مبعث در حقیقت روز برافراشته شدن پرچم رسالتی است که خصوصیات آن برای بشریت، ممتاز و بی‌نظیر است، بعثت نبی اکرم(ص) برای بشر آغاز راه نویی بود.

به گزارش خبرنگار مهر، امروز ۲۷ رجب عید مبعث پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است. بعثت نبی اکرم برای بشر آغاز راه نویی بود. دنیای محیط بر آن پیام و محل پیدایش این پیام، دنیای بسیار بد و غیرقابل تحملی بود؛ دنیای گرایش و جذب مادیات شدن، دنیای خوی حیوانی، دنیای بی‌مهاری قدرتمندان و زورمندان و زورگویان، دنیای تبعیض و فساد و ظلم و شهوت‌رانی بی‌بندوبار. این وضعیت، مخصوص منطقه‌ی حجاز نبود؛ آن دو دولت بزرگی هم که منطقه‌ی عربستان را احاطه کرده بودند - یعنی ایران ساسانی و امپراتوری روم - دچار همین مشکلات بودند.مبعث در حقیقت روز برافراشته شدن پرچم رسالتی است که خصوصیات آن برای بشریت، ممتاز و بی‌نظیر است. مبعث در حقیقت پرچم علم و معرفت را برافراشت. بعثت با «إقرء» شروع شد: «إقرء باسم ربک الذی خلق» و با «ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة» ادامه یافت؛ یعنی دعوت همراه با حکمت. دعوت اسلامی در حقیقت گسترش و پراکندن حکمت در سراسر عالم و در طول تاریخ است.

شهید آیت الله مرتضی مطهری در جلد دوم مجموعه آثار خود به تبیین هدف نبوّت ها و بعثت‌ها پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

هدف اصلی از مبعوث شدن پیامبران و به اصطلاح منظور نهایی از ارسال رسل و انزال کتب چیست؟ آخرین سخن پیامبران کدام است؟ ممکن است گفته شود هدف اصلی، هدایت مردم، سعادت مردم، نجات مردم، خیر و صلاح و فلاح مردم است. شک نیست که پیامبران برای هدایت مردم به راه راست و برای سعادت و نجات مردم و خیر و صلاح و فلاح مردم مبعوث شده‌اند. سخن در این نیست، سخن در این است که این راه راست به چه مقصود نهایی منتهی می‌شود؟ سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ در این مکتب چه نوع اسارت‌ها برای بشر تشخیص داده شده که می‌خواهد مردم را از آن گرفتاری‌ها نجات دهد؟ این مکتب، خیر و صلاح و فلاح نهایی را در چه چیز می‌داند؟ در قرآن کریم ضمن اینکه به همه این معانی اشاره یا تصریح شده، دو معنی و دو مفهوم مشخّص ذکر شده که می‌رساند هدف اصلی، این دو امر است، یعنی همه تعلیمات پیامبران مقدّمه ای است برای این دو امر. آن دو امر عبارت است از: شناختن خدا و نزدیک شدن به او، و دیگر برقراری عدل و قسط در جامعه بشری.

قرآن کریم از طرفی می‌گوید: یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً، `وَ داعِیاً إِلَی اَللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً [۱]. ای پیامبر! ما تو را گواه (گواه امّت) و نوید دهنده و اعلام خطرکننده و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغی نورده فرستادیم. در میان همه جنبه‌هایی که در این آیه آمده است، پیداست که «دعوت به سوی خدا» تنها چیزی است که می‌تواند هدف اصلی به شمار آید. از ظرف دیگر درباره همه پیغمبران می‌گوید: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْمِیزانَ لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ… [۲] ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پادارند. این آیه صریحاً برپاداشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرّفی کرده است.

دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او یعنی دعوت به توحید نظری و توحید عملی فردی، امّا اقامه عدل و قسط در جامعه یعنی برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی. اکنون پرستش به این صورت مطرح است: آیا هدف اصلی پیامبران خداشناسی و خداپرستی است و همه چیز دیگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعی مقدّمه این است، و یا هدف اصلی برپا شدن عدل و قسط است، شناختن خدا و پرستش او مقدّمه و وسیله‌ای است برای تحقّق این ایده اجتماعی؟ و اگر بخواهیم با زبانی که در گذشته سخن گفتیم مطرح کنیم، باید این طور مطرح کنیم: آیا هدف اصلی، توحید نظری و توحید عملی فردی است یا هدف اصلی، توحید عملی اجتماعی است؟ در اینجا چند گونه می‌توان نظر داد:

۱. پیامبران از نظر هدف ثنوی بوده‌اند، یعنی دو مقصد مستقل داشته‌اند. یکی از این دو مقصد به زندگی اخروی و سعادت اخروی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی)، و دیگری به سعادت دنیوی او (توحید اجتماعی). پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوی بشر بوده‌اند، به توحید اجتماعی پرداخته‌اند و از آن جهت که می‌خواسته‌اند سعادت اخروی بشر را تأمین کنند، به توحید نظری و توحید عملی فردی که صرفاً روحی و ذهنی است پرداخته‌اند.

۲. هدف اصلی، توحید اجتماعی است، توحید نظری و توحید عملی فردی مقدّمه لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است.

برای انسان- فی حدّ ذاته- هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد، تنها عامل محرّک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر- همچنانکه به طریق اولی برای خداوند فرق نمی‌کند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد- ولی نظر به اینکه کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعی است و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسّر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقّق گردد.

۳. هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست، توحید اجتماعی مقدّمه و وسیله وصول به این هدف عالی است، زیرا- همچنانکه قبلاً گفته شد- در جهان بینی توحیدی، جهان ماهیّت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد، از این رو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهره مند است و آن اینکه به حکم نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی [۳] واقعیّتش واقعیّت خدایی است. فطرت بشر فطرت خداجویانه است، از این رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست، ولی نظر به اینکه انسان بالطّبع اجتماعی است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم دیگر انسان نیست و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعی حکمفرما نباشد حرکت خداجویانه انسان امکان پذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل و قسط و نفی ظلم و تبعیض پرداخته‌اند. علی‌هذا ارزشهای اجتماعی از قبیل عدل، آزادی، مساوات، دموکراسی و همچنین اخلاق اجتماعی از قبیل جود، عفو، محبّت و احسان ارزش ذاتی ندارند و بالذّات کمالی برای بشر محسوب نمی‌شوند، همه ارزششان ارزش مقدّمی و وسیله‌ای است که با قطع نظر از ذی المقدّمه، بود و نبود آنها علی السّویه است، اینها شرایط وصول به کمال‌اند نه خود کمال، مقدّمات فلاح و رستگاری‌اند نه خود فلاح و رستگاری، وسایل نجات‌اند نه خود نجات.

۴. نظریّه چهارم این است که همچنانکه در نظریّه سوم آمده است غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی، در حرکت به سوی خدا خلاصه می‌شود و بس. ادّعای اینکه پیامبران از نظر هدف ثنوی بوده‌اند شرک لا یغفر است، همچنانکه ادّعای اینکه هدف نهایی پیامبران فلاح دنیوی است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب طبیعت زندگی در سایه عدل و آزادی و برابری و برادری نیست، ماده پرستی است، ولی بر خلاف نظریّه ی سوّم ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با اینکه مقدّمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنی خداشناسی و خداپرستی هستند، فاقد ارزش ذاتی نیستند.

توضیح اینکه رابطه‌ی مقدّمه و ذی المقدّمه دو گونه است: در یک گونه تنها ارزش مقدّمه این است که به ذی المقدّمه می‌رساند، پس از رسیدن به ذی المقدّمه، وجود و عدمش علی السّویه است. مثلاً انسان می‌خواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله‌ی پریدن قرار می‌دهد. بدیهی است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان علی السّویه است. همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامه‌ی کلاس برای نام‌نویسی در کلاس بالاتر.

