خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: در دومینبخش از میزگرد گرامیداشت سرتیپ خلبان زندهیاد محمود اسکندی، امیر فرجالله براتپور فرمانده دسته پروازی حمله به پایگاههای الولید یا H3 به بیان جزئیات اجرای این عملیات از ابتدا تا انتها پرداخت و در این راه، دو همرزم سابقش یعنی تیمسار محمود ضرابی و تیمسار اکبر زمانی هم یاریاش کردند. حمله به H3 بهعنوان بزرگترین حمله هوایی نبردهای تاریخی جهان، ازجمله عملیاتهایی است که محمود اسکندری هم در آن حضور داشته است. اسکندری در این عملیات سابلیدر (رهبر دوم) دسته بوده و در صورت از بینرفتن هواپیمای براتپور، وظیفه رهبری هشت فانتوم مهاجم را به عهده داشته است.
اسکندری همچنین پس از تقسیم فانتومها به سهدسته برای بمباران، رهبری یکی از سهدسته را به عهده گرفت و یکی از پایگاههای الولید را همراه با فانتومهای همراه خود بمباران کرد. او پس از عملیات حمله به H3 به سوریه رفته و هواپیمای مجروح را که طی چهار ماه توسط متخصصان فنی و تعمیر ایرانی، دوباره عملیاتی شد، به ایران بازگرداند که شرح این عملیات حیرتانگیز او در شرایطی که یکفروند هواپیما هم برای ارتش ایران، ارزشی حیاتی داشت، در اولینقسمت پرونده «پهلوان محمود اسکندری؛ قهرمانی که باید از نو شناخت» (اینجا) روایت شده است.
دومین قسمت میزگرد گرامیداشت خلبان محمود اسکندری، از جایی شروع میشود که امیر براتپور به معرفی خود و سپس عملیات حمله به H3 میپردازد.
در ادامه این بخش از میزگرد را میخوانیم:
براتپور: با اجازه دوستان! بسماللهالرحمنالرحیم! درود میفرستم به روان پاک شهدا و به روان محمود اسکندری عزیز! اگر بخواهم از خودم بگویم، مهرماه سال ۴۴ وارد دانشکده خلبانی شدم. مهر سال ۴۷ ستواندو شدم. همانطور که آقای ضرابی فرمودند، اگر سانحه نمیدادیم، یکسال زودتر ترفیع میگرفتیم. مهر ۵۷ هم سرگرد شدم.
* اینکه یکساله ترفیع میگرفتید، مربوط به ایران است یا آمریکا؟ چون میدانم که در آمریکا به دانشجوهای خلبانی ما سخت میگرفتند.
براتپور: نه. نه.
ضرابی: نه. در آمریکا فقط آموزش پرواز بود. به درجهمان کاری نداشتند. درجه را در ایران میدادند.
براتپور: سهسال طول کشید که در ایران و آمریکا خلبان شدم. آمریکا بودم که درجه سرگردیام ابلاغ شد. برای دوره مدیریت رفته بودم. اواخر آبانماه بود که به ایران و پایگاه بوشهر آمدم و بعد هم که به پیروزی انقلاب رسیدیم. دقیقاً از ۲۳ بهمن ۵۷ بهجای شهید کشواد، معاون لجستیکی پایگاه بوشهر شدم. شهریور ۵۸ بعد از شهادت مرحوم نوژه، سرلشگر باقری که از پیش و از دوران ستواندوییام، در همدان من را میشناخت، میدانست که یک نظامی وطندوست از غرب ایران هستم. بههمیندلیل من را شبانه خبر کرد که به تهران و سپس همدان بروم. در نتیجه با یک C130 همراه خانواده به تهران آمدم و در مهرآباد با یکهلیکوپتر، خدمتشان رفتم. آنجا یکجلسه بریف با من داشتند که «اوضاع از این قرار است و در همدان، کردستان و آذربایجان غربی چنینخبرهایی است. در هرصورت لازم است به پایگاه همدان بروی.» که بعد از آن، به همدان حرکت کردم و از وقتی که به پایگاه سوم شکاری همدان رفتم، خانه کناری و مجاور ما، مرحوم اسکندری بود و ما با هم همسایه شدیم. از قبل با او آشنایی نداشتم ولی آن همسایگی باعث شد با او آشنا بشوم.
آن موقع ما درگیریهای آذربایجان غربی و کردستان را با ضدانقلاب داشتیم که واقعاً اگر نیروی هوایی نبود، شاید این مناطق را از دست میدادیم؛ چه پایگاه تبریز و چه پایگاه همدان. پایگاههای بوشهر و دزفول به این مناطق دور بودند. بههمینخاطر نقش مهمی از مبارزه مقابل ضدانقلاب را دوپایگاه همدان و تبریز ایفا کردند. در نتیجه پایگاه تبریز با F5 هایش در روز – F5 ها فقط در روز پرواز میکردند – و پایگاه همدان با فانتومهایش در ساعات روز و شب کار را انجام میدادند. یادم هست در پایگاه همدان از شب تا صبح، ۳۲ سورتی پرواز انجام میدادیم. پس از کودتای...
* نوژه...
وقتی مساله پادگان سقز پیش آمد، از شب تا صبح پرواز میکردیم. در اکثر این پروازها هم محمود اسکندری حضور داشت. طوری که مرحوم ظهیرنژاد، اسکندری را بهنام میشناخت و میگفت «بگویید محمود بیاید!» اینقدر که دقیق هدفها را میزد براتپور: نوژه نه. نقاب میگوئیم. من پس از کودتای نقاب معاون عملیات پایگاه شدم و شاهد پروازهای ۳۰ یا ۳۲ سورتی شب تا صبح بودیم. نمونه این پروازها، مربوط به آن ماجرایی است که شهید صیاد شیرازی داشت یکگردان را برای کمک به بانه میبرد که در گردنه خان گیر افتاد که رفتیم و نجاتشان دادیم. یا وقتی که پادگان سردشت در محاصره ضدانقلاب افتاد، ۳۰ سورت پرواز روی آن منطقه انجام دادیم. شهیدچمران هم آنجا بود. یا وقتی مساله پادگان سقز پیش آمد، از شب تا صبح پرواز میکردیم. در اکثر این پروازها هم محمود اسکندری حضور داشت. طوری که مرحوم ظهیرنژاد، اسکندری را بهنام میشناخت و میگفت «بگویید محمود بیاید!» اینقدر که دقیق هدفها را میزد! واقعاً مردانگی و شهامت و شجاعت و دانش این فرد در بهکاربردن هواپیمای اففور بالا بود که زبانزد شده بود؛ طوری که مرحوم ظهیرنژاد که یک افسر نیروی زمینی بود، او را میشناخت. در هرصورت اسکندری از همانزمانِ پیش از شروع رسمی جنگ، که عراق کموبیش ضدانقلاب را پشتیبانی میکرد، درگیر مبارزه با دشمن بود. کما اینکه وقتی در پاوه، هواپیمای محمد نوژه را زدند، با ضدهوایی این کار را کردند که عراق به آنها داده بود.
