خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: حکمتاله ملاصالحی، از متفکران اثرگذار معاصر، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و از نظریه پردازان دو حوزه «فلسفه باستان شناسی» و «باستان شناسی دین در ایران» مطلبی را با عنوان «جستاری در مفهوم اکنون و اکنونیانِ گذشته و اکنونیان مدرن» در اختیار مهر قرار داده است.
ملاصالحی صاحب کتابهایی چون «انسان تاریخی و تاریخ متعالی: تاملاتی در تاریخمندی انسان»، «انسان، فرهنگ و سنت»، «درآمدی بر معرفتشناسی باستانشناسی»، «باستانشناسی دین: با فانوس نظر در جستوجوی آئینهای گمشده»، «جلوههای کهن هنر آئینی»، «جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستانشناسی» و «باستانشناسی در صافی جستارهای فلسفی» است. این مطلب را در ادامه بخوانید:
ظاهر گزارهای که موضوع سخن این قلم در نوشتار پیشاروست اندکی تناقض آمیز، نامتعارف و مغالطه انگیز در نظر میآید. توضیح داده میشود که چنین نیست. توضیح داده میشود که براستی و درستی ما اکنونیان گذشته یا اکنونیان گذشتگانی هستیم که پیش از ما پی به پی آمدهاند و رفتهاند لیکن میراث تاریخ و فرهنگشان میراث کردهها و کردارهایشان میراث دستاوردهای فکری و فرهنگیشان میراث مدنی و معنویشان میراث زیستهها و دانستههایشان میراث سنتهای اعتقادی و نظامهای ارزشیشان به انحاء و اطوار و احوال متفاوت و اشکال مختلف در اکنون ما در نحوه بودن ما چونان هستندگانی میراثمند و تاریخمند جاریست. میراثمندی یا هستومندی میراثمند انسان به مفهوم فرهنگی که مورد بحث این قلم در نوشتار پیشاروست ممیزه بنیادین و شاخصه سرشتین انسان بودن و نحوه بودن و شدن و امکانات وجودی انسان در جهان است. اگر جز این بود ما نیز چونان جانوران حیات وحش، چونان گونههای طبیعی منقرض میشدیم. البته انقراض برخی گونههای دیرینه و کهنتر اعقاب ما آدمیان بهمعنای انقراض فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما نیست. فرهنگها و جامعهها دستخوش افوال و زوال و انحطاط میشوند لیکن منقرض نمیشوند.
نسل کشیهای عظیم و بی سابقه دوره جدید نیز نتوانستهاند استمرار تاریخ بشر را به تعلیق درآورند و از ادامه حیات بازدارند. تاریخ بشر وحدت و پیوستگی زیستوارش را علی رغم گسستهای دورهای که از سر گذرانده است و بهرغم تحولات بسیاری را که پشت سر نهاده است و از سر گذرانده است و بهرغم زلزلههای سنگین و سهمگین فکری و علمی و مدنی و معنوی که ارض تاریخ را لرزانده است و چونان آوار ساختارهای گذشته را بر سر اکنون و اکنونیان فروریخته است همچنان پیوستگی و وحدت پیکروارش را حفظ کرده است. دست خوش انقطاع و انقراض نشده است. حرکت و حیاتش متوقف نشده است. همچنان پر قوّت در ذهن و فکر و فهم و قول و فعل و عمل ما اکنونیان جاریست. و البته و صد البته بسیار و به مراتب پرتحرکتر و پرتموجتر و خروشانتر از پیش. از این منظر و به دیگر سخن هر اکنونی اکنون گذشتهای است که مسبوق بر اوست. اکنون بودگیش در گذشته اکنون است نه در خلاء نه در عدم.
