خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: ژول مگره یکی از شخصیتهای مهم ادبیات پلیسی جهان است که توسط ژرژ سیمنون نویسنده بلژیکی خلق شد. از سال ۱۳۹۰ که انتشار مجموعه پلیسی نقاب توسط انتشارات جهان کتاب آغاز شد، علاوه بر دیگر رمانهای پلیسی فرانسه و انگلیسیزبان، تا امروز ۲۵ رمان از داستانهایی که سیمنون با محوریت اینپلیس فرانسوی نوشته، با ترجمه عباس آگاهی منتشر شدهاند.
ما هم علاوه بر اطلاعرسانی درباره اینکتابها از سال ۹۳ تا امروز، مقالات زیر را در نقد و بررسی برخی از کتابهای سربازرس مگره منتشر کردهایم:
* نشانی از زمانی که کتاب ۲۰۰ ریال بود/ نوستالژی دیگری با سربازرس مگره
* بوکس بازی سربازرس و متهم/ الگویی داستانی برای کارآگاهان حرفهای!
* وقتی مَکر زنان فاجعه میآفریند
* نگاهی به رمان «مگره سرگرم میشود»/باهوشها خود را لو میدهند!
* قصه جنایات شرقیهای اروپا در غرب/شباهت و تفاوت مگره و شرلوک هولمز
بیستوپنجمین کتاب مجموعه «نقاب» با محوریت سربازرس مگره، رمان «مگره و بانوی سالخورده» است که ترجمه فارسیاش روزهای ابتدایی آذرماه امسال به بازار نشر عرضه شد. در مقاله کوتاهی که در ادامه میآید، قصد داریم اینکتاب را مورد بررسی و کنکاش قرار دهیم.
مشروح متن مقاله مذکور در ادامه میآید:
«مگره و بانوی سالخورده» سال ۱۹۵۰ منتشر شد و داستانش درباره وقوع یکقتل در شهر اتروتا است که در آن زن خدمتکاری بهنام رز، بهجای اربابش خانم اوایل والانتین، بیوه فردینان بسن، با آرسنیک مسموم و کشته میشود. شروع داستان در شهر اتروتاست و در فصل اول، مگره چون در مکان جدیدی قرار گرفته، مانند داستانهای دیگرش ساکت و متفکر است. به اینترتیب به تعریفوتمجیدها و سوالهای کنجکاوانه مردمی که او را میشناسند، با جواب سربالا یا سکوت پاسخ میدهد. در همینفصل اول، علت سفر مگره به اتروتا و آمدنش از پاریس بهطور خلاصه و تلگرافی مرور شده و سپس، داستان بهسرعت جلو میرود. در فصل دوم هم، ضمن روایت قصه، عادات اجتماعی و زندگی در شهر کوچکی مثل اتروتا تشریح میشود. اینبین صحبت از تفاوتهای اجتماعی مثل فرق زن پاریسی و بورژوا با گونههای دیگر میشود. همچنین صحبت از آدمهایی است که به ثروت رسیدهاند اما نمیدانند با ثروت خود چه کنند؟
وقتی اینرمان را میخوانیم، احساس میکنیم نمونه مشابهش را پیشتر در آثار آگاتا کریستی با محوریت کارآگاه هرکول پوآرو دیدهایم. سربازرس مگره هم مثل پوآرو چیزهایی میداند که در طول داستان و تحقیقات خود، یا بیان نمیشوند یا اشارهای به آنها نمیشود. اما در فرازهای میانی و پایانی، بهطور ناگهانی، هم مخاطب و هم شخصیتهای قصه را غافلگیر میکنند. بهعنوان مثال در «مگره و زن سالخورده» شخصیتی وجود دارد که ورودش به داستان، یکی از همینغافلگیریهاست: «اینبار شارل با نگرانی واقعی به جنبوجوش افتاد. چگونه سربازرس که هیچ حرفی به او نزده بود، از همه این چیزها با خبر بود؟» (صفحه ۱۰۱) نمونه دیگر اینغافلگیریها که برای شخصیتهای قصه پررنگتر است، از اینقرار است: «"گوش کنید، بسن. چند وقت میشه که میدونید جواهرات نامادریتون هرگز فروخته نشده و اون جواهرات اصلی رو نگه داشته و اونطور که وانمود میکنه، اونها بدلی نیستند؟" اینک زن نیز به لرزه افتاد. با حیرت و تحسینی غیرارادی به مگره نگاه کرد... (صفحه ۱۵۱)
