خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: پس از سهقسمت از پرونده نقد کتاب «ترس و لرز» سورن کییر کگور فیلسوف موحد و وجودگرای دانمارکی، امروز چهارمین و آخرین قسمت اینپرونده را منتشر میکنیم. کتاب «ترس و لرز» همانطور که میدانیم درباره تحیّر کییر کگور از اقدام حضرت ابراهیم (ع) برای قربانیکردن پسر اسماعیل یا به قول او اسحاق است.
در چند قسمت پیشین پرونده، ضمن آشنایی کلی با فلسفه کییر کگور و بیان مقدماتی که برای نقد «ترس و لرز» لازم بود، به اینکتاب یا رساله پرداختیم؛ در ضمن تشابهات و تفاوتهای دیدگاههای فیلسوفی مثل نیچه را هم با کییر کگور بررسی کردیم.
پیشتر اشاره کردیم که کییر کگور برای قهرمان یا شهسوار ایمان که همان حضرت ابراهیم (ع) باشد، مرتبهای بالاتر از مرتبه اخلاق قائل است. در چهارمین قسمت پرونده، اینمساله را بهطور مشروح بررسی میکنیم که طبیعتا به مقایسه قهرمان ساحت اخلاق، یعنی قهرمان تراژدی با قهرمان ساحت ایمان میانجامد. در اینقسمت، ضمن بررسی مساله قربانیکردن اسماعیل (ع) در ساحت اخلاق و مقایسه قهرمانهای تراژدی و ایمان، اینموضوعات را هم مطرح میکنیم: تقابل ابراهیم و قابیل، بحث تکلیف و نتیجه، گونههای مختلف قهرمان تراژدی و قهرمان ایمان، و سهاشتباه از کییر کگور درباره شهسوار ایمان.
در ادامه مشروح بخش چهارم و پایانی پرونده نقد کتاب «ترس و لرز» را از نظر میگذرانیم؛
* ۱- دیدن مساله در ساحت اخلاق
مساله یکم بخش «مسائل» کتاب «ترس و لرز»، با اینتوضیح شروع میشود که امر اخلاقی، بنفسه کلی است و به مثابه کلی به هرکس اطلاقپذیر است. در اینساحت، یعنی ساحت اخلاقی همین که فرد فردیتش را در مقابل کلی مطالبه کند، معصیت کرده و فقط با قبول گناه میتواند از نو با کلی آشتی کند. دقت داریم که در اینموضع نگاه مسیحی کاتولیکی جاری است. به هرحال کییر کگور میگوید در ساحت امر اخلاقی، میل به مطالبه فردیت، باعث میشود انسان احساس کند به وسوسه گرفتار شده است. البته به نظر میرسد کییر کگور باز هم دارد از منظر عرفان و تناقض ایمان به مساله نگاه میکند که معتقد است اگر فرد خودش را ببیند، گناه کرده است. چون وقتی در ساحت ایمان بحث میکند، فردگرایی را میستاید و در توضیح فردگرایی موردنظرش میگوید ایمان دقیقا همین پارادوکس است که طبق آن، فرد برتر از کلی است و اگر اینگونه نباشد ابراهیم خاسر است.
کییر کگور معتقد است اگر فضیلت اخلاقی از همه چیز برتر باشد، دیگر به مقولاتی جز فلسفه یونان یا مقولاتی که منطقا از آنها استخراج میشود، نیاز نداریم. بنابراین او فرض برتر بودن فضیلت اخلاقی را رد میکند و توضیح بعدیاش در روشنتر کردن بحث این است که ایمان دقیقا همین پارادوکس است که فرد به مثابه جزئی، بزرگتر از کلی است. او در نوشتههایش اینافزوده را هم دارد که با وجود تاکیدش بر درک روشن و نه کلیشهای از ایمان، وضعیت ایمانِ پارادوکسیکال، همیشه برای اندیشه دسترسناپذیر خواهد بود. دوباره هم میافزاید که اگر چنین نباشد، ابراهیم خاسر است. برای هر دو باری هم که به خسران ابراهیم اشاره کرده، میگوید «هرگز ایمان در جهان وجود نداشت است، زیرا همیشه وجود داشته است.» توجه داریم که اینجا بحث زمان و عدم قرار گرفتن ایمان در قالب آن مطرح است.