در فرهنگهای آئینی و سنتهای دینی جوامع گذشته با خویش و در حضور زیستن و در لحظه لحظه حضور با خود و دیگری بودن نقشی و سهمی بهغایت مؤثر در نحوه بودن و فرهنگ و زندگی و روان رفتار آدمیان و مناسبات اجتماعی میان افراد جامعه و کیفیت زندگی زندگی آنها داشت نکته دیگر آنکه اکنون یک مفهوم زمانی (temporal) است. در ذیل مفهوم زمان و در نسبت با مفهوم زمان دانسته و فهمیده میشود. چنانکه دو مفهوم دیگر گذشته و آینده را در ذیل مفهوم کلی زمان میفهمیم. در ذیل مفهوم کلی زمان تعریفشان میکنیم. در ذیل زمان تاریخی، زمان به مفهوم تاریخی آن. اکنون زمان تاریخی که دهر است. روزگار است. زمانه است. اکنون تاریخی را با برق و بارقه آنات و حالات یا لمحههای ابدی نباید خلط کرد. چنانکه در پیش گفته آمد اکنون یک مفهوم زمانیست و در ذیل مفهوم زمان زیسته و دانسته و تعریف و فهمیده میشود لیکن مفاهیمی مثل «آن» یا «لمحه» یا «ساعت» به معنای عرفانی و قرآنیشان در نسبت و در پرتو مفهوم ابدیت و سرمدیت زیسته و دانسته و تعریف و فهمیده میشوند. اکنون زمان تاریخی را با «آن» و «آنات» و بارقهها و برقهای ملکوتی که پیامبران و اصحاب اشراق و عرفان از آن سخن گفتهاند نباید خلط کرد و در یک کاسه یا ظرف زمان ریخت. تفاوت میانشان ژرف و ریشهای است. به دیگر سخن اکنون تاریخی در میانه گذشتهای که رفته است و آیندهای که نیامده است و پیشاروست زیسته و دیده و دانسته و فهمیده میشود حال آنکه «آن» و یا «آنات» و لمحههای حضور و اشراق در پرتو امر سرمدی و در نسبت با ملکوت چیزها در هسته هستی انسان احساس میشود. از ملکوت از افق و از مشرق وجود سربر میکشد. حافظ را ببینید:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب بهفریاد آمد
و یا:
صبحست ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام بادهی گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند
زنهار کاسهی سر ما پر شراب کن
و...
هنگامه حال حضور در رسیده است و خورشید می از مشرق ساغر وجود سربرکشیده و طلوع کرده است اگر تشنه و طالب آن مستی اشراق و حال حضور هستی ترک خواب کن. ترک زمان و دور فلک کن! از زمان دنیوی و تاریخی خود را رها کن!
و یا باز حافظ در غزلی دیگر چنین میسراید:
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
افتادن در چنبره زمان و گرفتار آمدن در دهر و دوران و دوران گرفتگی «وجود» و یا به تعبیر میرچا الیاده هراس از تاریخ و زمان تاریخی و رهایی از آن در سنتهای اعتقادی گذشته سخت مورد توجه و تفطن بوده است. عارف و شاعر شهیر بلخی خراسانی ما مولوی زمان تاریخی و مامضی و مستقبل زمانی را مانع و حجاب ستبر بر سر راه همراز و همنشین و همدم و همآوا و همنوا شدن انسان با سرچشمه و ملکوت هستی خویش میدید که میفرمود:
هست هشیاری زیاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهای خدا
آتش اندر زن به هردو تا بکی
پرگره باشی از این هردو چونی
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
حضرت مولوی نه تنها هشیاری و حساسیت به مامضی و مستقبل زمانی را نمیپسندید و نمیستود. آن را مانع بزرگ و حجاب سنگین و سُتّرگ و ستبر بر سر راه سیر و سلوکهای روحانی و عرفانی و اشراقی و حضورهای تابناک ملکوتی در ساحت و مرتبت ملکوت میدید. برگشودن گرههای نی وجود آدمی و رهایی آدمی از غفلتها و وسوسهها و افزون خواهی دنیوی و حجاب هشیاری مامضی و مستقبل انگشت تاکید مینهاد. آن را مانع بزرگ بر سر راه همرازی و همنوائی نی وجود آدمی با سرچشمه و ملکوت هستی میدید. از افتادن در دام و دانه وسوسههای غفلت خیز دنیوی انسان را برحذر میداشت و هشدار میداد. خود نیز سالک راستین و تمام عیار و اصیل بود. انسان ۱۰ حسی بود.