گونه‌ی دیگر این است که مقدّمه در عین اینکه وسیله عبور به ذی المقدّمه است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدّمه است، پس از وصول به ذی المقدّمه وجود و عدمش علی السّویه نیست، پس از وصول به ذی المقدّمه، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول. مثلاً معلومات کلاس‌های اوّل و دوّم مقدّمه است برای معلومات کلاس‌های بالاتر، امّا چنین نیست که با رسیدن به کلاس‌های بالاتر نیازی به آن معلومات نباشد، اگر فرضا همه آنها فراموش شود و کأن لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانش‌آموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد، بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که می‌توان کلام بالاتر را ادامه داد. سرّ مطلب این است که گاهی مقدّمه مرتبه‌ی ضعیفی از ذی المقدّمه است و گاهی نیست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنانکه سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست، ولی معلومات کلاس‌های پایین و معلومات کلاس‌های بالا مراتب و درجات یک حقیقت اند. ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق، از نوع دوّم است. چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیر خواهی، جود، عفو علی السّویه است، زیرا اخلاق عالی انسان نوعی خدا گونه بودن است (تخلّقوا باخلاق اللّه) [۴] و در حقیقت، درجه و مرتبه‌ای از خداشناسی و خداپرستی است و لو به صورت ناآگاهانه، یعنی علاقه انسان به این ارزش‌ها ناشی از علاقه فطری به متّصف شدن به صفات خدایی است هر چند خود انسان توجّه به ریشه فطری آنها نداشته باشد و احیاناً در شعور آگاه خود منکر آن باشد. این است که معارف اسلامی می‌گوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هر چند مشرک باشند اعمالشان در جهان دیگر بی اثر نیست. این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روی عناد نباشد به نوعی در جهان دیگر مأجورند. در حقیقت این گونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند، به درجه‌ای از خداپرستی رسیده‌اند [۵].

انقلاب حضرت محمد (ص)

امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرف‌الدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبت‌های دینی و آئینی تلاش می‌کرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آنها در موج‌های سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. یکی از مناسبت‌هایی که امام موسی صدر اهتمام جدی به گرامیداشت آن داشت، اعیاد اسلامی بود. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش نخست سخنان امام موسی صدر درباره انقلاب حضرت محمد (ص) است. این سخنان در کلاس‌های درس اعضای ارشد جنبش امل در دهه ۷۰ میلادی بیان شده است:

می‌دانیم که اگر اسلام را انقلاب بنامیم، تنها اندکی از حق آن را ادا کرده‌ایم، زیرا نظام‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و نیز آداب و رسوم و اندیشه‌ها و ایدئولوژی‌هایی که اسلام ارائه کرد، اختلافی ریشه‌ای با اندیشه‌ها و نظام‌ها و اوضاع حاکم بر جامعه قبل از اسلام داشت. عربِ پیش از اسلام در چه وضعی قرار داشت و اسلام او را به سوی چه فراخواند؟ وقتی جامعه عرب پیش از اسلام را، که اسلام آن را جاهلیت می‌نامد، با جامعه‌ای مقایسه کنیم که اسلام به آن فراخواند، درمی‌یابیم که تفاوت میان آن دو بسیار است.

اساساً، اگر اسلام را انقلاب بنامیم تنها بخشی از حقیقت را بیان کرده‌ایم. اسلام فراتر از انقلاب است؛ انقلابی است در وضع اجتماعی و وضع سیاسی، بلکه انقلابی است در دل‌ها و حتی در جهان بینی. این امر در بسیاری از مباحث آشکار می‌شود.