کییر کگور معتقد است اگر فضیلت اخلاقی از همه چیز برتر باشد، دیگر به مقولاتی جز فلسفه یونان یا مقولاتی که منطقا از آنها استخراج میشود، نیاز نداریم. بنابراین او فرض برتر بودن فضیلت اخلاقی را رد میکند و توضیح بعدیاش در روشنتر کردن بحث این است که ایمان دقیقا همین پارادوکس است که فرد به مثابه جزئی، بزرگتر از کلی استکییر کگور در بحث تقابل اخلاق و پارادوکس ایمان، میگوید از دیدگاه اخلاقی، رابطه ابراهیم با اسحاق در اینحکم بیان میشود که پدر باید پسرش را دوست داشته باشد. اما اینرابطه اخلاقی در مقابل رابطه مطلق با خدا به مرتبهای نسبی تنزل یافته است.
در زمینه فردگراییِ کییر کگور، ایمانْ اینپارادوکس است که درونبود، برتر از برودنبود؛ و عدد فرد برتر از عدد زوج است. او میگوید پارادوکس ایمان، واسطهپذیر نیست چون دقیقا بر اینواقعیت استوار است که فرد فقط فرد است. او میگوید فرد یا با پذیرش بار پارادوکس، شهسوار ایمان میشود یا هرگز شهسوار ایمان نخواهد شد. در این وادیها هم، همراهی، مطلقا نامتصور است و فقط خود فرد است که میتواند هر تبیین دقیقتری از ماجرای اسحاق را برای خود فراهم کند. در ادامه بحث، کشف ایمان متکی به خود فرد است. یعنی فرد هرگز نمیتواند به وسیله دیگران از حقانیت اینتبیین اطمینان حاصل کند. بلکه باید حقانیت آن را خودش به مثابه فرد پیدا کند. در اینجای بحث باید اینجمله مهم کییر کگور را هم ذکر کنیم که «فرد فقط به مثابه فرد شهسوار ایمان خواهد شد.» او پارادوکسی را که فرد درگیر آن است و نمیتواند برای دیگران توضیحش دهد، اینگونه تشریح کرده است: «ایمان از یک سو بیان اعلا درجه خودپرستی است (انجام آن کار شنیع به خاطر خود) و از سوی دیگر بیان مطلقترین ایثار است (انجام آن به خاطر خدا). ایمان نمیتواند از طریق واسطه به کلی تبدیل شود، زیرا با این کار نابود میشود.»
۱-۱-تقابل ابراهیم و قابیل
جایی از «ترس و لرز» هست که کییر کگور مشغول پاسخگویی به مساله دوم است و در معرفی خداوند، میگوید خدا کسی است که عشق مطلق را طلب میکند و اینبحث را با بخش (۱۴:۲۶) از انجیل لوقا همراه میکند که در آن گفته شده «اگر کسی به سوی من آید و از پدرش، مادرش، زنش، فرزندانش، برادرش، خواهرانش و حتی از زندگی خودش نفرت نداشته باشد، مرید من نتواند بود.» حالا سوال کییر کگور این است که «چگونه باید از اقربا نفرت داشت؟» بنابراین در عشق به خدا یا ایمان محض، باید فقط به خدا اندیشید و از تعلقات دل برید. کییر کگور فرض اولیه خود را براساس آیه انجیل قرار داده که در آن، صحبت از نفرت شده است. در حالیکه در مفاهیم معادل در عرفان اسلامی، اشارهای به تنفر از اینتعلقات نشده بلکه صحبت دلکندن از آنها یا بیارزششدنشان پیش چشم سالک مطرح شده است. هدف کییر کگور از طرح اینآیه انجیل، این است که بهمفهوم قربانی و قربانیکردن خواستههای دنیوی برسد چون مهمترین نتیجهای که از اینبخشِ نوشتههایش حاصل میشود، این است که ابراهیم (ع) پسرش را دوست داشته است چون در غیر اینصورت، مفهوم قربانی معنی ندارد. توضیح بیشترش هم این است که در لحظهای که ابراهیم میخواهد اسحاق را قربانی کند، به لسان اخلاق از او متنفر است «اما اگر به راستی از او متنفر باشد، میتواند مطمئن باشد که خدا این قربانی را از او نخواسته است.» توجه داریم که کییر کگور در اینفرازها هم تلاش میکند خود، زندگیاش و عشق رگینه را در آینه حضرت ابراهیم (ع) و عملش ببیند.
