به گزارش خبرگزاری مهر، حجتالاسلام مهدی پورحسین، استاد حوزه و دانشگاه در نشست علمی «بغی و محاربه در نظام کیفری اسلام»، گفت: یکی از موضوعاتی که سلسله بحثهای نظام کیفری اسلام، مورد توجه قرار گرفته، «بغی و محاربه» است. در قانون مجازات اسلامی اخیر (تدوین ۱۳۹۲) نیز هر دو موضوع، آمده اما قبلاً فقط «محاربه» مطرح گردیده و «بغی» نیز در قالب آن، جای گرفته بود اما در قانون جدید، «بغی»، یک عنوان مستقل پیدا کرده و در بخش «حدود» قرار گرفته است. همه اینها برای بنده که قبلاً در این زمینه، کار کردهام، ابهاماتی دارد که در اینجا به آنها میپردازیم.
در کتاب دوم «مجازات اسلامی»، فصل نهم «حدود»، ماده ۲۸۷ آمده است: «گروهی که در برابر اساس نظام جمهوری اسلامی ایران، قیام مسلحانه کند، باغی محسوب میشود و در صورت استفاده از سلاح، اعضای آن به مجازات اعدام محکوم میگردند». چند نکته در این عبارت چندسطری، وجود دارد که بدین شرح است:
اولاً: باغیان باید «گروه» باشند و اگر کسی به صورت فردی، علیه حکومت، اقدامی بکند، باغی محسوب نمیشود.
ثانیاً: قیام او در برابر «اساس» نظام باشد نه اجزای نظام یا خواستههای جزئی.
ثالثاَ: قیام به صورت مسلحانه باشد.
البته این ماده، یک نکته مطوی هم دارد که چون بغی معمولاً در برابر یک حکومت مشروع است، نظام جمهوری اسلامی یک نظام مشروع دینی، فرض شده و کسانی که به صورت گروهی در مقابل آن، قیام مسلحانه میکنند «باغی» به شمار میروند. مجازات این عده نیز «اعدام» در نظر گرفته شده است. بنابر این میتوان بحث را در دو بخش «مفهومشناسی باغی از نگاه فقهی» و «چیستی مجازات باغی و انطباق و عدم انطباق با این ماده» که در مجلس، تدوین شده؛ به شورای نگهبان رفته و تأیید شده، ارائه کرد. بنابر این، بحث ما در همین دو بخش است: به لحاظ فقهی، «بغی» به چه چیزی گفته میشود؟ مجازات باغیان و راهکار عملی برای برونرفت از این شورش سیاسی چیست؟
مفهومشناسی بغی
«بغی» کاربردهای مختلفی حتی در قرآن و متون قدیم دارد که هفت معنای آن را در قرآن یافتهام (مانند گناه، حسد، ظلم، تجاوز و کبر) و جمعبندی اهل لغت این است که «بغی» را به معنای «تجاوز از حد» و هر تجاوز از حد متوسط را «بغی» و زیادهروی میدانند. البته بغی لزوماً معنای منفی ندارد؛ چراکه ممکن است تجاوز از حدی صورت بگیرد اما مثبت باشد؛ مثلاً در روایت میخوانیم «ان الله یحب بغاة العلم»؛ خداوند کسانی را که در مباحث علمی، زیادهروی میکنند، دوست میدارد. پس هم بغی به معنای مثبت آن به کار میرود و هم به معنای منفی آن.
در روند سیاسی شدن این واژه باید گفت نخستین جایی که این واژه در جایگاه سیاسی قرار گرفته، خود قرآن است که در آیه ۹ سوره حجرات میفرماید: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما»؛ اگر دو گروه از مسلمانان به هم به جنگ برخیزند، مؤمنان و مسلمانان دیگر باید بین آنها اصلاح کنند. اگر مذاکراتی انجام دادند، دو طرف را به صلح، دعوت و مشکلاتشان را بررسی کردند، اما یک گروه تن نداد و باز هم به تجاوزگری خود ادامه داد «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری»؛ با گروه باغی بجنگید: «فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی». «بغی» قرآنی بسیار گسترده گرفته شده؛ یعنی هر گروه مؤمنی با گروه مؤمن دیگر به جنگ برخیزد و بعد از اقدامات صلحطلبانه، به تجاوز خود ادامه دهد «باغی» شمرده میشود و این میتواند شقوق مختلف داشته باشد.
این واژه از اینجا به بعد، معنای کاملاً سیاسی یافته و نسبت به آیه، خاص شده است؛ یعنی به این معناست که قیام یک گروه از مسلمانان علیه حکومت و اساس آن، بغی نامیده میشود؛ چون هم اهل «جمل» بر اصل حکومت شوریدند، هم اهل «صفین» و هم اهل «نهروان»، که همگی اصل حکومت را هدف قرار داده و گروهی از مسلمانان بودند. حضرت این اقدام را «بغی» نامید و به همین شکل نیز وارد فقه شده است و فقها در جایی که گروهی از مسلمانان علیه حکومت، شورش بکنند، مشمول اصطلاح «بغی» در روایات میدانند؛ بنابر این، «بغی» در آیات قرآن به صورت اعم به کار رفته و رنگ و بوی سیاسی دارد، اما در روایات حضرت علی (ع) آمده و معنای مخصوص فقهی خود را یافته است.