البته مگره هم مانند پوآرو، در نهایت علت رفتار خود را تشریح کرده و از رمز و رازهای کردار خود گرهگشایی میکند. اینمساله را میتوان در چنینجملاتی مشاهده کرد: «چند ساعت پیش، وقتی آمدم بهتون شببهخیر بگم، تصادفی نبود که حرف روابط بین رز و تئو و ملاقات روز چهارشنبهشون رو پیش کشیدم.» (صفحه ۱۵۷)
* یکجنایت زنانه؛ روانشناسی جنس لطیف
اگر بخواهیم طرح داستانی «مگره و بانوی سالخورده» را خلاصه کنیم، میتوانیم به دو جمله سربازرس در فرازهای پایانی داستان اشاره کنیم: «اینجنایت، یکجنایت زنانه ست، و حتی یکجنایت زن سالخورده منزوی. یکی از جنایتهایی که ساعتها و ساعتها، عاشقانه، بهش فکر میکنند و دائم زینتآلاتی بهش اضافه میکنند.» و «چطور میشه به شما سوءظن پیدا کرد، حال آنکه ظاهرا سم به شما اختصاص داشته؟» (صفحه ۱۵۶)
پیرزن بیوه داستان که یکی از نوکیسههای ثروتمند فرانسوی است، قصد از بینبردن خدمتکارش رز را بهعنوان یکفرد مطلع و آگاه به اسرارش را داشته و او را بهواسطه داروی خوابآور خود مسموم میکند. اینشک و تردید که پیرزن، خود قصد داشته وانمود کند قصد مسمونکردنش را داشتهاند، در صفحه ۵۸ کتاب مطرح میشود؛ نتیجهگیریای که در انتهای کتاب درست از آب درمیآید. نکته مهم در اینمیان، این است که ژرژ سیمنون مانند داستانهای دیگر سربازرس مگره، دست به روانشناسی شخصیتهای زنان و تشریح انگیزههایشان زده است. در اینزمینه، هم شخصیت زن سالخورده را داریم، هم آرلت دخترش و هم رزِ خدمتکار را که هرکدام انگیزههای متفاوتی دارند. یکی از جملات جالب و مهم در اینزمینه، مربوط به سر کردن شب توسط دو زن در یکخانه است که به دشمنی مرموز و همیشگی زنان با یکدیگر ارجاع دارد: «فکر نمیکنم دو تا زن که از صبح تا شب با هم زندگی میکنند بتونند همدیگه رو دوست داشته باشند.» (صفحه ۱۰۳)
در ادامه بحث روانشناسی زنان، باید به دو جمله مگره درباره شخصیت قاتل قصه اشاره کنیم: «ببینید، این دوتا جنایت شما فقط جنایتهای آدمی منزوی نیستند، بلکه جنایات زنی سالخوردهاند.» مگره ضمن بیان اینجملات، قاتل را خطاب قرار داده و میگوید: «والانتین، شما زن باهوشی هستید!» بین دیالوگهای شخصیت مگره هم، راوی داستان (سیمنون) حضور پیدا کرده و درباره درون شخصیت قاتل قصه میگوید: «زن که به رغم همهچیز، از تعریف خوشش میآمد، به خود بالید.» (صفحه ۱۵۸)
نکته روانشناسانه دیگری که سربازرس مگره آن را گوشزد میکند، مربوط به امکان خودکشی قاتل پس از افشای واقعیت است. در صحنه پایانی داستان که مگره و بازرس همراهش منتظر هستند زن سالخورده آماده رفتن به کلانتری و تسلیم به پلیس شود، میخوانیم: «سربازرس از داخل پلکان فریاد کشید: آماده شدید؟ و چون زن بالافاصله پاسخ نداد، مگره در چهره بازرس علائم ترس را خواند و گفت: وحشت نکن! اینجور زنها خودشون رو نمیکشن. اون با چنگ و دندون، تا آخر از خودش دفاع میکنه و بهترین وکلای مدافع رو میگیره.» (صفحه ۱۶۲) همچنین، همینزن سالخورده و بهظاهر دوستداشتنی و مظلوم، در ابتدای قصه به پاریس میرود تا از سربازرس بخواهد مساله سوءقصد به او را که موجب قتل خدمتکارش شده، پیگیری کند. اما در پایان داستان که مگره انگیزههای واقعی زن را اعلام میکند، مشخص میشود بانوی سالخورده از خواهش فرزند ناتنیاش (که نماینده مجلس است) از مگره برای پیگیری اینپرونده مطلع بوده است.
