خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: از آذرماه سال گذشته که پرونده بررسی کتاب «نبرد من» نوشته آدولف هیتلر را آغاز کردیم، تا به حال ۴ مقاله در اینباره منتشر کردهایم. با پنجمینمقاله که امروز منتشر میشود، بررسی جلد اول «نبرد من» به پایان میرسد و پس از این، وارد بررسی جلد دوم این کتاب حجیم میشویم.
عناوین اول تا چهارم پرونده بررسی «نبرد من» در این پیوندها قابل دسترسی و مطالعه هستند:
۱- بررسی ریشههای تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت / در ضدّیت دموکراسی
۲- وقتی تنها راه رستگاری آلمان جنگ بود / تاکتیکهای تبلیغاتی هیتلر
۳- در باب ضدیت هیتلر با بلشویسم هنری، کوبیسم، دادائیسم و فوتوریسم
۴- هیتلر درباره یهودیها چه میگوید؟ / پیشگویی تقابل ایران با اسرائیل
«نبرد من» همانطور که گفتهایم دو جلد یا دو دفتر دارد که جلد اول، ۱۲ فصل را در بر میگیرد. فصل دوازدهم جلد اول کتاب، «اولین مرحله برای ایجاد حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» نام دارد و میتوان در آن، چیکده و جمعبندی همه فصلهای پیشین را از ابتدا تا اینجا شاهد بود. هیتلر در این فصل اشاره کرده که جلد دوم را به بررسی جز به جز اصولی اختصاص میدهد که برنامه جنبش نازی را شکل میدهد. اما عنوان کامل حزب نازی یعنی ناسیونال سوسیال کارگری هم عنوانی است که از حیث تشابه با حزب سوسیال دموکرات یعنی مارکسیسم، جلب توجه میکند اما از نظر مبانی سیاسی، فاصله زیادی با آن دارد.
بههرحال هیتلر همانطور که در فصول پیشین، درباره اصلاحات، تغییر و شرایط رهبری سخن گفته، در ابتدای فصل دوازدهم خصوصیت همه حرکتهای اصلاحاتی بزرگ را این مولفه میداند که ابتدا یکنفر پا پیش میگذارد و اینیکنفر نماینده میلیونها نفر است. او با برگشت به بحث جنگ جهانی اول، از نقطهنظر سیاسی میگوید وقتی جنگ اول به پایان رسید، ملت آلمان به دو بخش تقسیم شد؛ یک بخش کوچکتر که شامل طبقات روشنفکر میشد و بخش بزرگتر که به کار فیزیکی و بدنی مشغول بودند و منظور هیتلر از این طبقهبندی این است که اکثر احاد مردم آلمان را در آن برهه، تودههای وسیع کارگری تشکیل میدادند که به قول خودش عضو جنبشهای کمابیش مارکسیستی بودند. از نظر او در مقطع پایانی جنگ جهانی اول، آلمان بیدفاع بود چون دچار فقدان اراده و فقدان تسلیحات بود.
در فصل دوازدهم، میتوان چکیده و ریشه علت تاکید هیتلر بر مساله نژاد را دریافت. چون به باورش اگر مساله نژاد حل و فصل نمیشد؛ آلمانِ پس از جنگ جهانی اول هم احیا نمیشد پیشوای آلمان نازی در فصل دوازدهم جلد اول «نبرد من» دنبال این معنی است که چگونه آن روحیه را ایجاد کند که مردم را قادر به خدمت در سپاه و سازمان نظامی کند. او ملت بریتانیا را بهعنوان ارزشمندترین متحد آلمان معرفی میکند؛ البته تا زمانی که بتواند آن خشونت و ایستادگی را در دولت خود و همینطور در روحیه تودههای وسیع نشان دهد. که اگر چنینرویکردی داشته باشد، دارای قدرتی است که قادرش میسازد در هر نبردی که وارد شود، پیروز شود. هیتلر بر این باور است که اگر ملت آلمان، آزادی خود را برای بار دیگر به دست نیاورد، تلاشش برای اصلاح درونی، در بهترین حالت که موجب افزایش قدرتهای سازنده میشود، در جهت منفعت ملتهایی خواهد بود که به آلمان به چشم یک مستعمره نگاه میکنند و احتمالاً منظورش از این ملتها، فرانسه و دیگر برندگان معاهده ورسای است. در ادامه همینبحث است که هیتلر میگوید ملت آلمان هیچگاه احیا نمیشود مگر اینکه مساله نژاد را در نظر گرفته و حل و فصلاش کند. بنابراین، در فصل دوازدهم، میتوان چکیده و ریشه علت تاکید هیتلر بر مساله نژاد را دریافت. چون به باورش اگر مساله نژاد حل و فصل نمیشد؛ آلمانِ پس از جنگ جهانی اول هم احیا نمیشد.
