خداوند انسان و جن را طوری آفریده که هم تمایل به خوبی‌ها و فضائل دارند و هم گرایش به شهوت‌ها و رذائل؛ و هنر انسان این است که از بین این دو نوع تمایل راه عبادت خدا را اختیار کند.

به گزارش خبرنگار مهر، صحیفه سجادیه کتابی حاوی ۵۴ دعا از امام سجاد (ع) است. این کتاب پس از قرآن و نهج البلاغه مهم‌ترین میراث مکتوب شیعه به حساب می‌آید و به نام‌های خواهر قرآن و «انجیل اهل بیت» نیز مشهور است. صحیفه مانند قرآن و نهج‌البلاغه از نظر فصاحت و بلاغت مورد توجه قرار گرفته است. امام سجاد (ع) بسیاری از معارف دینی را در دعاهای خود بیان می‌کند.

صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه مجموعه‌ای مشتمل بر بسیاری از علوم و معارف اسلامی است که در آن مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پاره‌ای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا بیان شده است.

در بخش ارتباط با خداوند طبق مقتضای زمان‌های مختلف و احوال گوناگون دعاهایی بیان شده است، برخی دعاهای آن به صورت سالانه، همچون دعای عرفه و وداع ماه رمضان، و برخی ماهانه، مانند دعای دیدن هلال، و برخی هفتگی و برخی برای هر شبانه روز قرار داده شده است.

دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه از دعاهای مأثور از امام سجاد (ع) که آن را می‌خواند. امام سجاد (ع) در این دعا وظایف مؤمن واقعی را بیان می‌کند و از خدا درخواست دارد که از شرّ شیطان در امان باشد.

حضرت زین‌العابدین در ابتدای این دعا، خدا را به دلیل دادن مقام شکر به بندگان سپاس‌گزار است و از خدا درخواست پاک شدن گناهان و رسیدن به مقام صالحان را دارد.

آنچه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد شده است. قسمت نوزدهم آن را با هم می‌خوانیم:

اللّهُمّ إِنّی أَسْأَلُکَ بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَ بِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَکَ فِیهِ مِنِ ابْتِدَائِهِ إِلَی وَقْتِ فَنَائِهِ مِنْ مَلَکٍ قَرّبْتَهُ، أَوْ نَبِیٍّ أَرْسَلْتَهُ، أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ، أَنْ تُصَلّیَ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَهّلْنَا فِیهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِیَاءَکَ مِنْ کَرَامَتِکَ، وَ أَوْجِبْ لَنَا فِیهِ مَا أَوْجَبْتَ لِأَهْلِ الْمُبَالَغَةِ فِی طَاعَتِکَ، وَ اجْعَلْنَا فِی نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقّ الرّفِیعَ الْأَعْلَی بِرَحْمَتِکَ.

خدایا! تو را به حق این ماه قسم می‌دهم، و تو را می‌خوانم به حق کسانی که در این ماه از آغاز پیدایش تا وقت فناء این ماه، تو را عبادت کردند، از فرشتگان مقرب، انبیای مرسل و بندگان صالح؛ تو را قسم می‌دهم که صلوات بفرستی بر پیغمبر اکرم و اهل بیت او (ع) و در این ماه ما را در سایه رحمتت مستحق کرامت‌هایی بفرمایی که به اولیای خودت وعده دادی و در این ماه برای ما ثابت کنی آنچه را برای سخت‌کوشانِ در اطاعتت واجب کردی و ما را در سلک کسانی قرار دهی که آنها را مستحق مقامات عالی قرار داده‌ای.

برای توضیح این قسمت از چند اصل در معارف اسلامی به عنوان اصل موضوع استفاده می‌کنیم؛ البته هر یک ازاین اصل‌ها در جای خود با ادله عقلی و با آیات کریمه قرآن و روایات شریفه بیان و اثبات شده، و در اینجا ما به عنوان اصل موضوع برای توضیح بحث به آن‌ها استناد می‌کنیم.

