خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ هانیه علینژاد: در ادبیات داستانی و آئینی ما روایات زیادی از عاشورا و اتفاقات بعد از آن به تقریر درآمدهاند اما کمتر پیش آمده که به روایات پیش از عاشورا پرداخته شود. در کنار این مورد، در تاریخ و مذهب همواره امام حسن مجتبی (ع) و اهلبیت ایشان مغفول باقی ماندند و کمتر شناختی از ایشان و فرزندانشان به غیر از حضرت قاسم (ع) وجود دارد. «نشان حُسن» به قلم لیلا مهدوی یک روایت داستانی است که هردوی این چالشها را در دل خود دارد. «نشان حُسن» به روایت اهلبیت امامحسن (ع) و تأثیر آنها در واقعه عاشورا پیش از واقعه میپردازد.
امروز پنجشنبه، پنجم رمضان به قولی سالروز تولد حضرت قاسم (ع) است که به بهانه این مناسبت، گفتگو با لیلا مهدوی را درباره کتاب «نشان حُسن» منتشر میکنیم. او معتقد است قلم زدن درباره موضوعی که نوشته، توفیق است و همیشه دغدغه ادبیات آئینی را داشتهاست.
در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانیم؛
* خانم مهدوی در اولین تجربه حرفهای نویسندگیتان سراغ یک موضوع مذهبی و تاریخی رفتید. آن هم موضوعی که از آن روایتهای بسیار شده و مخاطب به نوعی تسلط دارد. ریسک نبود؟
بله من ریسک کار را پذیرفته بودم، همین که چون از نیستان شروع به کار کردم دغدغهی ادبیات آئینی را داشتم. نیستان در حوزهی ادبیات آئینی تقریباً سردمدار هستند و جدیداً نشرهای دیگری چون بهنشر، کتابستان و شهرستان ادب کار ادبیات آئینی را انجام میدهند. اما نیستان با حضور استاد مهدی شجاعی جزو اولینها بوده و من هم شاگرد مکتب نیستان بودم. از همان ابتدا دغدغهی ادبیات آئینی را داشتم و قصه و مسیر از این سمت رد شد و احساس میکنم توفیق بود.
* در کتب تاریخی و روایت عاشورا ما بیشتر از واقعه عاشورا و اتفاقات بعد آن خوانده ایم و شما روایت بدیعی در مورد اتفاقات پیش از عاشورا و حرکت امام حسین از مدینه تا کربلا داشتید. چالش دیگر هم این بود که از افرادی صحبت کردید که تا کنون اطلاعات چندانی از آنها نداشتیم. فرزندان امام حسن! در تبدیل یک ماجرای تاریخی و دینی به یک اثر داستانی و ادبی پیوسته با چه چالشهایی روبرو بودید؟
منابع، اخبار و آرای گوناگون داشتند. خصوصاً چالش تعداد فرزندان امامحسن (ع) که طبق منابعی که همهی آنها معتبر بودند انتخابش سخت بود و اینکه نشانحُسن در مرتبه ادبیات آئینی، در دستهای قرار میگیرد که در آن معصوم حضور دارد. یعنی ما درمورد سه معصوم در داستان حرف میزنیم و حتی رفتاری که با حضرت قمربنیهاشم در ادبیات داستانی میشود باید همانگونه باشد که با معصوم میشود و همچنین حضرت زینب. مثلاً ما حتی امام باقر را هم داریم که در آن زمان سه ساله هستند و امام و معصوم هستند.