او پس از رسیدن به این فصل کتاب و تعریف جنبش مورد نظرش، یعنی جنبش ناسیونال سوسیالیسم، میگوید چنینجنبشی با اهدافی که برای آن برشمرده و به آنها اشاره کردیم، باید تلاش کند هواداران و اعضای خود را عمدتاً از گروههای طبقه کارگر جذب کند. هیتلر میگوید اعضای طبقات روشنفکر میتوانند هواداران این جنبش باشند. اگر دقت کنیم نمیگوید از اعضا بلکه میگوید از هوادران؛ و این یعنی یک حلقه بیرونتر از دایره درونی. و سپس به این مساله هم اشاره میکند که فرایند تغییر و اتحاد مردم، با ۱۰ یا ۲۰ سال انجام نمیشود بلکه چندنسل طول میکشد. او ضمن اینکه دوباره تاکید میکند جنبش ناسیونال سوسیالیسم که جنبش جوانی هم هست، باید اعضای خود را از بین تودههای کارگری انتخاب کند، دوباره با توجه به طبقه بورژوا میگوید، جنبش نازیسم هرگز این سودا را در سر ندارد که اعضای خود را «از جماعت بیشعور رایدهندگان بورژوا بگیرد.» (صفحه ۲۹۱).
* تاکید دوباره بر تبلیغات
در فصل دوازدهم «نبرد من»، نویسنده دوباره سر به سمت بحث تبلیغات و اصولش میگرداند و میگوید باید به خاطر داشت که در بیشتر موارد حتی زیباترین عقاید هم که به صورت نظریهای متعالی جلوه میکنند، باید از طریق افکار فرودستتر و زبان عوامانهتر به عموم مردم تفهیم شوند. او با یادآوری تبلیغات سوسیالدموکراتها یا همان مارکسیستها میگوید هرچند آنها مباحث و عقاید ضعیفی داشتند، اما قادر بودند تودههای بزرگ مردم را جذب کنند؛ فقط به این دلیل که مخاطبانی یکدست داشتند. او در این فرازها دوباره به فصلهای ابتدایی کتاب برگشته و میگوید در جایی که تودههای عظیم جمع شدهاند، بهترین سخنران کسی نیست که رویکردش به موضوع، مثل شیوه روشنفکران باشد بلکه بهترین سخنران از نظر او کسی است که میداند چگونه قلب تودهها را تسخیر کند. اما هیتلر حرف جدیدی هم در فصل دوازدهم درباره تبلیغات دارد و میگوید هدف حزب ناسیونال سوسیال از انجام تبلیغات، سرگرمی برای مردمی نیست که تا به حال ناسیونال بوده و دیدگاه ملیگرایانه داشتهاند. بلکه هدف تبلیغات باید به دست آوردن حمایت افرادی باشد که تاکنون با عقاید ملی دشمن بودهاند اما از خون و نژاد آلمانی هستند. بنابراین منظورش این است که با تبلیغات باید دل افرادی را که خارج از دایره قرار دارند به دست آورد، نه اصطلاحاً خودیها را.