* پس هواپیمای نوژه را با توپ ضدهوایی زدند!
براتپور: بله. ضدهوایی بوده. بعد هم از سال ۵۹ عراق، علناً شروع کرد به آوردن نیرو، جادهکشیدن و سنگر درست کردن. که پایگاههای تبریز و همدان در پروازهای شناسایی و عکسبرداری خود، ایننقلوانتقالات را پوشش میدادند. با این اطلاعات، ما میگفتیم «بابا، عراق دارد برای حمله آماده میشود!» اما متأسفانه اقدامی انجام نمیشد؛ بهویژه بعد از کودتای نقاب که با طرح دشمن، به موفقیت رسید و باعث شد بخشهایی از نیروی زمینی به مرز نروند و مرز خالی بماند. در نتیجه، در ابتدای جنگ به نیروی هوایی خیلی فشار آمد. صدام فکر میکرد ایران دیگر نیروی هوایی ندارد و مثل کاری که اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷ با اعراب کرد، میتواند بیاید و ایران را زمینگیر کند. میدانید که اسرائیل در آن جنگ، بیش از ۴۰۰ فروند هواپیمای اعراب را وقتی روی زمین بودند، زد. صدام هم میخواست همینکار را با ما بکند.
* بمبارانهای اسرائیل در آن جنگ با فانتوم بود. درست است؟
زمانی: بله. F4 استفاده میکردند.
براتپور: بله. در هرصورت عراق در روز اول جنگ، با ۱۹۲ فروند هواپیما به ۱۰ پایگاه و فرودگاه ما حمله کرد. از آن جایی که خداوند یاری کرد، آن چیزی که میخواست نشد و ما خیلیخیلیکم صدمه دیدیم. همانروز هم جوابش را دادیم. ایندلاورمرد [به ضرابی اشاره میکند] همراه دوستانش از پایگاه بوشهر با ۴ فروند رفتند پایگاه شعبیه را زدند. از همدان هم من که معاون عملیات پایگاه بودم، ۴ فروند را به سمت پایگاه کوت فرستادم. این اتفاقات مربوط به ۳۱ شهریور هستند.
* یعنی پیش از عملیات کمان ۹۹.
براتپور: بله. بعد شب همانروز، طرح البرز یعنی همانعملیات کمان ۹۹ ابلاغ شد که فردا صبحاش با ۱۴۰ هواپیما از مرز خارج شدیم و در یکزمان مشخص، روی سر پایگاههای عراقی بودیم. بهخاطر اعلام ۱۴۰ فروندی این عملیات، برخی به اشتباه فکر میکنند ما آن زمان فقط ۱۴۰ فروند هواپیما داشتیم. در حالی که منظور از عملیات ۱۴۰ فروندی این است که آن روز، در یکزمان مشخص، ۱۴۰ فروندِ ما داشتند روی پایگاههای عراق بمب میریختند؛ از کرکوک و موصل گرفته تا پایگاههای الرشید، شعبیه و …. البته این عملیات با بیش از ۱۴۰ فروند انجام شد. منتهی حضرت آقا (آیتالله خامنهای) بنیصدر را دیده و پرسیده بود چهخبر؟ که او گفته بود همینالان ۱۴۰ فروند هواپیمای ما دارند عراق را بمباران میکنند. ایشان هم که به مجلس تشریف برده بودند، گفتند امروز عملیات هوایی ما با ۱۴۰ فروند انجام شده که به همیندلیل این عبارت ۱۴۰ فروند مشهور شده است. از آن ۱۴۰ فروند، ۳۶ هواپیما مربوط به پایگاه سوم شکاری همدان بودند. این تعداد را متأسفانه در بعضیکتابها ۱۶ فروند نوشتهاند که اشتباه است.
هواپیماهای ما باید علاوه بر بمباران تانکها با این تهدیدات میجنگیدند. سلاحمان هم یا موشکهای هوا به زمین ماوریک، راکت، بمب یا فشنگ بودند. در نتیجه، تلفات زیادی دیدیم اما خوشبختانه نیروی هوایی با همینعملیاتها در اوایل جنگ، باعث زمینگیری نیروی زمینی دشمن شد. شما شنیدهاید که عراق آمد پشت پل کرخه ماند یا آمد در خرمشهر متوقف شد. خب چرا ماند؟ کسی نمیگوید که بابا این نیروی زمینی از پشت بمباران میشد آن روز به یاد دارم که صبح ۵۳ فروند هواپیما از پایگاه همدان بلند شدند که ۳۶ فروندشان از مرز عبور کرده و به بمباران پرداختند و باقی هم در عملیات پشتیبانی و پوشش هوایی شرکت کردند. از صبح تا عصر اول مهر، نیروی هوایی ۳۳۴ سورتی پرواز انجام داد که ۲۲۳ سورتیشان برونمرزی بودند. و این پروازهای ما ادامه پیدا کرد که به یاد دارم روز دوم، سوم مهر بود که فرمانده نیروی هوایی شهید فکوری _روحش شاد_ ابلاغ کرد که «بیشترین توان خود را برای مقابله با نیروی زمینی دشمن بگذارید!» چون نیروهایش در حال ورود از مرز ما بودند. بههمیندلیل ما مجبور شدیم به جنگ تانکهای دشمن برویم که آن زمان این عبارت «جنگ فانتوم با تانک» معروف شده بود. نمیدانم شنیدهاید یا نه؟ ولی ما میرفتیم و با تانکهای دشمن میجنگیدیم و بالاترین صدمه را در همیننبردها دیدیم. چون وقتی روی اهداف میرسیدیم، در محوطههای باز انواع موشکها، پدافندها و توپها منتظرمان بودند. درنتیجه هواپیماهای ما باید علاوه بر بمباران تانکها با این تهدیدات میجنگیدند. سلاحمان هم یا موشکهای هوا به زمین ماوریک، راکت، بمب یا فشنگ بودند. در نتیجه، تلفات زیادی دیدیم اما خوشبختانه نیروی هوایی با همینعملیاتها در اوایل جنگ، باعث زمینگیری نیروی زمینی دشمن شد. شما شنیدهاید که عراق آمد پشت پل کرخه ماند یا آمد در خرمشهر متوقف شد. خب چرا ماند؟ کسی نمیگوید که بابا این نیروی زمینی از پشت بمباران میشد.