* ساختار و قالب روایت؛ سوالهای قصهگو از مخاطب
«مگره و بانوی سالخورده» از نظر فرم و ساختار شبیه دیگر رمانهای سربازرس مگرهای است که تا به حال خواندهایم. اما نکته برجسته و قابل توجه آن، درشتکردن و استفاده تاملبرانگیز سیمنون از برخی شیوههای روایت است. یکی از نکات مهم روایت در اینکتاب، از اینقرار است که راوی، دیالوگهای یکشخصیت را همراه با گیومههای جداکننده، در سطور زیر هم، آورده که بهنوعی تداعیکننده و معادل ترفند جامپکات در سینما هستند. نمونه اینشیوه روایت را میتوان در صفحه ۵۳ کتاب مشاهده کرد:
«فکر میکنم منتظر من بودید؟ سربازرس مگره.»
«همونطور که میدونید، من آرلت سودر هستم.»
نکته مهم دیگر در روایت «مگره و بانوی سالخورده»، سوالاتی است که راوی از مخاطب میپرسد. یعنی راوی داستان در حال تعریف قصه، سوالاتی را مطرح میکند و با تذکر زیرپوستی ایننکته که حضور دارد و در حال روایت است، اینسوال نامحسوس را هم از مخاطبش میکند که آیا به قصه گوش میکند یا نه؟ موارد مثال اینرویکرد را هم میتوان در نمونههای زیر شاهد بود:
* «آیا مگره ناخواسته لبخندی زد؟» (صفحه ۳۶)
* «آیا او هم سربازرس را که عکسش اغلب در روزنامهها چاپ میشد، شناخت؟ یا با دیدن مردی ناشناس که لباس شهریها را پوشیده و به آن سمت میآمد، به خودش گفته که جز یک مامور پلیس کس دیگری نمیتواند باشد؟» (صفحه ۴۴)
* «آیا رز بیچاره مرده بود، آری یا نه؟» (صفحه ۸۹)
* «به چه دلیل مگره هم همین نوشیدنی را انتخاب کرد؟ خیلی وقت میشد که چنین چیزی ننوشیده بود، و به دلیلی اسرارآمیز، این نوشیدنی او را به یاد تعطیلات انداخت.» (صفحه ۹۸)
* «آیا والانتین، بعد از بستهشدن در، همچنان لبخندش را حفظ کرد؟ یا مانند بعضی از اینقهقهههای خنده، به محض اینکه دوباره با مادام لوروا تنها شد، تغییر حالت داد؟» (صفحه ۱۱۵)
* «کسی چه میدانست. شاید ترشوها باخبر شده بودند و داشتند خودشان را میرساندند؟» (صفحه ۱۶۰)
ژان گابن در نقش سربازرس مگره
* شخصیت سربازرس
در رمان «مگره و بانوی سالخورده» چند وجه از شخصیت سربازرس مگره تصویر میشود. اولینوجه در اینباره، درباره سن و سال مگره است. گذار او از میانسالی و قرار داشتناش در آستانه کهنسالی یکی از مواردی است که راوی داستان در فرازهایی از آن استفاده کرده است. در صفحات ابتدایی میتوان ایننکته را در چنینجملاتی مشاهده کرد: «شاید نشانه پیری بود؟ چون همچنان سر خم میکرد تا کف سفید امواج را ببیند و از اینکه هیچگونه نشاطی حس نمیکرد غمگین شد.» (صفحه ۲۴) همینمساله را میتوان در فرازهای دیگر داستان، وقتی مگره ناچار است برای بازجویی همراه یکزن در کوچهوخیابان قدم بزند، شاهد بود: «بعد از ایام جوانی، بهندرت برای مگره پیش آمده بود که شبهنگام، به اینشکل، در کوچههای تاریک و سرد شهری کوچک، همراه با زنی زیبا پرسه بزند. انگار احساس گناه میکرد.» (صفحه ۶۷)