* مخالفت با دموکراسی و حکومت پارلمانی
هیتلر در صفحه ۲۹۴ مطالب مختلف و زیادی را از فصلهای پیشین با هم پیوند داده تا در نهایت به این نتیجهگیری برسد که با توجه به اصل نبوغ فردی، جنبش نازیسم ضرورتاً باید ضد پارلمانی باشد. همانطور که در فصول پیشین دیدهایم، هیتلر نظام پارلمانی را بروز و ظهور حکومت دموکراسی غربی و یکی از مظاهر حکومت مورد نظر یهودیها میداند. او در ابتدای صفحه مذکور، پیششرط ضروری اصلاحات و تحقق عملی عقاید اصلاحی را به دست گرفتن قدرت سیاسی عنوان میکند. سپس پیش از آنکه ماهیت جنبش جدید را که ضدپارلمانیاش میخواند، شرح دهد، میگوید «هر جنبشی که اهداف اصلاحی دارد باید از اولین روز آغاز فعالیت خود، از جانب رهبران آن به عنوان جنبش تودهها تلقی شود و نه به عنوان یک محفل ادبی یا انجمن هنرستیزانی که برای بازی بولینگ دور هم جمع میشوند.» هیتلر میگوید یک نفر باید قدرت مطلق را به دست بگیرد. اینیکنفر باید قدرت مطلق باشد و تمام مسئولیت را بر عهده بگیرد. جنبش موردنظرش هم تمام اصولی را که بر اساس آنها تصمیمگیری بر پایه رای اکثریت باشد، رد میکند.
هیتلر معتقد است کسی که رهبر میشود، دارای بالاترین و نامحدودترین قدرت است اما در عینحال، پاسخگوی آخرین و شدیدترین عواقب هم هست از نظر هیتلر، اختیارات، مسئولیت میآورد. یعنی رهبر حزب با وجود اختیاراتی که دارد، تمام مسئولیتها را هم به عهده میگیرد و این فرد، چنین ویژگی و جایگاهی دارد: «رهبر کل حزب در نشست عمومی اعضا انتخاب میشود، اما او رهبر یگانه جنبش است. تمام کمیتهها در قبال او مسئولاند، اما او هیچ مسئولیتی در قبال کمیتهها ندارد. تصمیم او نهایی است، اما او تمام مسئولیت این تصمیم را برعهده میگیرد. اعضای جنبش حق دارند به وسیله انتخابات جدید از او بازخواست کنند، یا در صورتی که او اصول جنبش را نقض کند یا به اندازه کافی در جهت منافع آن خدمت نکند، او را از مقامش خلع کنند.» خلاصه اینکه هیتلر معتقد است کسی که رهبر میشود، دارای بالاترین و نامحدودترین قدرت است اما در عینحال، پاسخگوی آخرین و شدیدترین عواقب هم هست. تا پیش از خودکشی هیتلر میشد، او را آینه تمامنما و صورت عملی این سخنان دید اما او با خودکشی خود در روزهای پایانی جنگ، بر این مدعا خط بطلان کشید. چون او در همین صفحه کتاب میگوید «فردی که شجاعت برعهدهگرفتن مسئولیت اعمال خود را ندارد، برای رهبر شدن مناسب نیست. فقط یک قهرمان میتواند استعداد لازم را برای این وظیفه داشته باشد. او پیش از آنکه به آن نتیجهگیری کلی خود برسد، دوباره به مساله نژاد هم اشاره کرده؛ با این توضیح که پیشرفت و آفرینشهای بشری توسط عوامالناس به وجود نیامدهاند بلکه ثمره ترشحات اندیشه شخصیتی نابغه و موثر بودهاند. یعنی همانفردی که باید رهبر باشد و البته از نژاد برتر است.
* نازیسم؛ دین و اخلاق
هیتلر در ادامه مطلب خود، تکلیفش را با مساله اخلاق و دین مشخص میکند. او میگوید جنبش ما قصد ندارد اصلاح دینی و مذهبی انجام دهد بلکه بر آن است تجدید سازمان سیاسی برای مردم به ارمغان بیاورد. او ثبات اخلاقی و مذهبی مردم را بر همیناساس بنیاد گذاشته و میگوید ثبات اخلاقی و مذهبی، ابزاری در خدمت منافع حزب است. جنبش نازی یا همان ناسیونال سوسیال، به گفته هیتلر ایجاد یک نظام پادشاهی یا حفظ جمهوری را وظیفه و ماموریت خود نمیداند بلکه وظیفهاش را خلق کشوری آلمانی میداند. در این راه هم بهترین نوع سازماندهی از نظر هیتلر، ارتباط ممکن را با کمترین ابزار فراهم میکند. چون وظیفه سازمان مورد نظر، انتقال عقیدهای خاص به عوامالناس است که از ذهن یک فرد یعنی رهبر حزب سرچشمه میگیرد. او سازماندهی را یک شر واجب میخواند و آن را در بهترین صورت، فقط ابزاری برای رسیدن به اهدافی مشخص میخواند. هیتلر معتقد است زمانی که این ابزار به خودِ هدف تبدیل شود، بدترین حالت ممکن رخ میدهد.