ساختن فضایی که به ساحت این عزیزان وارد نشویم سخت بود. در ادبیات دینی دیدهام که تخیل و وارد ساحت معصوم میشوند و حتی معصوم را راوی انتخاب میکنند. دغدغهای که من در نشان حُسن داشتم و واقعاً کار را سخت میکرد رعایت حریم معصوم بود. یعنی حتی در کلام امام حسین (ع) میتوانستم با ویرایش بیشتر به فضای داستان نزدیک کنم. خیلی هم به حریم به امام حسین (ع) وارد نشدیم ساختن فضایی که به ساحت این عزیزان وارد نشویم سخت بود. در ادبیات دینی دیدهام که تخیل و وارد ساحت معصوم میشوند و حتی معصوم را راوی انتخاب میکنند. دغدغهای که من در نشان حُسن داشتم و واقعاً کار را سخت میکرد رعایت حریم معصوم بود. یعنی حتی در کلام امام حسین (ع) میتوانستم با ویرایش بیشتر به فضای داستان نزدیک کنم. خیلی هم به حریم به امام حسین (ع) وارد نشدیم. نکته دیگر اینکه وقتی معصومی چون امامحسین (ع) را داریم و بخواهیم داستانی را بنویسیم که ایشان در آن حضور دارند اما شخصیت اصلی نیستند کار سختتر میشود. قرار این است که ما از خانواده امام حسن مجتبی (ع) بنویسیم. خانوادهی امام حسن (ع) در کنار امام حسین (ع) است و مخاطب باید ذهنش را از امام حسین (ع) معطوف کند به سمت یک خانواده جدید و این خیلی سخت است. چون نویسنده و مخاطب هردو متمایل به امام حسین (ع) و با آن آشنا هستند. حفظ کردن مسیر و از خط درنیامدن قصه به نظر من سخت است.
در ذهن ما امامحسین (ع) خیلی پررنگ است و حالا بخواهیم به لحاظ داستانی آن را کنار بگذاریم و جدا کنیم. این کار برای من خیلی دشوار بود که منبع نوری داریم و نباید نزدیکش شویم اما تأثیر خودش را باید بگذارد. مثل راه رفتن روی لبهی تیغ بود.
درمورد تعداد فرزندان امامحسن (ع) اختلاف آرا در منابع زیاد است؛ حتی میتوان نام دیگر فرزندانی از ایشان آورد. ما سعی کردیم که به منابع دست اول در قرن پنجم و ششم هجری استناد کنیم و بیشتر هم نظر شیخمفید را به عنوان سند و حرف آخر قصه انتخاب کردیم.
* از آن جایی که در رمان شما مرز باریکی بین خیال و واقعیت تاریخی وجود دارد، آیا فقط شخصیتها برگرفته از تاریخ هستند یا اتفاقات و روایات هم مرجع تاریخی دارند؟
کلیات داستان و ساحت معصوم کاملاً مستند است. شخصیتها به جز یک یا دو شخصیت که خیالی بودند، مابقی حقیقی بودند. وقایع در داستان من دو دسته است. یک مسیر اصلی دارم و وقایع اصلی هستند؛ مانند حرکت از مدینه به سمت مکه و ماجراهایی که آنجا رخ میدهد و بعد در مکه و بعد هم در مسیر مکه تا کوفه؛ اینها همه حقیقت و براساس مستندات تاریخی است؛ اما خرده روایتهایی در داستان وجود دارد که نزدیک ساحت معصوم نمیشود. یعنی تلاش شده است که حدود ادبیات آئینی را رعایت کنیم و آن حرمت و پردهپوشی حتماً حفظ شود؛ اما براساس موقعیتهای مجاز ما خرده روایتهایی به آن حقیقت و مسیر تاریخی وارد کردیم که تخیلی است.
