خبرگزاری مهر، گروه بین الملل – محمدرضا الکائی: موقعیت کشور روسیه در جهان و پهنه و گستردگی عظیم آن، همواره دست بالایی را در معادلات ژئوپلیتیکی و سوق الجیشی برای مسکو به ارمغان آورده است.
چنانچه نگاهی به تاریخ و البته ارزیابیهای ژئوپلیتیکی انجام شده در قرون معاصر و به ویژه توسط کشورهایی که ید طولایی در استعمار دارند بیندازیم، زوایای پنهان مسئله تقابل غرب با روسیه در این منطقه فوق راهبردی در دنیا بیشتر نمایان میشود.
هنگامی که «سر هافورد جان مکیندر» جغرافی دان و سیاستمدار انگلیسی در سال ۱۹۰۴ میلادی مقالهای با عنوان «محور جغرافیایی تاریخ» را منتشر نمود، تمام حواسها به ارزیابیها و تحلیلهای صورت گرفته وی در این مقاله معطوف گشت.
با نگاهی اجمالی بر کلیت آنچه مکیندر در این مقاله مطرح کرده است، خواهیم دید که خشکیهای جهان طبق تحلیل وی به سه قسمت تقسیم شده است.
راهبرد غرب در منطقه دونتسک و در ضدیت با روسیه موجب بروز تنشهای زیادی شده است به طوری که احتمال یک رویارویی نظامی بین غرب و مسکو دور از ذهن نیست اول جزیره جهانی، شامل قارههای به هم پیوسته اروپا، آسیا و آفریقا که بزرگترین، پرجمعیتترین و غنیترین ترکیب ممکن روی زمین است.
جزایر فراساحلی از جمله جزایر بریتانیا و ژاپن در مرحله دوم این تقسیم بندی قرار میگیرد و در آخر نیز جزایر دور، از جمله قارههای آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی و همچنین اقیانوسیه هستند.
منطقهای که وی آن را «هارتلند» می نامد در مرکز جزیره جهان قرار دارد که از رود «ولگا» در غرب تا رود «یانگ تسه» در شرق و از رشته کوههای هیمالیا در جنوب تا قطب شمال امتداد دارد.
مکیندر سپس در سال ۱۹۱۹ نظریه خود را اینگونه خلاصه کرد: هر که بر اروپای شرقی حکومت کند، هارتلند تحت فرمانش است، کسی که هارتلند تحت فرمانش باشد، جزیره جهانی را فرمان میدهد و آنکه بر جزیره جهانی حکمرانی میکند، کل جهان را تحت فرمان خود دارد.
طبق این نظریه که البته در دورانهای اخیر طرفداران بسیار و البته منتقدانی نیز داشته است، کلید جهان در فتح اروپای شرقی یا همان منطقهای است که روسیه از نظر تاریخی در آن حضور داشته و دارد و البته هر فرمانده و رهبری که سودای فتح این منطقه را در سر داشته، با شکست و ناکامی مواجه شده است.
مروری بر تاریخ لشکرکشیها و تقابلها در این منطقه بر ادعای فوق صحه میگذارد. مورد دیگری که باید به آن توجهی ویژه داشت، بحث قومیتها و نژادهای مردمان مستقر در این منطقه از جهان و پیوندهای تاریخی و عاطفی بین آنها است.
ملتهای این منطقه عمدتاً از نژاد اسلاو هستند که زبانهایی با یک ریشه مشترک و همچنین آداب و رسوم تقریباً یکسانی دارند. هنگامی که در آستانه جنگ جهانی اول، امپراتوری اتریش-مجارستان به صربستان ضربالاجل پذیرش خواستههای مطرح شدهاش را داد، صربستان پیامی به تزار روسیه مخابره کرد با این مضمون که از شما که خود از نژاد اسلاو هستید، میخواهیم در این مسئله به یاری ما بشتابید.