* یعنی عقبهاش در حال ضربهخوردن بود.
براتپور: بله و وقتی عقبه دشمن تضعیف میشد، در جلو و خط مقدم هم نمیتوانست پایداری کند. طبیعی است که وقتی عقبهای نداشت، نمیتوانست پیشروی کند. آن ژنرال عراقی وفیقالسامرایی در کتابش همینمساله را نوشته که ما نیامده بودیم پشت پل کرخه، مهران یا قصر شیرین بمانیم. آمده بودیم سهروزه خوزستان را بگیریم و یکهفتهای به تهران برسیم. این بمبارانهای مداوم نیروی هوایی ایران بود که ما را زمینگیر کرد. وقتی خاطرات ما را ثبت و ضبط میکردند، امیر شاهینراد تشریف داشتند و من خاطرات را برای ایشان میگفتم. گفتم نیروی هوایی در همان یکی دو ماه اول جنگ، در طول روز بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ سورتی پرواز انجام میداد. ایشان گفت «عه؟ شما اینهمه پرواز انجام میدادید؟» گفتم «امیر؟ واقعاً شما نمیدانستید ما اینهمه پرواز میکردیم؟»
من حق را زیر پا نمیگذارم و حقایق را نادیده نمیگیرم. عزیزان نیروی زمینی ما هم، چه در ارتش و چه سپاه، یا آن عزیزان گردان دژ همه تا آخرین قطره خون و آخرین نفر ایستادند و شهید شدند. روح همهشان شاد! همه برای وطنشان و ملتشان جنگیدند ولی نیروی هوایی با تمام قدرت و وجودش ایستاد؛ همه از جانگذشته و همه داوطلب! برخی میآمدند میگفتند میخواهند شب هم پرواز کنند و دشمن را بزنند. به آنها میگفتم «بابا شما شب که نمیتوانی نیروی خودی را از دشمن تشخیص بدهی!» خدا شاهد است خلبانی داشتم که سرش را به دیوار میزد و میگفت «من زنده باشم و دشمن وارد خاکمان شود؟» چنینخلبانهایی داشتیم که هرکدام در طول روز، سه یا چهار سورتی پرواز میکردند. تعداد زیادی از آنها هم هماناوایل جنگ شهید یا اسیر شدند. تعدادی از این خلبانها را بازخرید کرده بودند که «آقا ما شما را احتیاج نداریم، بروید!» و همینها وقتی اویل بمبها به شهرهای ایران خورد، جلوی در پایگاهها آمدند و گفتند «ما هیچی نمیخواهیم! فقط میخواهیم برای کشورمان بجنگیم.» خیلیها...
ضرابی: غفور جدی...
براتپور: بله، غفور جدی، ابوالفضل مهدیار، خیلیها هستند، سعید قادری، خیلیها و خیلیها که داوطلب آمدند و خواستند بجنگند. اینها فراموشنشدنی هستند. باید اسم تکتکشان در تاریخ بماند. از هرکدامشان کلی خاطره دارم. اسم کدامشان را بیاورم؟ اسم عباس اکبری را بیاورم که آخرین خلبان ما بود که شهید شد؟ دلاور مردی که داوطلب هر مأموریتی بود. اسم محمد جوانمردی را بیاورم که سهمرتبه از هواپیما اجکت کرد؟ از هواپیما میپرید دوباره فردایش میآمد برای پرواز! «بابا تو تازه اجکت کردهای!»
* به او خرده نمیگرفتند که تو سههواپیمای مملکت را ناکار کردهای! برو دیگر حق پرواز نداری؟! از این حرفها نمیزدند؟
براتپور: (میخندد) میگفتند تو هواپیماهای نیروهوایی را تمام میکنی!
* این آقای جوانمردی، همان خلبانی است که با محمود اسکندری به سوریه رفت و فانتوم آسیبدیده از حمله به H3 را به ایران برگرداندند. و البته کابین عقب خود شما در حمله به H3.
براتپور: در هرصورت، نیروهوایی با توانی که داشت، در اوایل جنگ برتری هوایی را تا حدودی کسب کرد. همین شد که عراق هواپیماهای کاربردی و بهدردبخورش را به سهپایگاه H3 در منطقه الولید منتقل کرد که برای روز مبادایش نگهداری کند.
ضرابی: حیاطخلوتش بود.
براتپور: و این هواپیماها از الولید بلند میشدند در پایگاههای نزدیک مرز ما مثل کوک و الرشید مینشستند، بنزین و مهمات میگرفتند و میآمدند شهرهای بیدفاع ما مثل کرمانشاه و دزفول را میزدند. جرأت نداشتند روی پایگاهها بیایند بهخاطر همین، به شهرهای بیدفاع حمله میکردند. شهرهای ما هم که دفاعی نداشتند؛ نه مثل شهرهای خودشان که انواع و اقسام موشکها و پدافندها را داشتند. شما وقتی روی آسمان بغداد میرفتی، انواع و اقسام موشکها به استقبالت میآمدند. پدافند این شهر چیزی شبیه پدافند شهر مسکو بود. عزیزان ما [به ضرابی و زمانی اشاره میکند] میدانند که عراق آن موقع چه امکانات پدافندی داشت...
* البته این را هم اضافه کنیم که مثل نیروی هوایی ما، امکان سوختگیری هوایی را نداشتند و به همیندلیل بهقول شما از H3 به پایگاههای دیگر آمده و سوختگیری زمینی انجام میدادند.
