خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: میخواهیم چند فلشبک تاریخی بزنیم به نقش پررنگ بانوان در ایرانِ قدیم؛ بخشیدن مهریه بانوان نوغان در زمان شهادت امام رضا (ع) برای کسب اجازه از شوهران خود جهت حضور در مراسم تشییع پیکر مطهر امام رضا (ع)، جمعآوری و شکستن قلیانها از حرمسراها در جنبش تنباکو، انقلاب اسلامیای که با تظاهرات خانمها شروع شد و خیلی از گرههای ریز و درشت مثل امدادرسانیهای پشت خط مقدم جبههها که الحق و الانصاف شاید بدون حضور بانوان، گره کوری میماند که باز شدنش مدتها زمان میبرد و...
صبر کنید… درست آمدید، اینجا سرویس مجله مهر است نه سرویس فرهنگ! صبر کنید… درست آمدید، اینجا سرویس مجله مهر است نه سرویس فرهنگ! غرض از بیان مقدمه این بود که بگوییم این بار ظرفیت نهفته در وجود خانمها که تجربه تاریخ آن را بارها و بارها ثابت کرده، به شکلی دیگر در پویش «خانواده ایران» رخ نشان داده.
این دفعه مشارکت در انتخابات ۱۴۰۰ دغدغه اعضای حلقه اولیه تشکیل پویش «خانواده ایران» شد که: «برای انتخابات چه کار کنیم؟»
دغدغهای فراتر از نوشیدن دمنوش چای زنجبیل
شرایطی که کرونا ایجاد کرده و خانمهای خانهدار و بچهدار را خانهنشین کرده، ایده تماس تلفنی و گفتگوی مردمی را به ذهن خانمهای دغدغهمند پایکار نظام جمهوری اسلامی ایران انداخت که نمیتوانستند بیتفاوت دست روی دست بگذارند و برای پیشگیری از کرونا روز خود را فقط با نوشیدن دمنوش چای زنجبیل و ضدعفونی هزار و یکباره ظرف و ظروف شب کنند.
زهرا آقازاده به عنوان نماینده کمپین با ما هم کلام میشود و میگوید: «من، مریم عصاره نژاد «مسئول تیم»، سونیا حمزهلوئی «مسئول ارتباطات»، عاطفه مرادی و فرشته اسماعیلی «مسئول محتوایی» و زهرافدوی «مسئول رسانه» تصمیم گرفتیم از نقش تأثیر گذار ارتباطی خانمها استفاده کنیم و از خانمهایی که در اطرافمان هستند شروع کنیم و از آنها بخواهیم که با ۱۰ نفر از مخاطبین تلفن همراهشان که ارتباط بهتری دارند شروع کنند و با صحبت کردن با آنها، مشارکت در انتخابات را پرشور کنند و این روند زنجیروار ادامه داشته باشد.»
همه چیز از جمع ۵ نفره و از خیابان ایران شروع شد
راستش ما همه متولد دیروز این خانه و این مرز و بوم هستیم. فرزندان ما همگی، بزرگ و کوچک، دختر و پسر، در دامن خانواده ایران قد کشیدهاند، پس خودمان باید بارمان را برداریم... از اول اردیبهشت ماه، یعنی حتی قبل از شروع ثبتنام داوطلبان ریاستجمهوری بود که کار پویش «خانواده ایران» شروع شد؛ راستش ما همه متولد دیروز این خانه و این مرز و بوم هستیم. فرزندان ما همگی، بزرگ و کوچک، دختر و پسر، در دامن خانواده ایران قد کشیدهاند، پس خودمان باید بارمان را برداریم...
آقازاده میگوید: «اول، گروهمان ۳۰ نفره بود. چند جلسه در خانهای قدیمی در خیابان ایران تشکیل دادیم. تشکیل جلسات هم برای یکپارچه کردن صحبتهایمان بود و هم اینکه اگر خانمها سوالی دارند و چالشی برایشان به وجود آمده، بپرسند. چند باری هم از همان داخل جلسات چند تماس انجام دادیم، تا کار روی روال بیفتد و اگر احیاناً خانمی استرسی برای صحبت کردن دارد، رفع شود و بتواند بعداً تنهایی و بدون حضور دوستان در منزل با بقیه مخاطبینش تماس برقرار کند.»
جمع ۵ نفره «خانواده ایران» تا امروز و این لحظه که در حال نگارش این گزارش هستم به حدود ۴۰۰ نفر رسیده و از خانه قدیمی خیابان ایران در تهران و مخاطبین گوشیها که شروع شده حالا به شرق و غرب و جنوب و شمال کشور رسیده و رنج سنی متفاوت ۱۷ سال تا ۶۵ سال را شامل شده! قرار بود فقط بانوان در پویش «خانواده ایران» باشند اما از بانوان شروع شد و حالا آقایان را مشتاق فعالیت در پویش کرده.
