروان جدید مسیحیت اعزام میکردند و در اروپا میلیونمیلیون پیرو را از دست میدادند، مقایسهای بین رشد مسیحیت و رشد اسلام دارد: «پیشرفت اینمیسیونها در گسترش مسیحیت در خارج از کشور، در مقایسه با گسترش اسلام بسیار اندک بود.» (صفحه ۲۳۲)
۳-۸ بررسی علل نظامی در شکست رایش دوم
هیتلر در واکاوی علت شکست آلمان در جنگ جهانی اول، ضمن بیان جزئیات نظامی مثل سیاست ساخت توپهای ۳۰/۵ سانتیمتری یا تجهیز نیروی زمینی آلمان به خمپارههای ۴۲ سانتیمتری، از بزدلی و ترس در نیروهای دریایی آلمان صحبت میکند و گلایههایی دارد که گویی دارد از پادشاهان قاجار در زمان حمله روسها سخن میگوید. یکی از جملات نسبتاً ملایم اینگلایهها اینگونه است: «مقامات نیروی دریایی، در زمان صلح، از سیاست حمله چشم پوشیدند و در نتیجه مجبور شدند سیاست تدافعی را از همان آغاز جنگ دنبال کنند.» (صفحه ۲۳۷) هیتلر معتقد بود مردم آلمان، همهچیز خود را مدیون ارتششان هستند. البته او از زمانی که قدرت گرفت تا پایان کارش، به نیروهایی دیگری غیر از ارتش مثل سازمان اس.اس نزدیک شد و خدماتی که چنیننهادهایی به آلمان نازی کردند، ورای خدمات ورماخت یا همان ارتش آلمان بود که بیشتر منافع ملی را مد نظر داشت. بههرحال هیتلر در صفحه ۲۴۳ کتاب «نبرد من» که در فصل دهم و اولینبخش کتاب آمده، و در سالهای نیمه اول دهه ۱۹۲۰ بیان شده، میگوید: «ارتش آلمان قدرتمندترین سلاح برای دفاع از آزادی از ملت آلمان و بهترین ضمانت برای تامین معاش هموطنان بود.»
رهبر آلمان نازی با نگاه به گذشته، میگوید در همانحال که بحث آزاد درباره مسائل میتوانست به بهبود مسائل بیانجامد، بسیاری از مسائل یا انکار شدند یا لاپوشانی. او همچنین نکتهای درباره پیشینه جنگ جهانی اول دارد که نشان دیگری از دشمنیاش با نظام سرمایهداری جهانی است؛ اینکه تقریباً بین دیگر ملل اروپایی، فقط آلمان بوده که بیشترین تلاش را برای حفظ خصوصیت ملی ساختار اقتصادیاش داشته و کمتر از دیگر کشورها به اقتصاد بینالملل وابسته بوده است هیتلر در فصل دهم «نبرد من» ضمن تاختن به نیروی دریایی آلمان برای شکست در جنگ جهانی اول، بر اینباور است که نظام پارلمانی یعنی همان رایشتاگ بوده که نیروی دریایی آلمان را فاسد کرده است. او در بحث پیشین، یعنی همانجا که پای مذهب در میان بود، در تشریح شرایط پیش از جنگ اول، برای بار چندم مجلس آلمان را ضعیف خوانده و در صفحه ۲۳۴ کتاب هم مینویسد: «قبل از جنگ، آن نهاد که باید مظهر قدرت رایش باشد، یعنی مجلس رایشتاگ بهشدت بهعنوان نقطه ضعف رایش شناخته میشد. بزدلی و ترس از بهعهده گرفتن مسئولیت به کاملترین شیوه درهم آمیخته بود.» و در ادامه همیننوشتههاست که دوباره علت شکستهای آلمان را سیاستهای بزدلانه میخواند.
