توسعه نیافتگی وصف مردمانی است که از تاریخ خویش بریده‌اند اما به تاریخ غرب متجدد هم نپیوسته‌اند. توسعه نیافتگان به ظواهری از تجدد و توسعه بسنده و دل خوش کرده‌اند و گمان می‌کنند که متجددند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: محمد زارع شیرین کندی

توسعه نیافتگی وضع خاص و استثنایی و غریبی است. توسعه نیافتگی وضعی بشدت پرسش انگیز و تفکرانگیز است. توسعه نیافتگی و ریشه‌ها و عوامل و علل وشواهد و نشانه‌های آن را باید اندیشید. وقت شعارها و ادعاهای بزرگ گذشته است. توسعه نیافتگی وضع و وصف مردمانی است که از تاریخ خویش بریده‌اند اما به تاریخ غرب متجدد هم نپیوسته‌اند. توسعه نیافتگان به ظواهری از تجدد و توسعه بسنده و دل خوش کرده‌اند و گمان می‌کنند که توسعه یافته و متجدد شده‌اند و این همان جهل مرکب است که دامن گیر و مانع بزرگ آنان شده است. آنان خود نمی‌دانند که بی تاریخ شده‌اند و بی تاریخی یعنی سردرگمی، سرگشتگی، آشفتگی، آوارگی، غربت و بی خانمانی.

در وضع توسعه نیافتگی، غیر از مشکلات و مصائب عظیم، سیاست زدگی که در واقع نوعی فلک زدگی است غلبه دارد؛ سیاست معیار است و به همه چیز به چشم سیاست نگریسته می‌شود. زمانی که غرب از راه رسید، ما، به گفته شایگان، در «تعطیلات تاریخ» به سر می‌بردیم و در هوای عفن استبداد و اختناق تنفس و زیست می‌کردیم. غرب مقتدر خود را با ادوات پیشرفته صنعتی‌اش بر خاورمیانه ای‌ها و همه مردمان غیرغربی تحمیل کرد. سلطه و استیلای غرب اختیاری نبود.

انسان فاوستی غرب روح‌اش را به شیطان فروخته بود تا کل عالم و کاینات را مسخر خویش سازد. غرب با این نیت به استیلا و استعمار دست یازید که غیرغربی را صغیر و ضعیف و ناتوان از مدیریت حیات خویش تلقی می‌کرد. در نظر غربیان، دیگران عقل و علم و قدرت استفاده از منابع و ذخایر مادی و معنوی‌شان را نداشتند. لذا این همه امکانات دیگران را متعلق به غربیان می‌دانستند که باید به غرب منتقل می‌شد. توسعه نیافتگی و فلک زدگی ما درد ناپیدای دیرینه ماست. این درد دستکم در آن روزی عیان شده و صریحا به زبان آمده است که عباس میرزای نجیب و درمانده خطاب به ژوبر، فرستاده ناپلئون، گفت که ای بیگانه! چه قدرتی موجب برتری شما نسبت به ما می‌شود؟ علت پیشرفت‌های شما و سبب ضعف دایمی ما چیست؟ شما هنر حکومت کردن و فاتح شدن را بلدید و ما در جهل شرم آور خود در جا می‌زنیم و بندرت آینده نگری می‌کنیم . آیا خالق عالم خیر بیشتری به شما می‌رساند تا به ما، آیا خداوند خواسته است امتیاز بیشتری برای شما قایل شود؟ ای خارجی! بگو ما برای اعتلای ایران چه کار باید بکنیم؟

از آن زمان تاکنون چیزی تغییر نکرده و وضع بر همین منوال است. از آن زمان تاکنون، به رغم تغییر و تحولات گسترده و بسیار، تصمیمات و اقدامات، خیزشها و جنبشهای گسترده و بسیار، نه میدانیم چه میتوانیم بدانیم، نه می‌دانیم چه کار باید بکنیم، نه میدانیم چه کار باید نکنیم و نمیدانیم چه امیدی داشته باشیم. از آن زمان تاکنون نه متجدد شدهایم نه در سنت ماندهایم . نه با خودیم نه  بی خود.  نه اینجاییم نه آنجا. از اینجا مانده از آنجا رانده. در گردونهای طبیعی و عاری از سد و مانع نمیگردیم. وضع برزخی غریبی است. شاعران در زمانه عسرت گوش‌ها و چشم‌ها و شامه‌های قوی و تیزی دارند و پیش از دیگران می‌شنوند و می‌بینند. شاعر توسعه نیافتگی اخوان است. اخوان زمانه ما را «کج آیین قرن دیوانه، دژ آیین قرن پر آشوب»، «بی آزرم و بی آیین قرن» می‌خواند و از پایتخت این قرن می‌پرسد.

