تمرا بی.اور نویسنده آمریکایی کتابی درباره تاریخ اشغال فلسطین دارد که در آن، موجودیت اسرائیل را نتیجه حکمی اروپایی می‌داند و اشاراتی به دغدغه صهیونیست‌ها برای به‌رسمیت‌شناخته‌شدن دارد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: تمرا بی. اور نویسنده تمام‌وقت و فعال آمریکایی، کتاب‌های زیادی برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان دارد و آثار مختلفی برای معرفی جغرافیا، حیات وحش، سیاست و مقولات متعدد نوشته است. یکی از کتاب‌های او برای مخاطبان عمومی‌اش، «منازعه فلسطین و اسرائیل» است که نسخه اصلی‌اش سال ۲۰۲۰ توسط انتشارات لوسنت پِرِس منتشر شد. ترجمه فارسی این کتاب هم به‌قلم پریسا صیادی، دی‌ماه سال ۹۹ توسط انتشارات ققنوس در قالب یکی از عناوین مجموعه «تاریخ جهانِ» این ناشر به بازار نشر آمد.

کتاب پیش‌رو، اشارات مستقیم و غیرمستقیم معنادار زیادی درباره اسرائیل و موجودیتش دارد که باید مورد توجه قرار بگیرند. این نویسنده آمریکایی در کتاب خود که روایت بی‌طرفانه‌ای هم دارد، تصویر صحیح و درستی از اسرائیل و موجودیت آن ارائه کرده که با قرائت رسمی آمریکا و کشورهای غربی همخوانی چندانی ندارد. او می‌گوید اسرائیل برای اولین‌بار در سال ۱۹۴۸ در نتیجه حکمی اروپایی شکل گرفت. یا یکی از اشارات مهم دیگرش این است که اعراب، اسرائیلی‌ها را بیشتر در قامت صلیبیون معاصر اروپایی می‌دیدند تا مردم قومی کهن که مدعی وطن گمشده‌شان بودند.

تمرا بی. اور برای نوشتن این کتاب از منابع تاریخی دسته‌اولی چون نوشته‌های رشید خالدی مورخ فلسطینی یا بِنی موریس تاریخ‌پژوه یهودی استفاده کرده است. یکی از نقل‌قول‌های او از بنی مویس این است که اسرائیل در قلب دنیای عرب شکل گرفت، اما دنیای عرب آن را نخواهد پذیرفت. یکی از واقعیت‌های مهمی که به‌دلیل گذشت زمان، امروز مغفول است اما در کتاب تامرا بی. اور به آن اشاره شده، این است که فلسطین تا نیمه اول قرن نوزدهم، منطقه و سرزمین مهمی نبود و تا پیش از آن مقطع تاریخی این محدوده جغرافیایی، مکانی بی‌اهمیت و رهاشده بود که توجه چندانی جلب نمی‌کرد. اما همان‌طور که می‌دانیم این بخش از خاورمیانه، پس از نیمه اول قرن نوزدهم، توجه یهودیان تندرو و صهیونیست را برای تشکیل کشور یهودی به خود جلب کرد.

از دیگر اشارات و حقایق بامعنای کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» می‌توان به پشت‌پرده شکل‌گیری نظریه تشکیل اسرائیل یاد کرد که بیشتر یک‌مساله نژادی است تا دینی و مذهبی. همان‌طور که می‌دانیم و پیش‌تر در مقالات مربوط به کتاب «اختراع قوم یهود» اشاره کرده‌ایم، [(تاریخ جعلی یهود چطور خلق شد / کتاب ضداسرائیلی نویسنده اسرائیلی) و (خط بطلان برافسانه تبعید و وراثت / سکوت صهیونیست‌ها درباره حمیر و خزر)] رهبران اسرائیل به‌خاطر دغدغه‌های دینی دست به تشکیل این کشور یهودی نزدند بلکه مساله، همان‌طور که در ادامه مطلب درباره عقاید تئودور هرتسل خواهیم گفت، جستجوی مکانی امن برای تجمع مردمان نژاد یهود بوده است. تامرا بی. اور هم در صفحه ۳۹ کتاب خود گفته بسیاری از رهبران اولیه اسرائیل، سکولار بودند و اعتقادات دینی خود را از اهدافشان برای کشور و فرهنگ یهودی جدا نگه می‌داشتند. همچنین بسیاری از یهودیان محافظه‌کار و ارتدوکس هم به اسرائیل نقل مکان کردند چون معتقد بودند قوم برگزیده خدا هستند.

اما نکته مهمی که نباید فراموش شود، تأکیدهای چندباره اسرائیل در طول تاریخ تشکیل‌اش برای به‌رسمیت‌شناختن‌اش است. یعنی وقتی تاریخ اسرائیل را مرور می‌کنیم، می‌بینیم به‌رسمیت‌شاخته‌شدن توسط دیگران، برای اسرائیل امری بسیاری مهم و حیاتی بوده است؛ مفهومی که هنوز هم با آن دست به گریبان است. تامرا بی‌. اور هم در کتاب خود، برخی از مواردی را که اسرائیل از کشورهای عرب یا دیگران خواست موجودیت‌اش را به رسمیت بشناسند، ذکر کرده است.

در مطلبی که در ادامه می‌خوانیم، تاریخ شکل‌گیری کشور جعلی اسرائیل، کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» و اشارات مهم مستقیم و غیرمستقیم تاریخی آن را بررسی می‌کنیم. اما پیش از آن، مطالعه گزارش میزگرد بررسی دایره‌المعارف «تا فراموش نکنیم» را هم که چندی پیش همزمان با سالگرد «روز نکبت» (اشغال فلسطین توسط اسرائیل) در خبرگزاری مهر برگزار شد، به علاقه‌مندان توصیه می‌کنیم: (هزینه و سختی کار فرهنگی علیه اسرائیل از اروپا تا ایران) و (تجهیز حزب نازی با صهیونیست‌ها بود / ردپای اسرائیل درقتلهای زنجیره‌ای)

* فلسطین از ابتدا تا اشغال

ریشه و گذشته تاریخ فلسطین را باید در تاریخ امپراتوری عثمانی جستجو کرد. در سال‌های پایانی منتهی به سقوط امپراتوری عثمانی، در منطقه‌ای که امروز فلسطین نامیده می‌شود و تحت سلطه امپراتوران عثمانی قرار داشت، گروهی از اعراب مسلمان زندگی و زراعت می‌کردند. تمرا بی. اور می‌گوید اعراب در آن مقطع به نیات اروپایی‌ها در خاورمیانه مشکوک بودند اما به فرمانده و والی عثمانی‌ها به‌نام ابراهیم‌پاشا هم اعتماد نداشتند و وقتی سال ۱۸۳۴، آن‌ها را به زیر پرچم امپراتوری ترکان عثمانی فراخواند، سر باز زده و شورش کردند. این شورش که به‌نام شورش دهقانان معروف شد، اولین‌حرکت و واکنشی است که فلسطینی‌ها برای سرنوشت انجام دادند و به‌تعبیر نویسنده کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» باعث شد اولین‌بار هویت خود را به‌عنوان عرب به رسمیت بشناسند. این مطالب در اولین‌فصل کتاب آمده‌اند؛ فصلی که نویسنده اثر، تیتر جالبی برای آن در نظر گرفته و باید به آن توجه شود: «سرزمین فراموش‌شده‌ای که کانون توجه می‌شود»