* ملاحظاتی در اصول ساختاری نازیسم
هیتلر در بخشی از فصل دوازدهم، با در نظر گرفتن ملاحظاتی که تا اینجا گفته، اصولی را برای ساختار درونی جنبش نازیسم برمیشمارد. مثلاً یکی از این اصول این است که در آغاز باید تمام فعالیتها در یک شهر یعنی مونیخ متمرکز باشد. یا مثلاً اینکه برای بهدست آوردن نام و شهرت برای جنبش و رهبر آن، نهتنها لازم است برای شکستن تصور شکستناپذیربودن مکتب مارکسیست مثالهای تکاندهنده آورد، بلکه باید نشان داد مکتبی هم هست که میتواند مقابل آن شکل بگیرد که به راستی شکستناپذیر است و منظورش مکتب نازی است. هیتلر همچنین نکته جالبی هم در بیان اصول ساختار درونی جنبش نازی در ابتدای راهش دارد که بیانگر ملاحظات اجتماعی او و به این ترتیب است: «از آنجا که جنبش در موقعیتی نیست که کارمندان و مقامات را با پرداخت دستمزد در استخدام گیرد، باید با وابستگی به حامیان افتخاری آغاز کند. طبیعتاً این راهحل کندتر و دشوارتر است.» (صفحه ۲۹۷)
او در سطور بعدی دوباره بر این قضیه تاکید کرده که اگر در یک سازمان سیاسی، رهبران مناسبی نباشند، آن سازمان از اعتبار ساقط میشود. رهبر آلمان نازی میگوید عظمت هر سازمان قدرتمند، که عقیده خلاق دارد، در روحیه ایثار و عصبیت اعتقادی نهفته است که با تکیه بر آن، برابر قدرتهای دیگر میایستد.
هیتلر در بیان مسائل و ویژگیهای سازمان مورد نظرش، به بیان علت عظمت مسیحیت و مواضع یهودستیزانه میپردازد و طرفداران را به دشمنی و کینه نشاندادن دعوت میکند. از نظر او عظمت مسیحیت از تلاشهایی که برای مصالحه و سازش با عقاید فلسفی جهان کهن [که در مکاتب خود شباهتهایی داشتند]، به دست نیامد بلکه این عظمت را در علنیکردن بیامان و متعصبانه موضع و آرمان خود و دفاع از آموزههایش به دست آورد هیتلر در بیان مسائل و ویژگیهای سازمان مورد نظرش، به بیان علت عظمت مسیحیت و مواضع یهودستیزانه میپردازد و طرفداران را به دشمنی و کینه نشاندادن دعوت میکند. از نظر او عظمت مسیحیت از تلاشهایی که برای مصالحه و سازش با عقاید فلسفی جهان کهن [که در مکاتب خود شباهتهایی داشتند]، به دست نیامد بلکه این عظمت را در علنیکردن بیامان و متعصبانه موضع و آرمان خود و دفاع از آموزههایش به دست آورد. او چندسطر پیشتر به این مساله اشاره کرده که اگرعقیدهای صحیح و دارای سلاحهای مبارزه باشد و جنگی را روی زمین آغاز کند، شکستناپذیر شده و شکنجه و آزار طرفدارانش هم فقط به قدرت درونیاش کمک میکند.