احساس و ادراک یکمرد میانسال از زندگی و تغییر شرایط و جامعه را که در آستانه پیری قرار دارد، میتوان در صفحاتی از رمان «مگره و زن سالخورده» شاهد بود: «آیا این احساسات خاص مگره بود یا اینکه افراد دیگری نیز همین حسرت ایام گذشته را داشتند ولی اعتراف نمیکردند؛ او خیلی دلش میخواست دنیا به گونهای باشد که در کودکی شناخته بود؛ یعنی مانند تصویر کارتپستالها. و نه تنها چشمانداز و محیط خارج، بلکه مردم، پدر، مادر، بچههای عاقل، والدین دوستداشتنی با موهایی سفید... مثلا مدتها، وقتی تازه در اداره پلیس مشغول کار شده بود، لووِزینه متناسبترین محل دنیا به نظرش میرسید. در دو قدمی پاریس قرار داشت و اتومبیل هم قبل از ۱۹۱۴ نادر بود.» (صفحه ۸۰) در همینفراز داستان، راوی میگوید مگره عمرش را به نوعی با دیدن وقایع پشت صحنه گذرانده بود، ولی همواره تاسف آن دنیای کودکانه شبیه کارتپستالها را میخورد.
نکته دوم درباره شخصیت مگره، مساله اخلاقمداری و خانوادهدوستی اوست که در همانبازجویی شبانه و قدمزدن با زن فریبنده، خود را نشان میدهد. مگره با وجود داشتن امکان خیانت، وسوسه نمیشود و به همسرش خیانت نمیکند؛ بلکه بهعکس در مقابل پیشنهاد دواطلبانه زن برای رابطه، خشمگین شده و در آستانه از دستدادن کنترل و زدن سیلی به صورت او قرار میگیرد اما موفق به مهاکردن خشمش میشود. اینحالتِ از کوره در رفتن را در صفحات پایانی قصه هم شاهد هستیم؛ جایی که مگره از دست زن سالخورده و پسر ناتنیاش عصبانی میشود که به اینمورد در ادامه خواهیم پرداخت.
نکته دوم درباره شخصیت مگره، مساله اخلاقمداری و خانوادهدوستی اوست که در همینبازجویی شبانه و قدمزدن با زن فریبنده، با وجود داشتن امکان خیانت، وسوسه نمیشود و به همسرش خیانت نمیکند. بلکه بهعکس در مقابل پیشنهاد دواطلبانه زن برای رابطه، خشمگین شده و در آستانه از دستدادن کنترل و زدن سیلی به صورت او قرار میگیرد اما موفق به مهاکردن خشمش میشودنکته سوم درباره خستگی مگره است. سربازرس مگره در پرونده زن سالخورده، زیاد نوشیدنی میخورد و در عینِ نشاندادن آرامش در مقابل دیگران، خود را درگیر آشفتگی و تا حدودی مالیخولیا میکند. قصد سیمنون از نشاندادن اینویژگی، این است که شک و تردید پیر و فرتوتشدن مگره را به داستان تزریق کند اما در پایان، به سبک و سیاق اینگونه داستانهای کارآگاهی، مگره سربلند بیرون آمده و متوجه میشویم، اینحرکات و زیادهرویها در نوشیدن، با قصدوغرض و طرح قبلی بوده است. بههرحال خستگی مگره از طولانیشدن بازجویی و پرونده را میتوان در اینجمله شاهد بود: «مگره از گفتوگویی که بیاندازه طاقتفرسا شده بود، خسته بود. پافشاری آرلت عصبانیاش میکرد. به نظرش میرسید که زن، در تجزیه و تحلیل حالات روحی خود و آلودهکردن خویش، بیاندازه بیپروایی نشان میدهد.» (صفحه ۷۴) نمونه بارز موضوع نوشیدن و آشفتگی را هم میتوان در اینفراز داستان دید: «آبجوی خوبی نبود، و مگره بخشی از شب، آن را هضم نکرد. از خواب میپرید و خوابهای آشفتهای میدید.» (صفحه ۷۸)