به جز این آیه و روایات حضرت امیر (ع) و سیره آن حضرت، هیچ مطلب دیگری در فقه، درباره «بغی» نداریم و حتی در فقه اهل سنت نیز مطلبی یافت نمیشود. من تقریباً تمامی کتب اصلی چهار مذهب اهل سنت را بررسی کردم و همه بالاتفاق به سیره حضرت علی استناد میکنند و بغی را در همین میدانند. بنابر این، این واژه به یک واژه کاملاً جاافتاده در فقه شیعه و اهل سنت، تبدیل شده است.
سیر ورود بغی به فقه
فقه ما حدوداً تا زمان شیخ مفید، فقه به معنای اصطلاحی امروزی و اجتهادی، رواج نداشت بلکه در قالب روایات ادامه مییافت و این روند تا زمان مرحوم صدوق و کلینی، به همین صورت ادامه داشته و مطلبی استنباطی از بغی در فقه نمییابیم. نخستین باری که «بغی» به عنوان یک اصطلاح فقهی در فقه ما استفاده شده، مربوط به «سید مرتضی» متوفای ۴۳۶ هجری قمری است؛ «ابوالصلاح حلبی» هم که تقریباً همزمان با سیدمرتضی است، به طرح این واژه پرداخته اما تعریفی از آن ارائه نداده است.
از زمان «شیخ طوسی» به بعد، «بغی» در فقه ما تعریف شده؛ مثلاً شیخ طوسی در «نهایه» در تعریف این «باغی» مینویسد: «کل من خرج علی امام عادل و نکث بیعته و خالفه فی احکامه فهو باغ» (هرکس علیه امام عادل، خروج کند و بیعت خود را بشکند و با احکام او مخالفت کند، باغی است). پس از ایشان نیز علامه، شهیدین تا صاحب «جواهر» به این موضوع پرداختهاند و فقهای اخیر نیز به این مساله، توجه کردهاند.
بنابراین، «بغی» در ابتدای فقه ما چندان مورد اعتنا نبوده و در دوره بعد یعنی از قرن پنجم تا حدود قرن دهم، بسیار مورد اعتنا واقع شده؛ ولی چون فقط در حکومت معصوم، مصداق داشته و در زمان غیبت امام به سر میبردهاند، تقریباً به فراموشی سپرده میشود و فقها به ندرت به آن میپرداختهاند (البته صاحب «جواهر» این بحث را به صورت کامل، مطرح کرده) و در سال اخیر هم چون شیعه حکومتی در اختیار نداشته و بغی را اصلاً محقق نمیدانستهاند، بسیار کم بدان توجه نمودهاند تا آنکه بعد از تشکیل جمهوری اسلامی، مورد عنایت قرار گرفته است.
چند شرط را برای باغیان، ذکر کردهاند از جمله؛ برخورداری از کثرت عددی: اگر باغیان فقط «طایفه» باشند نیز کفایت نمیکند بلکه باید کثرت عددی داشته باشند. برخی از اهل سنت، «طائفه» بودن را لازم نمیشمارند و به همین روی، اختلافی بین فقهای اهل شیعه و اهل سنت درباره ابن ملجم، پدید آمده که او را باغی بدانیم یا نه. هیچیک از فقهای ما ابن ملجم را «باغی» نمیشمارد؛ چون او فقط یک تن بود و دست به ترور حاکم زده است و به جرم قتلی که انجام داده، مثلاً بر اساس افساد فی الارض (چون کل حکومت را تحت تأثیر قرار میدهد، جامعه را به هم میریزد و هرج و مرج ایجاد میکند) مجازات شود. ظاهراً نگاه حضرت امیر این بوده که وی مرتکب قتل شده؛ لذا فرمود باید صبر کنید تا اگر خود زنده ماندم، تصمیم بگیرم و چنانچه از دنیا رفتم، یک ضربه در مقابل یک ضربه او به وی بزنید؛ اما چیزی به نام «بغی» مطرح نکرده است. اما فقهای اهل سنت کراراً ابن ملجم را جز باغیان شمردهاند در حالی که ما شرط گروه بودن را معتبر میدانیم.