هیتلر در سیزدهمین اصل خود برای ساختار درونی جنبش نازیسم میگوید جنبش نباید به پیروانش این اصل را بیاموزد که به مبارزه به چشم شر واجب نگاه کنند بلکه باید مبارزه را یک آرزو دانست. به این ترتیب اعضای جنبش نباید در قبال خصومتی که دشمنان از خود نشان میدهند، هراس داشته باشند بلکه آنها باید آن را بهعنوان شرط ضروری در نظر بگیرند که تمام حق وجود و بقایشان به آن بستگی دارد. هیتلر معتقد است اعضای جنبش نازیسم باید به نفرت و تنفر از دشمنان خوشآمد بگویند. در زمینه یهودستیزیای هم که در این اصل به آن اشاره کردیم، میگوید کسی که با مطبوعات یهودی مخالفت نمیکند، به آنها توهین نمیکند و تهمت نمیزند، یک آلمانی وفادار و ناسیونال سوسیالیست واقعی نیست. به بیان سادهتر، یکنازی وفادار و یک آلمانی خوب، باید این کارها را بکند.
او در سطور بعدی دوباره روی این مساله که یهودی از طریق روزنامههای خود همیشه دروغپراکنی میکند، پافشاری کرده و بهترین قانونی را که میتوان از رهگذر آن صداقت اعتقادی، شخصیت و قدرت اراده یک فرد نازی را اندازه گرفت، میزان خصومت آن فرد با دشمنان ابدی مردم آلمان عنوان میکند. او به دشمنی با یهودیان، از زاویهای دیگر یعنی عملکرد یهودیان هم نگاه کرده است. به این ترتیب که اگر یک روز صبح برسد که یکی از دوستان حزب نازی روزنامهای یهودی را باز کند و درآن توهینی به خود نبیند، باید بداند که روز گذشته خود را هدر داده است. زیرا اگر قدم مثبتی برداشته بود، باید مورد آزار، تهمت، تمسخر و بدرفتاری یهودیان قرار میگرفت.
هیتلر چهاردهمین اصل ساختاری نازیسم، به بیان مسائلی درباره فردیت پرداخته که در لایه زیرین، مشخصات همان رهبر ایدهآل او برای هدایت حزب نازی هستند. او ابتدا میگوید جنبش باید از هر ابزار ممکن برای بالابردن احترام شخصیت افراد استفاده کند که اشارهاش به هر ابزار ممکن، یادآور فلسفه و اصول حکومتی ماکیاولی است. در ادامه هم، فردیت را فراتر از هر پدیدهای میداند و معتقد است جایگزینی ندارد. او میگوید هیچ جایگزینی برای یک شاعر، متفکر بزرگ یا سیاستمدار یا فرمانده نظامی بزرگ وجود ندارد زیرا منبع قدرت آنها در قلمرو خلاقیت معنویشان است و اینقدرت هرگز خود به خود کسب نمیشود زیرا محصول فطری موهبت الهی است. اگر به یاد داشته باشیم او در برشماری خصوصیات رهبران و نوابغ روزگار، ودیعه الهی و امتیاز درونی و خلاقیت را مطرح کرده بود. هیتلر همچنین بر حرکت در مسیر نیاکان و گذشتگان هم پافشاری میکند و معتقد است گذشتگان از میان سایههای تاریک به مردم امروز نگاه میکنند و دستان جاودانه خود را به نشان تشویق آن ناامیدان که با مشکلات روبرو شدهاند، باز کردهاند و «وای بر ملتی که فشردن آن دستها را شرمآور بداند.» (صفحه ۳۰۱)
* سختیهای تشکیل حزب نازی در گمنامی
سختیهایی که هیتلر برای مقدمات تشکیل حزب نازی کشیده هم بخشی از مطالب فصل دوازدهم «نبرد من» هستند. مثلاً به زمانی اشاره میکند که در مونیخ هیچکس از وجود چنین حزبی مطلع نبود و حتی اسمش را هم نشنیده بوده است. و یا زمانی که جلسات ابتدایی حزب جز با تعداد اندکی از اعضا برگزار نمیشد و هیتلر هم مجبور شده شخصاً هشت بار دعوتنامهها را به مقصد برساند. هیتلر درباره مرحله آغازین جنبش حزب نازی میگوید بزرگترین ضعف آن، این حقیقت بود که هیچیک از سران نازی شناخته شده نبودند و نامشان هم برای هیچکس معنایی نداشت.