کییر کگور میگوید کلیسا و دیگران، معمولا از نقل متونی مثل اینبخش از انجیل لوقا پرهیز میکنند. از نظر او کسانی که جرئت اشاره به چنین متونی را ندارند، جزئت اشاره به حضرت ابراهیم (ع) را هم نخواهند داشت.یکی از مقایسههای «ترس و لرز» در ادامه همینبحث است که کییر کگور در آن، میگوید ابراهیم (ع) و قابیل یکسان نیستند چون همانطور که میدانیم قابیل مقداری از گندمهای پلاسیده و بد خود را برای قربانی آورد اما هابیل چاقترین گوسفند گله خود (و قربانی هابیل توسط خداوند پذیرفته شد) و ابراهیم هم عزیزترین چیز زندگیاش یعنی پسر خود را به قربانگاه آورد. بنابراین منظور کییر کگور این است که سختی کار شهسوار ایمان، در این است که باید چیزی را که برایش عزیز است، قربانی کند. البته حضرت ابراهیم (ع) با مقوله قربانیِ هابیل و قابیل تفاوت مهمی دارد که کییر کگور به آن توجه نکرده است. خدا از هابیل و قابیل خواست به انتخاب خود، قربانی بیاورند اما به ابراهیم امر شد که قربانی مشخصی به خدا پیشکش کند که همان پسرش بود.
کییر کگور با اشاره دوباره به متن انجیل لوقا میگوید قهرمان ایمان، هیچ بیانی از کلی (به مثابه اخلاقی) پیدا نمیکند که قادر به نجاتش باشد و هنگامی که کلیسا اینقربانی را از یکی از پیروان خود طلب کند، فقط با قهرمان تراژدی روبرو میشویم. کییر کگور در حالی که کلیسا را از اندیشه دولت متمایز نمیداند، بر اینمطلب صحه میگذارد که حداکثر هنر کلیسا این است که در اینزمینه، قهرمان تراژدی را تحویل جامعه میدهد نه قهرمان ایمان را. کییر کگور میگوید کلیسا و دیگران، معمولا از نقل متونی مثل اینبخش از انجیل لوقا پرهیز میکنند. از نظر او کسانی که جرئت اشاره به چنین متونی را ندارند، جزئت اشاره به حضرت ابراهیم (ع) را هم نخواهند داشت.
۱-۲ بحث تکلیف و نتیجه
اینفیلسوف دانمارکی حرف مهم دیگری هم دارد که میتوان آن را معادل اینجمله دانست که «ما مکلف به انجام تکلیف هستیم و نتیجه اهمیتی ندارد.» او میگوید از زمان خلقت عالم، نتیجه امری است که بهطور عادی و عادتا، آخر آمده است و اگر شخص باید بهدرستی چیزی از اعمال بزرگ بیاموزد، باید دقیقا به آغاز کار توجه کند. او همچنین میگوید چیزی که انسان را بزرگ میکند، کاری است که انجام میدهد نه اتفاقی که برایش میافتد و بیگمان هیچکس بهخاطر بردن جایزه بزرگ بختآزمایی، بزرگ نخواهد شد.
کییر کگور مطالب مربوط به مساله دومِ بخش «مسائل» را با ایننتیجهگیری به پایان میبرد که وظیفه مطلقی مقابل خداوند وجود دارد اما پیش از ایننتیجهگیری ۳ حالت را متصور میشود: ۱- یا وظیفه مطلقی مقابل خدا وجود دارد، ۲- یا ایمان هرگز وجود نداشته زیرا همیشه وجود داشته و به تعبیر دیگر ابراهیم خاسر است و یا ۳- باید قطعه نقلشده از فصل چهاردهم انجیل لوقا را به شیوه همان مفسران فرهیخته (یعنی همعصران و اهالی کلیسای زمان کییر کگور) تفسیر کرد.