این انقلاب که تلاش کرد همه شاخصه‌های زندگی را در انسان دگرگون کند، در اندک زمانی به موفقیت رسید. ما باید روش‌ها و راهکارهای این انقلاب را بررسی کنیم تا شاید اندوخته و تجربه‌ای برایمان باشد.

در واقع، من امروز می‌خواهم نخستین گام از این تجربه را بررسی کنم. نخستین گام زمانی بود که پیامبر (ص) دعوت آشکار خود را آغاز کرد. می‌دانید که دعوت به اسلام تا سه سال مخفیانه صورت می‌گرفت و در این مدت پنجاه نفر اسلام آوردند. پیامبر (ص) افرادی را برمی گزید و طی ارتباط‌های خصوصی آنها را پرورش می‌داد. پس از آن، پیامبر مأمور شد که: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ.» از این رو، پیامبر خاندان عبدالمطلب را جمع کرد و آنان را به اسلام فراخواند و گفت نخستین کسی که اسلام بیاورد، خلیفه و جانشین او خواهد بود. در آن جلسه کسی جز علی بن ابی‌طالب ایمان نیاورد.

سپس، پیامبر مأمور به دعوت عمومی شد و همانطور که در تاریخ خوانده‌اید، بر فراز کوه صفا در نزدیکی کعبه رفت و شعارهایی مانند «واصباحاه» سرداد که برای جمع کردن مردم به کار می‌رفت. بعد به مردم گفت: اگر به شما خبر دهم که در پشت این کوه سپاهی آهنگ شما کرده است، آیا حرف مرا باور می‌کنید؟ مردم گفتند: ما تو را راستگو و امانتدار می‌دانیم. پیامبر (ص) فرمود: دوست دارم به شما خبر دهم که جامعه شما، موجودیت شما، آینده شما همه در خطر آتش و فروپاشی و نابودی است. سپس، شروع به بشارت دهی کرد و گفت: ای مردم، من فرستاده خداوند به سوی شما و به سوی همه مردمان هستم. ای مردم، هیچ طلایه دار و پیشاهنگی به خویشان خود دروغ نمی‌گوید. من اگر هم دروغگو باشم، به شما دروغ نمی‌گویم، زیرا شما قوم و عشیره من هستید. ای مردم، شما همانگونه که به خواب می‌روید، می‌میرید و همانگونه که بیدار می‌شوید، برانگیخته می‌شوید و برای آنچه کرده‌اید مورد حسابرسی قرار می‌گیرید. اگر کرده‌هایتان خوب باشد، پاداش نیک می‌گیرید و اگر بد باشد، کیفر بد؛ یا به بهشت جاودانه درمی‌آیید و یا برای همیشه در جهنم افکنده می‌شوید. ای مردم، من هیچکس را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام، آورده باشد؛ من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده‌ام.

سپس، بشارت و دعوت خود را در عبارتی خلاصه کرد و گفت: «بگویید: لا إله إلا الله تا رستگار شوید.» شما می‌دانید که واکنش قریش چه بود و اکنون در صدد بحث تاریخی نیستیم. ولی در این مسئله درنگ می‌کنیم. پیامبر (ص) با انقلاب خود مردم را به سوی جامعه‌ای جدید، اندیشه‌ای جدید، فلسفه‌ای جدید و ایدئولوژی ای جدید فراخواند. و نخستین گام این دعوت را گفتن «لا إله إلا الله» قرار داد. البته، منظور گفتن با زبان نبود. گفتن یعنی پایبند بودن: «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَی اللهِ وَعَمِلَ صَالِحاً؟» «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا.» گفتن به معنای حرکت دادن زبان نیست، به معنای پایبند شدن است. بگویید: «لا إله إلا الله» یعنی به آن پایبند شوید. این جمله و این گام، سنگ بنای تاریخ دعوت اسلامی و تاریخ به وجود آوردن موفق‌ترین تجربه در حیات امت اسلام به شمار می‌آید.