نکته مهم تاریخی درباره این مقطع از تاریخ فلسطین، این است که اعراب آن دوره، با مساله و به‌تعبیر نویسنده کتاب «پدیده‌ای غریب» روبرو بودند که مهاجرت روزافزون یهودیانی بود که به قول تمرا بی‌. اور «فعالانه دنبال موطن یهودی بودند.» این پدیده غریب، یعنی مهاجرت فعالانه و روزافزون یهودیان به فلسطین، مربوط به اواخر قرن نوزدهم است که یهودیان سراسر جهان برای تشکیل کشور یهودی دست به مهاجرت گسترده زده بودند و مقصدشان هم در نهایت فلسطین بود. پیش از این‌که این مهاجرت بزرگ شکل بگیرد، جوامع یهودی پراکنده در کشورهای مختلف دنیا، ۲ کار مهم انجام داده بودند: ۱- به نقاط مختلف دنیا ازجمله آمریکا و به‌ویژه اروپا مهاجرت کردند. ۲- این توانایی را داشتند که با زندگی در فضا و جامعه‌ای جدا از اروپایی‌ها، سنت‌های خاص خود را حفظ کنند. این نکته دوم، همان‌ویژگی و روحیه‌ای است که پژوهشگرانی چون محمدتقی تقی‌پور به آن اشاره کرده و می‌گویند یهودیان در ادوار مختلف، خود و هویت یهودی‌شان را در جوامع مختلف استتار کرده‌اند.

برپایی اولین‌منطقه مهاجرنشین در فلسطین، مربوط به سال ۱۸۸۲ به‌دست یهودیان روسیه است. آن زمان تئودور هرتسل یک‌یهودی مجار به‌شدت مشغول کار و فعالیت حول محور مفهوم صهیون بود و با پیش‌آمدن ماجرای جنجالی آلفرد دریفوس _ که شرح آن در منابع و کتاب‌های تاریخی آمده _ تصمیم گرفت فعالیت خود را در این زمینه مضاعف کند به‌هرحال، یهودیان مهاجرت‌کرده به اروپا (پیش از مهاجرت به فلسطین)، سنت‌های خود را حفظ کردند و اروپاییان هم به اشتباه این توقع را داشتند که یهودیان، در نهایت خود را با جوامع آن‌ها سازگار کرده و در مردم آن‌ها ادغام می‌شوند. البته برخی از یهودیان هم با تغییر نام خانوادگی سعی کردند بیشتر غربی و اروپایی به نظر برسند و تعدادی از سنت‌های دینی و فرهنگی خود را کنار گذاشتند تا یهودی‌بودنشان را پنهان کنند. در همین‌برهه زمانی [پس از مهاجرت گسترده به اروپا و غرب و پیش از مهاجرت به فلسطین] بود که برخی از رهبران یهود به این جمع‌بندی رسیدند که برای حفظ بقای مردم یهودی در درازمدت، باید طرحی عملی و اساسی داشت. این طرح اساسی، همان‌چیزی است که در آینده منجر به تشکیل اسرائیل شد و محتوایش دربرگیرنده مفهوم «صهیون» بود.

برپایی اولین‌منطقه مهاجرنشین در فلسطین، مربوط به سال ۱۸۸۲ به‌دست یهودیان روسیه است. آن زمان تئودور هرتسل به‌عنوان یک‌یهودی معمولی مجارستانی به‌شدت مشغول کار و فعالیت حول محور مفهوم صهیون بود و با پیش‌آمدن ماجرای جنجالی آلفرد دریفوس [که شرح آن در منابع و کتاب‌های تاریخی آمده] تصمیم گرفت فعالیت خود را در این مسیر مضاعف کند. هرتسل در نتیجه مشاهداتش از اتفاقات روز دنیا، از اروپا قطع امید کرد و به این نتیجه رسید که اگر یهودیان ساکن اروپا به‌طور گسترده به سرزمین دیگری مهاجرت نکنند، سرانجامشان نابودی است. او در سال ۱۸۹۶ رساله «دولت یهود» را منتشر و سپس اولین کنگره صهیونیسم را در بازل سوئیس برگزار کرد. نکته مهم درباره این کنگره این است که بحث رؤیای تشکیل کشور یهودی در فلسطین، در آن مطرح شد.

از سال ۱۸۸۲ که اولین‌یهودیان در فلسطین ساکن شدند تا سال ۱۹۰۰، صهیونیست‌ها ۲۱ منطقه مهاجرنشین را با جمعیت حدود ۵۰ هزار نفر در فلسطین سامان دادند. اما تا همین‌مقطع، برخی از یهودی‌های مهاجر به فلسطین، پس از چندماه حضور، دست از رؤیای زندگی در کشور یهودی دست کشیده و به اروپا برگشتند. برخی هم به آمریکا مهاجرت کردند. اگر دقت کنیم، الگوی مهاجرت و ماندگاری یهودیان در فلسطین، شباهت زیادی به الگوی مهاجرت و ماندگاری اروپاییان آنگولاساکسون در قاره آمریکا و حذف یا اخراج بومیان سرخ‌پوست دارد.