هدف و فرامتن ما این بود که برتری ادب به نسب را نشان دهیم. به همین دلیل سه راوی انتخاب کردیم. در درجه اول هم نظری به عنوان نویسنده نداشتم که حتماً نمادگذاری شود؛ اما چرخش راویها برای مخاطب عام سخت بود * هر فصل بر چه اساسی راویها را انتخاب کردید و وجه تشبیه شأن به ماه و آئینه و آفتاب چه بود؟
در پیرنگ قصه سه شخصیت اصلی داشتیم؛ که این سه شخصیت هر کدام وقتی میخواهند از یک نقطهای به نقطهی دیگری برسند طی طریق میکنند و با چالش مواجه هستند. در واقع هرکدام از آنها نسبت به نقطه آغاز خود، در پایان متفاوت شدند. دانای کل نمیتوانستم داشته باشم چرا که کلام و حضور معصوم را داشتیم و براساس اصول ادبیات آئینی نمیخواستیم که وارد حریم معصوم شویم. دانای کل از دو لحاظ که یکی درک سندی که من و ویراستار داشتیم و هم از لحاظ پیرنگ منتفی بود. اگر تجربی بود آن دو شخصیت دیگر چالشهایشان را نمیشد نشان داد. چون هدف و فرامتن ما این بود که برتری ادب به نسب را نشان دهیم. به همین دلیل سه راوی انتخاب کردیم. در درجه اول هم نظری به عنوان نویسنده نداشتم که حتماً نمادگذاری شود؛ اما چرخش راویها برای مخاطب عام سخت بود.
ما میخواستیم از این کتاب مخاطب بیشتری استفاده کنند. اینها نمادهای معنایی نیستند؛ نمادهای هنری و به منظور راحتی مخاطب انتخاب شدند. اینکه آفتاب و ماه و آئینه است باز هم فکر شده است. در آغاز قرار بود داستان، داستان حضرت قاسم باشد که بعد در تحقیقات دیدم اولاً هم تاریخ درمورد حضرت قاسم اطلاعاتی به من نداد و دوماً خانواده مشهوری داریم که گمنام باقی ماندند و در واقعه عاشورا تأثیرگذار بودند و حق مطلبی تا به حال ادا نشده و در ادبیات داستانی چیزی درموردشان نوشته نشده است. با انتخاب سه راوی باز هم شخصیت اصلی ما حضرت قاسم بود که شد آفتاب. آئینه به معنای بازتاب بود که حسنمثنی در داستان شخصیتی است که پدری میکند و نقش راهنما را دارد و کمک میکند. درست است که حد او به حد حضرت قاسم نمیرسد. مراتب اینها فرق میکند و حضرت قاسم فرقی با آنها دارد که شهید میشود. آئینه بهترین انتخاب برای حسنمثنی بود. انتخاب ماه برای ام ولد به این منظور بود که نور خورشید است که باعث میشود یک مهتاب و نوری هالهی ماه را بگیرد و امولد با حضرت قاسم به کمال خود میرسد مثل ماه که با نور خورشید به کمال خود میرسد.
* کتاب به مسائل بنیادین و فکری صلح امامحسن (ع) و قیام امامحسین (ع) پرداخته اما در نهایت مخاطب تا پایان در چرایی و تفاوت این دو به درک درستی نمیرسد. اینکه قیام امامحسین (ع) چطور در راستای صلح امامحسن (ع) است و تفاوت این دو چیست برای مخاطب نامفهوم باقی میماند.
مهمترین دلیلش این است که ما رمان نوشتیم. «نشانحُسن» نه روایت داستانی مستند است و نه تحلیل تاریخی. در رمان این نتیجهگیری میتواند که نباشد. اساساً ادعا کردیم رمان است و از عناصر داستانی و خیال استفاده کردیم. من احساس میکنم تحلیل تاریخی هم در کتاب داشتم اما در برخی موارد از پیرنگ قصهی ما خارج بوده و پرداختن به آن مسیر داستان را کمی گم میکرد. هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ پیرنگ قصه در قالب نشانحُسن نبوده است.