بنابراین، نخستین گام «لا إله إلا الله» است. این جمله از دو بخش تشکیل شده است: بخش سلبی و بخش ایجابی. بخش سلبی می‌گوید که خدایی نیست و بخش ایجابی می‌گوید که فقط و فقط الله خداست. بخش سلبی به معنای نفی خدایان است و بخش ایجابی به معنای دعوت به خدای یگانه.

مشکل جاهلیت و جامعه قبل از حضرت محمد (ص) چه بود؟ بت پرستی؟ بت پرستی یعنی چه؟ بت پرستی یعنی اینکه انسان بزرگ، خود را بسیار کوچک بشمارد، به طوری که در برابر مار یا سنگ یا چوب یا تکه‌ای خمیر خشک شده سر فرو آورد

پیامبر (ص) با نفی خدایان و دعوت به ایمان به الله چه می‌خواهد بگوید؟ آیا انقلاب محمد (ص) بر نفی خدایان و ایمان به الله استوار است؟

خواهش می‌کنم توجه کنید. مشکل شعارها و افکاری که ما از کودکی آموخته‌ایم، این است که آنها را درک نکرده‌ایم. همه ما الحمدلله مسلمان هستیم، مسلمان سنتی، ولی باید اسلام را از نو بفهمیم. ما از وقتی چشم باز کردیم، کسانی را می‌دیدیم که نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، حج می‌روند، لا إله إلا الله می‌گویند، قرآن می‌خوانند. در کودکی از این مظاهر، تنها جنبه شکلی آن را می‌فهمیدیم و یاد می‌گرفتیم. وقتی بزرگ شدیم نیز چیزی درک نکردیم. برخی که انسان‌های پاکی بودند، مؤمن ماندند و برخی دیگر ایمان خود را از دست دادند.

«لا إله إلا الله» را باید آنگونه که سزاوار است، درک کنیم. میزان اثرگذاری «لا إله إلا الله» بر انقلاب حضرت محمد (ص) چه اندازه بود؟ چرا «لا إله إلا الله» به رستگاری می‌انجامد؟ علت آن روشن است:

پایه این انقلاب در درجه نخست انسان است؛ به دنبالِ ساختن انسانی شریف و بزرگ بود؛ انسانی که به خود احترام بگذارد؛ به سرنوشت خود بیندیشد؛ به آنچه می‌گوید احترام بگذارد؛ به آنچه می‌شنود احترام بگذارد؛ به آنچه انجام می‌دهد احترام بگذارد؛ به آنچه میبیند احترام بگذارد؛ به همه چیز احترام بگذارد. امّا انسانی که به خود احترام نمی‌گذارد، خود را یک موجود می‌پندارد، یکی از پدیده‌های جهان هستی و عددی در میان موجودات. مشکل جاهلیت و جامعه قبل از حضرت محمد (ص) چه بود؟ بت پرستی؟ بت پرستی یعنی چه؟ بت پرستی یعنی اینکه انسان بزرگ، خود را بسیار کوچک بشمارد، به طوری که در برابر مار یا سنگ یا چوب یا تکه‌ای خمیر خشک شده سر فرو آورد.

این‌طور نیست؟ این بنده یا عرب جاهلی چه چیزی را می‌پرستید؟ خدایان قریش: هبل، لات، عزی، یغوث، یعوق، ود، نسر. اینها چه بودند؟ خدایان قریش از چه بودند؟ چوب، طلا، نقره، سنگ، خمیر خشک شده، مجسمه، حیوان. وقتی انسان این چیزها را بپرستد به چه معناست؟ یعنی او کوچک‌تر از این چیزهاست، زیرا در برابر آنها رکوع می‌کند و سر فرو می‌آورد. بنابراین، اسلام می‌خواست به انسان جاهلی که در برابر بت‌ها تعظیم می‌کرد، بگوید: چرا تو ارزش خود را پایین می آوری؟ چرا اندازۀ خود را کوچک می‌کنی؟ چرا آرمان خود را کوچک می‌کنی؟ چرا از عظمت خود می کاه‌ی؟ چرا دیگر موجودات را برگزیده‌ای؟ این تندیس‌ها چیست که شما به آن مشغول شده‌اید؟