براتپور: عراقیها خیالشان در H3 راحت بود. خلاصه خبر این ماجرا در اوایل جنگ به ما رسید که تعداد زیادی هواپیما در این پایگاهها تجمع کردهاند. اول از همه، سرگرد مهام فرمانده پادگان پیرانشهر از ماجرا باخبر شد. ایشان الان سرتیپ دوم بازنشسته است. اگر زنده است که خدا نگهدارش باشد! ایشان خبر را بلافاصله به ما داد. ما هم وقتی بررسی کردیم، دیدیم طرحریزیِ کار زدن این پایگاهها، کار ما نیست. بلافاصله به تهران نامه زدیم و فرمانده نیرو، شهید فکوری بالافاصله مساله را به معاون عملیاتیاش خبر داد. معاون عملیاتی هم مساله را به گروه طرح ارجاع داد. در دفتر طرح هم مرحوم بهرام هشیار و جناب فریدون ایزدستا که از استادان ما بودند، با مساله مواجه شدند.
ضرابی: و قاسمیان...
براتپور: جناب دهنادی، و قیدیان که معاون عملیات بود. اینها بزرگان نیروی هوایی، استادان ما و جزو تاپترین خلبانهای نیروی هوایی بودند. تعدادیشان هم مثل بهرام هشیار بازخرید شده بودند که به محض شروع جنگ آمدند. تا بمب به پایگاه مهرآباد خورد، سریع آمد و اعلام حضور کرد.
* ایشان معلم افچهار هم بود دیگر!
براتپور: (میخندد) اختیار دارید! از اولینخلبانهایی بود که با F4 دوره دید و معلم شد. بنده یکی از شاگردهای کوچک ایشان بودم.
ضرابی: معذرت میخواهم! ما در نیروی هوایی بزرگتر از خاتم و نادر جهانبانی نداریم. ولی وقتی این دو میخواستند در تیم آکروجت بپرند، میگفتند «هشیار لید باشد، ما در بالش پرواز میکنیم.» میگویند بهرام هشیار، پیش از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد، پرواز کردن را بلد بوده.
براتپور: من اول با F5 میپریدم. بعد با هزار ساعت در سال ۵۱ آمدم برای آموزش افچهار. وقتی در دوره آموزشی افچهار، با ایشان پرواز میکردم، خدا شاهد است لذت میبردم. وقتی مانور را انجام میداد میگفت «نگاه کن! این آسمان بوم نقاشی است! هواپیمایت هم قلم است. باید در آسمان نقاشی کنی!»
البته در فیلم سینمایی حمله به H3 شما چیز دیگری دیدهاید اما خب، الان دیگر زمان زیادی گذشته و باید گفت که بنا شد دو تانکر سوخترسان ما بروند در دمشق بنشینند و بعد به هوای آمدن به تهران، بیایند در ارتفاع پایین به ما سوخت بدهند. ارتفاع پایین که میگویم، زیر ۱۰۰ متر است. هواپیمای جمبوجت را در نظر بگیرید که به ارتفاع کمتر از ۱۰۰ متری زمین بیاید و ما هم برویم زیرش، بنزین بگیریم ضرابی: بهرامِ هشیار، محمودِ فرشچیان در پرواز بود!
براتپور: با آقای هشیار ارتباط نزدیکی داشتم و همیشه من را فرج صدا میزد. خلاصه طرح حمله به H3 را آقای هشیار و آقای ایزدستا با همکاری دوستان و مشاورانشان ریختند. در طرح عملیات، ۳ مسیر را در نظر گرفته بودند که مسیری که مورد پذیرش فرمانده نیرو قرار گرفت، همینمسیر شمال عراق بود. البته گفته بودند برویم تبریز بنشینیم و از آنجا عمل کنیم که فرمانده نیرو مخالفت کرد. میگفت اگر ۱۰ فروند هواپیما در تبریز بنشینند، خبرش بین مردم پیچیده و عملیات لو میرود. این بود که قرار شد دو تانکر سوخترسان روی دریاچه ارومیه و دو تانکر دیگر هم آنطرف مرز عراق به فانتومها سوخت برسانند. البته در فیلم سینمایی حمله به H3 شما چیز دیگری دیدهاید اما خب، الان دیگر زمان زیادی گذشته و باید گفت که بنا شد دو تانکر سوخترسان ما بروند در دمشق بنشینند و بعد به هوای آمدن به تهران، بیایند در ارتفاع پایین به ما سوخت بدهند. ارتفاع پایین که میگویم، زیر ۱۰۰ متر است. هواپیمای جمبوجت را در نظر بگیرید که به ارتفاع کمتر از ۱۰۰ متری زمین بیاید و ما هم برویم زیرش، بنزین بگیریم. این یکی از عملیاتهای نادر هوایی است.
بعد از طرحریزی عملیات، آقای ایزدستا که هم استادم بود و هم فرمانده گردان ما در بوشهر، هم معاون عملیات بوشهر، هم در مقطعی فرمانده پایگاه همدان، و هم عضو تیم آکروجت؛ طرح را برای اجرا به ما داد و در طول عملیات هم، سوخترسانی را شخصاً نظارت کرد. در مرحله اول ۱۴ فروند برای عملیات در نظرگرفته شدند که ۲ فروند رزرو و ۱۲ فروند اصلی بودند. در آن مرحله جناب صابونچی لیدر دسته بودند. متأسفانه در سوختگیری روی دریاچه ارومیه، با مشکل مواجه شدیم و ناچار برگشتیم. از آنطرف جناب ایزدستا هم دیده بود که هواپیماهای عراقی در منطقهای که قرار بود سوختگیری دوم را انجام دهیم، حضور دارند.
* ظاهراً هوا هم آن روز نامناسب بود!
براتپور: نه. این مساله مربوط به مرحله دوم بود. درهرصورت در مرحله اول، عملیات هم لو رفته بود. پس برگشتیم. مرحله دوم، ۱۸ بهمن بود که با ۱۰ فروند بلند شدیم و جناب گلچین لیدر بود و من سابلیدر. این مرتبه هوا بسیار خراب بود و روی دریاچه ارومیه وقتی مشغول سوختگیری بودیم، بارش برف شروع شد. روی زمین هم ابر جمع شده بود و نمیتوانستیم برویم. در نتیجه باز برگشتیم. مرحله سوم هم ۲۸ اسفند بود که فرمانده نیرو من و جناب گلچین فرمانده پایگاه را احضار کرد و ابلاغ کردند که لیدر دسته من باشم. جناب گلچین هم اصرار کرد چون در مراحل پیشین عملیات بوده، در مرحله سوم هم حضور داشته باشد.