پنج حسی از برون میسور او
پنج حسی از درون مأمور او
حظّ سفرها و سلوکهای روحانی و باطنی و حلاوت اتصال بی تکیّف و بی قیاس باطنی را زیسته و آزموده بود. تنور جانش گرم و شعله بیز از حالها و حضورهای باطنی و ملکوتی بود. در قرآن نیز بسیار سخن از آن لمحهها و برقهای صاعقه وار و ساعات ناگهانی و غیبی و ملکوتی که قمر زمان را شقه میکرده است و در قیامت لمحه حضور، انسان ملکوت عالم را گرم و زنده میدیده و میزیسته است به انحاء مختلف سخن رفته است.
وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَیٰ کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۱)
و یا:
«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ» (۲)
در تفسیر آیه مفسران آنقدر افسانه پردازی کردهاند. ماه یا قمر در فرهنگها و جوامع آئینی عهد باستان بویژه در میان اقوام سامی ملموس و عینیترین نماد سنجش زمان بود. تشخصهای الوهی قمر در سنتها و باورهای اسطورهای دیگر جوامع عهد باستان نیز بسیار رنگارنگ بود. در سنتهای دینی ادوار سپسین علی الخصوص ادیان سامی رنگ و لعاب قدسیاش را بسیار غلیظ میبینیم. ماههای «قمری» همچنان در میان مسلمانان مقدس است. در قرآن میخوانیم که تابش یا برق و لمحه صاعقه وار ابدیت و ملکوت که بر جان پیامبر میزند حس و هشیاری به زمان یعنی قمر زمان را در جان او شقه و خرق و مندک میکند. به بیان دیگر، برق صاعقهوار ابدیت که به ظرف زمان میخورد می شکندش. میشکافد و شقه اش میکند یعنی آنکه گذشته و آینده یا ماضی و مستقبل زمان را معدوم میکند. با معدوم شدن زمان آنچه بجای میماند تجربه حال و لمحه حضور است در رستاخیز یا در ساعت و قیامت و ملکوت. زمان دوری اسطورهای که رمزش «مارِ دُمخواره» یا «اوروبورس (oroborus)» بود تصویری طبیعی و کیهانی ملموس و محسوس از حرکت دوری زمان بود که دو ابتدا و انتهای مرگ و زندگی را در مقیاسی کیهانشمول بهم متصل میکرد. در فرهنگهای آئینی مشارکت کنندگان در مراسم و مناسک بهنگام انجام مناسک و شعائر مذهبی به لحظه و لمحه حضور شورمندانه و مشارکت و انباز شدن با الوهیت (ενθουσιασμο'ς) یعنی ابدیت فرا خوانده میشدند. به مشارکت و انباز شدن گرم و زنده و شورانگیز (Με'σεξις) در لمحه حضور. لمحه حضوری که قمر زمان خرق و مندک میشد و آغاز و انجام یا اول و آخر و ظاهر و باطن بهم میرسیدند. این مناسک هماره با پالایش (ka'θαρσις) درون همراه بود. در سنتها و ادیان نبوی سپسین نیز زبان اسطوره و نحوه بیان و رمزها و تمثیلهای اسطورهای بخدمت و مدد فراخوانده میشوند تا هرچه ملموستر و محسوستر زیستههای وحیانی پیامبران را به مخاطبان برسانند. آیات را ببینید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» (۳) و یا «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». (۴)
کوتاه سخن آنکه در فرهنگهای آئینی و سنتهای دینی جوامع گذشته با خویش و در حضور زیستن و در لحظه لحظه حضور با خود و دیگری بودن نقشی و سهمی بهغایت مؤثر در نحوه بودن و فرهنگ و زندگی و روان رفتار آدمیان و مناسبات اجتماعی میان افراد جامعه و کیفیت زندگی زندگی آنها داشت. این حضور گرم و زنده و شورانگیز را بسیار غنی و بسیار رنگارنگ در کیهانی از آثار شگفت انگیز هنری که از هنرمندان فرهنگها و جوامع آئینی گذشته برای نسلهای سپسین به میراث بجای مانده است میبینیم. از نظم هندسی و هماهنگ و دقت ریاضی خطوط طرحها و نقشها و فرمهای جامهای ظریف و خوش فرم شوش هزارهای نوسنگی و عصر مفرغ گرفته تا دیوار نگارههای عصر مفرغ کاخ کرت مینوسی و طرحها و نقشهای ظریف و خوش رنگ و چشم نواز و ترکیب بندی هنرمندانه و سمفونی چشم و چشم نواز هنر فرش بافی ایرانیان و دیگر فرهنگها و جامعهها.
