خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: پس از گفتوگو با سعید تشکری و شهریار عباسی، سومینقسمت از پرونده «انقلاب در داستان معاصر» به گفتوگو با ابراهیم اکبری دیزگاه اختصاص دارد؛ نویسندهای که ۳ رمان درباره انقلاب اسلامی در کارنامه دارد و میتواند درباره مسألهای که در اینپرونده دنبال میکنیم، سخنان جالبی داشته باشد.
متن دو گفتگوی پیشین اینپرونده در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* ۱- «ادبیات معاصرمان اقلیم و قهرمان ندارد / در نقطه بیهویتی ایستادهایم»
* ۲- قصهنوشتن از انقلاب و جنگ باعث میشود از هرطرف مورد حمله واقع شوی
در ادامه مشروح گفتگو با ابراهیم اکبری دیزگاه را میخوانیم:
* آقای دیزگاه مساله و سوال این است که چرا عدهای از نویسندگان معاصر کشورمان درباره انقلاب نمینویسند؟ آیا خود رویداد کشش و جذابیت ندارد؟ آیا آنها انگیزه نوشتن ندارند یا چه عامل دیگری مانع از نوشتن درباره ایناتفاق میشود؟
بله یکعده از نویسندگانمان اینکار را نمیکنند که فکر میکنم حداقل مساله فردی مثل من نیست. انقلاب اسلامی یکی از مهمترین و نه تقریباً، بلکه تحقیقاً مهمترین واقعهای است که طی ۱۰۰ سال گذشته در ایران اتفاق افتاده است؛ نهتنها در ایران بلکه میتون گفت در جهان. خب برخی از نویسندگان که به وطن، تاریخ و انسان ایرانی بهصورت جدی میاندیشند، به انقلاب میپردازند. اما عدهای شاید مسالهشان، تاریخ، فرهنگ و هویت انسان ایرانی نیست و طبیعتاً از آن غافلاند. عدهای شاید موضع صحیح و تعیینشدهای ندارند و عدهای هم شاید از انقلاب دلخوری دارند. اما به نظرم اگر برای نویسندهای، ماجرای ایران جدی باشد _کاری ندارم نفیا یا اثباتا _ باید به مساله انقلاب بپردازد.
* بین آنهایی که نمینویسند، شاید یکی از عوامل، نگرانی و ترس از برچسبخوردن باشد؛ برچسب اینکه نویسنده حکومتی هستند.
نویسندهای که از برچسب بترسد، نویسنده نیست. اصلاً نویسندهای که از چیزی بترسد، نویسنده نیست. خب من نویسنده، وقتی قلم برداشتم، چهکار دارم به من برچسب میزنند یا نه؟ اینکه نوشته من بهخاطر خوشایند یا خوشنیامدن کسی باشد یا نباشد، دلیل این است که فرد ترسو و جبونی هستم. طبیعتاً چنیننویسندهای اگر چیزی هم بنویسد، به درد مردمش نخواهد خورد. من با برخی از اینافراد روبرو بودهام.
* کسانی که از انگ و برچسب میترسند؟
من نویسندهام و حکومت هم دارد حکومتش را میکند. اگر جایی لازم باشد به او انتقاد میکنم و اگر لازم باشد، حمایتش میکنم. اما اینکه از اول کار، قسم بخورم که من حکومتی هستم و هرکاری حکومت کرد تائیدش میکنم، همانقدر غلط و اشتباه است که از اول بگویم من مخالف حکومت هستم و هرکاری کند، مخالفش هستم. هر دو، صد در صد غلط هستند بله. کسانی که از فلانآرم یا فلانتیتر میترسند. یا از اینکه نویسنده حکومتی خوانده شوند. ببینید، نویسنده اگر نویسنده باشد، حکومتی و غیرحکومتی ندارد. ما داریم درباره نویسنده صحبت میکنیم. البته در اینباره پیشتر صحبتهایی کردهام که نویسنده باید مواجههاش با حکومت چهطور باشد. اما بهطور خلاصه بگویم این دوگانه بیمارگونهای که در جامعه ما در اینباره وجود دارد، نشان عدم توسعهیافتگی نویسندگان و اهالی فکر و فرهنگ ماست که در نتیجه آن، نویسندهها را به دو قسمت مساوی یا نامساوی تقسیم میکنند؛ نویسندههایی که با حکومتاند یا بر حکومتاند. بهنظرم هر دو گروه یعنی کسانی که «با» یا «بر» حکومت هستند، انسانهایی عقبافتادهاند.