زمانی: [زیر لب] خدا حفظش کند!
براتپور: درهرصورت در مرحله نهایی اجرای عملیات، آقای گلچین شماره دو بود. قرار هم شد یکجلسه مجدد گذاشته شود. چون این مأموریت، عملیاتی بود که چهار پایگاه درگیرش بودند؛ پایگاه اصفهان برای F14 ها، پایگاه تهران برای تانکرهای ۷۰۷ و ۷۴۷ و C130 شنود، پایگاه همدان که F4 ها بودند و پایگاه تبریز با F5 ها. رادارهای تبریز، همدان و دزفول هم که درگیر بودند. درنتیجه فرمانده نیروهوایی جلسهای را در پنج فروردین برگزار کرد که فرماندهان پایگاهها و معاونین عملیات پایگاهها توجیه شوند. بعد از جلسه هم بنا شد زمان اجرای عملیات ابلاغ شود که روز ۱۵ فروردین را به من ابلاغ کردند. البته فرمانده نیرو در این مرحله از من پرسید «خلبانهایی از پایگاههای دیگر نمیخواهی؟» که گفتم «نه. نیازی به خلبانهای پایگاههای دیگر ندارم.» علتش هم این بود که در مرحله اول، خلبانهای پایگاههای دیگر آمده بودند که پشت سر هم به خانوادههایشان زنگ میزدند و میگفتند ما میخواهیم در یک عملیات بزرگ شرکت کنیم که بعداً صدایش را میشنوید! همینحرفها باعث شد که ستون پنجم دشمن که خیلی فعال بود، هشیار شود. من از این رفتارها تعجب میکردم، اصلاً خودِ لیدر مساله را علنی اعلام کرده بود...
* ضرابی: (با شوخی و خنده) امامجمعهها روی منبر!
[حاضران میخندند]
براتپور: (با خنده) مشیری رفته بود بنزین بزند. نه، نه! ناصر رضایی بود. رفته بود بنزین بزند، گفته بود «باک این ماشین من را پر کن که اگر برنگشتم، خانوادهام بی بنزین نمانند!» مأمور پمپ بنزین هم فهمیده بود و پرسیده که «آقا، ماموریتتان را کی انجام میدهید؟»
[حاضران میخندند]
براتپور: یعنی اینقدر مساله لو رفته بود. این بود که از این تجربیات استفاده کردم. از تجربه هواشناسی هم استفاده کردم. شما در نسخه سینمایی چیز دیگری میبینید اما دادم تمام لباسهای خلبانان را به پست فرماندهی آوردند. حتی صبحانهشان را هم در همانپست فرماندهی خوردند. از شب قبل عملیات هم دستور دادم ارتباط تلفنی و مخابراتی پایگاه را با بیرون قطع کنند. درِ بخش مخابرات را هم بستند. بعد گفتم «از وقتی که ما از پست فرماندهی بیرون میرویم، هیچکس حق ندارد با جایی تماس بگیرد! و هیچکس از درجهداران و دژبانها حق ندارد از پست فرماندهی بیرون برود!» طوری رفتار کردم که در آن پانزدهشانزدهروز هیچکدام از پرسنل فنی متوجه نشوند این عملیات در شرف انجام است.
* که چندبار مهمات را بار هواپیماها کرده و باز کردند.
دادم تمام لباسهای خلبانان را به پست فرماندهی آوردند. حتی صبحانهشان را هم در همانپست فرماندهی خوردند. از شب قبل عملیات هم دستور دادم ارتباط تلفنی و مخابراتی پایگاه را با بیرون قطع کنند. درِ بخش مخابرات را هم بستند. بعد گفتم «از وقتی که ما از پست فرماندهی بیرون میرویم، هیچکس حق ندارد با جایی تماس بگیرد براتپور: در ماموریتهایی که انجام میدادیم، یکتعداد هواپیما را زیر لود (بارگذاری) بردم. ۱۱ فروند لازم داشتیم که این ۱۱ فروند را با این سیاست زیر لود گذاشتم. دیدهاید که در فیلم، جعفر دهقان دستور لود هواپیماها را میدهد.
ضرابی: جعفر دهقان نقش ایشان [به براتپور اشاره میکند] را بازی میکند.
* بله، بله. جالب است که حسن عباسی هم که نقش آقای اسکندری را بازی میکند، ریش دارد! در فیلم کمی شباهتها با اشخاص واقعی کم بود!
زمانی: (با شوخی) پارامترهایشان با هم نمیخورد!
* اسامی هم، اسامیِ واقعی نبودند.
براتپور: خلاصه ۱۵ فروردین، پیش از اینکه ما بلند شویم، گفتم یک F5 بلند شود و هوا را بررسی کند و به ما خبر بدهد.
* بهجز تایگرهای عملیات ایذاییِ بمباران کرکوک، یک F5 بود که در این عملیات با خلبانی احمد مهرنیا حضور داشت. یادم نیست. این F5 که همان نبود؟
براتپور: نه. این نبود. خلبان کابین عقب این هواپیما، عباس رمضانی بود.
زمانی: بله. امیر رمضانی.
براتپور: خلبان کابین جلو هم.... ای خدا، اسمش را یادم نمیآید! یک افپنجِ اف بود. خلاصه این هواپیما به ما گفت هوا برای عملیات اوکی است و هیچ اشکالی نیست. از آنطرف هم جناب ایزدستا در یکی از تانکرها گفت که هوا خوب است.
* ببخشید، بد بودن هوا چه مشکلی برای شما ایجاد میکرد؟ چون در ارتفاع پایین پرواز میکردید، باعث چاله هوایی و اختلال در پرواز میشد؟
ضرابی: نه. احتیاج داشتیم زمین را ببینیم.
براتپور: ما در ارتفاع پایین پرواز میکردیم و دیدمان را لازم داشتیم. در چنان شرایطی باید زمین را میدیدیم. بالای ابر هم رادارها ما را میگرفتند.
زمانی: آن مسیر، یکمسیر کوهستانی است؛ شمال عراق و جنوب ترکیه. من چهارپنجبار این مسیر را در محضر امیر اسکندری رفتهام. آنجا اگر هوا خراب باشد، اصلاً نمیشود کاری کرد. چون منطقه کوهستانی است و خلبان باید دید کامل داشته باشد.