انسان، بر سر دو راهی

اصل اول این است که هدف از آفرینش انسان این است که لیاقت دریافت عالی‌ترین رحمت خدا را پیدا کند؛ رحمتی که استحقاق آن تنها در سایه اعمال اختیاری خود فرد پیدا می‌شود. برهمین اساس انسان‌ها باید تلاش کنند تا شایسته درک آن رحمت بی‌نهایت الهی بشوند. فرشتگان با اختلاف درجاتشان دارای مقامات عالی هستند، و متناسب با این مقامات از رحمت‌های الهی برخوردارند. اما سرشت آن‌ها همین است؛ خداوندآن‌هارا طوری آفریده که لذتی جز عبادت ندارند، میلی هم به گناه و معصیت پیدا نمی‌کنند؛ طبعاً در همین حد هم استحقاق رحمت الهی را دارند و مثل انسان و جن نمی‌توانند از رحمت‌هایی که درنتیجه اعمال اختیاری حاصل می‌شود برخوردار شوند.

اما خداوند انسان و جن را طوری آفریده که هم تمایل به خوبی‌ها و فضائل دارند و هم گرایش به شهوت‌ها و رذائل؛ و هنر انسان این است که از بین این دو نوع تمایل راه عبادت خدا را اختیار کند. در این صورت مقامی پیدا می‌کند که فرشتگان هم خادم او می‌شوند.

بندگی، شاهراه ترقی

اصل دوم این است که رسیدن به این مقام، که آن را مقام قرب الهی می‌نامیم، تنها در سایه بندگی خدا حاصل می‌شود؛ انسان از هیچ راه دیگری جز عبادت و اطاعت خدا به این مقام نائل نمی‌شود. اما این که سرّ آن چیست؟ نه بنده صلاحیت پاسخ به این سوال را دارم و نه این جلسه مقتضی آن است.

از این مطلب فقط به عنوان اصل موضوع استفاده می‌کنیم و به استناد قرآن کریم که به آن معتقد هستیم و در آن تردیدی نداریم، این فرموده خداوند را پذیرفته‌ایم که «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»؛ جن و انس را نیافریدم، مگر برای عبادت؛ یعنی تنها راه رسیدن به قرب الهی و کمالی که انسان لیاقت آن را دارد، عبادت خدا پیدا می‌شود.

عبودیت همان معرفت و عمل است

اصل سوم در واقع تفسیر عبادت است؛ اصلاً عبادت یعنی چه؟ یعنی این که انسان تلاش کند بنده بودن خود را درک کند و عملاً آن را ثابت کند. رفتارش رفتاری باشد که نشان دهنده بندگی اوست. اما «بنده است» یعنی چه؟ یعنی هیچ چیز مال او نیست، هرچه هست مال خدا است و انسان از خودش هیچ ندارد. بنده باید این مسأله را درک کند و آن را در عمل هم نشان دهد.

همه ما معتقدیم که همه چیز مال خدا است. اما رفتار ما همیشه با این اعتقاد و با این گفتار وفق نمی‌دهد. نشانه ساده؛ این ادعا هم این است که اگر چیزی را گم کنیم، اوقاتمان تلخ می‌شود و شب خوابمان نمی‌برد. اگر همه چیز مال خداست، گم شدنش چه ربطی به تو دارد؟ نشانه دیگر در مقام اطاعت امر خدا است، با این که می‌دانیم خدا کاری را دوست دارد، اما نمی‌کنیم. اگر ما متعلق به خدا هستیم، دست ما از اوست، پای ما، زبان ما، فکر ما همه متعلق به اوست، باید آن‌ها را در راه او صرف کنیم.

او می‌گوید: این کار را انجام بده، ما نمی‌کنیم، می‌گوید: نکن، ما می‌کنیم. پس معلوم می‌شود که ما خود را بنده نمی‌دانیم؛ بلکه خود را آقا و صاحب اختیار می‌دانیم؛ خودمان را در مقابل خدا کسی می‌دانیم. اما اگر از ما بپرسند، می‌گوئیم همه چیز مال خداست؛ ما هم مال او هستیم. ولی بندگی کردن این است که بشر این اعتقاد را در عمل نشان دهد؛ یعنی طوری رفتار کند که نفس کشیدن، حرف زدن، غذا خوردن یا نخوردن، معاشرت کردن یا نکردن، جنگ، صلح و خلاصه همه رفتار و کردارش نشانه این باشد که او بنده خداست؛ این می‌شود بندگی.