تعداد افراد هم به تدریج از ۱۱ به ۱۳ و از ۱۷ به ۲۳ و سرانجام سی و چهار نفر رسید. وقتی اوضاع کمی بهتر میشود که به قول هیتلر، با گردآوری کمی پول، تبلیغ یکی از گردهماییهای حزب در روزنامه مستقل مونیخ آبزرور منتشر میشود. او درباره همانجلسهای که آگهیاش را چاپ کردند، میگوید: «اینبار موفقیتی حیرتانگیز داشتیم.» (صفحه ۳۰۲) این جلسه، اولین گردهماییای بوده که هیتلر در آن، بهعنوان سخنران عمومی ظاهر میشود. سخنرانی هیتلر در این جلسه باعث میشود همه حاضران در تالار کوچکی که برای این گردهمایی انتخاب شده بوده و به دشواری ظرفیت ۱۳۰ نفر را داشته، به وجد بیآیند و در نتیجه مبلغ ۳۰۰ مارکِ اهدایی به حزب گردآوری میشود.
مارکسیستها از نظر او بیش از همه از جنبشی نفرت داشتند که هدفش جذب تودههایی بود که تاکنون منحصراً در خدمت مارکسیسم بینالملل بودند و در احزاب یهودی و بازار بورس عضویت داشتند. عنوان حزب کارگر آلمان هم به تنهایی کافی بود تا مارکسیستها را خشمگین کند حزب نازی از هیچ به همهچیز رسید. یکی از اولینپیروزیهایش هم همین گردآوری بودجه اولیه بوده که به قول هیتلر باعث میشود بتواند شمار زیادی از جوانان وطنپرست را به حزب نازی دعوت کند. رئیس حزب ناسیونال سوسیال، آن زمان مردی به نام هارر و روزنامهنگاری حرفهای بوده اما هیتلر میگوید این فرد عیبی بزرگ داشته و آن محرومبودن از نعمت زیبا سخن گفتن بوده است. هیتلر اینجا هم، مثل فصول ابتدایی کتاب، بر فن خطابهگویی و تاثیر سخنرانی در جمع عمومی تاکید میکند.
در ادامه، هیتلر دوباره به مارکسیستها حمله میکند و کارشان را فریفتن و گمراهکردن مردم میخواند. مارکسیستها از نظر او بیش از همه از جنبشی نفرت داشتند که هدفش جذب تودههایی بود که تاکنون منحصراً در خدمت مارکسیسم بینالملل بودند و در احزاب یهودی و بازار بورس عضویت داشتند. عنوان حزب کارگر آلمان هم به تنهایی کافی بود تا مارکسیستها را خشمگین کند. او در این فراز کتاب با مثال صحبت میکند و از زمانی حرف میزند که بزرگترین اجلاسهای مردمیِ به اصطلاح بورژوا به انحلال خو کرده بودند و حاضرانشان، زمانی که کمونیستها در صحنه حاضر میشدند، مانند خرگوش گریزان از سگ، فرار میکردند. او با بیان این مطالب به این نتیجه میرسد که نمیشود با سلاح ذهن و عقل به جنگ با رعب و وحشت رفت. هیتلر روش مقابله به مثل را پیشنهاد میکند و میگوید باید از سلاحی مثل سلاح دشمن بهرهبرداری کرد.
پس از موفقیت اولین اجلاس عمومی حزب ناسیونال سوسیال کارگران آلمان، که باعث تقویت موقعیت هیتلر شد، دومین اجلاس در مقیاسی وسیعتر در اکتبر ۱۹۱۹ برگزار شد که موضوع اصلیاش پیمان ورسای بود. در این اجلاس ۴ سخنران، سخنرانی کردند. دو هفته بعد هم اجلاس دیگری در همان تالار کوچک برگزار میشود که حاضرینش ۱۷۰ نفر بودند و تالار را کاملاً پر کرده بودند. سپس هیتلر سالن بزرگتری را برای برگزاری جلسات حزب پیشنهاد میکند که گنجایش بیشتری داشته باشد اما جلسه بعدی که در این تالار بزرگ برپا میشود، کمبود جمعیت ۱۴۰ نفری در سالن را به خوبی نشان داده که این مساله تا حدودی باعث ناامیدی اعضای کمیته حزب نازی میشود. هیتلر در این نشست میگوید نباید با شکستهای نسبی دلسرد شد. او میگوید در سراسر زمستان ۱۹۱۹ تا ۲۰، بین اعضای حزب نزاع دائمی وجود داشته که این نزاعها، برای تقویت اعتماد به نفس، اراده و اعتماد به تواناییهای حزب در پیشبرد جنبش بودند؛ تا زمانی که به ایمانی استوار تبدیل شود که کوهها را جابهجا کند.
