به گزارش خبرگزاری مهر، یکصد و دهمین جلسه گروه علمی فلسفه سیاسی با موضوع عدالت، جنسیت و خلأهای نظری در دیدگاه اسلامی با ارائه فریبا علاسوند استادیار پژوهشکده زن و خانواده سه شنبه ۲۵ آذرماه به صورت مجازی برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح میباشد:
در طول تاریخ، تعداد کسانی که به تقدم و برتری عدالت بر سایر ارزشها باور داشتهاند کم نیستند. در این نگرش «عدالت به عنوان یک امر اخلاقی، بهتر و برتر از همه امور سیاسی و اخلاقی دیگر است» (Sandel, ۱۹۹۸. ۲).
جان استوارت میل معتقد بود عدالت رئیس سایر اخلاقیات، مقدسترین و الزامآورترین اخلاق است (Sandel, ۱۹۹۸. ۲). از آنجا که عدالت به مثابه یک ارزش به دنبال سامان دادن به زندگی اجتماعی است، برخی عدالتپژوهان معتقدند عدالت تنها یک ارزش در میان ارزشهای دیگر نیست بلکه معیاری است که ارزشهای دیگر را محاسبه و ارزیابی کرده و میتواند به عنوان یک استاندارد به کار گرفته شود تا تضادها میان مفاهیم دیگر را حل و سازگار کند (Sandel, ۱۹۹۸, ۱۵-۱۶).
از سوی دیگر، رویکرد اخلاقی به عدالت، کوششی برای دستیابی به راهی برای تحقق عملی آن بوده است. از نظر مک اینتایر، زمانی که ارسطو ادعا کرد اولین ارزش در زندگی سیاسی، عدالت است میخواست راهی برای توضیح این مهم پیدا کند که جامعه، فاقد راه و توافق عملی برای مفهومی از عدالت و همچنین فاقد اصول لازم برای اجتماع سیاسی است (Macintyre, ۱۹۸۱, chapter ۱۷). مراد مک اینتایر این است که ارسطو به دنبال این بود که عدالت از سطح مباحث انتزاعی و توصیفات نظری به صحنه عملی و میدان زندگی وارد شده، جامعه و سیاست را سامان دهد. این رویکرد در دو قرن اخیر شتاب گرفت و مباحثات عمل گرایانه درباره عدالت رونق ویژهای یافت.
با وجود غنای عدالتپژوهی در این زمان، متون جدید اختلاف در تعریف و معیار برابریها و نابرابریها درباره عدالت را بازمینمایانند. اهمیت درک نابرابریها در پروژههای عدالت تا بدان جاست که بیتردید یکی از شاخههای مهم عدالتپژوهی مطالعات نابرابری است. جیمز کونو اساساً برابری را بخشی از مطالعات نابرابری دانسته است (Konow, ۲۰۰۳: ۱۱۹۴). این اختلاف ممکن است به اختلاف درباره معنای تبعیض، اهمیت یافتگی برابری تحت هر شرایطی، و حدود اصل عدم تبعیض برگردد. پیچیدگیها درباره این مفاهیم تا حدی به مفاهیم همعرض مانند انصاف (یا تناسب) و شایستگی و عدالت جنسیتی هم کشیده شده است. به همین جهت توسعه این مطالعات مهم به نظر میرسد. تعدادی از پژوهشگران غربی طی دو قرن اخیر، وجوه نوپدید عدالت مانند عدالت توزیعی در جامعه برابر، چالش آزادی و برابری در نظریه عدالت، عدالت جنسیتی و نقاط تمایز برابری در فرصتها با برابری در نتایج را کاویدهاند (Rowls, ۱۹۹۰; Nozick, ۱۹۷۹; sandel, ۱۹۸۲; Kirp and others, ۱۹۸۶).