اما اگر جایی دلخواه خودمان را بر خواست خدا مقدم داشتیم، معلوم می‌شود که اینجا بنده نیستیم و خودمان را آقا می‌دانیم. آن بندگی، فرد را به قله کمال می‌رساند که آدم در همه امور نشان دهد که بنده است، حتی در نفس کشیدن. این درجه‌ای است که اولیا خدا، با اختلاف درجات و مراتب، به آن نائل شدند و در رأس همه ایشان پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام، حضرت محمد بن عبدالله (ص) و بعد از آن حضرت - نه تنها به اعتقاد ما، بلکه به اعتقاد همه مسلمانان - امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلام الله علیهما. دیگران هم که با این خاندان ارتباط دارند، دینشان را ازایشان می‌گیرند، و از آنها تأثیرمی‌پذیرند، آنها هم با اختلاف مراتب، این بندگی را در زندگی‌شان نشان داده‌اند؛ چنین عبادتی است که انسان را به خدا نزدیک و عالی‌ترین رحمت الهی را نصیب بنده می‌کند.

دعا مغز عبادت

مطلب دیگر این که: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة» ۲، دعا مغز عبادت است. هم چنان که مغز گردو یا بادام داخل پوسته‌هاست، و بدون مغز پوک و بی‌فایده است، مغز انسان نیز تعیین کننده‌ی هویت انسانی اوست. عبادت هم لایه‌های مختلفی دارد و به حسب این روایت مغزش دعا است. اما چگونه دعا مغز عبادت است؟ چرا اگر عبادت دعا نداشته باشد، عبادت نیست؟

گفتیم راه رسیدن به قرب خدا یا کمال انسان، بندگی کردن است و بندگی رابطه‌ای بین انسان و خداست؛ وقتی می‌گوئیم ما بنده خداییم، این یک نسبت اضافی است بین عابد و معبود. انسان وقتی می‌خواهد بندگی کند، و رفتار بنده‌وار انجام دهد، یک نظر به خود دارد که عبد است و هیچ چیز از خودش ندارد؛ یک نظر به خدا دارد که صاحب اختیار است و همه چیز دارد؛ بندگی رابطه‌ای است بین این دو. در عبادت همیشه یا یکی از این دو تا وجه غالب است یا هر دو آن‌ها علی التساوی مورد نظر است.

وقتی مضامین دعاها را ملاحظه می‌فرمایید، به عنوان مثال دعای ابوحمزه، در دعایی به این بزرگی و فخامت می‌بینیم مضمون بعضی از فرازها توجه به بندگی و فقر و بیچارگی؛ بنده است، و در بعضی از قسمت‌ها بیشتر توجه به کرم خدا و لطف و بخشش و رحمت اوست؛ گویا فرد در حال دعا یک نگاه به خود می‌کند و یک نگاه به خدا. در بعضی از مضامین دعا هم به این مسأله تصریح شده است: «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ عَفْوَکَ طَمِعْت»؛ اگر نگاه به خودم بکنم و به گناه و بیچارگیم، ناامید و نگران می‌شوم و وحشت می‌کنم؛ اما وقتی به کرم تو نگاه می‌کنم، به طمع می‌افتم و امیدوار می‌شوم.

در عبادت هر دو نگاه لازم است؛ چون رابطه‌ای است بین این دو. انسان، هم باید ضعف خود را ببیند، هم کرم خدا را؛ هم بیچارگی و بی‌لیاقتی خود را ببیند، هم عنایت و لطف الهی را. توجه به فقر انسان و غنای الهی، زشتی انسان و زیبایی‌خدا، بی‌حیایی انسان و پرده پوشی خدا، حالتی را برای انسان ایجاد می‌کند که در دعا متبلور می‌شود. گاهی این مضمون را بیشتر برجسته می‌کنیم و گاهی آن مضمون را. نوسان بین این دو حالت می‌شود دعا و عبادت.

حقیقت دعا این است که: من ندارم و تو داری؛ «از تو می‌خواهم»؛ یعنی نگاه به نداری خودم و دارایی تو. عبادت همان رابطه بین عابد و معبود است که من هیچم و تو همه چیز؛ من هیچ ندارم و تو همه چیز داری. لکن درک این امر که ما هیچ نداریم، برای ما آسان نیست.

بندگی ما، ادعا یا واقعیت

همه ما خیلی خود را دارا می‌دانیم؛ البته به زبان می‌گوئیم که آن چه داریم خدا داده است. ولی خودمان را هم دارا می‌دانیم: مگر نمی‌گوییم دست خودم، پای خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم؟ گاهی‌آدمیزاد آن قدر غافل می‌شود که به این تصریح هم می‌کند: «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی».