براتپور: اسم آن منطقه را گذاشته بودیم «دره عروسکها».
زمانی: (با خنده) بله! در جریانم!
براتپور: من هم چندباری این مسیر را برای زدن عینالضالع رفتهام. خلاصه، خلبانها را ساعت ۳ صبح صدا کردم و آمدند. همه نقشههای پروازی را هم تهیه کرده بودم و همهچیز آماده بود. خلبانها آمدند و جلسه بریفینگ شروع شد.
* شما برای انجام این عملیات که ۳ صبح بیدار شدید، چند ساعت خوابیده بودید؟
براتپور: (با خنده) خواب نداشتم که!
* بالاخره هنگام پرواز نباید خسته میبودید و هشیاریتان را لازم داشتید.
براتپور: با حجم کاری که داشتم مگر میشد؟ تمام نقشه مسیری که باید میرفتیم در ذهنم حک شده بود. یعنی در طول راه به جوانمردی (کابین عقب) میگفتم الان باید در فلان دقیقه، فلانجا باشیم. چون ما از رادار استفاده نکردیم.
* که یکجا هم مسیر را گم کردید و گفتید دستگاههای ناوبری تلآویو را نشان میدهند!
براتپور: (میخندد) دستگاه INS من خراب شده بود و بهجای اینکه اینطوری نشان بدهد، [با دست نشان میدهد] اینطوری نشان میداد. ۸۵ مایل هم آف نشان میداد. از تانکر جمبو که جدا شدیم، INS من خراب شده بود. این بود که گفتم «جوانمردی این، کجا را نشان میدهد؟» گفت «تلآویو را.»
[ضرابی و زمانی بهشدت میخندند]
* این اتفاق برای سوختگیری دوم شما در خاک بیگانه است که بعد از آن توانستید بهصورت چشمی جاده را پیدا کنید؛ جایی که محل گردش به سمت هدف را مشخص میکرد!
براتپور: بله. همهاش چشمی بود دیگر. ما که از رادار استفاده نکردیم. فقط از زمین و زمان استفاده کردیم؛ زمین، و زمان. سرعت ما روی نقشه با زمانی که طراحی کرده بودیم، باعث میشد محاسبه کنیم و نتیجه بگیریم.
* البته فکر میکنم هیجان عملیات اینقدر بالا بوده که باعث شود شما نخوابید! اما بالاخره بدن نیاز دارد! در آن ارتفاع و آن فشار، چهطور میشود؟
براتپور: بالاخره مسئولیت خیلی سنگین بود. وقتی شهید فکوری فرمانده نیرو، اجرای طرح عملیات را به من ابلاغ کرد _روحش شاد_ گفت «براتپور، احتمال ۸۰ تا ۸۵ درصد، میس داری!» یعنی امکان دارد از این ماموریت برنگردید! که من این مساله را سر بریفینگ به خلبانها گفتم. گفتم «آقایان ۸۰ تا ۸۵ درصد احتمال دارد ما از این ماموریت برنگردیم.»
ضرابی: «هل من ناصر ینصرنی؟» و همه گفتند آری!
[حاضران میخندند]
براتپور: بهجز یکنفر که شک به دلش افتاد، بقیه با آمادگی کامل، جواب مثبت دادند که در ماموریت شرکت میکنند. شک آنیکنفر را هم از بین بردیم. خلبانها با اینکه میدانستند احتمال برگشت ندارند، ولی آمدند و بعد از پایان بریفینگ و خوردن صبحانه و پوشیدن لباس پرواز، با اراده محکم از در پست فرماندهی بیرون آمدند؛ با خنده و شادی. یعنی با این وضع سر هواپیما آمدند. از وقتی هم که هواپیماها را روشن کردیم، یککلمه صحبت نداشتیم. رفتیم در مرحله اول، در ارتفاع ۵۰۰ پایی روی دریاچه ارومیه، سوخت گرفتیم؛ هر ۵ فروند زیر یکتانکر. بعد از بنزینگیری به سمت مرز رفتیم و دو هواپیمای رزرومان جدا شدند. آقای عتیقهچی خلبان یکی از این دو فانتوم رزرو بود که کمی هم بیانضباطی کرد...
* که میخواست با شما بیاید.
براتپور: نگاه کنید! این عشق است...
خلبانها با اینکه میدانستند احتمال برگشت ندارند، ولی آمدند و بعد از پایان بریفینگ و خوردن صبحانه و پوشیدن لباس پرواز، با اراده محکم از در پست فرماندهی بیرون آمدند؛ با خنده و شادی. یعنی با این وضع سر هواپیما آمدند. از وقتی هم که هواپیماها را روشن کردیم، یککلمه صحبت نداشتیم * که شما مجبور شدید به او تشر بزنید!
براتپور: اسم این را چه میخواهید بگذارید؟ در بریفینگ به او گفته بودم که احتمال دارد برنگردیم. اما آقا که رزرو است، آمده دنبال دسته پروازی و با این کار دارد میگوید «اجازه میدهی من بیایم؟» اسم این کار را چه میگذارید؟
ضرابی: مرحوم رجایی جواب این مساله را داده بود. او گفته «آنهایی که ماندند یا دیوانهاند یا عاشق؛ خلبانها دیوانههای عاشقاند!»
[زمانی میخندد]
* آقای براتپور شخصیت مهربانی دارند. با خودم فکر میکنم پشت رادیو چهطور به آقای عتیقهچی گفتهاند «برگرد!» که ایشان حساب کار خودش را کرده و برگشته است!
ضرابی: آنجا دیگر حرف، حرف لیدر است!
زمانی: بله. اینها قوانین و دیسیپلین پروازی است.
* خب آقای عتیقهچی بهعنوان یکارتشی به خودش جرات داد که دستورات و برنامه از پیشتعیینشده را نادیده بگیرد و ادامه بدهد.
براتپور: آمده بود و مرز را هم رد کرده بود. اما تانکرهای ما بنزین اضافی نداشتند. فقط میتوانستند ۸ فروند را بنزین بدهند نه ۹ فروند را. این بود که فقط یککلمه در رادیو گفتم: «برگرد!»
ضرابی: yes sir! جز این نیست.
براتپور: اگر بیشتر از این میخواستیم حرف بزنیم، رادیو و رادار عراق ما را میگرفت. تنها جایی هم که ممکن بود ما را ببینند، شهر زاخو بود.