دوره جدید از این منظر به انسان و جهان و نحوه بودن و حضور او در جهان نمینگرد و نمیاندیشد. نه تنها هشیاری و بیداری به مامضی و مستقبل زمانی و زمان تاریخی را مذموم و موهوم و سراب نمیبیند و نمیداند و نمیفهمد که تاریخ و زمان تاریخی و هشیاری و بیداری به مامضی و مستقبل محور تاریخ و اندیشه تاریخی اوست. ظرف زمانِ اکنون او را آنچنان پرکرده است که از هر سوی پری و لبریزیاش احساس میشود. لبریز از آثار و اجساد و اجسام و اثقال ارض تاریخ ادوار گذشته. از مامضای تاریخی. پدیده موزههای عالم مدرن تصویری عینی و ملموس از همین اندیشه تاریخی و تاریخ محور اوست. اندیشه تاریخی و تاریخ محوری که موزههایش را برای خدای تاریخش روی آوار معابد خدایان مامضی یا پیشین بنیاد نهاده است.
دوره جدید بی تردید زیر و زبَر شدنهای ریشهای و بی سابقه در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما را به دنبال داشته است. تحولات هم ژرف و ریشهای بودهاند هم انسانشمول در مقیاسی سیارهای و فراگیر اتفاق افتادهاند. تحولاتی که در ذهن انسان گذار بشر از دوران دیرینه و دیرپا و درازآهنگ جامعه بی ثبات شکارگران به کشتگران یکجانشین هزارههای نوسنگی در مناطق غرب آسیا را تداعی میکند. شواهد و قرائن فراوان و موثق تاریخی به ما میگویند که گذارها و دگرگونیهایی را در تاریخ ریشهای و بنیادین میتوان توصیف کرد که در آن هم تحول ریشهای در نحوه نگاه انسان به انسان بودن خویش را بشود در آن دید هم دگرگونی در نسبت و رابطه انسان با جامعه و جهانی که در آن زیسته است اتفاق افتاده باشد. نسب و رابطهای متمایز از ادوار پیشین.
وجه تمایز ما با گونههای جغرافیای طبیعی در وراثتمندی به مفهوم طبیعی آن نیست که در میراثمندی و میراثداری به مفهوم فرهنگی آن است نحوه بودن و سبک و سیاق فرهنگ و زندگی متفاوت از ادوار گذشته. اتفاقاً تقدم و سبقت گرفتن کنجکاویهای معرفت ورزانه و ولع آگاه شدن به آنچه در بیرون انسان اتفاق میافتد بر آگاهی و شناخت درون و درون بین انسان که در نظامهای اعتقادی و دانایی جوامع گذشته محوریت و موضوعیت داشت و مورد اعتنا بود سویه دیگری از زیر و زبر شدنهایی است که در دوره جدید اتفاق افتاده است. شناخت جهان بیرون برای انسان عالم مدرن از جهان درون اولیتر و ضروری و حیاتی تر است. انسان شناسیهای عالم مدرن همه یکسر برون نگرند. به انسان به تاریخ و فرهنگش. به مواریث فرهنگی و مآثر تاریخیاش به جامعه و زیست اقلیم و عالم انسانیاش به روان و رفتارش چونان «ابژه» شناخت مینگرند. «ابژه» ی نوع ویژهای از شناخت که علمی و تجربی و برون نگر است. مراد ما از زیر و زبر شدنهای ریشهای و بنیادین بههمین معناست.
