خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: مجموعهداستان «باجی» نوشته نعمت مرادی بهتازگی توسط نشر هشت به چاپ سوم رسیده است. اینمجموعهداستان با ۱۲ داستان کوتاه دربرگیرنده قصههایی بومی است و سرنوشت مردم یک روستا را به تصویر میکشد. در اینداستانها خرافات، اعتقادات و باورهای مردم ده، با فضای واقع گرا و فراواقع گرا روایت شدهاند.
امیرحسین تیکنی شاعر و پژوهشگر درباره اینکتاب یادداشتی نوشته که در مهر منتشر میشود.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید.
آنجا که سنجدبُنان تلخ میرویند، انجیربُنان شیرین به بار نمینشیند و میوه نخواهند داد (کُمدی الهی،بخش دوزخ، دانته)
«باجی»، گردایه دوازده داستان کوتاه است که هر داستان به نام زنی است که محوریت اصلی آن داستان گرد شخصیت او میگردد اما قصه هر دوازده داستان از نظر مکانی در یک روستا و یا حوالی آن رخ میدهد، قصهها شخصیتها و مکانهای مشترکی دارند که مهمترین آنها شخصیت باجی و مکانی به نام سرچشمه است.
اگر بخواهیم نگاهی به ساختار کتاب در هر داستان بیاندازیم و در ادامه به ساختار فراگشت روایی کتاب نگاهی کنیم، باید بگویم که چندین داستان بسیار خوب هستند و به تنهایی قصهایی شیوا و جذاب دارند اما چندین داستان هم هستند که قصهگویی ناقصی دارند و این داستانها را میتوان در شکل گیری روند کتاب موثر دانست. پسزمینه ترس و دلهرهای در داستانها وجود دارد که ذهن و خاطر خواننده را تحت تاثیر خود قرار میدهد، فضایی مرموز که مجاب میکند داستان بعدی را بخوانیم و هر لحظه منتظر گشودن راز این فضای مسحورکننده باشیم. اتفاقی که تنها در داستان آخر رخ میدهد و به گمان نگارنده بهترین فصل کتاب است. اما سراغ تک تک داستانها که برویم، بیشتر ترجیح میدهم بهجای واژه داستان از واژه قصه استفاده کنم چرا که بهجز دو داستان مشی خانم و کوکب مابقی بیشتر به یک قصه یا روایت عامیانه میمانند که اهالی روستایی برای هم تعریف میکنند. قصهای که تنها بخش یا برشی از یک داستان اصلی است. داستان کوکب مستقلتر از بقیه داستانهاست است اما همین مستقل بودنش بهعلت آن است که تنها قرار است ربطی باشد برای شاکله کل کتاب. گویی به اجبار اینگونه رفتار شده است. داستان آخر اما فرم بسیار خوبی دارد و قرار گرفتنش به عنوان فصل انتهایی توانسته است خواننده را به نقطه پایان دلچسبی برساند. سرگذشت استوار و رازگشایی بخشی از کتاب در دل این داستان بسیار خوب شکل میگیرد.
زبان نگارشی داستان ترکیبی از زبان ساده داستاننویسی امروز و گفتگوهایی به زبان محلی است. آنجا که نویسنده خود سخن میگوید زبان پیچیدهای ندارد. جملهها و عبارتها بسیار ساده و البته کامل و درست هستند، ایجاز در کلام و عدم توصیف حول محورهای شخصیتی و مکانی هرچند سبب شده است که نویسنده بتواند داستانش را سریع پیش ببرد اما در شکل دادن به شخصیتها و فضای مرموز و اتفاقهای عجیب، خواننده را دچار مشکل میکند. متن خلاف محتوای قصهها، محافظه کارانه نوشته شده است. شاید نویسنده خواسته است تمرکز خود و خواننده را آسانتر در مسیر قصهها پیش ببرد. در داستانهای ابتدایی اینمساله حس نمیشود چرا که خواننده بهتازگی به فضای کتاب وارد شده است اما در ادامه به علت تعدد شخصیتها و اتفاقهای غریب، خواننده با دلزدگی و به دیده تکرار به این تعلیقی که میتوانست بسیار شگفت آور و جذابتر باشد، نگاه میکند. بخش مهمی از قصهها اما به گویش اهالی روستا است. گویش اهالی روستا ترکیبی از گویش محلی و گوش رسمی است. نویسنده تلاش کرده است که هر دو را در کنار هم پیش ببرد تا گویش محلی در کتاب بتواند نقش خود را ایفا کند و در کنار آن همه خوانندهها نیز بتوانند گفتگوها را درک کنند. حداقل برداشت نگارنده این کلام چنین است. این نگاه محافظه کارانه موفق بوده است اما اگر نویسنده میتوانست با گویش محلی و ترفندهای نویسندگیاش اینامر را میسر کند قدم به مراتب بهتری برداشته بود.
داستان نخست «گلخنان» گویی داستانی است که میخواهد ما را به فضای کتاب وارد کند اما این وظیفه را داستان دوم و سوم در کنار هم انجام دادهاند. داستان اول به نظر بنده نیاز به بازنویسی دارد. جملههای کوتاه و گسستهای روایی و تغییر گنگ شخصیتها در حالی که هنوز صفحههای نخست کتاب را ورق میزنیم سبب شده است که داستان اول نتواند موفق باشد. شاید تنها نقطه قوت آن مرموز بودن اتفاقی است که در آخر داستان میافتد. اما داستانهای بعدی توانستهاند جور داستان نخست را بکشند و همانطور که پیشتر گفتم داستان آخر سرآمد داستانهاست.
«باجی» کتابی است که تلاش میکند بخشی از جهان خرافی را بهشکلی گزنده و بدون پیش داوری به چالش بکشد و در این امر موفق بوده است. بخشهای خرافی بسیار مرموز و تاثیرگذار هستند و میتوانند در دل خواننده دلهرهای ایجاد کنند که بیشتر در داستانهای سورئال و یا قصههای محلی آنها را میخوانیم اما نویسنده از اینمساله بهعنوان ابزاری استفاده کرده که بتواند حقیقت را بر واقعیتی که منتظر آن هستیم، غالب کند.
شخصیت باجی تنها شخصیتی است که میتوان گفت در کتاب پرداخت شده است. یعنی با شخصیتی رویارو هستیم که هم خود سرمنزل خرافات است هم مقصد تمام خرافهها. حضور باجی بر تمام اشخاصی که در کتاب حضور دارند گستره شده و سایه افکنده است؛ بهجز راوی در داستان کوکب و استوار که برای اولین بار در داستان آخر او را به درستی میشناسیم. کدخدا بیشتر از هرکس تحت تاثیر باجی است. باجی از اهالی روستا است هرچند از طایفه آنها نیست، هیچکس او را به درستی نمیشناسد، برای او احترامی در جامعه کوچکشان قائل نیستند اما به سبب هاله مرموزی که در رفتارها و گفتارهای اوست با داستانهایی غریب حریمی خاص به دور او کشیدهاند. جهلی که مردمان روستا را از حقیقتها دور کرده است. در بخشی از کتاب گفته میشود سرچشمهای که مکان تطهیر است خود سرآغاز تمام خونهای ریخته شده است. داستان آخر گره اصلی داستان را باز میکند و گرههای دیگر را رها میکند تا سرنوشتی شجاعانه برای کتاب باشد چنانچه نگارشی کتابی اینچنین خود حرکتی شجاعانه و قابل تحسین است.