زمانی: لانه زنبوری است برای خودش!
براتپور: وقتی ما به زاخو میرسیدیم، بنا بود ۳ فروند هواپیما بروند پالایشگاه کرکوک را بزنند.
* F5 های پایگاه تبریز.
براتپور: بله. با لیدری شهید مصطفی اردستانی. ما که از بالای زاخو عبور کردیم، آنها پالایشگاه را زدند. این همزمانی باعث فریب دشمن شد. بعد هم ما دوباره برای سوختگیری آماده شدیم. رفتیم تانکر را دیدیم و بنزین گرفتیم و همانطور که گفتیم، سیستم INS من خراب شده بود و آقای جوانمردی گفت «تلآویو را نشان میدهد.»
[زمانی سر به زیر میخندد و براتپور متوجه خندهاش میشود. او هم میخندد.]
براتپور: بعد باید سهراهی جاده را پیدا میکردیم. جادهای بود که از اردن میآمد. آن جاده را پیدا کردیم و به این واسطه، سمتوسوی پایگاهها را پیدا کردیم. در نتیجه طبق بریفینگ، با علامت دست دو فروند از دسته جدا شدند که لیدر این دسته کاظمی بود. سپس سهفروند دیگر جدا شدند که لیدرشان محمود اسکندری بود و سهفروند دیگر باقی ماندند که ما جزو آنها بودیم؛ من و جناب گلچین و رضایی خسروی. که ما بهسمت پایگاه سوم رفتیم. وقتی ما به پایگاه سوم رسیدیم، از بمباران دو پایگاه دیگر، هشیار شده بودند و روی آسمان پدافند شدیدی را برایمان تدارک دیده بودند.
* پایگاههای H3 بهخاطر دوریشان و اینکه فکر نمیکردند ایرانیها تا آنجا برسند، سایت موشکی و پدافندهایی مثل رولند و موشک سام نداشتند؟
براتپور: نه. داشتند. در این ماموریت از کنار دو پایگاه کرکوک و موصل که رد شدیم، همهچیز داشتند. پایگاههای الولید هم داشتند. پایگاههای الرشید هم بود که هواپیماهای رهگیر را بلند میکرد. نکته این بود که ما غافلگیرشان کرده بودیم. و این لطف خداوند بود که ۲ هزار کیلومتر برویم و دشمن را غافلگیر کنیم. در برگشت هم که یکی از هواپیماهایمان دچار اشکال شد.
* درباره این هواپیما گفته میشود، آسیبش دو حالت دارد؛ یا به خاطر ترکشهای بمب هواپیمای جلویی بوده یا به خاطر تیر ضدهوایی.
براتپور: نه. ضدهوایی نبود. ترکش بمب بود.
ضرابی: بمب خودش.
براتپور: این هواپیما، کنار مرحوم اسکندری بود. حالا یا ترکش بمب خودش به زیر هواپیما گرفت یا ترکش بمبهای اسکندری. من آخرین فروندی بودم که صحنه را ترک کردم. قبل از خروج از معرکه هم یکی از ماشینهای مهمات را با رگبار زدم. وقتی گردش کردم، پیش از من، طوسی و کاظمی به او رسیده بودند و ایشان را تا حدودی آورده بودند. آخرین نفر هم من بودم که رسیدم.
ضرابی: (با خنده) و احوالش را پرسیدید.
براتپور: میخواست بپرد بیرون. پیش از عملیات هم در بریفینگ گفته بودم فکر نکنید سوریها دوست ما هستند! اگر اجکت کنید، شما را تحویل عراقیها میدهند. بههمیندلیل به خلبان هواپیمای آسیبدیده گفتم اجکت نکند!
* ولی سوریها که سر این هواپیمای زمینگیر شده، کمکمان کردند!
براتپور: نه بابا! کمک؟ خلاصه گفتم نپر! در آمریکا به ما آموزش دادند که تا وقتی که کنترل استیک و تراتل را داری، از هواپیما نپر! هر موقع اینها را از دست دادی و دیدی کار نمیکنند، آن موقع دیگر کنترلی روی هواپیما نداری! اما هواپیمای آسیبدیده کار میکرد. به همین خاطر او را به تانکر سوخترسان رساندیم و جناب ایزدستا هم که دید نمیتواند سوخت بگیرد، او را به همانپایگاه پالمیرا برد. در فاینال به او گفت «باند روبروی توست. برو بنشین!»
* یکسوال درباره آسیبدیدن اینفانتوم! مگر ما در عملیات H3 از بمبهای تاخیری استفاده نکردیم که بالچههایشان باز میشود؟ پس چهطور ترکش بمب به هواپیما گرفت؟
زمانی: ببینید عزیزم، بهترین بمبی که ما برای بمباران در جنگ استفاده میکردیم، MK82 بود.
* بمبهای ۲۵۰ پوندی؟
زمانی: نه. اینها ۵۰۰ پوندی هستند. فرگمِنتیشن این بمب، مجبورمان میکرد که زیر ارتفاع ۱۰۰ پا نرویم. یعنی اگر با این بمب زیر ۱۰۰ پا بمباران میکردی، فرگمنتیشن بمب، هواپیمای شما را میگرفت. یعنی ترکشهای بمب خودت به زیر هواپیما میخورد. اینکه امیر (ضرابی) فرمودند ترکش بمب خودش بوده...
ضرابی:... عرض کردم
زمانی:... احتمالاً در آن وضعیت که آدم به هزاروصد چیز فکر میکند، ارتفاع ۱۰۰ پای این هواپیما، مثلاً شده ۸۰ پا. در نتیجه ترکش بمبش به خودش گرفته است.
* پس بمبها تاخیری بودند و با بالچه روی سر هدف خوردند.
براتپور: بمبهای ما همه تاخیری بودند.
زمانی: بله. این بمب فین داشته ولی با این حال به ۱۰۰ پا ارتفاع احتیاج داشته.
