خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مرضیه کیان: تقریباً همه خاطرات مشترکی از دلسوزیکردنهایمان برای کودکانی که نام «کودک کار» گرفتند، داریم؛ دلسوزیهایی که گاهی حاصلی جز پشیمانی ندارد.
احتمالاً تا همین چند سال پیش برای شما هم پیش آمده که در گذر از پیادهرو، کودکی با لباس مندرس، دنبالتان راه بیفتد و با سری کج کرده، بگوید: «از صبح چیزی نخوردم. میشه پول بدی برم یه چیزی بخرم؟» با مبالغ پایین راضی نشود و اگر خوراکی همراهتان باشد و قصد داشته باشید آن را بدهید هم قبول نکند.
زمانی پشیمانی پیش میآید که وقتی مبلغی از سر ترحم، به آن کودک داده شد، در طول همان مسیر پیادهرو کودکی دیگر با همان دیالوگهای کودک قبلی مجدداً با سر کجکرده جلوی راهتان را بگیرد.
بعد از مدتی هم دیالوگها تغییر کردند و هم مکانی که این کودکان میایستادند؛ در حال ورود به بقالی هستید که کودکی مظلومانه به شما چشم میدوزد و با لحنی ملتمسانه میگوید: «میشه برای منم یه چیزی بخری؟» یا «چند روزه تو خونمون هیچی نداریم میشه برامون یه چیزی بخری؟» یا چیزی شبیه این جملات.
وقتی موفق شدند با لحن و حرفهایشان شما را قانع کنند و با آنها راهی بقالی شدید و قصد خرید کردید، میبینید مستقیم سراغ قفسهای خاص میروند و دست میگذارند روی فلان محصول از فلان برند معروف! به یک محصول قانع نمیشوند و سلیقه شما را هم قبول ندارند.
اگر گذر هر روزه در همان محل داشته باشید یا وقت داشته باشید و چند ساعت جلوی مغازه بایستید، میبینید که این دیالوگها از زبان همان کودک فقط برای شما نبوده!
سکانسهای تکراری
حالا چند وقتی است که این کودکان، با شکل دیگری عواطف و احساسات عابران را درگیر خودشان میکنند. اگر مسیرتان مثلاً به حوالی خیابان فاطمی تا میدان انقلاب بخورد، سناریوی جدیدی میبینید که برای این کودکان دیکته شده؛ کودکی با خرده شیشههای ترازوی شکسته، زانوی بغل گرفته و چشمانی گریان و زل زده به ترازو که دیالوگشان یا این است: «تمام پساندازم بود، افتاد و شکست» یا این: «با این خرج خونوادهمو میدادم، مامورا زدن شکستنش…» یا این: «یه پسره داشت میدوید. پرید روش. شکست و در رفت» و...
با دیدن این بساط خیلیها تا ساعتها ذهنشان درگیر میشود، خیلیها از سر ترحم هزینه کامل یک ترازو را بهشان میدهند و حتی گاهی حس دلسوزی در بعضیها تا جایی فوران میکند که کنارشان مینشینند و پابهپایشان گریه میکنند!
بماند که چقدر ناسزا و لعن و نفرین نثار دستاندرکاران میشود و شکافهای طبقاتی به خاطر همین نمایش جعلی پررنگ میشود.
اگر علت به کاربردن عنوان «نمایش جعلی» را جویا میشوید باید به این روایتها هم اشاره شود که: شب به شب تمام این خرده شیشهها در کوله همراهشان جمع میشود و صبح به صبح در همان مکان یا در یک خیابان اینطرفتر یا آنطرفتر پهن میشود! حتی اگر پول کامل ترازو را گرفته باشند یا یک ترازو به آنها داده شود، باز هم روز بعد با همان دکور «ترازو شکسته» بساطشان را پهن میکنند.
بالاخره دلمان به حالشان بسوزد یا نه؟!
واکنش بعضی رهگذران نیز در مقابل ترحم افراد این است که: «ای بابا ناراحت نشید، اینا باندن.» یا «به این بچهها کمک نکنید. این پولا تو جیب یه نفر دیگه میره، شب به شب سر فلان چهارراه یکی میاد اینا رو جمع میکنه میبره.»