* در اوایل کتاب بارها صلح امام حسن (ع) با صلح حدیبیه پیامبر مقایسه میشود و آنها را در یک راستا قرار دادید؛ این یک نظر و مانیفست شخصی است یا بر اساس روایات تحلیلهای تاریخی و مذهبی به این نتیجه رسیدید؟
مانیفست شخصی نبود، ولی پرداختن به آن کار جدیدی بوده است. جرقهی آن هم از یکی از روایتها در کتاب دو مجاهد در سخنرانیهای آیتالله خامنهای است. اشرافی که آیتالله خامنهای بر مقولهی صلح امامحسن (ع) دارند بیبدیل است. دیگر علما که تحقیق کرده اند در تاریخ اسلام این میزان از اشراف را ندارند.
در کتاب دو مجاهد ایشان اشارهای به صلح امامحسن (ع) و صلح حدیبیه شده است. جرقهی اولیه آنجا بود و براساس آن نگاه کردم که چقدر شباهت و تناظر میان این دو وجود دارد. تا جایی که به منطق داستان و مهمتر از آن منطق شیعی خدشه وارد نمیشود تلاش کردم این را در خدمت درام درآورم. یعنی از دل آن یک ماجرا و خرده روایت بیرون بکشم. اتفاقاً در نقدها به آن اعتراض شد که این درست نیست و چون نقد محتوایی بود من گوش کردم و گذشت.
* با توجه به اینکه شخصیتها شخصیتهای نویی بودند؛ فرزندان امام حسن (ع) که به غیر حضرت قاسم (ع) مخاطب شناخت چندانی از سایرین ندارد، چطور توانستید شخصیتها را منحصر به فرد خلق کنید؟ اینکه در عین یکی بودن عقایدشان واکنشهای متفاوت و کلام متفاوتی داشتند.
شخصیت محبوب من در داستان حضرت عمرو هستند یعنی برادر بزرگتر حضرت قاسم (ع). ما نقلی از حضرت قاسم (ع) داریم که همه در روضهها و تاریخی که سینه به سینه نقل شدهاست و گفتهاند که محبوب امامحسین (ع) بوده و روی زانوی ایشان بزرگ شدهاند و وقتی به جنگ میرود، خودِ جنگی اندازهاش نیست و باقی چیزهایی که همهمان در روضهها شنیدیم و دیگر فرزندان امامحسن (ع) را حداقل در روضهها نشنیدیم. به هرحال شخصیت حضرت قاسم بسیار خاص است که شب ششم محرم به نام ایشان میشود و نه به نام دیگر فرزندان امامحسن (ع).
ما در واقعه عاشورا گمنامهای بسیار داریم و هرکدام از آنها در دل خود یک قصه دارند. براساس این مستنداتی که ارائه شد، سن و حس و احوال و روایتهایی که به اسم حضرت قاسم (ع) گفته شده و بعد دیدهایم که به لحاظ سن و سال آن روایت برای حضرت عمرو است، یا حضرت عبدالله و یا حضرت حسنمثنی است دلیلش چندمورد است؛ یکی از دلایل گمنام بودنشان است که ما در واقعه عاشورا گمنامهای بسیار داریم و هرکدام از آنها در دل خود یک قصه دارند. براساس این مستنداتی که ارائه شد، سن و حس و احوال و روایتهایی که به اسم حضرت قاسم (ع) گفته شده و بعد دیدهایم که به لحاظ سن و سال آن روایت برای حضرت عمرو است، یا حضرت عبدالله و یا حضرت حسنمثنی است. اینها آیتمها و المانهای ریزی به ما میدهد. براساس اینها ما به شخصیت پردازی میرسیم. ما شخصیت حضرت قاسم را متمایز نشان میدهیم چون متمایز است و شب ششم محرم به نام ایشان است و حتماً یک چیزی بوده که ایشان الان مشهورند. شخصیت اصلی و هدف داستان هم مشخص است. نشان دادن تلاش برای رسیدن به ادب الهی و فانی شدن در مرحله آخر ادب الهی مسیر حضرت قاسم است. حالا من شخصیتهای دیگر را با توجه به این مطلب و منطق قصه تعریف میکنم. ما درمورد معصوم دیگر حرف نمی زنیم. وقتی از معصوم حرف نمی زنیم تا جایی که منطق تاریخی و قصه به ما اجازه میدهد میتوانیم شخصیت پردازی کنیم. براساس سن و ویژگیهایی که بیان شده شخصیت عمرو را نوشتم.