* انتخاب عنوان و رنگ حزب نازی
جالب است که هیتلر در فرازی از فصل ۱۲، در موضعی مخالف با رویکرد قبلیاش، همیشه حرفزدن از گذشتههای دور و نامهای فراموش شده آلمان باستان را گسستی با زمان و مخالف با روحیه ملی میداند. او میگوید زمانی که برنامهای آشکار و معین برای جنبش جدید یعنی حزب نازی طراحی شد، کلمه تودهای با منطق و دلیل خوب از آن حذف شد. چون در بیشتر موارد، مردم با نیات و اهداف منفعتطلبانه وارد حزب میشدند و تنها درصد کمی بودند که با نیت خدمت ایثارگرانه و کمک به توسعه اصول این حزب به آن وارد میشدهاند. این میان یهودیان هم حمایت از مردمِ به قول هیتلر حقیر یا کمدینهای فرهنگ عامه را به نفع خود میدیدهاند.
اشاره هیتلر به بخشی از مردم منفعتطلب، گروه کهنهپرستی را پیش چشممان میآورد که نام برانداز و ژست و ظاهر ستایش از ایران باستان و دوران پادشاهی و سلطنت را دارند و همیشه هم مورد حمایت آمریکا یا جریان صهیونیسم جهانی بودهاند. هیتلر برای نمونه آلمانی این جمعیت در سالهای پس از جنگ جهانی اول، از لفظ حماقت درونی و بیلیاقتی استفاده کرده و میگوید در مقابل اینها گروه دیگری بودند که هدفی پنهانی و مشخص را دنبال میکردند اما اغلب تشخیص این دو گروه از یکدیگر دشوار است. خلاصه اینکه چنین مسائلی باعث شد با توجه به وضعیت فرهنگ عامه آلمان، لفظ توده و تودهای از عنوان حزب ناسیونال سوسیال کارگری آلمان برداشته شود. این مفهوم از نظر هیتلر، باعث ابهام و تفاسیر مختلف میشده که طبعاً انسجام منظم نیروهای مبارز را به هم میزده است. انسجام جنبش، بحثی است که هیتلر دربارهاش میگوید اگر به هریک از اعضا اجازه داده شود آنچه را باور دارد و آنچه را میخواهد انجام دهد، بیان کند انسجام جنبش از بین میرود.
به هر حال هیتلر ضمن بیان این مطالب که تاریخچهای از چگونگی انتخاب نام حزب کارگری ناسیونال سوسیالیست آلمان است، در نبرد من مینویسد «حتی امروز نیز باید اعضای جنبش جوانمان را با قویترین واژههای ممکن هشدار دهم که از خود در برابر فروغلتیدن در دام آنانی که خود را کارگران خاموش مینامند، حفاظت کنند.او ضمن اشاره به کنههای تودهای که به خاطر ارزش کار خاموش خود وزو میکنند، میگوید کارگران خاموش تنها یک گروه یونیفورم سفیدپوش نیستند بلکه جاهلانی بیمصرف هستند. او این گروه را تنبلهای تاریکاندیش میخواند که سعی میکنند کارهای دیگران را حقیر نشان دهند و با ژستی ریاکارانه از آنها انتقاد کرده و در نتیجه به نفع دشمن ابدی آلمان نقش بازی کنند که منظورش همان یهودیان است.