* ۲- قهرمانهای تراژدی و ایمان
نویسنده کتاب «ترس و لرز» معتقد است حضرت ابراهیم (ع) نه قهرمان ساحت زیباشناختی است نه قهرمان تراژدی. او نه در دایره زیباشناسی و نه در دایره تراژدی؛ بلکه در دایره ایمان جا دارد. ابراهیم در دایره زیباشناسی جا ندارد چون کاری که برای قربانیکردن پسرش انجام میدهد، از نظر زیباییشناسی یک رسوایی است. در دایره تراژدی هم قرار ندارد چون کارش خارج از ساحت اخلاق است که قهرمان تراژدی به آن پایبند است. اگر به تفاوت مفاهیم امر زیبا و امر والا در فلسفه زیباشناسی توجه داشته باشیم، میتوانیم اینبخش از رساله «ترس و لرز» را مد نظر قرار دهیم که کییر کگور در آن میگوید «ای کاش زیباشناسی یکبار هم که شده از نقطهای که سالها قبل کارش را با این والایی موهوم تمام کرده بود آغاز میکرد. با این کار مستقیما به نفع مذهب کار میکرد زیرا مذهب تنها قدرتی است که میتواند زیباشناسی را از نزاعش با اخلاق نجات دهد.» پس از نظر کییر کگور زیباییشناسی و اخلاق در جنگ و جدل هستند و مذهب یا همان ایمان است که میتوان راهگشایشان باشد. اینفیلسوف در صفحه ۷۴ کتاب که مربوط به بخش «مسائل» است، میگوید ایمان هیجانی زیباشناختی نیست بلکه بسی عالیتر است. و اضافه میکند که ایمان غریزه بیواسطه قلب نیست بلکه پارادوکس زندگی است.
کییر کگور همچنین معتقد است قهرمان ایمان، قهرمان تراژدی نیست چون امر اخلاقی را زیر پا میگذارد و وارد ساحت دیگری میشود که همان ساحت ایمان باشد. پیش از بیان اینحرف، کییر کگور دوباره گوشزد میکند که بحثاش نه با اینهدف است که ابراهیم و کارش را قابل فهم کند بلکه برای این است که فهمناپذیری او را در همه جهات، نشان بدهد. زیرا همانطور که ابتدای کتاب و در جایگاه شاعر اعتراف کرده، نمیتواند ابراهیم (ع) را درک کند بلکه فقط میتواند او را تحسین کند. کییر کگور در جایی پیشتر نوشته است: «قهرمان تراژدی که محبوب اخلاق است، موجودی یکسره انسانی است و من میتوانم او را درک کنم و هر آنچه میکند روشن و آشکار است. اگر جلوتر بروم با پارادوکس روبهرو میشوم، خواه پارادوکس الهی خواه پارادوکس شیطانی، زیرا خاموشی هر دوی اینهاست. خاموشی تله شیطان است؛ هرچه بیشتر خاموش بمانند شیطان ترسناکتر میشود؛ اما خاموشی همچنین حالتی است که در آن فرد از پیوندش با الوهیت آگاه میشود.» (صفحه ۱۱۷)
در اینجا سه مفهوم مطرح است: وسوسه، اخلاق و تکلیف. کییر کگور معتقد است وسوسه همان اخلاق است که ابراهیم را از عمل به خواست خدا باز میدارد و تکلیف دقیقا بیان خواست خداست. با بیان اینمطالب، اشاره میشود که قهرمان تراژدی وارد رابطه شخصی با خدا نمیشود. یعنی احتمالا ممسوس نمیشود اما همانطور که دیدیم، از نظر کییر کگور، قهرمان ایمان با خداوند یکی میشود و جزئی از کلِ اوست.کییر کگور در فرازهایی از رساله خود، آگاممنون را بهعنوان قهرمان تراژدی با ابراهیم (ع) بهعنوان قهرمان ایمان مقایسه میکند. او میگوید میتواند قهرمان تراژدی را درک کند اما همانطور که گفتیم، نمیتواند ابراهیم (ع) را درک کند. پیش از آن هم که به اینجای بحث برسد، به این نتیجه رسیده که ابراهیم برای رفتن به محدوده ایمان، امر اخلاقی را زیر پا، یا بهتر بگوییم پشت سر گذاشت.