زمانی که جنگ جهانی اول شروع شد، تعدادی از گروه‌های صهیونیست، دولت انگلستان را متقاعد کردند در صورت پیروزی بر آلمان، به آن‌ها در پیدا کردن وطن یهودی‌شان در فلسطین کمک کند. [و همین‌مساله هم نشان می‌دهد که تشکیل اسرائیل، نه در هولوکاست و جنگ جهانی دوم، که خیلی پیش‌تر از آن ریشه دارد.] در نتیجه آرتور بالفور وزیر امور خارجه بریتانیا در نوامبر ۱۹۱۷ پیش از پایان جنگ، نامه‌ای نوشت و در آن از قصد بریتانیا برای کمک به صهیونیست‌ها خبر داد که به «بیانیه بالفور» معروف شد. همزمان با بیانیه بالفور، انگلستان به شبه جزیره عربستان نیرو فرستاد و کنترل سوریه و فلسطین را به دست گرفت. پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست امپراتوری عثمانی در این جنگ، انگلستان و فرانسه، بیشتر سرزمین‌هایی از عربستان، سوریه و فلسطین را که توسط قبایل عرب تصرف نشده بود، با عنوان قیومت بین خود تقسیم کرده و گفتند این قیومیت تا زمانی ادامه خواهد داشت که ساکنان کشورهای مورد اشاره بتوانند اداره امور خود را به عهده بگیرند. [کاری مشابهی که طی سال‌های اخیر آمریکا درباره عراق و افغانستان انجام داده است.] تحلیل جالب تمرا بی. اور در کتابش از این واقعیت، این‌چنین است: «اما در واقعیت این دو کشور اروپایی، مهاجرنشینانی به وجود آوردند که خود به تنهایی اداره‌شان می‌کردند. آن‌ها دولت‌های عربی را در رأس امور گذاشتند، اما با در نظر گرفتن منابع بریتانیا و فرانسه» (صفحه ۲۰) در ژوئیه ۱۹۲۲ هم جامعه ملل (وقتی که هنوز سازمان ملل نشده بود) با توجه به بیانیه بالفور، مساله قیومیت فلسطین را به رسمیت شناخت اما فلسطینی‌ها آن را نپذیرفتند که طبیعی است این مخالفت، برای قدرت‌های استعمارگر غربی اهمیتی نداشت. به این ترتیب فلسطین رسماً تبدیل به مستعمره انگلستان شد تا بعداً دو دستی تقدیم اسرائیل شود. تمرا بی اور هم درباره این مساله نوشته است: «بریتانیایی‌ها امیدوار بودند ارزش‌های مسیحی را به فلسطینیان بقبولانند، اما به شکل رقت‌انگیزی شکست خوردند. در این زمان، صهیونیست‌ها آژانس یهود را پایه‌گذاری کردند که امور مربوط به مهاجرت را با حکومت بریتانیایی آن‌جا هماهنگ می‌کرد.» (صفحه ۲۳)

دیگر نام مهمی که در تاریخ رهبران صهیونیست وجود دارد، داوید بن‌گوریون است که یک‌یهودی لهستانی بود و بعدها به نخست‌وزیری اسرائیل رسید. او سال ۱۹۲۴ رهبری یکی از اتحادیه‌های کارگری را در لهستان به عهده داشت و وقتی این مسئولیت را پذیرفت که خانه‌سازی و ساخت‌وساز موزه‌های یهودی در فلسطین، توسط اتحادیه مذکور شروع شده بود. ساخت‌وسازهای بن‌گوریون و دیگر سران صهیونیست، با مخالفت شدید فلسطینی‌ها روبرو شد اما آن‌ها سعی در نادیده‌گرفتن اعتراض فلسطینی‌ها داشتند. در نتیجه با ادعای محافظت از خود در برابر فلسطینی‌ها، گروه شبه نظامی «هاگانا» را سامان دادند. این سازمان و سازمان‌های مشابهش، در کشتار و تخلیه روستاهای فلسطینی نقش فعالی داشتند که در میزگرد بررسی کتاب «تا فراموش نکنیم» به آن پرداخته‌ایم. همزمان با این اتفاقات، مذاکرات فلسطینی‌ها و دولت انگلستان که با تلاش برای تغییر بیانیه بالفور همراه بود، به بن‌بست رسید و وقتی در دهه ۱۹۳۰ خشم فلسطینی‌ها نسبت به ساخت‌وساز اسرائیلی‌ها بیشتر شد، انگلستان به هاگانا اجازه مقابله به مثل و کشتار فلسطینی‌ها را داد. نکته مهم و تاریخی که گوشه‌ای از جنایات و استعمارطلبی‌های انگلستان را نشان می‌دهد، همین‌جمله در کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» است که انگلستان بود که اجازه مقابله به‌مثل را به هاگانا داد. چنین‌نکاتی مورد تاکید پژوهشگرانی چون تقی‌پور یا کوروش علیانی هم هستند. به‌هرحال تمرا بی. اور هم در کتابش درباره این مقطع از تاریخ فلسطین، از رشید خالدی نویسنده دایره‌المعارف «تا فراموش نکنیم» نقل قول آورده که در این مقطع، فلسطینی‌ها بدون این‌که رهبری، منابع مالی و متحدی قابل اعتماد داشته باشند، وارد جنگ با اسرائیل شدند.

این مساله را که نماینده شوروی سوسیالیستی و مارکسیستی، در سازمان ملل ورق را به نفع اسرائیل برگرداند، می‌توان با دو واقعیت مهم و مغفول توجیه کرد: اول؛ همان‌نکته‌ای که هیتلر در کتاب «نبرد من» به آن اشاره کرده و می‌گوید پدر مارکسیسم یعنی کارل مارکس یک‌یهودی است و مارکسیست‌ها هم از پشت‌صحنه به یهودیان وصل هستند و دوم؛ واقعیت مستندی که به آن اشاره کردیم و در آن گفته شد که اولین مهاجرنشین اسرائیلی در فلسطین، در سال ۱۸۸۲ توسط یهودیان روسیه بنا گذاشته شد باید توجه داشت که شروع این جنگ، یعنی درگیری اعراب فلسطینی بومی با اسرائیلی‌ها مهاجر، مربوط به زمانی است که هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده و سناریوی نسل‌کشی یهودیان توسط هیتلر (هولوکاست) مطرح نشده بود. پس از پایان جنگ هم با وجود همه تبلیغات و فضاسازی‌ها برای نشان‌دادن غربت و مظلومیت یهودیان اروپا، شرایط برای تشکیل یک‌کشور یهودی در فلسطین، از هرزمان مناسب‌تر تشخیص داده شد. تمرا بی. اور هم نوشته «تا پایان جنگ در سال ۱۹۴۵، بنا به گزارش‌ها، نازی‌ها ۶ میلیون یهودی و ۶ تا ۸ میلیون غیریهودی را کشتند، واقعه‌ای که به هولوکاست معروف شد. بیش از هر زمان دیگری یهودیان جنگ نیازمند وطنی بودند که در آن‌جا بتوانند از خودشان محافظت کنند. اما در فلسطین بریتانیایی‌ها اجازه ندادند یهودیان بیشتری در سرزمین مقدس مستقر شوند. آن‌ها می‌ترسیدند تازه‌واردان باعث تحریک فلسطینیان شوند. ممنوعیت ورود مهاجران یهودی بسیاری از اعضای جنبش صهیونیست را از متحدان سابقشان (انگلیسی‌ها) روگردان کرد. اگر بریتانیایی‌ها از دادن وطنی که یهودیان فکر می‌کردند به دست آورده‌اند خودداری می‌کردند، آن‌ها برای به دست آوردنش می‌جنگیدند.» (صفحه ۲۴ به ۲۵) و این اشاره نویسنده کتاب، همان‌نکته‌ای است که کوروش علیانی در میزگرد بررسی دایره‌المعارف «تا فراموش نکنیم» به آن اشاره کرد؛ این‌که اسرائیل از جایی به بعد انگلستان را مانع خود دید و به سمت فرانسه متمایل شد. همچنین با چند ترور و خرابی، تلاش کرد از انگلستان زهر چشم بگیرد تا در مسیر اشغال فلسطین، سنگ پیش پایش نشود.