رنه دکارت فیلسوف فرانسوی سدههای شانزده و هفده (۱۶۵۰-۱۵۹۷) وقتی در رساله گفتار در روش و اصول فلسفهاش میگفت: «من میاندیشم پس هستم(cogito ergo sum) » گام در نقطه عزیمت و حرکت و افتتاح تاریخی نهاده بود و زبان گویای عصری بود که اینک در مقیاسی سیارهای جامعهها و جمعیتهای سیاره ما برگرد خوان ضیافت دستاوردها و بادههای نو به نو اندیشه و علوم و فناوریهای آن نشستهاند و کام بر میگیرند. علی رغم نقدهایی که متفکران سپسین بر گزاره دکارتی او وارد آورده اند؛ تمدن جنجالی و سیارهای دوره جدید همچنان پر تحرکت و پر تموج و پر شتاب تر از پیش با آهنگ دکارتی ره میسپارد و همچنان اندیشه بر «وجود» تقدم و سبقت دارد. به محاق رفتن «وجود» را فردریک نیچه که خود قربانی آن بود با ادبیات ویژهاش به بیان کرده است و از مرگ خدا سخن گفته است. از مرگ عالمی از سنتهای قدسی. از مرگ خدا و باور به سنتهای متعالی. مرگ خدا و سنتهای متعالی که از آن پس زیر سقف موزههای عالم مدرن میباید به اجساد و آثار بجای مانده از آنها به تماشایشان رفت. مارتین هایدگر نیز با زبان و نحوه بیان و ادبیات ویژه و اندیشههای پرسشگرانه هایدگریاش از غفلت و فراموشی تاریخی و درازآهنگ «وجود» سخن گفته است. هرچند که او نیز در غفلت از وجودیتش از غفلت و فراموشی وجود سخن میگفت. خلافت آمد عرف فلسفه را ببینید! در غفلت و فراموشی هم میتواند غفلت و فراموشی را به آوردگاه چالش فرابخواند. صدرای شیرازی که نه معاصر بل همزمان با دکارت فیلسوف فرانسوی سدههای رنسانس بود میراثدار سنتی بود که در آن «وجود» بر اندیشه تقدم داشت. از مزرعههای حاصلخیز وجودش اندیشه می روئید. مولانا هم وقتی میگفت:
ای برادر تو همان اندیشهای
مابقی تو استخوان و ریشهای
مراد او از اندیشه نه به معنای مدرن دکارتی بود نه تاریخی به مفهوم کالینگوودی فیلسوف تاریخ و مورخ و باستان شناس بریتانیایی روزگار ما. اما تاریخ عزم و آهنگی صدرایی نداشت؛ دکارتی داشت و با عزم و آهنگی دکارتی ره میسپرد و همچنان با ضرباهنگی دکارتی ره سپارد. و چه شتابان و نفسگیر و دلگیر و دلهره و اضطراب آور و خطرناک و خطر خیز و شکننده!
باری اینها همه حواشی و مقدمه چینی و فراهم آوردن زمینه به سوی گشودن باب بحثیست که در عنوان نوشتار آمده است. وقتی مدعی میشویم ما آدمیان هستندگانی میراثمند هستیم؛ میراثمندی ما محمل چه معنا و معرفتیست؛ و وقتی مدعی میشویم ما اکنونیان گذشته هستیم مراد چیست؟ از کدام اکنونیان سخن میگوئیم؟ اکنونیان بسیارند. اتفاقاً اکنونیان همزمان بسیارند لیکن همه اکنونیان معاصر نیستند و معاصرت میانشان برقرار نیست. نکته دیگر آنکه هیچ اکنونی در خلاء اکنون نیست. چنان که در پیش یادآور شدیم گذشته با کیهانی از سنتها و ذخایر عظیمی از مواریثش در حافظه تاریخی ما در روان رفتار ما در نحوه بودن و زیست اقلیم و عالم بشری ما به انحاء و احوال و اطوار متفاوت حضور فعال دارد و بر نحوه بودن و روان و رفتار ما تأثیر مینهد. البته و صد البته نسبت و رابطه میان اکنون و گذشته یک سویه نیست. چند گون چند سویه و کثرالاضلاع و کثیرالافعال و کثیرالاهداف است. همانقدر که هر اکنونی در گذشته اکنون است هر گذشتهای نیز در اکنون گذشته است.