مساله خستگی مگره را در اینداستان، میتوانیم به روش کاری و کارآگاهی کلاسیک او مرتبط بدانیم؛ روشی که با چنینجملاتی در «مگره و بانوی سالخورده» به آن اشاره میشود: «ببینید جناب مگره، هرکسی میتونه به افراد حاضر در خونه سوءظن داشته باشه. ولی شما، دقیقا تا اونجا که من اطلاع دارم، به عمق قضایا نفوذ میکنید؛ از ظواهر فراتر میرید و یقین دارم که درست مثل قضیه اجنه موفق میشید حقیقت خیلی سادهای رو کشف کنید.» (صفحه ۹۳) و «نوعی شرمندگی مانعش شد. این را نیز از کودکیاش به ارث برده بود، نوعی احساس وظیفه که مصممانه در آن اغراق هم میکرد. ایناحساس که هیچگاه برای نانی که درمیآورد، به قدر کافی زحمت نمیکشد، تا آنجا که وقتی در تعطیلات به سر میبرد، و این نیز همهساله برایش میسر نمیشد، این ناراحتی وجدان را داشت.» (صفحه ۱۰۵) در همینزمینه، کمی پیشتر به مرموزبودن فعالیتهای سربازرس و در نهایت پردهبرداری از آنها اشاره کردیم که در اینرمان هم سیمنون با چنینجملاتی به آن اشاره کرده است: «او میدانست که همیشه، در جریان یک تحقیق، چنین لحظهای هست که باید پشت سر بگذارد. یعنی بهطور تصادفی – شاید هم به طور غریزی – پیش می آید که بیش از اندازه مشروب بخورد. و به خودش میگفت همیشه وقتی این وضع پیش میآید که چیزی در ذهنش شروع به وول خوردن میکند.» (صفحه ۱۰۵) یکصفحه بعد هم راوی داستان اضافه میکند: «بعد، در لحظهای تقریبا بیدلیل، همهچیز شروع به وولخوردن میکرد.»
درباره روش مگره و غافلگیرشدن شخصیتهای قصه و مخاطب، پیشتر توضیح دادیم. در اینفراز میتوانیم به یکنمونه مهم دیگر در اینزمینه اشاره کنیم. در رمان پیشرو، یک بازرس محلی بهنام کاستن حضور دارد که بناست به مگره در تحقیقاتش کمک کند. او از ابتدا تا مقطع افشاگری پایانی مگره، چندمرتبه دچار شک و تردید میشود که آیا مگره به آنشایستگی و تبحری که میگویند هست یا نه؟ اما او هم مانند دیگر شخصیتهای داستان، در نهایت مقهور هوش و ذکاوت مگره، و غافلگیر میشود: «خیلی وقت میشد که کاستن، که دیگر یادداشتی برنمیداشت، حیرتزده به مگره نگاه میکرد و به سروصدای طبقه اول گوش میداد.» (صفحه ۱۶۲)
آرامش درون و مضطربنشدن مگره، نکته چهارم ویژگیهای اخلاقی و رفتاری اینشخصیت در رمان «مگره و زن سالخورده» است که در رمانهای دیگر سیمنون با محوریت اینشخصیت هم، آن را دیدهایم. جملات نمونه درباره اینویژگی هم عبارتاند از: «مگره به این استدلال، بیآنکه زیاد تحت تاثیر قرار گرفته باشد، گوش میداد.» (صفحه ۸۳) یا «مگره واکنشی نشان نداد، همچنان آهسته به پیپ پک زد و به کشتی بسیار کوچکی که به شکلی نامحسوس منحنی افق را میپیمود نگاه کرد.» (صفحه ۹۱)