هدف ما تلنگر بود که محقق شد
ما تجربه ۱۰۰۰۰ تماس را داریم؛ تعدادی جواب ندادند، تعدادی تا گفتیم انتخابات قطع کردند! خیلیها هم از مشکلاتشان گفتند و پای حرفهایشان نشستیم، چیزی که هدفمان بود.آقازاده از جزئیات بیشتری میگوید: «ما تجربه ۱۰۰۰۰ تماس را داریم؛ تعدادی جواب ندادند، تعدادی تا گفتیم انتخابات قطع کردند! خیلیها هم از مشکلاتشان گفتند و پای حرفهایشان نشستیم، چیزی که هدفمان بود. مشکلاتی را از مناطق محروم شنیدیم که جنسشان خیلی متفاوتتر از مشکلات استان تهران و استانهای اطراف تهران بود. بسیاری از مشکلات را به گوش نامزدها رساندیم. از این تماسهایی که موفق به برقراری ارتباط شدیم ۵۰% ختم به خیر شد؛ از این جهت میگویم ختم به خیر که توانستیم مخاطب را از حالت انفعالی خارج کنیم تا حداقل پای مناظرهها بنشینند و به رأی دادن فکر کنند و این همان هدف اصلی ما بود که بتوانیم تلنگری بزنیم.»
یک تجربه شیرین
آقازاده از شیرینترین تجربه پویش تعریف میکند: «پیرزن کردی که جبههگیری تندی نسبت به مشارکت در انتخابات و رأیگیری داشت با صحبتهای ما نظرش نسبت به انتخابات عوض شد و با لهجه شیرین کردی میگفت: «من حتماً رأی میدهم، بقیه را هم حتماً راضی میکنم رأی بدهند.» او پسر بزرگش را قانع کرد و کمر همت بسته که با خیلیها صحبت کند و دست از مباحثه هم برنمیدارد. شخصیت این پیرزن و مقایسه صحبتهای قبل از صحبتکردن با ایشان و حس و حال الانشان برای من خیلی شیرین است.»
این یک دعوتنامه رسمی است
عزیز جان سلام...
نمیدانم الان چه کاری روی دستت مانده! سر کار میروید؟ درگیر بچهاید؟ مشغول پایان نامه؟ دنبال یک سقف، شاید هم درگیر مقدمات عروسی؟! هرچه که هست میفهمم و میدانم که دقیقه نود میخواهیم یک حرکت جمعی را راه بیاندازیم.
نمیدانم الان چه کاری روی دستت مانده! سر کار میروید؟ درگیر بچهاید؟ مشغول پایان نامه؟ دنبال یک سقف، شاید هم درگیر مقدمات عروسی؟! هرچه که هست میفهمم و میدانم که دقیقه نود میخواهیم یک حرکت جمعی را راه بیاندازیم. شاید هم در وقت اضافهایم، فقط این را میفهمم که وقت نداریم، که همه مشغلههایمان گره خورده به آخر خرداد؛ چه از وضعیت راضی باشیم و چه گلهمند!
حالا قسمت دردناک ماجرا این است که همهمان انگار دمنوش گلگاوزبان خوردیم، انگار الکی الکی خیالمان خیلی راحت شده و تصوری نداریم از دندانهایی که برای این خوشخیالی ما تیز شده.
فکر کنید از چیزی ناراحتید و بعد میبینید دارند آش را با جایش میبرند و موجسواری میکنند روی نارضایتی شما، در حالیکه هیچ درکی از گلهمندی شما ندارند! حالا چه کاری باید کرد؟
من نمیدانم!
راستش خودتان باید فکر کنید و امکانهای اطرافتان را بسنجید.
اما یک پیشنهاد دارم...
میخواهم از شما دعوت کنم که ۱۲۰ دقیقه از وقتتان را برای ایران خرج کنید؛ خالص.
همین الان دفترچه تلفنتان را بگذارید جلوی چشمتان و با ۱۰ نفر تماس بگیرید.
خب حالا چه میخواهید بگویید؟ از این ۱۰ نفر دعوت کنید به ایران فکر کنند و به راهحلهایی که دمدستشان هست برای تغییر هرچند ریز و درشت و موردی، و از آنها بخواهید بقیه را هم به این مشارکت جمعی در سرنوشت ایران دعوت کنند. این را هم به آنها بگویید که بیتفاوتیشان چیزی را تغییر نمیدهد.
به قول شاعر: تو چراغ خود برافروز...