* چرا؟
چون نویسنده دارد در یک جامعه، شهر یا مدینه زندگی میکند. و به هرحال یکحکومتی در اینمدینه شکل گرفته است. اینکه انرژی نویسنده معطوف به اینمساله بشود که دنبال حکومت بدود یا با آن بجنگد، نشان میدهد هنوز رسالت نویسندگی خود را پیدا نکرده است. من نویسندهام و حکومت هم دارد حکومتش را میکند. اگر جایی لازم باشد به او انتقاد میکنم و اگر لازم باشد، حمایتش میکنم. اما اینکه از اول کار، قسم بخورم که من حکومتی هستم و هرکاری حکومت کرد تائیدش میکنم، همانقدر غلط و اشتباه است که از اول بگویم من مخالف حکومت هستم و هرکاری کند، مخالفش هستم. هر دو، صد در صد غلط هستند.
* یعنی نویسنده باید بیطرف باشد؟
نه. اما نویسندهای که چشمش را به دست حکومت بدوزد، یا هدفش دشمنی با حکومت باشد، نویسندهای است که اهل جامعه و آنمدینه نیست. اما مدلی که مد نظر من است، این است که نویسنده باید خیلی از حکومت جلوتر باشد. برای اینکه نویسنده مدینهاندیش، باید فکر کند چه کند که شهر خوبی برای مردم جامعهاش ساخته شود، مردم راحت زندگی کنند و به سرنوشت خودشان بیاندیشند. با اینرویکرد، گاهی حکومت را راهنمایی کند، گاهی هم نقدش کند. اینکه نسبت به حکومت لابهشرط باشد، از نظر منطقی پذیرفته نیست. چون باید سمت و سویی داشته باشد.
نویسنده اگر «بهشرط» باشد، یعنی دنبال حکومت است. «بهشرطِ لا» هم نباید باشد که کلاً در جایگاه مخالفت باشد و از اول با همهچیز مخالفت کند. بنابراین خلاصه کلام میشود اینکه من با حکومت، هیچشرطی نداشته و ندارم که با دشمنی صددرصد یا از او دفاع صددرصدی کنم.
* بیاییم سانسور و ممیزی را هم در بحث حکومت در نظر بگیریم. بعضی از نویسندهها که موضعی متفاوت از حکومت دارند و اصطلاحاً آنطرفی هستند، درباره انقلاب نمینویسند. آیا میتوانیم بگوییم چون از سانسور و ممیزی کتابشان بیم دارند یا اصلاً بگوییم حوصله جنگ و دعوا با نهاد ممیزی را ندارند؟ یعنی با خودشان میگویند چرا باید سراغ سوژهای بروند که داستانشان بهخاطرش جرح و تعدیل شود.
شاید نویسندههایی که درباره انقلاب نمینویسند، به قول شما حوصله درگیری و جدل نداشته باشند، شاید هم مسائل مالی و شغل مسالهشان باشد، یا مسالهشان سیاسی باشد. همه اینها ممکن است. بهغیر از اینها، نویسندههایی هم داریم که در خارج از کشور نشستهاند و با حمایت از دستگاههای بیگانه، بهطور تماموقت مینویسند. اینگونه از نویسندگان باعث تأسف و افسوس هستند. درباره آنها، کاری به این ندارم که حکومت در کشورمان چهطور رفتار کرده اما باید به آننویسندهها گفت شما که داری از سازمان اطلاعات فلانکشور پول میگیری علیه کشور خودت بنویسی یا حرف بزنی، حداقل مواجب همینجا را میگرفتی برای مردم خودت بنویسی! حالا که بحثت پول و مسائل مالی است، بهجای آنکه از سازمان اطلاعات هلند تغذیه شوی، میتوانستی برای سازمان اطلاعات کشور خودت بنویسی! (میخندد) من هیچکدام از اینرفتارها را تائید نمیکنم اما اگر دومی را انتخاب میکردی، حداقل در کشور خودت بودی.
بالاخره ننوشتن درباره انقلاب میتواند دلایل مختلفی داشته باشد و اینموارد، ازجمله همیننمونههایی که گفتیم. اما من یکسوال مهم دارم؛ اینکه آنهایی که نوشتهاند، مگر چه اتفاقی برایشان رخ داده است؟
* یعنی میگوئید اگر هم درباره انقلاب بنویسیم، قرار نیست اتفاق خاصی رخ بدهد!
بله. من وقتی مینویسم، دنبال اتفاق خاصی نیستم. مینویسم چون داستاننویسام؛ یا چیزی به ذهنم میرسد که آن را نوشتهام یا دغدغهام است. تا به حال، ۳ رمان درباره انقلاب نوشتهام. چون به ضرورتی پی بردم، نوشتم. اگر هم به گذشته برگردم دوباره همینکار را خواهم کرد و دوباره از انقلاب خواهم نوشت.