آلمان نازی نیز در جنگ جهانی دوم به رهبری آدولف هیتلر و تا حدودی در راستای نظریه مکیندر، علی رغم صلح صوری منعقد شده در ابتدای این جنگ تحت عنوان پیمان مولوتوف-ریبن تروپ (اولی وزیر خارجه شوروی سابق در زمان استالین و دومی وزیر خارجه آلمان نازی) بین دو کشور شوروی و آلمان، تصمیم به حمله به روسیه گرفت تا کلید فتح جهان را به دست بیاورد که البته با ناکامی مواجه گشت.
دلیل این ناکامی آگاهی متفقین به ویژه انگلیس و آمریکا از این مسئله بود که سقوط روسیه سقوط همه جهان خواهد بود لذا اقدام به ارسال کمکهای پشتیبانی، لجستیکی، مالی و اطلاعاتی به شوروی کردند.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، شوروی به عنوان یکی از فاتحان تسلط خود را بر کشورهای اروپای شرقی به شدت گسترش داد که البته مطابق تبعات جنگ، توافقات انجام شده بین متفقین و همچنین بحث اشتراکات تاریخی، رخدادی عجیب و دور از انتظار نبود.
غرب که از قدرت فزاینده شوروی به شدت احساس خطر کرده بود، اقدام به تشکیل سازمان پیمان آتلانتیک شمالی موسوم به ناتو در دوران جنگ سرد کرد تا همیشه ائتلافی آماده در صورت هرگونه رویارویی نظامی احتمالی با شوروی در اختیار داشته باشد که البته شوروی نیز متقابلاً به ایجاد پیمانی مشابه تحت عنوان «پیمان ورشو» دست زد که البته با فروپاشی شوروی، این اتحاد نیز از میان رفت اما ناتو که ایده اصلی آن مقابله با به اصطلاح تهدیدات شوروی سابق بود، همچنان به قوت خود باقیست که این نشان دهنده اهمیت این منطقه از جهان و حضور همیشگی آن در استراتژی غربیها است.
غرب و در رأس آن آمریکا همواره در تلاش بوده است تا اگر خود نمیتواند بر این منطقه مسلط شود، دست کم این اجازه را به روسیه نیز ندهد تا با تسلطش بر پهنه عظیمی از دنیا بتواند هژمونی مسلط بر جهان شود.
راهبرد غرب در دوران جنگ سرد که بارها تا مرز رویارویی هستهای دو طرف نیز رسید، این بود که با ایجاد چالشهای متعدد نظامی به ویژه در شرق اروپا، شوروی را به زانو درآورد. به عنوان نمونه بحران موشکی کوبا یا بحران اکتبر سال ۱۹۶۲ یکی از آن چالش هاست، جایی که آمریکا با استقرار سامانههای موشکهای بالستیک خود در ترکیه موجب تحریک شوروی شد و مسکو نیز در اقدامی متقابل اقدام به استقرار سامانههای خود در خاک کوبا نمود که چیزی نمانده بود تا این مسئله به یک تقابل تمام عیار و جنگ هستهای ویرانگر تبدیل شود.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا در تلاشی مضاعف برای تسلط بر اروپای شرقی، به صادر کردن فرهنگ زیستی و سبک زندگی آمریکایی و کشیدن کشورهایی که به تازگی استقلال یافته بودند، به ویژه کشورهای شرق اروپا به سمت خود ادامه داد.
روسیه بعد از فروپاشی شوروی سابق به مدتی زمان نیاز داشت تا دوباره خود را از نو بشناسد و با هویت جدید خود سازگار شود اما از همان موقع نیز نیات و اقدامات غرب و به ویژه آمریکا از نظرش دور نبود.