همانطور که میدانیم سیمنون در ساخت شخصیت مگره، او را از روستا به شهر آورده و ریشه و خاستگاهش را جایی بیرون از شهر و آلودگیهایش قرار داده است. نکته پنجم شخصیت مگره در اینرمان، در همینباره است. در «مگره و بانوی سالخورده» مگره نسبت به طبقه فرودست و روستایی، از خود ترحم نشان داده و با نوکیسهها و مردمان طبقه بالا بهدلیل بزهکاریهایشان بیمهری میکند؛ تا جاییکه ممکن است کنترل خود را از دست داده و به آنها سیلی بزند. او خود معترف است که در بازجوییها، فرقی بین پولدار و فقیر قائل نیست و به اصل و نسب آدمها کاری ندارد. در مواجهه با خانواده ماهیگیر قصه هم که بهخاطر رتبه پایین اجتماعی خود، برخورد خشک و خشنی با او دارند، با لحن آرام و مهربانی صحبت میکند. خشم مگره از طبقه بالادستی را میتوان در پایان و بخش پردهبرداری از حقیقت شاهد بود؛ وقتی که تئو (پسر ناتنی بانوی سالخورده) میپرسد اگر حاضر به پاسخگویی به سوالات مگره نباشد چه میشود، سربازرس میگوید: «این هیچی رو عوض نمیکنه، جز اینکه شاید وادارم کنه که دستم رو روتون بلند کنم، چون خیلی وسوسه شدهام اینکار رو بکنم.» (صفحه ۱۵۰) او همچنین با غافلگیر کردن بانوی ثروتمند و طمعکار و پسر ناتنیاش، از موضع بالا و با اعتماد به نفس با آنها صحبت میکند: «امکان زیاده. قبول کنید که چیزی ازتون نپرسیدم. اگه دلتون میخواد حرفم رو قطع کنید، ولی من نیازی به تائید شما ندارم.» (صفحه ۱۵۵)
روآن اتکینسون در نقش سربازرس مگره
* مسائل اجتماعی؛ تقابل خردهبورژواها و طبقات فرودست
بدیهی است که حال و هوا و شرایط اجتماعی موجود در رمان «مگره و زن سالخورده»، تصویرگر روزگار فرانسه دهه ۱۹۵۰ باشد. در آنروزگار تفاوت بین بورژوا و غیربورژوا یکی از مهمترین مسائل اجتماعی بوده است. به تبع آن، زنهای پاریسی و غیرپاریسی هم در تقابل با یکدیگر قرار میگرفتند که در اینرمان به اینمساله اشاره شده است. در اینزمینه میتوانیم به ایننمونهها اشاره کنیم: « _ منظورتون چیه؟ _ اینکه احتیاج داشت یک زن خوشگل داشته باشه تا اونو با زر و زیور در معرض دید مردم قرار بده. او از زنهای پاریسی میترسید. جلوی زنهای بورژوای لوهاوْر هم دست و پاش رو گم میکرد.» (صفحه ۳۳) یا «نه از محله سن آنتوان خوشم میآد و نه از آپارتمان خرده بورژوایی اونا.» و همچنین «زن، آهسته صحبت میکرد، با لحنی چنان طبیعی که حیرتآور بود، بهویژه در فضای رستوران هتل، با زنان پیشخدمت پیراهن مشکی و پیشبند سفید به تن؛ محیطی خاص خردهبورژواهایی که در تعطیلات به سر میبردند.» (صفحه ۶۰) جمله اول درباره شخصیت بسن، همسر فقید بانوی سالخورده بیان میشود. بیانشان هم توسط خود بانوی سالخورده است که خود را در مقام مقابله با زنان پاریسی میبیند.