او در ادامه وضع ما را بدرستی وصف می‌کند: «آه ، دیگر ما / فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم / بر به کشتی‌های موج بادبان از کف / تیغ‌هامان زنگ خورده  و کهنه و خسته / کوس‌هامان جاودان خاموش / تیرهامان بال بشکسته /ما /فاتحان شهرهای رفته بر بادیم / راویان قصه های رفته از یادیم / کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را.» در چنین فضایی است که شاعر دیگر، حسین منزوی، از بی اثر و بی خاصیت و منفعل شدن «ما» و تاریخ و هویت ما می‌گوید : «دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را / تیغیم و نمی‌بریم ابریم و نمی‌باریم / ما خویش ندانستیم بیداری مان از خواب / گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم!»‌. نیز به گفته شفیعی کدکنی «به پایان رسیدیم اما/ نکردیم آغاز / فروریخت پرها/ نکردیم پرواز».  

جامعه توسعه نیافته جامعه نومیدی است که در آن تفاوت نمی‌کند گل بروید یا خار؛ اصلا فرق نمی‌کند چیزی بروید یا نروید. اخوان می‌گوید که «باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست». در چنین وضعی، کسی در انتظار خبر تازه‌ای نیست زیرا «قاصد تجربه‌های همه تلخ» با دل‌ها می‌گوید که هر خبری می‌رسد دروغ است و فریب . « قاصدک ! در دل من همه کورند و کرند». می‌توان گفت که در چنین اوضاع و احوالی نوعی پوچی خفی و نیست انگاری پنهان غالب است زیرا نه امید و ایمانی هست و نه دوستی و محبت و شفقتی. هر گونه پیوند و عهد و پیمان و هر نوع لبخند و سوگند دروغین است. «بده ..‌.بدبد... چه امیدی؟ چه ایمانی؟»؛ «دروغین است هر سوگند و هر لبخند».

شاعر خود را در قفس تنگی احساس می‌کند که «ره هر پیک و پیغام و خبر بسته است/ نه تنها بال و پر ، بال نظر بسته است/ قفس تنگ است و در بسته است.» اوج افول معنا  و سقوط حقیقت و سیطره نیست انگاری در یک جامعه توسعه نیافته در پایان «زمستان» توصیف شده است: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان/ نفسها ابر، دلها خسته و غمگین/ درختان اسکلت‌های بلورآجین/ زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه/ غبارآلوده مهر و ماه/ زمستان است».  شاعر جامعه توسعه نیافته در چنین جوی چگونه می‌تواند زندگی کند؟ او دلش تنگ است ‌. «و هرسازی که می‌بیند بدآهنگ است».

او در جامعه‌ای زندگی می‌کند که نامتوازن و نامتعادل است و هیچ چیز در جای خودش نیست. او از ناسازگاری‌ها می‌نالد. کلام شاعر متوجه تعارصات و بحران‌هاست.  اخوان می‌گوید «گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت / من نوحه سرای گل پژمرده  خویشم / گویند که امید و چه نومید، ندانند/ من مرثیه گوی وطن مرده خویشم». او می‌خواهد توشه بردارد و قدم در راه بی برگشت بگذارد.            

ممکن است کسی بگوید تا حالا منفی بافی و سیاه نمایی بوده است، چه سخنی برای خروج از این وضع می‌توان گفت. به نظر می‌رسد که گام اول، اندیشیدن است. بدون اندیشیدن از هیچ بن بست تاریخی نمی‌توان بیرون شد و صرفا با تفکر است که شاید گره از کار فروبسته توسعه نیافتگی و بی تاریخی گشوده شود. ما توسعه نیافتگان تاریخ بیشتر عمل کرده‌ایم و کمتر تفکر. ما اعمال نیندیشیده و نسنجیده بسیار زیاد انجام داده‌ایم. تاریخ بلند توسعه نیافتگی سرشار است از کارها و اقدامات بی مبنا، بی ثمر و بیهوده که در جو سیاست زده و بنا به اقتضائات سیاست انجام گرفته است. اکنون وقت آن است که اندکی بیندیشیم و باریک اندیشانه بسنجیم و سپس عمل کنیم. در گام بعدی، کوشش، مجاهدت ، عزم و همت بلند است که می‌تواند یاری رسان باشد. با اندیشیدن و سعی و جهد بلیغ می‌توان راه فردا را که اکنون تیره و تاریک است، تصور کرد. با تفکر بنیادی و خواست و تصمیم و اراده نیرومند شاید بتوان از راه فردا صورت و نقشی در ذهن بست.