داستان زنی از سرزمین هند به نام ساتیا، قصه دو زن را که سابقه و ریشه های خود را از دو کشور مستقل ولی مشترک در سنت ها است روایت می کند و به نوعی حفاری درون زنی است که قصه به او مربوط است.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «زنی از سرزمین هند به نام ساتیا» نوشته میترا زارع به تازگی توسط انتشارات سی دا منتشر و راهی بازار نشر شده است.

داستان زنی از سرزمین هند به نام ساتیا، قصه دو زن را که سابقه و ریشه‌های خود را از دو کشور مستقل ولی مشترک در سنت‌ها، روایت می‌کند و در حالی که بر روی سنگ فرش موطن آنها قدم می‌زنید با نگاه، باور، سنت، روش و سبک زندگی و نگرش انسان‌هایی آشنا می‌شوید که می‌تواند برایتان تازگی داشته باشد و مانند یک سفرنامه پر از داستان‌های هیجان انگیز و دیده‌ها و شنیده‌های جذاب و چشم نواز باشد. طعم و عطر غذاهایی که در ایالت‌های گوناگون طبخ می‌شود، آنچنان شما را سرخوش و امیدوار می‌کند، همانطور که بر سر میز در رستورانی نشسته‌اید. اما داستان از لایه‌های مختلف تشکیل شده و هر چه بیشتر پیش می‌روید و می‌کاوید، با بخش تازه‌ای آشنا می‌شوید، گویی با دستگاه حفاری در اعماق اقیانوسی در حال کندن زمین برای جستجوی گنج هستید. حفاری‌ها در درون زنی که قصه به او مربوط می‌شود هر روز بیشتر و بیشتر او را به خودش نزدیک می‌کند و با رازها، سایه‌ها و شگفتی‌های درونش آشنا می‌شود.

آناهیتا پس از مرگ همسرش با مسئولیت‎‌های بسیاری در مورد خود و دخترش روبرو می‌شود ولی در میان زندگی خشک و جدی‌اش، به فضای لطیف و عاشقانه‌ای کشیده می‌شود که برای آن دسته از خوانندگان رمان‌های عاشقانه، این بخش از جذاب‌ترین بخش‌های آن است که به شکل درهم تنیده‌ای با بخش‌های دیگر داستان چفت و بست شده.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«تو بزودی لباسی از عشق بر تن می‌کنی». این بار پیرمرد نجوا کنان در حالی کفِ دست‌هایش روبروی سینه‌اش بسته شده بود، با لبخندی که باقی‌مانده‌ی دندان‌هایش را به نمایش می‌گذاشت، گفت و با شادمانی از او دور شد.
به دنبال پیرمرد که با قدم‌های تند و پای برهنه، وارد آنجا می‌شد به راه افتاد. اخم‌هایش را در هم کشید و گفت: اگه من نخوام ببینمش چی!؟....

برای چی منو آشفته می‌کنی!.... و بدون این‌که منتظر عکس‌العمل او شود، به سرعت از زیارتگاه بیرون آمد.

صبح دلپذیری بود، جملات پیرمرد سرخوش حقیقت نداشت پس چرا باید خود را درگیر پیرمردی که پارچه‌ای سفید را به دور خود پیچیده و در کمرش گره زده بود، کند. او بیشتر شبیه گرسنه‌ها بود تا پیشگو!

هر چه شنیده بود را در گوشه‌ای از ذهنش گذاشت دَرِ آن را محکم بست و با روبانی صورتی گره زد و رهایش کرد. حال سبک و آرام‌تر شده بود. لازم نبود که هر چه را در این سرزمین می‌شنود، باور کند.

در حال بازگشت به خانه، برای خرید شیر و نان به مغازه محله رفت. مغازه غرق در دود عود بود و صاحب آن‌جا یک سینی کوچک را دایره‌وار به دور نمادی از ثروت می‌چرخاند و برکت می‌طلبید. خوشحال بود و مغازه‌اش رونق داشت.
زمانی را به احترام نیایش او ایستاد و دیگر به حرفهای پیرمرد فکر نکرد. ولی در دل گفت: سرزمین عجیبی است. هر ناممکنی ممکن است و دوباره حسی از گرما، قلبش را پر کرد. روبان صورتی فقط چند دقیقه اثر گذاشته بود و جمله‌ی پیرمرد دوباره او را از هر طرف محاصره کرد و او راه فراری نداشت.»

این کتاب با ۲۵۱ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان منتشر شده است.