بنابراین، پرستش غیر خدا، ارزش و جایگاه و کرامت انسان را پایین می‌آورد. نه تنها خدایانی که قریش می‌پرستید، بلکه همه خدایان اینگونه اند. خورشید و ماه و ستارگان و حتی ستارگانی که صدها میلیون برابر بزرگ‌تر از زمین هستند و کوه‌ها و دریاها و طوفان‌ها هیچیک سزاوار آن نیستند که انسان در برابر آنها سر فرو آورد، چراکه انسان بزرگ‌تر از همه آنهاست. خدایان یونان، آفرودیت، خدای زیبایی، خدای جنگ، خدای صلح، خدای خشکسالی، خدای زن و دیگر خدایان، همگی، مردودند. بنابراین، در زمینۀ پرستش، «لا إله» یعنی نفیِ همه معبودها و در نتیجه، بالا بردن جایگاه انسان به مرتبه‌ای که اسلام می‌گوید؛ یعنی اینکه نه در زیر آسمان، نه بین آسمان‌ها، نه فراتر از آسمان‌ها، هیچ موجود مادی نیست که سزاوار آن باشد که تو ای انسان در برابر آن سر فرو آوری، تو از همه موجودات بزرگ‌تری.

پرستش غیر خدا، ارزش و جایگاه و کرامت انسان را پایین می‌آورد. نه تنها خدایانی که قریش می‌پرستید، بلکه همه خدایان اینگونه اند. خورشید و ماه و ستارگان و حتی ستارگانی که صدها میلیون برابر بزرگ‌تر از زمین هستند و کوه‌ها و دریاها و طوفان‌ها هیچیک سزاوار آن نیستند که انسان در برابر آنها سر فرو آورد، چراکه انسان بزرگ‌تر از همه آنهاست
انقلاب محمد (ص) در درجه نخست به انسان نیاز دارد. انسانی که موجودات حقیر پیرامونش را ببیند. این بیچاره‌هایی که خود را محدود و کوچک کرده‌اند و هریک، جماعتی از انسان‌ها را به خدایی گرفته و در برابر آنها رکوع می‌کنند، این سزاوار نیست.

گذشته از آن، این خدایان نماد موجوداتی فاسد هستند. پرستش اینگونه خدایان به چه معناست؟ شما می‌دانید که برخی خدایان نماد جاودانگی هستند، برخی نماد جنگ، برخی نماد خشک سالی و هر خدایی نماد چیزی است. وقتی انسان در برابر آفرودیت سر فرو می‌آورد، طبیعتاً، به موجودی فاسد تبدیل خواهد شد، زیرا معبودی که می‌پرستد، فاسد و منحرف و گناهکار است. چگونه ممکن است انسان چنین موجودی را بپرستد؟ نمی دانم. تا زمانی که خدای من چنین موجودی باشد، من نیز باید همانند او باشم یعنی انسانی هرزه و سر به هوا.

در بُعد عبادت، نفی خدایان انسان را ارزشمند و بزرگ می‌کند و او را جهت دهی می‌کند و به او آرمان می‌دهد. از سوی دیگر، «لا إله» به معنای نفی اطاعت از آنهاست، یعنی اینکه هیچ چیز نباید برای انسان قدس الأقداس باشد. قرآن در آیاتی دیگر مفهوم إله را مشخص می‌کند و می‌گوید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَی عِلْمٍ.» خدای او هوس اوست. مگر ممکن است انسان خود را بپرستد و برای خود نماز بخواند؟ طبیعتاً، نه. پس معنای اینکه هوس خود را به خدایی گرفت، چیست؟ یعنی کارهایش را با انگیزۀ شخصی انجام می‌دهد و قدس الأقداس او و خاستگاه همه کارهای او خودخواهی اوست. چنین انسانی دچار لغزش و انحراف شده است.