وقتی بریتانیا از پذیرفتن یهودیان بیشتر در فلسطین سر باز زد، بن‌گوریون دستور حمله هاگانا به فلسطینی‌ها را صادر کرد. کمی بعد هم نیروهای شبه‌نظامی ایرگون از شاخه‌های هاگانا، در مقر نیروهای بریتانیایی در هتل بیت‌المقدس بمب‌گذاری کردند. سازمان ایرگون تلاش کرد همان‌طور که اشاره کردیم و تمرا بی‌. اور هم نوشته، با زهرچشم گرفتن، خواسته‌های صهیونیست‌ها را برای افزایش مهاجران به فلسطین به بریتانیا تحمیل کند. در نتیجه دولت بریتانیا تا سال ۱۹۴۸ (سه‌سال پس از پایان جنگ جهانی دوم) علاقه خود را به حل و فصل مسائل فلسطین از دست داد و دعوا را به سازمان ملل سپرد. واقعیتی که تمرا بی. اور درباره آن مقطع تاریخی نوشته، این است که با وجود سپردن دعوا به سازمان ملل و کنار رفتن ظاهری انگلستان، «به نظر نمی‌رسید هیچ کشوری از تشکیل کشور یهودی کاملاً حمایت کند یا بخواهد موافقتش را با آن اعلام کند. سپس در کمال ناباوری همه اعضای سازمان ملل متحد در نیویورک، آندرئی گرومیکو، نماینده شوروی، بی‌پرده شروع به سخن گفتن کرد: ما باید حقوق اولیه یهودیان را برای داشتن کشوری مستقل به رسمیت بشناسیم.» (صفحه ۲۶)

این مساله را که نماینده شوروی سوسیالیستی و مارکسیستی، در سازمان ملل ورق را به نفع اسرائیل برگرداند، می‌توان با دو واقعیت مهم و مغفول توجیه کرد: اول؛ همان‌نکته‌ای که هیتلر در کتاب «نبرد من» به آن اشاره کرده و می‌گوید پدر مارکسیسم یعنی کارل مارکس، یک‌یهودی است و مارکسیست‌ها و یهودی‌ها در واقع از یک‌ریشه تغذیه می‌شوند و دوم؛ واقعیت مستندی که به آن اشاره کردیم و در آن گفته شد که اولین مهاجرنشین اسرائیلی در فلسطین، در سال ۱۸۸۲ توسط یهودیان روسیه بنا گذاشته شد.

یکی از پوسترهای تبلیغاتی سازمان تروریستی هاگانا [تشابه لباس سرباز اسرائیلی با لباس سربازان انگلیسی جالب توجه است]

گرومیکو در سخنرانی خود در سازمان ملل، طرح تقسیم فلسطین را پیشنهاد داد؛ ۵۵ درصد به یهودی‌ها و ۴۵ درصد برای فلسطینی‌ها. تمرا بی. اور در کتاب خود، این پیشنهاد را پیشنهادی عملاً به نفع یهودی‌ها دانسته چون تا پیش از آن، در حالی‌که یهودی‌ها فقط ۳۰ درصد جمعیت فلسطین را تشکیل می‌دادند، کنترل ۷ درصد حجم این کشور را در دست داشتند. در طرح پیشنهادی تقسیم فلسطین، همچنین مناطق سبز و حاصل‌خیز به یهودی‌ها سپرده شد و نواحی خشک و لم‌یزرع که قابلیت کشاورزی نداشتند، به فلسطینی‌ها. پس از آن، قرار شد شهر مورد بحث و مناقشه‌برانگیز بیت‌المقدس هم که در مرکز فلسطین (یا به قول آن‌ها اسرائیل) قرار داشت به‌صورت بین‌المللی اداره شود.

به این ترتیب ۳ سال پس از جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۸ یهودی‌های صهیونیست، با یاری انگلستان، شوروی [و به احتمال قریب به یقین فرانسه و آمریکا]، موفق به ساخت و تشکیل یک‌کشور یهودی شدند که دولتش مدعی بود ارض موعود برای مردم نژاد یهود است.

* سستی دولت‌های عربی و رشد روزافزون لکّه اسرائیل

یکی از مشکلات بزرگ اعراب و مسلمانان برای مقابله با اسرائیل، وجود اتحادیه بی‌فایده و سست‌عنصر کشورهای عرب بود که به‌دلیل قدرت و ثروت‌طلبی سرانش، هیچ شباهتی با یک اتحادیه نداشت چون اعضایش بیشتر در پی منافع خود بودند تا منافع مشترک کشورهای عرب. مردم فلسطین [مسلمانان و غیرمسلمانان] هم پس از اعلام رسمی تشکیل اسرائیل یا همان «روز نکبت»، از این رویکرد اعضای اتحادیه عرب، کم ضرر و زیان ندیدند. به‌هرحال اگر صفحات تاریخ را مرور کنیم، می‌بینیم جنگ‌های اعراب علیه اسرائیل، گویی نه به ضرر اسرائیل بلکه به نفع این دولت بوده‌اند چون خدشه‌ای در روند و رویکردش ایجاد نکردند. بلکه همچنین باعث بیشتر شدن عزم جدی سربازان و مردم صهیونیست برای اشغال هرچه‌بیشتر فلسطین شدند. گویی دولت‌های عرب هم در باطن در پی کمک به اسرائیل بوده‌اند. ورق‌زدن برگه‌های تاریخ، این نکته مهم را هم نشان می‌دهد که اگر کشورهای عرب حقیقتاً خواستار از بین بردن اسرائیل و برگرداندن فلسطین به مردمش بودند، می‌توانستند به این خواسته جامه عمل بپوشانند اما چنین‌نیت و تصمیمی هیچ‌وقت واقعاً وجود نداشته است.