در روشنگاه فکر و عقل و فهم اکنونیان گذشته است. در نحوه نگاه و نسبت و رابطه اکنونیان با مواریثی که با دستی آنها را از نسلهای پیشین ستانده و با دستی دیگر به نسلهای سپسینی که در راهند میباید وانهد. میراثمندی انسان به همین معناست. البته ممکن است گفته شود گونههای جغرافیای طبیعی هم میراثمند هستند و هرگونهای میراث طبیعی و نقشه و کدهای وراثتی که در یک فرایند درازآهنگ در بستر جغرافیای طبیعی بتدریج شکل گرفته است بر شانه میکشد. این سخن به ظاهر سخن درستیست لیکن برای پرهیز از مغالطه نیاز به توضیح دارد. اتفاقاً در سپهر وراثت طبیعی در جغرافیای حیات وحش ما با دیگر جانوران وجوه اشتراک بسیار داریم؛ بویژه با نخستیها و شامپانزهها. شواهد و قرائن علمی فراوان نیز بر این وجوه اشتراک مهر تائید مینهند اما تفاوتها و تمایزها در جای دیگر است.
اکنونیان عالم مدرن نه زیر سقف معابد مقدس خدایان و قدیسان سنتهای متعالی که زیر سقف و پشت ویترین و در آینه موزههای عالم مدرن هم تاریخمندی خود را میبینند هم میجویند هم میفهمند نخست آنکه وجه تمایز ما با گونههای جغرافیای طبیعی در وراثتمندی به مفهوم طبیعی آن نیست که در میراثمندی و میراثداری به مفهوم فرهنگی آن است. به دیگر سخن میراثی که اکتسابی ره میسپارد. اکتسابی پدید آمده است. در بستر کنشهای خلاق و سازنده آدمیان به تدریج پدید آمده است. غنیتر و غنیتر هم شده است. دو دیگر آنکه گونههای طبیعی تک وراثتی هستند. بیرون از میراث طبیعی دمی نمیتوانند زنده بمانند و به حیاتشان ادامه دهند. انسان هستندهای چند میراثیست تک وراتثی یا تک میراثی نیست. انسان مضاف بر میراث مشترک طبیعی، میراث یا مواریث دیگری را خود پدید آورده است یا به آن دست یافته است که فرهنگیست. فرهنگی به مفهوم جامع و کلان و کلیتر. بیش از دو سده است که علوم بسیاری اعم از طبیعی و انسانی شانه به شانه هم و به مدد هم سعی میورزند به این پرسش مهم و کلیدی پاسخ بگویند که فرایند گذار، فرایند عبور از جغرافیای طبیعی تک وراثتی به جغرافیای بشری و تاریخی و فرهنگی و زیست اقلیم و عالم بشر چند وراتثی چگونه و تحت چه اوضاع و شرایط و در کدام مناطق اتفاق افتاده است؟ البته و صد البته رخدادی بس عظیم و بغایت سرنوشت ساز و بی بدیل و همچنان بی بدیل. در باب شاخصه چندمیراثی یا چندوراثتی انسان در مناسبتی دیگر میتوان به تفصیل سخن گفت. باری و بهر روی هر دورهای پیش از آنکه دوره و «دورش» بهسر آید اکنونی و اکنونیانی داشته است که به گذشته پیوسته است. دوره جدید نیز اکنون و اکنونیان ویژه خود را دارد که متفاوت از اکنون و اکنونیان ادوار و اعصار گذشته است. اکنون و اکنونیانی که به مدرن بودن و ارزشها و دستاوردهای مدرنیته شهرهاند. اکنونیان عالم مدرن سوار بر مرکب اندیشه تاریخی و تاریخ محور و عقل فلسفی و علم تجربی و فناوری در مقیاسی سیارهای و انسانشمول همه قارههای فرهنگی و زیست جهان جامعهها و جمعیتهای سیاره زمین را درنوریدهاند.