این معنا با اختلاف مراتب در دل همه ما هست. زمانی پیغمبر اکرم (ص) کسی را فرستادند که از یکی از اصحاب زکات اموالش را بگیرد؛ گفت: مگر پیغمبر از ما باج می‌خواهد!؟ ما زحمت کشیدیم و کار کردیم! ما مسلمان هستیم، نماز می‌خوانیم، خدا را بندگی می‌کنیم، برای چه باید باج بدهیم؟ این، یعنی این که من خودم مالکم و اگر خدا بگوید: زکات بده، یعنی از من باج می‌خواهد؛ می‌خواهد به زور مال من را بگیرد. در دل ما هم مراتب ضعیفی از این ادعا هست: «وَ ما یُؤمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ».

ما وقتی می‌خواهیم سر سال خمس اموالمان را حساب کنیم، سعی می‌کنیم کمتر خمس بدهیم. چند ریالی هم که می‌خواهیم بدهیم، سعی می‌کنیم به کسی بدهیم که نصف آن را ببخشد. حاضریم ده برابر آن را در یک مهمانی خرج کنیم؛ اما موقع خمس دادن می‌خواهیم تا جایی که ممکن است کمتر بپردازیم. در حالی که این مال متعلق به خداست و افتخار است که مال خدا به دست تو به بنده خدا برسد؛ ثوابش هم به تو می‌رسد. اما ته دل‌مان این است که: نه، مال خدا نیست؛ مال خودمان است و خدا می‌خواهد از ما باج بگیرد. و البته این درمورد تکلیف واجب است؛ چه رسد به تکلیف مستحب!

باید آثار بندگی در همه رفتارهایمان حتی در درس و بحث ظهور کند. حال اگر کسی بخواهد در همه حالات، رفتار، گفتار، حرکات و همه سکناتش بندگی ظهور کند، باید چنان حالتی داشته باشد که برای خودش هیچ نبیند. اگر خدا بر ما منت گذاشت و این معرفت را به ما داد که هیچ نداریم و همه اینها امانت است؛ باید خدا را شکر کنیم.

گاهی خدا چنین لطفی به بعضی از بندگانش می‌کند؛ گاهی سخنور ماهری در حال سخنرانی حرف خود را فراموش می‌کند و هر چه فکر می‌کند یادش نمی‌آید؛ یا عالم بزرگی در سنین کهولت، در حال قرائت سوره حمد یک آیه را یادش می‌رود. همه اینها لطف خدا است که به او بفهماند که تو حتی به این اندازه هم از خودت چیزی نداری که آیه‌ای را که ده‌ها هزار بار خوانده‌ای، خودت به یاد آوری.

تنبیه خواص

یکی از اساتید نقل می‌فرمودند که ما در نجف به درس استادی می‌رفتیم که چند نفر از بزرگان مراجع امروز، در آن زمان در درس ایشان شرکت می‌کردند. یک روز ایشان تشریف آوردند و مطلبی را تدریس کردند؛ بعضی از شاگردان، هم طبق معمول اشکالی را مطرح کردند و ایشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا ایشان موقع درس دادن عیناً همان مطلب را از همان جا شروع کرده و درس دیروز را تکرار کردند. آن شاگرد هم همان اشکال را تکرار کرد و ایشان هم باز همان جواب را دادند؛ درس روز دوم هم تمام شد، ولی استاد مطلب تازه‌ای نگفتند.

روز سوم هم آقا تشریف آوردند و مجدداًٌ از همان جایی که روز اول و دوم بیان کرده بودند، همان مطالب را گفتند. آن شاگرد هم باز همان اشکال را مطرح کرد و همان جواب را شنید. یکی از شاگردان به استاد عرض کرد که آقا جریان چیست؟ سه روز است که این درس و همان اشکال و جواب عیناً تکرار می‌شود؟ ایشان در جواب فرمودند: سه روز است فکر من جامد است.

هرچه می‌خواهم درباره این موضوع فکر کنم، همان حرف‌ها به ذهن من می‌آید، شما هم همان اشکال را مطرح می‌کنید؛ من هم همان جواب را می‌دهم؛ فکر من پیش نمی‌رود. این نشانه این است که خدا بعضی بندگان خاص خودش را که خدای ناکرده توهمی به ذهنشان خطور کرده باشد، برایشان زمینه وسوسه شیطان یا زمینه عُجبی فراهم شده باشد، آن‌ها را به این صورت تنبیه می‌کند و به ایشان یادآوری می‌کند که اگر عنایت خدا نباشد، فقط همان حرف‌هایی که دیروز به تو یاد دادیم، به یاد داری؛ و حتی ممکن است که همان مطالب را هم فراموش کنی.