اتحادیه کشورهای عربی که سال ۱۹۴۵ تشکیل شد، فلسطین را به‌عنوان کشوری مستقل به رسمیت نمی‌شناخت و مردم ساکن آن‌جا را اعراب مستقلی به شمار نمی‌آورد. در واقع کشورهای عضو این اتحادیه قصد داشتند جمعیت عربی فلسطین را بین خود تقسیم کنند. پس از کشتار روستای دیر یاسین و اعلام رسمی تشکیل کشور اسرائیل در ۱۴ مه ۱۹۴۸، کشورهای اتحادیه عرب برای تأمین خواسته‌های خود به اسرائیل حمله کردند اما شکست خوردند. این جنگ که اولین‌جنگ اعراب و اسرائیل بود، چندماه طول کشید و اسرائیل در آن، مناطقی را که براساس طرح سازمان ملل متعلق به فلسطینی‌ها بود اشغال کرد؛ به‌ویژه مناطقی در بخش‌های شمالی و مرکزی فلسطین را. در این جنگ ۹۰۰ هزار فلسطینی آواره شدند و جالب است که کشورهای عرب در پی شکست در آن، دوباره در پی سهم‌خواهی برای خود برآمده و بخش‌هایی از فلسطین را برای خود تصرف کردند. ملک عبدالله اول پادشاه اردن مدعی پادشاهی فلسطین و مالکیت کرانه باختری و بخشی از بیت‌المقدس شد. مصر هم نوار غزه را تحت کنترل درآورد. در این زمان، فلسطینی‌های آواره‌شده از سازمان ملل درخواست کمک کردند اما به‌قول تمرا بی. اور، به نقل از منابع تاریخی «این‌سازمان هیچ کاری نکرد.» (صفحه ۳۱) در ادامه و با وجود همه تحرکات اعراب و مواضع ضداسرائیلی جمال عبدالناصر رئیس‌جمهور وقت مصر، لِوی اِشکول سومین‌نخست‌وزیر اسرائیل گفت: همسایگانمان خودشان را فریب ندهند که گویا ضعف و ناتوانی، ما را از کشتار باز می‌دارد.

نکته تحلیلی مهم درباره جنگ اعراب و اسرائیل که به شکست‌شان منجر شد، این است که نیت و هدف اصلی جنگ‌شان، سهم‌خواهی‌شان از فلسطین بود؛ نه نجات مسلمانان و حداقل اعراب فلسطینی.

پس از کشتار روستای دیر یاسین و اعلام رسمی تشکیل کشور اسرائیل در ۱۴ مه ۱۹۴۸، کشورهای اتحادیه عرب برای تأمین خواسته‌های خود به اسرائیل حمله کردند اما شکست خوردند. این جنگ که اولین‌جنگ اعراب و اسرائیل بود، چندماه طول کشید و اسرائیل در آن، مناطقی را که براساس طرح سازمان ملل متعلق به فلسطینی‌ها بود اشغال کرد؛ به‌ویژه مناطقی در بخش‌های شمالی و مرکزی فلسطین را. در این جنگ ۹۰۰ هزار فلسطینی آواره شدند یکی از اشارات مهم تاریخی تمرا بی‌. اور در کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» که مربوط به مقطع زمانی سال ۱۹۶۴ و نخست‌وزیری لوی اشکول است، درباره سابقه حمایت‌های آمریکا از اسرائیل است. این اشاره به این ترتیب است: «در ژوئن ۱۹۶۴ اشکول اولین نخست‌وزیر اسرائیل بود که به‌طور رسمی از کاخ سفید دیدار کرد. یهودیان بیش از هر کشور دیگری در آمریکا زندگی می‌کردند و از همان ابتدا آمریکا قویاً از ایده تشکیل کشور یهودی حمایت کرده بود. رهبران آمریکا، از جمله لیندون جانسون معتقد بودند که همراهی و یاری کردن اسرائیل امری اخلاقی و درست است. آن‌ها همچنین از اهمیت سیاسی اتحادشان با گروهی متنقذ از رای‌دهندگان آگاه بودند.» (صفحه ۳۵)

سستی دیگر اعراب در برابر اسرائیل، مربوط به اوایل سال ۱۹۶۷ است که شایعات حمله اسرائیل در سراسر سوریه پخش شد، اما هیچ کشور عربی برای کمک به سوریه قدم از قدم برنداشت. این سستی را می‌توان با دو دلیل توجیه کرد: یکی این‌که انگلستان (پس از جنگ جهانی اول) از ابتدا در ساختار حکومت کشورهای عربی چون عربستان و … نفوذ کرده بود و دلیل دیگر، وسوسه ثروت و قدرتی که حکومت‌های عربی داشتند و جریان استعمار و قدرت‌های غربی به‌خوبی ارضایش می‌کردند. جالب است که در ادامه، اعراب باز هم استفاده از طبل توخالی و تهدید بدون پشتوانه را در دستور کار قرار دادند. به این معنی که وقتی در ۱۶ مه ۱۹۶۷ رادیوی قاهره اعلام کرد موجودیت اسرائیل خیلی به درازا کشیده و دولت مصر از حمله به اسرائیل استقبال می‌کند، نیروی هوایی اسرائیل در ۵ ژوئن در حمله‌ای غافلگیرکننده، عملاً نیروی هوایی مصر را فلج کرد و سپس جنگ ۶ روزه اعراب با اسرائیل رخ داد. نویسنده کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» از لفظ جالب جریحه‌دار شدن غرور اعراب در این جنگ استفاده کرده چون اسرائیل با جغرافیای کوچکش توانست دشمنان عرب خود را از سه‌جهت مجبور به عقب‌نشینی کند و به‌قول تمرا بی. اور، «تصور کلیشه‌ای از یهودیان آزاردیده دست کم برای مدتی تحت‌الشعاع غرور ناشی از پیروزی اسرائیل قرار گرفت.» (صفحه ۳۸) در ادامه سازمان ملل هم که بنا بود با قطعنامه ۲۴۲، بین اسرائیل و اعراب میانجی‌گری کند، از اسرائیل خواست از سرزمین‌هایی که در درگیری شش‌روزه مدعی‌شان شده بود ازجمله کرانه باختری، عقب‌نشینی کند تا در عوض، کشورهای عربی، موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشناسند. اما هیچ‌یک از طرفین دعوا، خواسته‌های سازمان ملل را نپذیرفتند.

۱۹۶۷؛ خوشحالی سربازان اسرائیلی از پیروزی در جنگ شش‌روزه با اعراب

در دهه ۱۹۷۰ فلسطینی‌های آواره‌شده، در اردوگاه‌های شلوغ و کثیف زندگی می‌کردند که سازمان ملل در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ به شکل موقت ساخته بود. اگر دقت کنیم، این وضعیت فلسطینی‌ها را می‌توان معادل واقعی شرایط خیالی و جعلی‌ای دانست که اسرائیلی‌ها و جریان یهودیت، سعی دارد از زندگی یهودیان مظلوم جنگ جهانی دوم به مردم جهان نشان دهد. البته شکی نیست که تعدادی از یهودیان، قربانی طرح و نقشه تشکیل اسرائیلی شدند اما در مجموع، تصویری که یهودیت جهانی می‌خواهد در آثار فرهنگی و هنری، از مردم یهودی روزهای جنگ جهانی دوم ارائه کند، چیزی است که آوارگان فلسطینی به‌طور واقعی تجربه‌اش کردند. جالب است که تمرا بی. اور هم از دید خود به این مساله اشاره کرده و نوشته «مانند آوارگی یهودیان در سال‌های قبل، تعداد فلسطینیانی که در بیرون از سرزمین اجدادی‌شان زندگی می‌کردند بیشتر از آن‌هایی بود که در داخل فلسطین زندگی می‌کردند.» (صفحه ۴۳)