وقتی به جامعه می‌نگریم، انسان‌هایی می‌بینیم که خانوادۀ خود را می‌پرستند. برخی نیز پول می‌پرستند و برخی دیگر، جاه و مقام. این‌طور نیست؟ این انسانی که هنوز...

بگذارید دربارۀ مسائلی صحبت کنیم که خودمان به آن گرفتاریم. یک نفر از عشیره من کشته می‌شود. من احساس می‌کنم که کرامت عشیره ام جریحه دار شده است. پس می‌روم و از بی گناهی انتقام می‌گیرم. یک نفر از عشیره قاتل را که هیچ ارتباطی با ماجرا نداشته است، می کشم. این پدیده یعنی چه؟ یعنی من وارد آتش می‌شوم؛ یعنی دست به ستم و تباهی می زنم؛ یعنی خودم را به زندان می‌اندازم و در معرض مرگ قرار می‌دهم. یعنی چه؟ یعنی من مرگ و زندگی خود، دنیا و آخرت خود، معنویات و مادیات خود، همه را در راهِ چیزی خیالی به نام خانواده و عشیره نابود می‌کنم. و به این ترتیب، من خانواده را پرستیده‌ام. قدس الأقداس برای من خانواده است. این‌طور نیست؟ برخی انسان‌ها جاه و مقام را می‌پرستند. در راه رسیدن به پست و مقام دست به حرام می‌زنند و حتی جان خود را فدا می‌کنند. امام حسین (ع) در کربلا فرمود که مرگ بهتر از ننگ و خواری است و ننگ و خواری بهتر از ورود به آتش است. کسی که همه هستی خود را فدا می‌کند تا افتخاری کسب کند؛ مادیات و معنویات و مرگ و زندگی و دنیا و آخرت خود را فدا می‌کند تا افتخاری برای خود کسب کند، چنین انسانی بندۀ افتخار است.

برخی انسان‌ها خود را می‌پرستند. همه اینها در منطق قرآن خدایان به شمار می آیند. همه اینها مردودند. هیچیک از اینها معبود نیستند. شما وقتی می‌خواهید کاری انجام دهید، انگیزۀ شما هوس، پول، عشیره یا جاه و مقام نیست، بلکه انگیزۀ شما خداست. خواهیم گفت که کاری ارزش است که به فرمان خدا، برای خوشنودی خدا و در راه خدا صورت گیرد.

انسان نباید در برابر عشیره و ثروت و مقام خود سر فرو آورد و بلکه بالاتر از آن، نباید در برابر خدایان زمینی سر فرو آورد. خدایان زمینی چه کسانی هستند؟ سرکشان ستمگر؛ آنهایی که مزدور دارند. مزدور یعنی چه؟ یعنی کسی که رئیس خود را می‌پرستد، نه خدا را. خدا را به خشم می‌آورند تا رئیس را خوشنود کنند؛ می‌میرند تا او را زنده کنند؛ خود را فدا می‌کنند تا جایگاه او را بالا ببرند. می کشند و کشته می‌شوند تا هدف سیاسی یک رهبر سیاسی را در انتخابات یا غیر انتخابات برآورده کنند. چرا؟ تا سرِ رئیس و رهبر سلامت بماند.

خُب، تو در این راه چه می‌دهی؟ دنیا و آخرتت را، مرگ و زندگی‌ات را. این همان معنای آیۀ شریفه است که: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایی وَ مَمَاتِی لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.» این درست است. امّا اگر نماز و عبادات و مرگ و زندگی من برای به دست آوردن جاه و مقام باشد، برای اینکه مردم بگویند فلانی چه خوب نماز می‌خواند، فلانی مرد عبادت پیشه‌ای است، مرد پرهیزگار و دین مداری است، چنین عبادتی پرستش مردم و پرستش جایگاه و اعتبار است. همه اینها مردود است. خودپرستی نیز مردود است.