در قرن بیستم، اندیشه فمینیستی برش زنانهگرای خود را درباره عدالت ارائه و در موضوعات مختلفی بر این اساس اظهار نظر کرد. نظریههای مختلف فمینیستی در سطح سیاسی و عرصه حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، به طور نسبتاً یکدست، درباره عدالت یک معیار جدید به معیارهای سنتی آن افزوده و ضلع جدیدی در مباحثات آن ایجاد کردهاند که عبارت است از جنسیت. از این رو آنها علاقهمند هستند برای صحبت درباره عدالت از واژه عدالت جنسیتی استفاده کنند تا دغدغه خود را به عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی وارد نمایند. برای مثال، این اندیشه در یکی از رویکردهایش با انتقاد از نظریهها و مدلهای اقتصادی معتقد است همه آنها برای انسان اقتصادی نوشته شده و انسان اقتصادی بدون جنسیت است و این یعنی تاکنون انسان همگن فرض شده است در حالی که باید انسان را در دوگانه زن و مرد فرض کرد و نظریههای اقتصادی را برای زنان مجدداً راهاندازی کرد (international asociation of feminist economics http: // www.iaffe.org).
اهمیت و جایگاه این برش فمینیستی به عدالت، با کمک توضیح مختصری درباره منشأ پیدایش نظریههای عدالت ارائه معلوم میگردد. در دوره مدرن، دعواها درباره عدالت، در واقع در پاسخ به این پرسش شکل گرفتند که «آیا آزادی مقدم است یا برابری؟» بنابراین اگر چه برابری همواره یکی از ارکان عدالت بوده است (واعظی، ۱۳۸۸: ۳۰۸)، تقدم و تأخر آن نسبت به آزادی، نظریههای متنوعی را برای عدالت پیش کشیده است. برای برخی بار اخلاقی عدالت مهم بوده و معتقد بودند تقدم آزادی فردی برای رسیدن به اهداف شخصی از برابری مهمتر نیست. به همین جهت تعدادی از آنها به الگوهایی درباره رفاه اجتماعی، اقتصاد و مالکیت پرداختند که برابری را تأمین کند اگر چه از برخی آزادیهای اقتصادی در عرصه مالکیت خصوصی بکاهد یا آن را تعدیل کند و یا اینکه نابرابریها را مهندسی کرده و با کمک قانون از تأثیر آنها بکاهد.
جان رالز [۱] از این دسته است. برخی دیگر معتقدند لیبرالیسم بدون آزادی و فردگرایی بیمعناست و هر گونه مهندسی اجتماعی با آزادی فردی مغایر است. بنابراین عدالت به معنای تأمین آزادی افراد برای مالکیت بر نتایجِ تلاشِ فردیشان است. رابرت نازیک [۲] و فردریک هایک [۳] در این دسته قرار دارند. نظریههای عدالت دسته اول، الگوگرا بوده و استراتژی آنها برابری در نتایج است. از نظر برخی برابری در نتایج به عنوان یک پیشرفت در نظریه برابری در فرصتها محسوب میشود Sandel, ۱۹۹۸: ۶۹)) زیرا میگویند هر نظریه عدالت نیازمند این است که وضعیتهای متفاوتی را که بر اساس توانایی طبیعی افراد پدید میآیند با مدیریت دولتی و ایجاد سطوحی از برابری دائماً اصلاح کند Sandel, ۱۹۹۸: ۶۹-۷۰)) و به نوعی خود مهندسی وضعیت را بر عهده بگیرد.
نظریه برابری در نتایج میان فمینیستها طرفداران بیشتری دارد که آن را با واژگان عدالت جنسیتی تبیین میکنند.. فمینیستها همواره از دولتها خواستهاند برنامهیزی آنها باید به جنسیت حساس بوده و با اقدامات مثبت به سود زنان مانند سهمیهبندی، از تأثیر نابرابری آنها بکاهد. نظریههای فردگراتر که به آزادی بیش از برابری اهمیت میدهند با سیاستگذاری الگوگرا و مهندسی شده دولتها، مخالف بوده و از این منظر با تحلیل فمینیستی موافق نیستند.
در واقع فمینیستها مبحث تنومندِ معیارهای عدالت را گسترش داده و به معیارهایی موجود در نظریههای معاصر مانند انصاف (تناسب)، نیاز و شایستگی، جنسیت را افزودهاند. آنها در عرصههای ملی و بینالمللی خواستار دو چیز هستند. اولین امر برابری جنسیتی است که به معنای نادیده گرفتن تفاوتهایی است که از نظر آنها ناشی از فرهنگ، جامعه و سایر عناصر تربیتی بوده و با واژه انگلیسی gender بیان میشوند؛ این خواسته، تاریخی و از نظر آنان غیرقابل گفتگو و مستدل است.