کشورهایی مانند بلاروس (روسیه سفید)، استونی، لتونی، لیتوانی، مولداوی و اوکراین در شرق اروپا که از اقمار شوروی سابق محسوب میشوند و اکثراً هم مرز با روسیه هستند، جایگاهی ویژه برای مسکو دارند. از بین این کشورها تنها بلاروس است که که همچنان متحد سنتی مسکو باقیمانده است و کشور دیگری که در این بین برای مسکو اهمیتی فوق راهبردی دارد اوکراین است. زبان و فرهنگ مردمان این کشور قرابت زیادی با مرمان روسیه دارد. وسعت و اهمیت سوق الجیشی اش نیز آن را به لقمه چرب و نرمی برای غرب و ناتو تبدیل کرده تا از آن برای پیشبرد اهداف خود بر ضد روسیه و کنترل منطقه شرق اروپا استفاده نمایند.
آمریکا در سالهای اخیر تلاش بسیاری کرده است تا از طریق اقدامات مختلف، اوکراین را متمایل به غرب نماید، از انقلابهای مخملی و دخالتهای سیاسی در این کشور گرفته تا وعده و وعیدهای تو خالی برای بهبود اقتصاد اوکراین.
آمریکا در سالهای اخیر تلاش بسیاری کرده است تا از طریق اقدامات مختلف، اوکراین را متمایل به غرب نماید، از انقلابهای مخملی و دخالتهای سیاسی در این کشور گرفته تا وعده و وعیدهای تو خالی برای بهبود اقتصاد اوکراین اهمیت اوکراین برای غرب آنجا خودش را نشان میدهد که ساکنان شبه جزیره کریمه که در جنوب اوکراین واقع شده است، طی یک همه پرسی در سال ۲۰۱۴ با اکثریت آرا، رأی به الحاق این شبه جزیره به کشور روسیه دادند که این مسئله غرب را به شدت عصبانی نمود و نه تنها این اقدام را به رسمیت نشناخت، بلکه تا امروز از آن به عنوان اشغال نظامی یاد میکند.
هم اکنون نیز در دوران ریاست جمهوری «جو بایدن»، بازی با کارت اوکراین، یکی از مهمترین رویکردهای سیاست خارجی واشنگتن در برابر روسیه است.
یارگیری بیشتر در احزاب این کشور و متمایل کردن فرهنگ و ساختار اوکراین به غرب و همچنین وعده عضویت این کشور در ناتو، مسائلی هستند که واشنگتن در سالهای اخیر به دنبالشان بوده است و غافل از آنکه کلیت ساختار اوکراین و مردمانش اینگونه نیست و هنوز علقه های تاریخی و مشترک، مردم این کشور را به روسیه نزدیک میکند.
نمونه این موارد را میتوان در منطقه «دونتسک» در اوکراین دید که ساکنانش خواهان جدایی از اوکراین و حکومت خودمختار هستند که در این مورد نیز غرب روسیه را متهم به دخالت میکند.
راهبرد غرب در این منطقه و در ضدیت با روسیه موجب بروز تنشهای زیادی شده است به طوری که احتمال یک رویارویی نظامی بین غرب و مسکو دور از ذهن نیست.
مسکو در این باره و با آگاهی از نیات غرب، پیشنهاداتی امنیتی به آمریکا و ناتو ارائه کرده است و منتظر پاسخ آنها برای انجام گفتگوها در این زمینه است.
ظاهراً آمریکا اعلام کرده است در این باره با مسکو به گفتگو خواهد نشست اما ناتو هنوز پاسخی ارائه نکرده است. مسکو نیز در این باره اعلام کرده که همه گزینهها را در نظر خواهد گرفت.
باید منتظر ماند و دید که غرب به طور کل حاضر است رویکرد خود در ضدیت با روسیه و تسلط بر اروپای شرقی را تغییر یا حداقل تعدیل نماید یا خیر. در غیر این صورت تنشها تا آستانه برخوردهای نظامی شدید نیز پیش خواهد رفت. سوال اینجاست که آیا تاریخ مجدداً در این منطقه تکرار میشود؟