آدمیزاد باید این را بفهمد که همه چیز از آن خداست و او همه کاره است؛ خوش به حال کسانی که زود این مطلب را بفهمند که همه هستی مال اوست و در دست ما عاریه است و بر طبق این اعتقاد هم عمل کنند. اگر کسی به این اعتقاد واقعاً عمل کند، در بعضی اوقات، حالت آدم ورشکسته را پیدا می‌کند. اگر من تا امروز خود را مالک می‌دانستم؛ اما امروز دست‌خالی شدم و هیچ چیز ندارم. تا دیروز تصور می‌کردم عباداتی دارم، اعمال و ثوابی دارم، ولی حالا متوجه شدم این عبادات مال من نبود؛ بلکه خدا توفیق داده بود و فقط سهم ناچیزی از آن را می‌شد به من نسبت دهند. علاوه بر این که اگر درست فکر کنم، می‌بینم در خیلی موارد معلوم نیست چه اندازه اخلاص داشته ام و اگر پای حسابرسی در کار بیاید، معلوم نیست بتوانم جواب دهم.

اگر انسان کاملاً درک کرد که هیچ ندارد، حالت بریدن و انقطاع به او دست می‌دهد؛ مثل کسی که ناگهان تمام سرمایه‌اش آتش بگیرد یا مال‌التجاره‌اش غرق شود. چنین کسی جایی را نمی‌بیند که به آن چنگ بزند، مگر دامان خدا.

اما رفتن به درگاه خدا هم استحقاق و اهلیتی می‌خواهد. من که هیچ ندارم، استحقاقی هم ندارم. من چه کار کرده‌ام که استحقاق لطف خدا را داشته‌باشم؟ اگر کار خوبی بوده، لطف و توفیق او بوده؛ من چه کار کرده‌ام؟ این حرف‌ها را از زبان کسانی می‌گویم که خدای متعال به آنها لطف می‌کند و این گونه می‌شوند.

در چنین حالی؛ اشک انسان جاری می‌شود، بدنش می‌لرزد، و رنگ از رخساره‌اش می‌پرد. چون می‌بیند هر چه داشته، رفت و چیزی برایش نمانده. با خود می‌گوید چه کنم؟ کجا بروم؟ وقتی می‌بیند خود او اهلیت و استحقاق هم ندارد، به خداوند عرض می‌کند: به من نگاه نکن که لیاقت ندارم، بلکه به خاطر کسانی که نزد تو احترام دارند به من رحم کن. دیگر به چه متوسل می‌شود؟ به هر چه احتمال می‌دهد که پیش خدا آبرو و احترامی داشته باشد.

عرض بندگی معصومین (ع)

این مطالب مقدمه‌ای بود برای توضیح این که چرا در این فراز حضرت، خدا را «بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَ بِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَکَ فِیهِ.»؛ قسم می‌دهد. اگر ما هم چنین حالی را پیدا کنیم می‌فهمیم که جای همین کار است؛ وقتی آدم توجه کند به این که من از خودم هیچ ندارم، حتی لیاقت چیزی را ندارم.

این کلام از امام سجاد (ع) است؛ یکی از حضرات معصومین، از انوار پاک الهی که ما مقام آنها را درک نمی‌کنیم؛ اما از بیانات آنها استفاده می‌شود که آنها هم در مقام بندگی نگاهی به خودشان می‌اندازند، از آن جهت که بنده‌اند و هیچ ندارند؛ و یک نگاه به کرامت‌هایی که خدا به آنها داده، و مال خداست.

حتی حضرات معصومین (ع) هم وقتی به ذات خودشان نگاه می‌کنند، در می‌یابند که حتی خود ایشان هم از خود چیزی ندارند؛ هر چه دارند خدا داده؛ خودِ منهای آنچه خدا داده یعنی یک مجموعه تهی. آنها، با این که هیچ گناهی نکرده‌اند اشک و زاریشان بیش از ماست. ولی ما با این که سرشار از گناه هستیم؛ آن حال را پیدا نمی‌کنیم؛ مگر این که برای پیدا کردن این حال هم دست به دامن آنها شویم و بگوییم: خدایا! به حق این عزیزانت به ما هم عنایتی بکن که ما هم حالت توبه و انابه پیدا کنیم.