هیتلر در حالیکه در پیشتر به دموکراسی تاخته، از بحثِ آزاد درباره علل و مشکلاتی که باعث شکست شدند، بهعنوان یک راه حل استقبال میکند و دوباره به بحث تبلیغات و ضعف آلمان در اینزمینه برمیگردد؛ اینکه مقامات عالیرتبه آلمان از ماهیت و کاربرد تبلیغات، علم اندکی داشتند و در همانحال، یهودیان با استفاده دائمی و ماهرانه از تبلیغات میدانستند میتوان بهشت را مانند جهنم جلوه داد یا بهعکس بدترین شرایط را مثل بهشت نشان داد. اینهم یکی دیگر از نکات جالب توجه در دشمنی هیتلر با نظام سرمایهداری غربی است که امروز بروز و ظهور جدی آن را در کشوری مثل آمریکا و دیگر قدرتهای غربی شاهدیم: وارونه نشاندادن حقیقت! هیتلر میگوید یهودیان، اینکاربرد تبلیغات را میدانسته و طبق آن عمل میکردهاند. رهبر آلمان نازی با نگاه به گذشته، میگوید در همانحال که بحث آزاد درباره مسائل میتوانست به بهبود مسائل بیانجامد، بسیاری از مسائل یا انکار شدند یا لاپوشانی.
او همچنین نکتهای درباره پیشینه جنگ جهانی اول دارد که نشان دیگری از دشمنیاش با نظام سرمایهداری جهانی است؛ اینکه بخش اصلی برتری ملت آلمان این بوده که تقریباً بین دیگر ملل اروپایی، فقط آلمان بوده که بیشترین تلاش را برای حفظ خصوصیت ملی ساختار اقتصادیاش داشته و کمتر از دیگر کشورها به اقتصاد بینالملل وابسته بوده است. بنابراین اینبرتری ملت آلمان برای دیگران خطرناک بوده و بعدها تبدیل به یکی از علل اصلی جنگ شده است. در همانحال هم نظام سلطنتی آلمان، از نظر روحی با بسیاری از مردم بهویژه تودههای مردم بیگانه شده بوده است. هیتلر در اینفراز به همانبحث چاپلوسان سلطنت برمیگردد که اطلاعات پادشاه و نظام سلطنتی توسط آنها تامین میشد.
*۴- جملات قصار
جملات قصار هیتلر در فصلهای هشتم، نهم و دهم کتاب «نبرد من» به اینترتیب هستند:
* کلمات گفتهشده فرد همیشه فراموش میشود و همواره مضامین است که باقی میماند. (صفحه ۲۰۴)
* اگر درک فطری نادیده گرفته شود، پشتکار و اشتیاق برای رسیدن به هدف بینتیجه است. آن دانش نهایی که انسان باید آن را هدف گیرد، درک عللی است که بهطور غریزی فهمیده شدهاند. (صفحه ۲۱۵)
* نباید دچار ایناشتباه شویم که همیشه سرور و ارباب طبیعت هستیم. آموزش نامتعادل، به تشویق و ترغیب اینخیال باطل کمک میکند. انسان باید متوجه باشد قانونی طبیعی یا به عبارتی یک قانون اساسی، ضرورتاً در کل قلمرو طبیعت حکمفرماست و وجود انسان تابع قانون نبرد و مبارزه ابدی است. (همانصفحه)
* افرادی که به خود زحمت نمیدهند هدفشان را مرحله به مرحله بازشناسند و نیروی خود را برای دستیابی به مراحل فردی متمرکز کنند، هرگز به هدف نهایی نخواهند رسید، بنابراین در یکمرحله یا مرحلهای دیگر لغزیده، سقوط خواهند کرد. این شیوه نظاممند دستیابی به یکهدف به خودی خود، یکهنر است و همیشه نیازمند صرف هر ذرهای از انرژی است تا قدمبهقدم اینمسیر را فتح کند. (صفحه ۲۱۹)
* هر نوسازی که واقعاً برای پیشرفت بشر مفید است، همیشه باید کار سازنده خود را در سطحی آغاز کند که آخرین سنگ بنا نهاده شده است. نیازی نیست بهسبب استفاده از حقایقی که تاکنون اثباتشدهاند شرمنده باشیم. (صفحه ۲۲۷)
* هرگونه حاکمیتی بهتر از هیچ است. (صفحه ۲۴۲)
* سرباز تعلیمدیده را فقط میتوان از راهرفتنش شناخت. (صفحه ۲۴۳)
* در طولانیمدت نظامهای دولتی براساس وحشت باقی نمیمانند بلکه براساس اعتقاد مردم به شایستگیها و صداقت کسانی که به منافع عمومی رسیدگی کرده و آنها را ارتقا میبخشند، استمرار مییابند. (صفحه ۲۴۴)