او با در نظر گرفتن مطالبی که درباره امر محال گفتیم، مینویسد «ابراهیم نماینده ایمان است، و ایمان بیان راستینش را در او مییابد که زندگیاش نهفقط پارادوکسیکالترین زندگی قابل تصور است، بلکه چنان پارادوکسیکال است که اصلا قابل تصور نیست. ابراهیم به لطف محال عمل میکند، زیرا اینکه او به مثابه فرد برتر از کلی است دقیقا همان محال است. این پارادوکس پذیرای وساطت نیست، زیرا همین که ابراهیم برای وساطت بکوشد باید بپذیرد که به وسوسه دچار شده است.» (صفحه ۸۴) کییر کگور در موضعگیری صریحی، تفاوت آشکار قهرمان تراژدی و قهرمان ایمان را در این میداند که اولی در حوزه اخلاق باقی میماند؛ یعنی همانحوزهای که قهرمان ایمان از آن عبور میکند و پشت سرش میگذارد. در بحث مربوط به قهرمان تراژدی، سخنی از تعلیق غایبشناختی اخلاق در میان نیست و نمیتواند در میان باشد اما در مورد حضرت ابراهیم (ع)، کییر کگور معتقد است که بحث کاملا متفاوت است و او با عمل خود، از حوزه اخلاق، فراتر رفته است.
در برشماری تفاوتهای قهرمان تراژدی و ایمان، مساله فردگرایی هم مطرح است؛ به اینترتیب که در حالیکه فضیلت قهرمان تراژدی در فضیلت اخلاقی اوست، عظمت ابراهیم به واسطه فضیلتی کاملا شخصی است. کییر کگور در ادامه، موضوعی را مطرح میکند که احتمالا منظورش این است که حضرت ابراهیم ممسوس(ع) فی ذات الله است و با خدا، یکی شده است: «پس چرا ابراهیم چنین میکند؟ به خاطر خدا، و به خاطر خودش و این دو مطلقا یکساناند.» (صفحه ۸۷) در اینجا سه مفهوم مطرح است: وسوسه، اخلاق و تکلیف. کییر کگور معتقد است وسوسه همان اخلاق است که ابراهیم را از عمل به خواست خدا باز میدارد و تکلیف دقیقا بیان خواست خداست. با بیان اینمطالب، اشاره میشود که قهرمان تراژدی وارد رابطه شخصی با خدا نمیشود. یعنی احتمالا ممسوس نمیشود اما همانطور که دیدیم، از نظر کییر کگور، قهرمان ایمان با خداوند یکی میشود و جزئی از کلِ اوست.
یکی از تفاوتهای مهم قهرمانهای ساحت تراژدی و ایمان از نظر فیلسوف دانمارکی این است که در حالیکه قهرمان تراژدی میتواند خود را برای دیگران، توجیه کند، قهرمان ایمان نمیتواند. نکته صحیح این است که قهرمان ایمان، توانایی بیانی دارد اما بنا نیست لب از لب بگشاید چون در غیر اینصورت دیگر قهرمان ایمان نخواهد بود. اما کییر کگور از مفهوم ناتوانی صحبت کرده و میگوید ابراهیم خاموش است و نمیتواند سخن بگوید و در همین ناتوانی است که پریشانی و اضطراب نهفته است و قهرمان تراژدی اینپریشانی را نمیشناسد. پارادوکس ایمان این است که قهرمان خود را به مثابه فرد، در رابطهای مطلق با مطلق قرار میدهد. که اینجمله مربوط به همان اصل فردگرایی است. اما کییر کگور سوالی هم مطرح میکند به اینترتیب که آیا قهرمان ایمان، مجاز است چنین کند؟ و پاسخش هم این است که مجاز بودن قهرمان ایمان بر انجام اینکار، بار دیگر پارادوکس است. زیرا اگر مجاز باشد مجاز بودنش به برکت کلی بودن نیست بلکه به لطف فردیبودن است. اینپاسخ هم موید همانمفهوم تنهایی قهرمان ایمان است. یعنی قهرمان ایمان، وقتی پا در میدان ایمان (همان محلی که قرار است با خدا هماوردی کند) میگذارد، تنها خودش هست و خودش.
اما درباره فردیت در شهسوار ایمان و در قهرمان تراژدی، باید اینتوضیح را بین نوشتههای کییر کگور یادآوری کنیم که قهرمان تراژدی از خویشتن میگذرد تا کلی را بیان کند؛ اما شهسوار ایمان از کلی میگذرد تا فرد شود.