همه این نفی کردن‌ها برای چیست؟ این انقلاب همانطور که گفتیم، نیازمند نیرو، توانایی، خط (مسیر حرکت) و هدف است. وقتی انسان خود یا جاه و مقام یا قبیله‌اش را بپرستد، از هم گسسته می‌شود و نمی‌تواند بر مشکلات و سختی‌ها چیره شود. وقتی انسان چنین پرستشی را نفی کرد و خود را به خداوند پیوند داد، جایگاه و کرامت و مقام او بالا می‌رود و برای او خط مشی و هدف و آرمان تعیین می‌شود. بنابراین، «لا إله» یعنی هیچ چیز شایستۀ پرستش نیست و از این رو، نمی‌تواند نیازهای مرا برآورده کند و خاستگاه زندگی و خدمت رسانی به من باشد.

وقتی همه اینها را نفی کردیم، می‌بینیم که انسان، بزرگ و شرافتمند و مشتاقِ «بی نهایت» می‌شود و از حلقه‌های جهنمی که انسان را در برگرفته و او را از حرکت بازداشته و در مراحل گوناگون زندانی کرده است، آزاد می‌گردد.منظور از الله در «لا إله إلا الله» کیست و چه تأثیری دارد؟ کلمه‌ای گفته می‌شود و ما نیز به همان بسنده می‌کنیم و آن را به کار می بریم. ایمان به الله سبب می‌شود که فرد به جامعه تبدیل شود و در قالب روابط میان انسان با برادرش، انسان دیگر پدیدار شود. خدا کرامت است. انسان حد و مرز دارد، ولی موجودی محدود نیست. او آرمان و هدف و توانایی دارد. البته، صحبت دربارۀ خدا و تأثیر خدا بر ساختن فرد و ساختن جامعه بحث بیشتری می‌طلبد. ما معتقدیم تنها ایمان به خداوند است که زیربنای ایمان به ارزش‌های مطلق است و تنها در اثر ارزش هاست که جامعه متفاوت می‌شود: جامعه‌ای با ارزش‌های مطلق و جامعه‌ای با ارزش‌های غیرمطلق. جامعه یکی از همین دوگونه است و سایر اصطلاحات یکی است: جامعه سرمایه داری، جامعه سوسیالیستی، جامعه فئودالیستی، جامعه کشاورزی، جامعه اقتصادی؛ یا در قالبی محدودتر: جامعه کارگری و صنعتی؛ اینها فرقی با یکدیگر ندارند. همه انواع جامعه‌ها از آغاز تاریخ تاکنون.مارکسیسم تاریخی می کوشد که مراحل تحول جوامع را چهار مرحله معرفی کند و برای هر مرحله، ویژگی‌هایی متفاوت با ویژگی‌های مرحله دیگر ارائه دهد. این دیدگاهی است که می‌توان آن را بررسی کرد. امّا ما معتقدیم جوامعی که بر ارزش‌های مادی استوار است، یک گونه است و جوامعی که بر ارزش‌های مطلقِ برگرفته از ایمان به خدا استوار است، گونه‌ای دیگر. دوگونه جامعه داریم و دوگونه فرد. این بحث دیگری است.

پی نوشت:

[۱]. احزاب/۴۵ و ۴۶.

[۲]. حدید/۲۵.

[۳]. «… و در او از روح (حقیقت متعالی و برتر) خود دمیدم.» (حجر/۲۹ و ص/۷۲).

[۴]. جامع الاسرار سیّد حیدر آملی / ص ۳۶۳.

[۵]. رجوع شود به بخش آخر کتاب عدل الهی از مؤلف.