هیتلر درباره علت انتخاب رنگ قرمز برای این پرچم میگوید این رنگ تاثیری هیجانی و گیرا بر چشم دارد و برای برانگیختن توجه مخالفان و تحریکشان مناسب بود. در این زمینه، همان مفاهیم دشمنی، مقابله به مثل و برانگیختن دشمن را که او پیشتر حرفشان را زده، میبینیم هیتلر فصل دوازدهم کتابش را با ذکرِ خیر نشستی به پایان میرساند که با حضور ۲ هزار نفر در تالار اصلی در پلاتز مونیخ برگزار شد. این نشست، اولین اجلاس عمومی عظیم حزب نازی بود و هیتلر ضمن اشاره به آن، این کنایه را هم با روایتش آورده که «ما به عنوان حزبی کوچک باید متلاشی میشدیم اما به قدرتمندترین عامل این دوران تبدیل شدیم.» (صفحه ۳۱۳) او همانطور که خود میگوید در بخش دوم نبرد من گزارش کامل اصول راهنمایی ترسیم برنامههای حزب را بیان میکند. اما پیش از پایان بخش اول، میگوید گروههای به اصطلاح روشنفکر این برنامهها را مسخره میکردهاند. هیتلر اندیشه برگزاری این اجلاس بزرگ یعنی اولین اجلاس همگانی حزب نازی را اوایل سال ۱۹۲۰ مطرح کرد که با واکنشهای متفاوتی از طرف اعضای اصلی حزب روبرو شد. او در آن برهه همراه با دیگر اعضای نازی در اجلاسهای دیگران شرکت، سوالاتی مطرح و با سخنران مخالفت میکرده، و در نتیجه با خشونت بیرون انداخته میشده است. او میگوید مطبوعات چپی آن زمان آنها را زیر ذرهبین گذاشته بودند و هرچه نازیها را دقیقتر میشناختند، تنفر و دشمنیشان نسبت به آنها قویتر میشده است. بنابراین هیتلر توقع داشته بخش عظیمی از کمونیستها در اولین اجلاس عمومی حزب نازی شرکت کنند.
انتخاب رنگ قرمز در پرچم نازیها هم از همینمقطع ریشه میگیرد. هیتلر درباره علت انتخاب رنگ قرمز برای این پرچم میگوید این رنگ تاثیری هیجانی و گیرا بر چشم دارد و برای برانگیختن توجه مخالفان و تحریکشان مناسب بود. در این زمینه، همان مفاهیم دشمنی، مقابله به مثل و برانگیختن دشمن را که او پیشتر حرفشان را زده، میبینیم. او چندصفحه پیشتر هم این حرف مهم را دارد که ارزش چندانی برای دوستی مردمی که قادر به ایجاد تنفر در دشمنان خود نیستند، قائل نیست.
بد نیست در این فراز، سطور پایانی فصل دوازدهم کتاب «نبرد من» را با لحن حماسی هیتلر بهطور کامل مرور کنیم:
«چهار ساعت طول کشید تا سالن از جمعیت خالی شد. هنگامی که تودههای مردم مانند رودخانهای خارج میشدند، شانهبهشانه هم چسبیده بودند و یکدیگر را به پیش میراندند، دریافتم جنبش در حال پیشرفت میان مردم آلمان است و به دست فراموشی سپرده نمیشود.
آتشی افروخته شده بود که از شعله آن شمشیری ساخته میشد که آزادی را به زیگفرید آلمانی باز میگرداند و زندگی دوباره به ملت آلمان میبخشید.
در کنار احیای آلمان احساس میکردم ربالنوع انتقام اکنون آماده بود خیانت ۹ نوامبر سال ۱۹۱۸ را تلافی کند. تالار خالی شده بود. جنبش در حال پیشرفت بود.»
* جملات قصار فصل دوازدهم:
همیشه نبرد علیه ایمان، دشوارتر از نبرد علیه دانش بوده است. (صفحه ۲۸۸)
در این جهان، موفقیت تنها قانون قضاوتی است که از رهگذر آن میتوانیم تصمیم بگیریم آیا آن کار صحیح بوده یا نه. (صفحه ۲۹۳)
هر شخصی که تلاش کند عقیدهای اصیل را که شناخت آن به نفع همقطارانش است عملی گرداند، در ابتدا باید به دنبال پیروانی باشد که آماده مبارزه برای اهداف اویند. (صفحه ۳۰۵)