نمونه دیگر واقعیاتی که اسرائیلی‌ها سعی کرده‌اند در فیلم‌ها و تولیدات ادبی و مکتوب تاریخی نشان دهند، مربوط به مشاغل پستی است که گفته شده یهودی‌ها ناچار بودند برای کسب هزینه‌های زندگی خود انجامشان دهند و دوباره شبیه به همان‌ماجرای بومیان آمریکا و مهاجران سفیدپوست است. اما این مساله، اتفاقی است که برای فلسطینی‌ها رخت واقعیت پوشید و مربوط به مقطع تاریخی سال ۱۹۸۷ است که ۳۰ درصد غزه و ۵۰ درصد کرانه باختری به اسرائیل تعلق داشت و اسرائیلی‌ها بیشترین استفاده را از نیروی کار ارزان فلسطینی می‌کردند. یعنی آن‌ها را برای کارهایی چون پیشخدمتی، تمیزکردن منازل و کارگری در ساخت شهرک‌ها به کار می‌گرفتند. در این وضعیت، اوضاع اسرائیلی‌های مهاجر روزبه‌روز بهتر از فلسطینی‌های بومی می‌شد. سازمان امنیت داخلی اسرائیل (شینبت) هم، از فلسطینی‌ها برای خبرچینی استفاده می‌کرد. اگر به خاطر داشته باشیم، تصویر خبرچین بدبخت یهودی که به‌خاطر چندسکه دوستان یا همفکرانش را می‌فروشد، در آثار فرهنگی و هنری تصویری نسبتاً آشناست. به‌هرحال این مساله یعنی اشتغال فلسطینیان آواره به مشاغل پست، خبرچینی‌شان و سوءاستفاده اسرائیلی‌ها از آن‌ها هم از جمله موارد و واقعیاتی هستند که تمرا بی. اور در کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» به آن‌ها اشاره کرده است.

جالب‌تر از مواضع عجیب و ذلیلانه مصر، جنگ و تضادهای درونی اعراب است. از آن جایی که سازمان ساف از نظر نیروی انسانی، قدرتی شبیه به ارتش اردن داشت و اردن این سازمان را یک رقیب برای ارتش خود می‌دانست، دستور مقابله با نیروهای ساف را صادر کرد و آن‌ها را مجبور به ترک خاک اردن کرد یکی از دیگر واقعیات مهمی که در کتاب این نویسنده به آن اشاره شده، این است که کشورهای عرب، هم خدا را می‌خواستند هم خرما را. یعنی هم می‌خواستند به فلسطینیان در مقاومت‌شان علیه اسرائیل کمک کنند، و هم نمی‌خواستند فلسطینی‌ها به‌طور مستقل کاری کنند و قدرت چندانی داشته باشند. همچنین حمایت کشورهای عرب از ادعای فلسطینی‌ها بر سرزمین‌شان آن‌قدر کم بود که فلسطینی‌ها در نهایت، مسیر خود را از اتحادیه عرب جدا کردند. منظور از این فلسطینی‌های جداشده از اتحادیه عرب، اعضای سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) است که سال ۱۹۶۴ با کمک اتحادیه عرب تشکیل شده بود. چند سال پیش از آن هم در سال ۱۹۵۸ سازمان فتح توسط فلسطینی‌های تحصیل‌کرده مقیم کویت تأسیس شد. یاسر عرفات هم که از بنیان‌گذاران سازمان فتح بود، سال ۱۹۶۹ به ریاست ساف انتخاب شد و همان‌طور که خواهیم دید، با وجود سوابق مبارزاتی، در نهایت با اسرائیل سازش کرد.

پس از همه جنگ‌ها و رجزخوانی‌های مصر مقابل اسرائیل، با تغییر اوضاع سیاسی این کشور، انور سادات رئیس‌جمهور وقت در سال ۱۹۷۷ در پارلمان اسرائیل حضور پیدا کرد و حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت. پیش‌تر هم در ۴ سپتامبر ۱۹۷۵ مصر و اسرائیل توافقنامه سینا را امضا کرده و خواسته بودند مناقشاتشان را به‌طور مسالمت‌آمیز حل کنند. سال ۱۹۷۸ هم سادات و مناخیم بگین نخست‌وزیر اسرائیل در منطقه کمپ‌دیوید (استراحتگاه رئیس‌جمهور آمریکا) دیدار و پیمان صلح امضا کردند. طبق این پیمان بنا شد اسرائیل صحرای سینا را به مصر برگرداند و مصر هم تمامیت ارضی اسرائیل را به رسمیت بشناسند. کارتر رئیس‌جمهور آمریکا هم به مصر قول اعطای کمک نظامی داد. این توافق به‌طور رسمی در سال ۱۹۷۹ در واشنگتن دی. سی امضا شد. واکنش کشورهای عرب هم این بود که عضویت مصر در اتحادیه عرب را لغو کنند. اما جالب‌تر از مواضع عجیب و ذلیلانه مصر، جنگ و تضادهای درونی اعراب است. از آن جایی که سازمان ساف از نظر نیروی انسانی، قدرتی شبیه به ارتش اردن داشت و اردن این سازمان را یک رقیب برای ارتش خود می‌دانست، دستور مقابله با نیروهای ساف را صادر کرد و آن‌ها را مجبور به ترک خاک اردن کرد. در نتیجه فلسطینیان سازمان ساف هم که پایگاه تحرکات ضداسرائیلی خود را از دست داده بودند، از مصر و سوریه خواستند اجازه حضور در این کشور را به آن‌ها بدهند اما در هر دو مورد، با جواب منفی روبرو شدند.

پس از کاهش نفوذ و تأثیرگذاری سازمان ساف، سازمان‌های مبارز دیگری سر برآورده و مطرح شدند که تمرا بی. او، آن‌ها را رادیکال‌تر و حزب‌الله لبنان را یک‌نمونه از آن‌ها می‌خوانَد.