در مورد آگاممنون که باید دخترش ایفیژنی را قربانی کند، آرزو و وظیفه رو در روی یکدیگر قرار دارند. اما برای شهسوار ایمان یعنی ابراهیم، آرزو و وظیفه یکسان هستند و او باید از هر دو دست بکشد. قهرمان تراژدی در یک چیز واحد، امر اخلاقی را بهخاطر غایتی دیگر نقض می کند اما در انجام اینعمل، از سوی کلی حمایت میشود؛ اتفاقی که درباره شهسوار ایمان نمیافتد.کییر کگور میگوید آزمایششدهترین قهرمان تراژدی با گامهای رقص حرکت میکند اما شهسوار ایمان به آهستگی به جلو میخزد. پس حرکت ظاهری قهرمان تراژدی، نمایشی و نمادین اما حرکت قهرمان ایمان با سختی و خزیدن همراه است. در زمینه انجام حرکت ترک نامتناهی هم، تفاوتی که کییر کگور بین ایندو قائل است، به اینترتیب است که قهرمان تراژدی، حرکت ترک نامتناهی را انجام داده و سپس در کلی ایمن مییابد اما شهسوار ایمان، بیخواب میماند چون آزمایشش مدام است. او نمیتواند از هیچکس راهنمایی بخواهد چون در غیر اینصورت پا را از دایره پارادوکس بیرون میگذارد و در ضمن، همانطور که گفتیم او تنهای تنهاست. در مورد آگاممنون که باید دخترش ایفیژنی را قربانی کند، آرزو و وظیفه رو در روی یکدیگر قرار دارند. اما برای شهسوار ایمان یعنی ابراهیم، آرزو و وظیفه یکسان هستند و او باید از هر دو دست بکشد. قهرمان تراژدی در یک چیز واحد، امر اخلاقی را بهخاطر غایتی دیگر نقض می کند اما در انجام اینعمل، از سوی کلی حمایت میشود؛ اتفاقی که درباره شهسوار ایمان نمیافتد. کییر کگور میگوید «اما شهسوار ایمان تنهاست و خوفناکی وضعیتش از همینجاست.» قهرمان تراژدی از نظر اینفیلسوف، از کلی برای نیل به مقصدش کمک میگیرد و در کلی آرامش پیدا میکند اما قهرمان ایمان در همه احوال، تنهاست و کمکی ندارد.
در بیان تفاوتهای دو قهرمان، کییر کگور معتقد است قهرمان تراژدی چیزی از مسئولیت وحشتناک تنهایی نمیداند و دیگر اینکه تسلای گریهکردن را در اختیار دارد اما برای قهرمان ایمان، آههای برنیامدنی شکنجه محسوب میشوند. آگاممنون میتواند تسلا داشته باشد اما ابراهیم نمیتواند و از درون متلاطم است. ابراهیم میتواند هرلحظه دست از کار قربانیکردن پسرش بکشد، میتواند از همهچیز بهعنوان یکوسوسه پشیمان شود و آنگاه حرف بزند. یعنی کاری کند که دیگران درکش کنند اما از نظر کییر کگور اگر اینچنین عمل کند، دیگر ابراهیم نخواهد بود. چون همانطور که گفتیم، او در حال گذراندن آزمونی است که در آن، اخلاق یکوسوسه محسوب میشود. در نتیجه ابراهیم (ع) ۲ حرکت انجام میدهد: اول، ترک نامتناهی که در آن، از اسحاق دست میکشد (کسی هم آن را نمیفهمد چون حرکتی خصوصی است) دوم اینکه علاوه بر حرکت اول، در هر لحظه، حرکت ایمان را انجام میدهد و تسلایش هم در همین است.
کییر کگور معتقد است قهرمان تراژدی حداقل، پایان ماجرا را میداند اما ابراهیم اینچنین نیست. آگاممنون و دخترش ایفیژنی در نهایت در یک تفاهم نیکو با هم قرار میگیرند. پس آگاممنون که حرکت ترک نامتناهی را مثل ابراهیم انجام نداده، یک قهرمان ایمان نیست.
در جمعبندی بحث تقابل قهرمان تراژدی با قهرمان ایمان، کییر کگور میگوید اصرار بر پدر ایمان خواندنِ ابراهیم و سخنگفتن از او با کسانی که جز به کلمات علاقه ندارند (احتمالا منظورش فلاسفه یا افراد لفّاظ است) ابلهانه است. انسان میتواند به نیروی خویش به یک قهرمان تراژدی تبدیل شود اما نه به یک شهسوار ایمان. و او در ادامه همانطور که پیشتر گفتهایم، ایمان را یک معجزه میخواند که البته هیچکس از آن محروم نیست.