* به خاطر همانضرورتی که به آن پی بردهاید؟ یعنی با وجود مشکلات و سختیها، باز هم درباره انقلاب مینویسید؟
من کاری به این حذف و اضافهها ندارم. تصمیمی گرفتم که براساس آن، اگر بخواهم انسان ایرانی را روایت کنم، یکی از بزنگاههایش انقلاب است. ایناتفاق در جانها و خیابانها رخ داد اما ما ۴۰ سال است داریم فقط خیابان را روایت میکنیم نه جان را بله. خواهم نوشت اما بازخوردی که از اینتولید اثر، از اهالی فکر و فرهنگ و مطبوعات داشتم، بیتفاوتی بود. یعنی خیلی بیتفاوت بودند. بازخورد خیلی برایم اهمیت ندارد اما بهعنوان شخص نویسندهای که دارد در اینجامعه زندگی میکند، اتفاقی از جنس فرهنگ و معرفت نیافتاد. مثلاً خبرگزاری شما که یکنهاد ارگانی است، چهقدر به اینسهکتاب پرداخت؟ بعضی از نویسندگان هم شاید از اینباب که کتابشان هیچ بازخوردی نداشته و حاکمیت هم توقع دارد فقط درباره انقلاب تعریف و تمجید بشنود، با داستانِ انقلاب دربیافتند و آن را بایکوت کنند.
* پس صابون ممیزی به تن رمان شما هم خورده است!
بله. مثلاً درباره رمان «شاهکشی» وزارت ارشاد خیلی آزار داد. بخشهایی از آن را حذف و در نتیجه بیمعنایش کرد. یکسری از جملات را کاملاً از متن درآوردند. من هم چون چاره دیگری نداشتم، به اینمساله تن دادم. با اینکه اینرمان تا به حال سهچهار نوبت چاپ خورده، هنوز آن زخمی را که ارشاد بر تنم زده، احساس میکنم. بله، با توجه به آنسوالی که شما پرسیدید، شاید یکعده از نویسندگان بگویند بهخاطر همینملاحظات، ما دنبال دردسر نمیگردیم. بنابراین میروند داستانی خیالی در یک ناکجا مینویسند که به کسی برنخورد.
من کاری به این حذف و اضافهها ندارم. تصمیمی گرفتم که براساس آن، اگر بخواهم انسان ایرانی را روایت کنم، یکی از بزنگاههایش انقلاب است. ایناتفاق در جانها و خیابانها رخ داد اما ما ۴۰ سال است داریم فقط خیابان را روایت میکنیم نه جان را. در آخرین کتابم «سوره آفلین» به اینمساله پرداختهام. در حال حاضر هم یککار را بازنویسی میکنم به اسم «سوره تولد» که آنهم در همینفضاهاست.
نکته من این است که اگر از کتابم، ۵ نسخه هم نفروشد، کارم را طبق تشخیصی که به آن رسیدم، انجام خواهم داد. شاید در آینده کسی آن را بخواند. شاید هم نخواند.
* یعنی براساس تکلیف و وجدان خودتان مینویسید و به وجدان خودتان پاسخگو هستید.
ببینید، من بهعنوان نویسنده، یکدریافت از هستی دارم که باید آن را گزارش کنم؛ حالا چه دونفر آن را بخوانند چه ۱۰۰ نفر. من دریافتی را که از هستی، تاریخ، وطن و موقف خودم در عالم دارم، در قالب رمان گزارش میکنم. مثلاً اولینکتابی که درباره انقلاب نوشتم، ۶۰ تا ۷۰ صفحه بیشتر نیست که در ایام دهه فجر، بعضیخبرگزاریها چند داستانش را منتشر میکردند و خبر میدادند که آقا ما منتشر کردیم. اما یکدانشجو در مصر به اینکتاب برخورده بود و پیام داد که ما اینجا همراه با چندنفر دیگر اینکتاب را خواندیم.
احساسی که من از اینقضیه داشتم، این بود که سال ۹۱ دریافتی را که از انقلاب و انسانی ایرانیِ سال ۵۷ داشتم در قالب قطعاتی روایت کردم و سال ۹۸، جوانی مصری با یکتیم ۴۰ نفری با آن احساس همآوایی کردند. همینمساله شاید ۲۰ سال یا ۱۰ سال دیگر در کشور خودمان اتفاق بیافتد. یعنی کسی کتاب را بخواند و با آن احساس همآوایی کند. ولی هیچکدام از ایناتفاقات به من ارتباطی ندارند. چون من همانزمانی را که در آن زندگی میکنم و دریافتی که از تاریخ و مدینه خودم دارم، در قالب گزارشی که باید بنویسم، مینویسم و این برایم کافی است.