* با توجه به بحث تبحری که میگویید آقای اسکندری در زدن بمب داشته، فانتوم سیستمی ندارد که مناسبترین زمان رهاکردن بمب را به خلبان بگوید؟ یعنی آقای اسکندری خودش بهصورت چشمی میدانست، در چهلحظهای باید بمب را رها کند؟
زمانی: در حضور اساتیدم جسارت میکنم. ببینید عزیزم، شما میخواهی در ارتفاع ۱۰۰ پا، ۱۲ بمب ۵۰۰ پوندی را از هواپیمای F4 رها کنی. میروی توی چارت. این چارت به شما یک میلدایمپریشن (MildImprassion) میدهد که باید آن را روی سایت خودت سِت کنی. بگویی من میخواهم با ۵۴۰ نات سرعت این بمبها را در ارتفاع ۱۰۰ پا بزنم. وقتی سایت را با میلدایمپریشن ست کردی، زمانی میرسد که روی هدف هستی و آنجا باید بمبات را رها کنی. در این صورت است که بمب شما اگزکت (exact) به هدف میخورد.
* یعنی چیزی شبیه همانسامانه هوشمندی که زمان مناسب شلیک موشک هوا به هوا را اعلام میکند!
زمانی: بله. اینجا هم همینطور است. وقتی سایت با هدف منطبق شود، زمان مناسب رسیده.
* پس رها شدن بمبها با محاسبه چشمی نبوده! یعنی اینطور نیست که خلبان احساس کند حالا باید بمباش را رها کند!
زمانی: نه. البته چشمی هست ولی با استفاده از سایت، چشمی است. [خطاب به ضرابی] امیر چیزی را که جا نیانداختم؟
ضرابی: نه. فقط منظور کاپیتان این است که نشانهگیری و رها کردن بمبها بهطور باستانی و اینکه خلبان بگوید رسیدیم روی هدف پس بمبها را رها کنیم، نیست. هواپیما نشانههایی دارد که شما باید با چشم آنها را ببینید، تا بمب را بزنید! ضمن اینکه هواپیمای اففور قابلیت بمباران اتوماتیک را هم دارد. یعنی شما شب نمیبینید، ولی باید بمب بزنی! بالای ابر هستی و زمین را مطلقاً نمیبینی ولی با دستگاه WRCS میتوانی بمب بزنی!
* این دستگاهها آن موقع بود؟ یا الان که GPS و تجهیزات پیشرفته آمده، روی F4 نصب شده؟
زمانی و ضرابی: نه. همانموقع هم بود.
ضرابی: کارخانه مکدانل داگلاس سازنده این هواپیما، در کانزاسسیتیِ کانزاس آمریکا، یککارخانه شخصی است. این کارخانه تصمیم گرفت ۵ هزار فروند از این هواپیما را بسازد و به آمریکا و جهان بفروشد. وقتی جنگ شروع شد و ایرانیها با فانتوم پریدند و شد All Weather Operation Aircrat یعنی یک هواپیمای همهکاره (هوا به زمین و هوا به هوا)، کشورهای جهان سفارش ۵ هزارتای دوم را دادند. یعنی این جنگ باعث درآمد مضاعف آن کارخانه شد و باعث شد باز هم از این هواپیما بسازد.
در برگشتن ما از H3، صدام هواپیماهایش را کیش کرده بود که بالا بیایند (میخندد) و هرطور شده ما را بزنند. من یکیدو دسته پروازی دیدم که در ارتفاع بالا منتظر ما بودند. ولی ما نزدیک زمین با ۶۰۰ نات سرعت پرواز میکردیم. نزدیک مرز هم که شدیم، F14 ها منتظر بودند که پوششمان بدهند و عراقیها هم که از F14 ها خیلی میترسیدند از تعقیبمان دست برداشتند. دوباره روی دریاچه ارومیه بنزین گرفتیم و آمدیم در همدان نشستیم براتپور: اففور با راداری که دارد، میتواند قشنگ در ابر، هدفش را پیدا کند و بزند.
زمانی: آن سیستم WRCS که امیر (ضرابی) فرمودند، مخفف Weapons Release Computer System است. با پارامترهایی که به این سیستم میدهید، میتوانید بدون اینکه هدف را با چشم ببینید، آن را بزنید.
* ببخشید، پرانتز را ببندیم و به روایت آقای براتپور برگردیم!
براتپور: در برگشتن ما از H3، صدام هواپیماهایش را کیش کرده بود که بالا بیایند (میخندد) و هرطور شده ما را بزنند. من یکیدو دسته پروازی دیدم که در ارتفاع بالا منتظر ما بودند. ولی ما نزدیک زمین با ۶۰۰ نات سرعت پرواز میکردیم. نزدیک مرز هم که شدیم، F14 ها منتظر بودند که پوششمان بدهند و عراقیها هم که از F14 ها خیلی میترسیدند از تعقیبمان دست برداشتند. دوباره روی دریاچه ارومیه بنزین گرفتیم و آمدیم در همدان نشستیم.
عملیات H3، پنجساعت پرواز و چهاربار بنزینگیری روی کف زمین بود. هواپیمای C130 شنود هم یکیدو ساعت بعدش خبر داد که گزارش عراقیها به بغداد میگوید ۴۸ فروند هواپیما همراه با چند هلیکوپتر، چند شلتر و دو رادار از بین رفتهاند.
* وقتی داشتید به پایگاههای H3 میرسیدید، از دور هواپیماهای دشمن را روی زمین دیدید؟
براتپور: بله.
* اما موقعیت و مکان توقف هواپیماها که روی نقشه عملیات مشخص نشده بود.
براتپور: نه دیگر! ما اصلاً از خود پایگاهها تصویر و تصوری نداشتیم. نه عکسی بود نه چیزی.
ضرابی: برای اولینبار بود که پایگاهها را دیدند و از آنها پذیرایی کردند.
* خب با این وجود هم ریسک عملیات بالا بوده چون امکان داشت بمبها را اینطرفتر یا آنطرفتر بریزید و خسارتی که میخواستید به دشمن وارد نزنید!
براتپور: دیگر کارمان خلبانی است دیگر (میخندد)
ضرابی: فوت کوزهگری را بلدیم!
براتپور: سهساعت و نیم بعد از پرواز ما، پرسنل فنی رفته بودند یقه جانشین پایگاه را گرفته بودند که اینها کجا رفتند؟ چرا نیامدند؟
ابوذر ضرابی: جانشین که بود؟
براتپور: مومنی بود.
ضرابی: مومنی اصل.
براتپور: خلاصه ایشان هم گفته بود «بابا، اینها رفتهاند برای آن ماموریت!» در هرصورت وقتی برگشتیم، غوغایی بود و همه پرسنل پایگاه اعم از فنی یا غیرفنی در رمپ بودند.