دومین امر عدالت جنسیتی است که به مثابه یک راهبرد برای تحقق برابری در نظر گرفته میشود. عدالت جنسیتی اعتراف به عدم کفایت برابری، دست کم در شرایط فعلی است. عدالت جنسیتی خواهان امتیاز بیشتر و شرایطی غنیتر از برابری برای زنان است. دو دلیل برای درخواست عدالت جنسیتی از سوی فمینیستها وجود دارد. اول اینکه بیولوژی زنانه حداقل در دوره بارداری و شیردهی قابل چشمپوشی نیست و زنان در این دورهها نیازمند حمایت ویژه و قوانین سودمندتر یعنی تبعض مثبت هستند. دوم اینکه زنان با استراتژی معمول لیبرالیستی یعنی برابری در فرصتها نمیتوانند وارد رقابت برابر شوند و محرومیتهای تاریخی آنان را همواره عقب نگه خواهد داشت. به همین منظور باید با استراتژی برابری در نتایج و دخالت در نظام توزیع، بیش از استحقاق افراد، امکانات جامعه را در اختیار آنان قرار داد.
برای درک تأثیری که اضافه کردن این معیار در مطالعات جنسیت و عدالت میگذارد لازم است منظور اصلی فمینیستها از مفهوم gender و سپس gender justice معلوم شده و بدانیم که نسبت میان عدالت جنسیتی با سایر نظریههای مشهور عدالت چیست.
این مباحث مقدمه مهمی برای طرح بحث اصلی است که عبارت است از درک خلاءهای نظری مبحث عدالت در حوزه اسلامی. مطالعات نشان میدهند طی دویست سال گذشته نظریههای عدالت پیشرفت عملگرایانهای داشتند اما نظریات در حوزه اسلامی در سطوح نظری پیشین باقی مانده و به ابعاد عمل گرایانه چندان نپرداختهاند. این امر میتواند عوامل متفاوتی داشته باشد اما بیتردید بخشی از این عوامل وانهادن موضوع به بداهت حسن عدالت و قبح ظلم است و گره زدن احکام فقهی به این دو گزاره فوق است. از این رو به نظر میرسد سوالات ذیل را باید در حوزه مباحث اسلامی دنبال کرد:
عدالت در چه ساحتی برای ما اهمیت دارد؟
اهمیت آن از نقطه نظر عمل گرایانه در چه دانشی معلوم میشود؟
این دانش در همین راستا چه نظریهای پرداخته و چه ساختاری پیشنهاد داده است؟
آیا این دانش و نظریههای مربوطه به جنس و جنسیت توجه داشته اند؟
چه قرائتی از هر دو واژه دارند؟
برابری و یا عدم برابری زن و مرد در جایگاه ارزشی چه تأثیری در راهبردهای عدالت محور دارد؟
متن دینی پاسخگو به این سوالات چه متنی است؟
اصولاً پاسخ این سوالات متنی (نقلی) است یا عقلی؟
مباحثات عدالت اجتماعی بخصوص با محور جنسیت چقدر در تاریخ ۲۵۰ ساله عصر نص مهم بوده است؟
آیا حوزه تشریع به عدالت مرتبط است؟ چقدر، چگونه؟
آیا پاسخ سوال دهم در تحلیلهای اجتماعی ما اثر دارد؟
آیا گره زدن قانون و حوزه اجرا به احکام فقهی در این باره تأثیر دارد؟
آیا گره زدن احکام فقهی به دو گزاره حسن عدل و قبح ظلم در این باره تأثیر داشته است؟
درباره معیار نابرابری زن و مرد میتوان تحلیل غیر فقهی یا فلسفی ارائه کرد؟
در گفتگوهای تاریخی صدر اسلام بخصوص دوره معاصر معصومین علیهم السلام عدالت چه میزان مهم بوده و در چه حوزهای؟
در رفتار امرای دوره راشدین که به عصر سنت نبوی نزدیک بودند معیارهای نابرابری چه بودند؟ مبنای مشروعیت آنها شرعی بوده یا سیاسی یا امر دیگری؟
چقدر جنس و جنسیت در این باره اهمیت داشت؟
پی نوشت:
[۱] . John Rawls
[۲]. Robert Nozick
[۳] . friedrich Hayek