جالب است که بگویم کهنالگوها را برای شخصیتها نگاه نکردم؛ اما تست mbti شخصیت روانشناسی را نگاه کردم. ادعا نمیکنم که چنین شخصیتهای شخیصی میتوانند اینقدر زمینی باشند، اما هستند. به هرحال اگر زمینی نباشند به آن تعالی الهی هم نمیرسند. چون باید با ما فرقی داشته باشند و آن فرق تلاششان است. نه اینکه به آنها عنایت ویژه شده و خودشان کاری نکردهاند. عنایت در کنار تلاش است که معنا میدهد. همه اینها در کنارهم تصویری به من داد و مثلاً شد حضرت عمرو. یا لحظه و نحوه شهادتی که برای حضرت عبدالله روایت شده و میگویند که خودش را سپر امام حسین (ع) میکند و ما یک تصویر ذهنی کمرنگی بر اساس همین دو خط که کلاً در تاریخ حضرت عبدالله (ع) وجود دارد میگیرد و آن را دستمایه شخصیت پردازی میکنیم. حضرت حسنمثنی سخن درموردشان بیشتر بود. چون متولی صدقات امیرالمومنین (ع) بودند. ازدواج ایشان با فاطمه کبری واقعیت است و حتی روایاتی مبنی بر ازدواج حضرت عمرو با فاطمه امینه وجود داشت اما چون تعداد روایتهای معتبر به سکوت تاریخ نمیچربید من جرئت نکردم ازدواج ایشان را به داستان اضافه کنم.
* چرا سرانجام دیگر پسران امام حسن (ع) به غیر از حضرت قاسم درکتاب شما مشخص نیست؟
درمورد تعداد فرزندان امامحسن (ع) اختلاف آرا در منابع زیاد است؛ حتی میتوان نام دیگر فرزندانی از ایشان آورد. ما سعی کردیم که به منابع دست اول در قرن پنجم و ششم هجری استناد کنیم و بیشتر هم نظر شیخمفید را به عنوان سند و حرف آخر قصه انتخاب کردیم.
براساس منابع آن مواردی که به آنها مطمئن بودیم را آوردیم و پایان همهی آنها مشخص است. حسنمثنی جانباز کربلاست، بعدها روایت است که با امام سجاد (ع) به اختلاف میخورند که چون به داستان و قصه ربط نداشت اشارهای نکردم. عمرو و عبدالله هم طبق منابع مانند مقتل لهوف و مقتل خوارزمی و تمام مقاتلی که وجود دارد هردو شهید میشوند. حضرت عبدالله را بعضیها کوچکتر عنوان کردند که این به سن شهادت امام حسن (ع) نمیخورد. پس نتیجه میگیریم که دو عبدالله در واقعه کربلا حضور داشتند و یکی از آنها فرزند امام حسین است که در پیرنگ قصهی ما نیست و به آن اشاره نشده است.
* از چه منابع تاریخی و دینی استفاده کردید؟
حدوداً چهل منبع بود که از آنها استفاده کردم. منابعی چون ارشاد شیخ مفید، تقریباً همهی مقاتل در دسترس و مهمترینش مقتل ابومخنف، لهوف و مقاتل الطالبین، منتهی الآمال، دانشنامهی امام حسین (ع)، تاریخ سیاسی اسلام از حسن ابراهیمحسن، حیات سیاسی امامان شیعهی دکتر رسول جعفریان و نهضت عاشورا از دکتر رسول جعفریان به همراه دیگر منابع مورد استفاده قرار گرفت.