یکی از مسائل اجتماعی دیگری که ژرژ سیمنون در رمان «مگره و زن سالخورده» به آن پرداخته، خودباختگیِ نوکیسههای فرانسوی نسبت به فرهنگ اشرافی انگلستان است. پرچمدار اینرویکرد در رمان مورد اشاره، شخصیت تئو است: «تئو اشرافی باقی مونده. وقتی هنوز ثروتی داشت، زندگی پر زرق و برقی رو ادامه میداد و به دوستانش خیلی میرسید.»؛ شخصیتی که در ادامه مخاطب از مسیر چنینجملاتی، بیشتر با او آشنا میشود: «کسی، احتمالا یک اشرافزاده انگلیسی، او را تحت تاثیر قرار داده بود...با اینرویکرد سیمنون، در قصه «مگره و بانوی سالخورده» اشارهای هم به وضعیت اجتماعی دختران فرانسه آنروزگار شده است؛ اینکه در اینکشور هزاران دختر مثل «رز بیچاره» وجود دارد. (عبارت رز بیچاره بارها در طول داستان تکرار میشود.) «شما میدونید مال کجاست. اون شاید در مجموع سه سال در مدرسه دهکدهاش درس خونده. یکهو خودش رو در محیط دیگهای دیده. زیاد براش حرف زدهاند. زیاد چیز خونده...» (صفحه ۱۱۸) از اینمسیر وقتی مسیر تحقیق سربازرس به سالنامهای که مقتول داشته و از گروه سالنامههای عامهپسند و دارای فال روز است میرسد، اشارهای گذرا به گذشته روستایی خود مگره هم میشود: «مگره به یاد آورد وقتی خودش هم جوان بود و در روستا زندگی میکرد، چنین سالنامههای بدچاپ با کاغذ ارزانقیمت و تصویرهای سادهلوحانه را دیده بود.» (صفحه ۱۲۲)
دیگر موضوع اجتماعی که در رمان پیشرو به چشم میآید، مساله رفتار همیشگی سیاستمداران است که پیش از رسیدن به پست و مقام، خود را به در قالب شخصیتهای مردمی نشان میدهند اما بهمحض رسیدن به صندلیِ مسئولیت و مقام موردنظر، خود و وعدههایشان را فراموش میکنند. نمونه پرداختن به اینموضوع را میتوان در اینفراز از کتاب دید که درباره شخصیت شارل بسن، پسر بزرگ بسن، همسر فقید بانوی سالخورده است: «او وکیل مجلس بود، با وزیر، خودمانی حرف میزد. در زمان مبارزات انتخاباتی، دست مردم را صمیمانه میفشرد و بچهها را میبوسید و با ماهیگیرها و کشاورزها گیلاسی میزد.» (صفحه ۸۴)
یکی از مسائل اجتماعی دیگری که ژرژ سیمنون در رمان «مگره و زن سالخورده» به آن پرداخته، خودباختگیِ نوکیسههای فرانسوی نسبت به فرهنگ اشرافی انگلستان است. پرچمدار اینرویکرد در رمان مورد اشاره، شخصیت تئو است: «تئو اشرافی باقی مونده. وقتی هنوز ثروتی داشت، زندگی پر زرق و برقی رو ادامه میداد و به دوستانش خیلی میرسید.» (صفحه ۸۹)؛ شخصیتی که در ادامه قصه، مخاطب از مسیر چنینجملاتی، بیشتر با او آشنا میشود: «کسی، احتمالا یک اشرافزاده انگلیسی، او را تحت تاثیر قرار داده بود، و او رفتار و کردار جنتلمن انگلیسی و نحوه لباس پوشیدن و حتی قیافه ظاهری وی را به نحو احسن تقلید میکرد.» (صفحه ۹۸) همچنین، درباره اینشخصیت، مگره در صفحه ۱۰۲ با یکمکاشفه و ادراک ناگهانی روبرو میشود: «مگره ناگهان کشف کرد که تئو با دشواری میکوشد به چه شخصیتی شباهت پیدا کند: این شخص دوک ویندزور بود.» ایناسم و شخصیت تاریخی، یعنی دوک ویندزور، پادشاه بریتانیا بوده که پس از پدر به تخت نشست و اندکی بعد از سلطنت کناره گرفت. او متولد سال ۱۸۹۴ و درگذشته به ۱۹۷۲ است. شخصیت تئو که از ابتدای ورودش به داستان، خود را فردی بیتفاوت و بیخیال نشان میدهد، با افشاگری مگره در صحنه نهانی داستان، غرور و نخوت اشرافی خود را اینگونه از دست میدهد: «و تئو بسن که حالا بادش خوابیده بود و نمیدانست چکار کند، پرسید ... » (صفحه ۱۶۰)