از شاخصههای بسیاری در وصف و معرفی اکنونیان عالم مدرن سخن رفته است. اتفاقاً این میان شاخصه عریانی و عریانیت از جمله شاخصههای فراگیر و مهم تمدن دوره جدید است که کمتر در وصفش سخن رفته است. عریان بودگی و عریان گروی اکنونیان عالم مدرن بسیار متفاوت از عریانی انسان فرهنگها و جوامع پیش از تاریخ جامعه و جهان بشری است. گستره عریانی اکنونیان عالم بسیار وسیع و جغرافیایش بسیار پرچین شکن است و با ابعادی هستی شناختی و روان و رفتارشناختی بسیار توبرتو. عریانی عالم مدرن عریانی از افسون و افسانه، عریانی از رازمندی و امر مقدس و متعالی، عریانی و گسست از امر سرمدی و فرا تاریخ. عریان و تهی شدن از وجود و وجودیت و لبریز شدن ظرف موجود و موجودیت انسان از آثار و اجساد و اثقال ارض تاریخ و در یک کلام از مشغلههای روزینه و تصویرهای کابوسناک. تصادفی نیست که میبینیم برای نخستین بار گذشته تاریخی بماهو گذشته و اکنون به ماهو اکنون و آینده بماهو آینده در اندیشه تاریخی و نظام دانایی دوره جدید مطرح میشود و مورد توجه و تفطن و اعتنای عالمان اعم از طبیعی و انسانی قرار میگیرد. گذشته چونان میراث گذشتگانی که دیگر نیستند لیکن آثارشان، نشانههای بجای مانده از پیشنیان چونان مآثر تاریخی چونان محوطههای باستانی پیشارو که میباید لایه به لایه جراحی شأن کرد و اجساد و اجسام و اثقال ارض تاریخ گذشته را زیر سقف و پشت ویترین موزههای عالم مدرن کنار هم چید و به تماشایشان نهاد. چونان ماده و منبع شناخت در خدمت اندیشه تاریخی و تاریخ محور دوره جدید، ظرف کنجکاویهای عطشناک و ولع شناختی اکنونیان عالم مدرن را پر کرد. تصادفی نیست که میبینیم اکنونیان عالم مدرن نه زیر سقف معابد مقدس خدایان و قدیسان سنتهای متعالی که زیر سقف و پشت ویترین و در آینه موزههای عالم مدرن هم تاریخمندی خود را میبینند هم میجویند هم میفهمند. عریانی اکنونیان عالم مدرن عریانی تن نیست. تن بارهگی و عریانی تن مدلول و معلول عریانی ریشهایتر است که در پیش گفته آمد. در وصف اکنون و اکنونیان عالم مدرن و اکنون گرفتگی انسان دوره جدید سخن بسیار است و بسیار هم سخن گفتهاند و بسیار هم نوشتهاند و همچنان بسیار میتوان گفت و نوشت.
حکمت اله ملاصالحی
۱۴۰۰/۱۲/۱۰ هجری خورشیدی
پینوشتها
۱. و نهان آسمانها و زمین از آنِ خداست، و کار قیامت جز مانند یک چشم بر هم زدن یا نزدیکتر [از آن] نیست، زیرا خدا بر هر چیزی تواناست. (سوره نحل، آیه ۷۷)
۲. نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه. (سوره قمر، آیه ۱)
۳. اوست اول و آخر و ظاهر و باطن. (سوره حدید، آیه ۳)
۴. از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز میگردیم.