* انتفاضه‌های اول و دوم و ریشه‌های تمایل عادی‌سازی روابط با اسرائیل بین اعراب

وقتی در ۸ دسامبر ۱۹۸۷ انتفاضه اول شکل گرفت، یاسر عرفات در تونس به سر می‌برد و سازمان ساف در تبعید بود. عرفات هم مانند برخی دیگر از سران عرب، در سال ۱۹۸۸ موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و دست از شیوه‌های پیشین مبارزه علیه اسرائیل برداشت. پس از اثبات بی‌ثمر بودن سازمانی مثل ساف، سازمان رقیب آن یعنی جنبش مقاومت اسلامی یا حماس تشکیل شد و این برهه، همان مقطعی است که اتحاد جماهیر شوروی دیگر انگیزه سیاسی خاصی برای حمایت از کشورهای عرب و فلسطین، در برابر بلوک غرب یعنی آمریکا و اسرائیل نداشت. در سال ۱۹۹۳ هم که اسحاق رابین برای دومین‌بار نخست‌وزیر اسرائیل شده بود، با یاسر عرفات دست داد و پیمان اسلو بین این دو شکل گرفت؛ در حالی‌که بیل کلینتون هم بین‌شان ایستاده بود. بنا بر این پیمان قرار شد فلسطینی‌ها به‌تدریج حکومت خودگردان خود را داشته باشند که به «حکومت خودگردان فلسطین» معروف شد و اداره سرزمین‌های اشغالی را به دست بگیرند. در عوض اسرائیل را به‌طور کامل به رسمیت بشناسند و درخصوص عدم تعرض گروه‌های مبارز فلسطینی به آن‌ها ضمانت داده شود.

فلسطینی‌ها، در این زمان هم به خاطر حفر تونل‌های اسرائیل در زیر مسجدالاقصی خشمگین بودند و هم می‌گفتند اسرائیل در روند صلح آن‌ها را فریب داده است. سازمان ساف هم که ضعیف و به‌قول تامرا بی. اور «فاسد» شده بود، کار چندانی برای رفع این نگرانی‌ها نکرد. این نویسنده می‌نویسد: «دولت عرفات سالیانه حداقل ۴۰۰ میلیون دلار بر باد می‌داد یا بالا می‌کشید و پیشرفت سیاسی چندانی نداشت.» (صفحه ۶۹) تمرا بی. اور در بخشی از کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» با عنوان «اصول اخلاقی تروریسم» نوشته با وجود مخالفت‌ها و کشتارها، اجرای پیمان اسلو ادامه پیدا کرد و «در ماه مه ۱۹۹۴ نیروهای اسرائیل به‌طور رسمی بیشتر قسمت‌های نوار غزه و اریحا را به حکومت ملی فلسطین یا همان حکومت خودگردان فلسطین واگذار کردند. چهارده ماه بعد حکومت فلسطین فقط کنترل سه درصد از سرزمین فلسطین را در دست داشت. اگرچه فلسطینیان بخش اعظم جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، هنوز سرزمین کوچکی در اختیار داشتند.» (صفحه ۶۳) او در صفحه بعدی با اشاره به بمب‌گذاری انتحاری فلسطینی‌ها که به مدت دو سال ادامه داشت، از «پس گرفتن سرزمین» فلسطینی‌ها گفته و این پاراگراف معنادار را دارد: «در ابتدا بیشتر اسرائیلی‌ها از پیمان‌های اسلو حمایت کرده بودند اما این بمب‌گذاری‌ها آن‌ها را مردد ساخت. آن‌ها از عرفات متنفر و به او بی‌اعتماد بودند و می‌ترسیدند اگر زمانی فلسطینی‌ها کشور خودشان را داشته باشند، قوی‌تر شوند و سرانجام به اسرائیل حمله کنند و بخواهند سرزمین‌شان را پس بگیرند.»

در ادامه همین‌اتفاقات بود که روز ۴ نوامبر ۱۹۹۵ اسحاق رابین توسط یک‌جوان تندروی اسرائیلی به نام ایگال عمیر ترور شد و با این اتفاق، جناح راست افراطی اسرائیل امید به صلح و سازش را برای بار دیگر از بین برد و اسرائیل از نظر سیاسی درگیر یک دوقطبی شد. در سال ۱۹۹۶ بنیامین نتانیاهو یکی از اسرائیلی‌های افراطی به نخست‌وزیری رسید که موافق سیاست سختگیری به فلسطینی‌ها بود و جلوی مهاجرت افسارگسیخته اسرائیلی‌ها به فلسطین را که در آن زمان شدت یافته بود، نگرفت. او از واگذاری هرگونه سرزمین بیشتر به حکومت خودگردان فلسطین که در پیمان اسلو وعده داده شده بود، خودداری کرد. نتانیاهو در سپتامبر ۱۹۹۶ به باستان‌شناسان اجازه داد تونلی زیر کوه معبد _مکان مقدس مسلمانان و یهودیان_ حفر کنند تا به جستجوی اشیای مقدس بپردازند. فلسطینی‌ها در این زمان؛ هم به‌خاطر حفر تونل‌های اسرائیل در زیر مسجدالاقصی خشمگین بودند و هم می‌گفتند اسرائیل در روند صلح آن‌ها را فریب داده است. سازمان ساف هم که ضعیف و به‌قول تمرا بی. اور «فاسد» شده بود، کار چندانی برای رفع این نگرانی‌ها نکرد. این نویسنده می‌نویسد: «دولت عرفات سالیانه حداقل ۴۰۰ میلیون دلار بر باد می‌داد یا بالا می‌کشید و پیشرفت سیاسی چندانی نداشت.» (صفحه ۶۹)

اکتبر سال ۱۹۹۸ بود که نتانیاهو و آریل شارون وزیر امور خارجه‌اش در مریلند (آمریکا) با عرفات دیدار کردند و بنا شد با پادرمیانی بیل کلینتون، اسرائیل به بخشی از تعهداتش در پیمان اسلو عمل کند و ۱۳ درصد دیگر از کرانه باختری را به حکومت خودگردان فلسطین بدهد. سال ۱۹۹۹ هم که نتانیاهو در انتخابات شکست خورد و ایهود باراک نخست‌وزیر اسرائیل شد، در ابتدای دولتش اعلام کرد اسرائیل از بیت‌المقدس و دره اردن دست نمی‌کشد. به آوارگان اجازه بازگشت نمی‌دهد و به مرزهای پیش از ۱۹۶۷ برنخواهد گشت. سال ۲۰۰۰ میلادی هم در پی حضور شارون در مسجدالاقصی انتفاضه دوم مردم فلسطین شکل گرفت که خونین‌تر از انتفاضه اول بود.