امام سجاد صلوات الله علیه در این مقام، دست به استغفار برمی‌دارند. البته برای این که چرا ائمه معصومین (ع) این‌گونه بیاناتی داشته‌اند، به خودشان نسبت گناه می‌دادند و از آن استغفار می‌کردند، وجوهی ذکر شده است. یکی از این وجوه این است که کمال بندگی این است که در مقام اظهار عبودیت، در پیشگاه الهی خود را یک مجموعه تهی ببینند؛ یعنی هر چه هست مال خداست. پس من چه؟ من فقیر محض هستم. هر عیب و زشتی هم هست، از فقر و نداری من است.

بی‌حیایی، نداشتن حیا است، حیا را چه کسی داده؟ خدا داده؛ پس من، خودم حیایی ندارم. علم من را هم خدا داده و من از خودم علمی ندارم. پس زشتی جهل هم از علم نداشتن من است. همه خوبی‌ها به آنچه خدا داده برمی‌گردد و همه زشتی‌ها و پستی‌ها از من است که هیچ ندارم. پس من ذلیل‌ترینم، آنگاه که به خودم نگاه می‌کنم، صرف نظر از آن چه خدا داده است؛ و عزیزترینم، وقتی به عزتی که خدا به من داده نگاه می‌کنم. همین که گفته: تو بنده منی، این بالاترین عزت است. این مطالب مضمون عباراتی است که در دعای عرفه آمده است.

توسل به عزیزان درگاه الهی

بعد از این که حضرت سجاد (ع) از خداوند خواستند که در ماه رمضان به من توفیق بهترین عبادت‌ها را بده، توفیق اعمالی که حتی فرشتگان هم اعمالشان به آن پایه از فضیلت نرسد، به خودشان برمی‌گردند، منهای آن چه خدا به ایشان داده. گفتیم دعا نوسانی است بین خود و خدا، یک نگاه به خود، یک نگاه به خدا.

آن گاه که کرم و رحمت بیکران الهی را می‌بینم، همه چیز را برای همه می‌خواهم. خدایا همه بندگان را بیامرز! چون با نگاه به رحمت الهی انسان آن قدر طمع می‌کند که جا دارد بگوید خدایا با این دعا، همه عالم را بیامرز، این نگاه به رحمت الهی است. اما وقتی به ناچیزی و نداری خودش نگاه می‌کند، می‌گوید من استحقاق هیچ چیز را ندارم؛ همه چیز از فضل توست.

حالا که این استحقاق را ندارم، پس تو را قسم می‌دهم به کسانی و به چیزهایی که نزد تو عزیزند؛ در ماه رمضان اول تو را قسم می‌دهم به حق این ماه که «شَرَّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ و أَکْرَمْتَهُ.»

اول به حق این ماه و بعد به حق همه کسانی که از آغاز خلقت این ماه تا زمانی که این ماه وجود دارد، تو را عبادت می‌کنند یا کرده‌اند، از ملائکه، انبیا، اولیا و بندگان صالح، تو را به حق آنها قسم می‌دهم که به من رحم کنی و به من توفیق دهی که من هم مشمول وعده‌هایی بشوم که به اولیا خودت داده ای.

ما هم در این شب باید به بهترین شفیع خودمان که عزیزترین بندگان خداست، در کنار رسول خدا (ص) متوسل شویم. ما که بعد از پیامبر اکرم (ص) در پیشگاه الهی بنده‌ای شایسته‌تر از امیرالمؤمنین (ع) نمی‌شناسیم؛ امشب باید دست تضرع به دامان این بزرگوار دراز کنیم و خدا را به مقامی که به امیرالمومنین (ع) داده قسم بدهیم.

اگر خدا به گل روی علی (ع) همه دوستان آن حضرت را بیامرزد هیچ عجیب نیست؛ علی (ع) به قدری پیش خدا عزیز است که یک نفسش، یک نگاهش و یک قطره اشکش کافی است که به برکت آن همه دوستانش آمرزیده شوند؛ ما معرفت نداریم و نمی‌دانیم مقام او چیست. در چنین شبی دست توسل به دامان امیرالمؤمنین (ع) دراز کنیم و خدا را قسم دهیم به مقام امیرالمؤمنین (ع) که ما را از دوستان و پیروان او حساب کند و مشمول عنایات خاصش قرار دهد.