* ۲-۱ برشماری گونههای قهرمان تراژدی
کییر کگور برای تراژدی، دو نوع قهرمان قائل است؛ قهرمان معمولی و قهرمان اندیشمند. او میگوید قهرمان اندیشمند تراژدی، کلام آخری دارد که مردم اغلب بهطور مضحکی مشتاق شنیدنش هستند. خلاصه اینکه منظورش، یککلیشه کلی و آشناست. او میگوید مردم از قهرمان اندیشمند تراژدی، همانرفتار والایی را انتظار دارند که از هر قهرمان تراژدی انتظار میرود. اما علاوه بر رفتار، آنکلام بهخصوص آخر را هم میخواهند.
قهرمان اندیشمند تراژدی وقتی به نقطه اوج رنج (در مرگ) برسد، با آن کلام آخر (پیش از آنکه بمیرد) جاودانه میشود. اما قهرمان معمولی تراژدی فقط پس از مرگش جاودانه میشود.
از نظر او شهسوار حقیقی همانتنهای مطلق و فرد تنهاست. اما شهسوار دروغین فرقهگراست و فرقهگرایان حقیر قادر به تحمل وحشتی که قهرمان واقعی ایمان متحمل میشود، نیستند. او شهسوار دروغین را مانکنی میخواند که سعی میکند با مانکنهای دیگر متحد شود اما اینمانکنها هیچچیز از وسوسه تنهایی شهسوار ایمان نمیدانند؛ وسوسهای که او جرئت پرهیز از آن را ندارد.* ۲-۲ سهاشتباه از کییر کگور درباره شهسوار ایمان
در ادامه همینبحث کییر کگور دچار اشتباه میشود. او میگوید شهسوار ایمان هیچتکیهگاهی جز خویشتن ندارد. تا بهحال درباره فردگرایی و اینکه قهرمان ایمان تنهاست، مطالبی را از دید او بیان کردیم اما تکیهگاه کلیدواژه دیگری است که بهنظر میرسد کییر کگور به اشتباه از آن استفاده کرده است چون تکیهگاه واقعی شهسوار ایمان و فرد مومن، خداست. کییر کگور در ادامه بحث خود که قهرمان ایمانْ هیچتکیهگاهی ندارد، نوشته او (قهرمان) از ناتوانی فهماندن خود به دیگران رنج میبرد اما هیچ اشتیاق عبثی به هدایت دیگران احساس نمیکند. بنابراین میتوان ۳ اشکال به کییر کگور گرفت. اول آنکه قهرمان ایمان، مهمترین تکیهگاه هستی یعنی خدا را دارد، دوم اینکه از فهماندن خود به دیگران ناتوان نیست و سوم اینکه رنجی هم از اینقضیه نمیبرد چون میتواند دیگران را به ایمان دعوت کند و احتمالا مانند همه پیامبران، شوق اینکار را هم دارد.
* ۲-۳ بحث درباره شهسوار حقیقی و شهسوار دروغینِ ایمان
فرازهایی از کتاب هم هست که کییر کگور در آنها از شهسوار حقیقی ایمان و شهسوار دروغین صحبت کرده است. از نظر او شهسوار حقیقی همانتنهای مطلق و فرد تنهاست. اما شهسوار دروغین فرقهگراست و فرقهگرایان حقیر قادر به تحمل وحشتی که قهرمان واقعی ایمان متحمل میشود، نیستند. او شهسوار دروغین را مانکنی میخواند که سعی میکند با مانکنهای دیگر متحد شود اما اینمانکنها هیچچیز از وسوسه تنهایی شهسوار ایمان نمیدانند؛ وسوسهای که او جرئت پرهیز از آن را ندارد. اینفیلسوف معتقد است شهسوار حقیقی ایمان، یک شاهد است و نه هرگز یک معلم و انسانیت ژرف او نیز در همین امر نهفته است؛ انسانیتی بسی ارزشمندتر از شرکت احمقانه در رنج و شادی دیگران که از نظر او بهنام همدردی ستایش میشود و در واقع چیزی جز خودستایی نیست.
بنابراین فردگرایی کییر کگور را در اینتمایز هم شاهد هستیم. از نظر او ایمان، امری شخصی و فردی است و وقتی بنا باشد با دیگران به اشتراک گذاشته شود، امری ضایعشده است و ظاهرا همینافراد هستند که کییر کگور آنها را مانکن یا فرقهگرا میخواند؛ افرادی که توانایی حمل بار فردی ایمان را ندارند و گردهشان زیر بار آن اصطلاحا زِه میزند.