با شروع قرن بیست و یکم به دلیل تنش‌های بالا در خاورمیانه، اسرائیل برای متوقف‌کردن کشتار و خشونت‌ها آماده عقب‌نشینی از بخش‌هایی از سرزمین‌های اشغالی شد. جالب است که تمرا بی‌. اور هم در این فراز از کتابش یعنی صفحه ۷۳، از لفظ «سرزمین‌های اشغالی» استفاده کرده است. چون طبق تذکری که مترجم اثر در ابتدای کتاب داده، الفاظ و افزوده‌های مترجم با قلاب و کروشه مشخص شده‌اند و این لفظ جزو آن‌ها نیست. به‌هرحال انتفاضه دوم فلسطینی‌ها تا سال ۲۰۰۱ ادامه پیدا کرد و باراک تلاش کرد دو اقدام مهم را در محور فعالیت‌هایش قرار دهد: ۱- مرزهای اسرائیل و سرزمین‌های اشغالی را ببندد و ۲- بودجه حکومت خودگردان فلسطین را قطع کند. نکته مهم در همین‌دومین‌اقدام باراک است: قطع بودجه حکومت خودگردان فلسطین! پس حکومت خودگردان فلسطین هم که مانند سازمان ساف، جریان یا سازمانی بی‌ثمر بوده، بودجه خود را از اسرائیل دریافت می‌کرده و به‌نوعی می‌توان آن را زیرمجموعه دولت اسرائیل دانست. بنابراین حکومت خودگردان فلسطین و فعالیت‌هایش را می‌توان ساختاری مانند اتحادیه عرب و اعمالش که به نفع اسرائیل بودند، دانست. اتفاق مهم بعدی هم در آن برهه زمانی، برگزاری انتخابات و شکست باراک در آن بود که در نتیجه این شکست، اسرائیلی‌ها شارون را به‌جانشینی باراک انتخاب کردند.

اما در جستجوی ریشه تمایل دولت‌های عربی برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل، باید به سال ۲۰۰۲ میلادی برگشت. در آن سال بود که عربستان سعودی خواستار عادی‌سازی روابط با اسرائیل شد؛ خواسته‌ای که بنا بود در مقابلش، اسرائیل به مرزهای پیش از ۱۹۶۷ عقب‌نشینی کند. بنابراین کاری که امارات متحده عربی در سال ۲۰۲۱ انجام داده، اقدام و تصمیمی تازه نیست و بحث نظری و تئوری آن از سال‌ها پیش مطرح شده است.

آریل شارون در سال ۲۰۰۴ دستور عقب‌نشینی اسرائیل از نوار غزه را صادر کرد. اما این دستور باعث حیرت اسرائیلی‌ها شد چون بنا نداشتند برای تصرف منطقه‌ای جدید و گسترش کشور یهودی، دست به عقب‌نشینی بزنند. به‌همین‌دلیل دوباره بین‌اسرائیلی‌ها دو دستگی ایجاد شد. به‌هرحال پس از حدود ۴۰ سال از شروع اشغال فلسطین، اسرائیل وعده داد بخشی از قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل را اجرا کند و از غزه عقب بنشیند. به این ترتیب و با وجود همه مخالفت‌های اسرائیلی‌های تندرو، آخرین سربازان اسرائیلی، روز اول سپتامبر از غزه خارج شدند. شارون هم در حالی‌که از سمت گروه‌های افراطی تحت فشار بود، با مساله حملات موشکی گروه‌های مبارز فلسطینی به داخل اسرائیل روبرو شد. اتفاق بعدی که موجب غافلگیری اسرائیل و دیگر کشورهای غربی شد، برگزاری انتخابات فلسطینی‌ها بود که در آن، حماس ۷۶ کرسی از ۱۳۲ کرسی پارلمان حکومت خودگردان را کسب کرد. به این ترتیب جای همفکران عرفات و حماس در رأس حکومت خودگردان فلسطین عوض شد و نکته مهم، این بود که حماس، حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناخت؛ یعنی همان‌مساله‌ای که گفتیم یکی از دغدغه‌های مهم اسرائیل بود: به رسمیت شناخته‌شدن! بنابراین پس از سال‌ها تلاش، اسرائیل در مقابله با سران فلسطینی، عملاً دوباره به نقطه صفر بازگشت.

گوشه‌ای از خرابی‌های ناشی از جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل

* جنگ ۳۳ روزه و تلاش آمریکا برای حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران

یکی از اشارات مهم موجود در کتاب «منازعه فلسطین و اسرائیل» مربوط به مساله انژری هسته‌ای ایران است. این اشاره مربوط به سال ۲۰۰۶، یعنی زمان نخست‌وزیری ایهود اولمرت و جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل است که تمرا بی. اور آن را در صفحه ۸۵ کتاب، این‌گونه ذکر کرده است: «مقالاتی در آسیا تایمز و دیگر نشریات سراسر جهان نوشتند که دولت جورج دبلیو بوش، رئیس‌جمهور آمریکا به اسرائیل در حمله به حزب‌الله کمک کرده است. این گزارش‌ها حاکی از این بود که آمریکایی‌ها داشتند نقشه می‌کشیدند در منطقه به تأسیسات هسته‌ای ایران حمله کنند و اقدام علیه حزب‌الله تازه اول کار بود.»

* بزرگ‌ترین کمک نظامی تاریخ آمریکا به اسرائیل

این تصور بین بسیاری از مردم ایران و جهان وجود دارد که باراک اوباما، نسبت به دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور معتدل‌تری بود و اصطلاحاً، در هنگام حضور او در رأس قدرت آمریکا، جهان جای بهتر و آرام‌تری بود. اما جالب است که بزرگ‌ترین بسته حمایتی نظامی آمریکا از اسرائیل، در زمان اوباما به این دولت جعلی اعطا شد.

بزرگ‌ترین بسته حمایتی نظامی آمریکا از اسرائیل، در زمان اوباما به این دولت جعلی اعطا شد. سال ۲۰۱۶ دولت اوباما بسته نظامی ۳۸ میلیارد دلاری را به اسرائیل اختصاص داد که بزرگ‌ترین کمک نظامی در تاریخ آمریکا محسوب می‌شود سال ۲۰۱۶ دولت اوباما بسته نظامی ۳۸ میلیارد دلاری را به اسرائیل اختصاص داد که بزرگ‌ترین کمک نظامی در تاریخ آمریکا محسوب می‌شود. تمرا بی. اور هم در کتابش درباره این کمک عظیم مطالبی دارد و این جمله اوباما را هم یادآوری کرده که بسته مذکور را، نشانه تعهدش به حمایت از اسرائیل عنوان کرده بود.

* بازگشایی سفارت آمریکا در بیت‌المقدس

دیگر واقعه مهمی که در تاریخ شکل‌گیری اسرائیل باید مرور کرد، بازگشایی سفارت آمریکا در بیت‌المقدس در دولت دونالد ترامپ است. درباره این رویداد مهم، اطلاعات زیادی در فضای مجازی و منابع وجود دارد اما برای جمع‌بندی و پایان بحث، به اشاره معنادار دیگر تمرا بی. اور در صفحه ۹۳ کتاب اشاره می‌کنیم؛ سطور پایانی و جایی که مطالب کتاب در حال تمام‌شدن است:

«درست همان‌موقعی که نتانیاهو به نمایندگان دیپلماتیک آمریکا یعنی ایوانکا ترامپ و جراد کوشنر گفت "چه روز باشکوهی! این لحظه را به خاطر بسپارید. این لحظه تاریخی است"؛ غزه داشت بمباران می‌شد.»

برچسب‌ها