واقعیت این است که نه میتوان از عذابوجدانی که مثل خوره روح آدم را خنج میاندازد راحت شد، نه میتوان باور کرد که کمک کردن به این کودکان دردی از دردشان دوا میکند یا نه؟!
طبیعتاً وقتی تعریف ثابتی برای کودکان کار وجود دارد، بودن چنین بچههایی حتمی است، اما اینکه این کودکان صرفاً برای تأمین معیشت خانوادهشان کار میکنند یا در دام بزه افتادهاند و در قالب یک باند فعالیت میکنند، چیزی است که با وجود بررسیهای متعدد، همچنان جای بحث دارد.
در جلسه علنی شورای شهر روز سهشنبه هم پیرهادی، رئیس کمیسیون خدمات شهری شورای اسلامی شهر تهران از نبود آمار دقیق کودکان کار خبر داد.
طبق آخرین آماری که سال گذشته، معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور داده، تنها ۴۰ درصد کودکان کار به خاطر فقر خانوادگی در خیابانها کار میکنند و بیشتر این کودکان تحت سواستفاده باندهای مختلف قرار دارند.
سوالی که با جواب آن میتوان از روی ظاهر به یک نتیجهگیری نسبی رسید این است که چطور ممکن است چند کودک با دیالوگهای مشابه و مطالبهای یکسان در خیابانهای متصل به هم، درخواستی همسان داشته باشند؟
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور به این مورد هم اشاره کرده که: «بیش از ۵۵ درصد کودکان کار در کشور، ایرانی نیستند؛ این در صورتی است که بیشتر این کودکان خارجی، به صورت غیرمجاز در کشور زندگی میکنند.»
حجت الاسلام امیر صالحی که از اعضای گروه جهادی در محله هرندی است و آسیبهای اجتماعی، اعتیاد، کودک کار، طلاق که در این منطقه بسیار پررنگ است را مورد ارزیابی و ریشه یابی قرار میدهند، میگوید: «یکی از معضلات دروازه غار مهاجرت افرادی است که به اسم «غربتی» شناخته شدهاند. این افراد از شهرهای دیگر به خصوص شهرهای شمالی مثل آمل و بابل آمدهاند. دلیل اینکه به اینها غربتی گفته میشود این است که افرادی بودند که از کشور پاکستان و افغانستان آمدند و در سیستان و بلوچستان ساکن شدند و چون افراد جسور و یاغی بودند رضا خان طی یک برههای آنها را در کل کشور پخش و تبعید کرد. به همین خاطر تقریباً در همه شهرها یک محله غربتی نشین وجود دارد. الان متأسفانه یکی از محلههای غربتی نشین در تهران محله دروازه غار است. یکی از آسیبهایی است که اگر امروز جلوی آن گرفته نشود عواقب بسیار بدی دارد و در آینده ممکن است مجبور شویم این مناطق را با خاک یکسان کنیم. یک سری کودک که به صورت فصلی با خانوادههای خود مهاجرت میکنند، پدر و مادری که دارای ۹ فرزند هستند و کارشان سر خیابانها چیزی فراتر از تکدی گری است و اگر کسی به آنها کمک نکند با فحش و ناسزای آنها مواجه میشود.
از کودکی به این افراد یاد میدهند که کفش نپوشند. من اوایل از این بچهها عکس گرفتم و از یک ان جی او خواستم که برای این بچهها کفش خریدند، اما بعد متوجه شدم که این بچهها از کفش استفاده نمیکنند. پدر و مادر کفشها را پنهان میکنند که این بچه عادت کنند در زمستان و تابستان پابرهنه راه برود.»
سوختن کودکان کار واقعی در هیزم خشک بزهکاران
رفتار و کارهای تکراری برخی کودکان کار (که شاید به کار بردن این اصطلاح برایشان درست نباشد)، آمار و ارقام باند بودن آنها و تمام عوامل دیگر دستبهدست هم میدهد که بارها و بارها احساس پشیمانی نسبت به کمک و ترحمی که در حق این کودکان انجام شده، صورت بگیرد و کودکان مستحقی هم که هدفشان کمک به خانواده است و در فقر مطلق به سر میبرند، در آتش شگرد آنان بسوزند.