بنابراین تعریفی که در مجازات اسلامی ما شده، انطباق چندانی با نظر فقهای ما ندارد؛ چون گروهی بودن و قیام علیه اساس حکومت را ذکر کرده اما علاوه بر این شرط مطوی، سه شرط فقها هم باید مد نظر قرار بگیرد، اما به برخورداری از «شوکت» اشارهای نشده بلکه فقط شرط «گروهی بودن» را ذکر کرده؛ یعنی طبق تعریف قانون مجازات، اگر یک گروه چندنفره هم جمع بشوند، باغی محسوب میشوند. در این قانون به (گروهی که در برابر نظام ایستادهاند) اشاره شده که بر خلاف نظر فقهاست که معتقدند این گروه حتماً باید جمع کثیر باشند، شوکت داشته باشند و از قبضه حکومت، خارج و دارای توجیه سیاسی باشند، اما این شرایط در تعریف قانون مجازات، ذکر نگردیده است. البته در تعریف قانون از «قیام مسلحانه» نام برده شده که به حق، ذکر شده است. بنابر این، تعریف قانونی بغی، انطباق کاملی با فقه ما ندارد و البته طبق نظر فقها، موارد بغی، بسیار نادر میشود.
عجیبتر از آنچه گفته شد، حکمی است که در قانون مجازات اسلامی برای آنان صادر شده؛ چون در این قانون، برای باغیان، حکم اعدام در نظر گرفته شده در حالی که میتوان گفت در نظر همه فقهایی که به بحث بغی پرداختهاند، حکم قتل برای باغی به عنوان باغی، مطرح نشده بلکه به جهات دیگری، حکم قتل صادر شده، اما هرکس بحث کرده، حکم به قتال و جنگ به آنان داده نه به کشتن آنان.
ما برای استخراج حکم شرعی باغیان باید ابتدا به سراغ آیات برویم و آیه صریح در این مورد نیز آیه ۹ سوره حجرات است که میفرماید: «فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ». فرق جنگ با قتل در این است که وقتی جنگ آغاز میشود و آنان تن به شکست دادند یا منهدم شدند، کار خاتمه یافته است اما در قتل باید تک تک آنان را به محکمه کشانید و به دار کشید در حالی که آیه به صراحت دستور به «قتال» داده است.
قائلان به مجازات قتل بغات
البته برخی از فقها نیز بحث قتل باغیان را مطرح کردهاند، اما این حکم، یک مبنای کلامی دارد که به آن تصریح کرده اند. توضیح مطلب، اینکه وقتی فقهای ما در گذشته از «امام عادل» سخن میگویند، امام معصوم را در نظر دارند و برخی نیز به «سلطان عادل، امام عادل» تصریح کردهاند که در مقابل آن، «امام جائر» قرار دارد و مراد از آن، معصوم و غیرمعصوم است. «حکومت» نیز در ادبیات آنان حکومت معصوم است؛ لذا برخی از فقهای ما معتقد بودند که کسی که علیه یک امام معصوم و سلطان عادل، قیام میکند «کافر»، یا «ناصب» یا «محارب» و یا دارای عناوین دیگر است و این برخاسته از یک مبنای کلامی بود که بر اساس آن «چنین کسانی از ربقه اسلام، خارج شدهاند» لذا حکمشان حکم ناصب است. مگر میتوان کسی را که در مقابل حضرت علی قیام میکند، مسلمان یا مؤمن نامید؟ برخی قائلند که باغیان، کافرند. برخی قائلند که کافر نیستند، چون طبق یک توجیه سیاسی، اقدام میکنند و پس از آنکه سرکوب شدند، به حکومت، تن میدهند و معنا ندارد آنان را کافر بدانیم.
این حکم بر اساس یک مبنای کلامی، صادر شده و اگر کسی این مبنا را قبول داشته باشد، مربوط به حکومت معصوم است و اگر در زمان معصوم نیز این حکم را نپذیرد، حق قتلشان را ندارد، اما در قانون مجازات کنونی، حکم این افراد را قتل میداند و به نظر میرسد که با فقه ما سازگار نیست.
گذشته از این، اگر هم حکم به جنگ با بغات میدهیم، جنگ نیز دارای چند مرحله است که نخستین آنها روشنگری است؛ به خصوص در جنگ با بغات. این حکم شامل جنگ با کفار نیز هست و پیامبر اسلام چنین میکرد اما در نبرد با بغات، امیرالمؤمنین در هر سه جنگی که با آنان داشت، ابتدا دست به روشنگری زد، چند نماینده فرستاد و مذاکرات آن حضرت با معاویه، هفده ماه طول کشید تا به جنگ انجامید. در برخی از جنگها نیز پس از آنکه فرستادن نمایندگان، سودی نمیبخشید، خود به مذاکره میرفت. در یکی از جنگها بعد از اینکه ابن عباس را برای مذاکره فرستاد، از مشکل خوارج پرسید و آنان نیز مشکلات خود را مطرح کردند. ابن عباس به توضیح برای آنان پرداخت و برخی را قانع کرد اما حضرت این مقدار را کافی ندانست و خود برای مذاکره رفت و توضیح داد. این امر نیز ضروری است و حتی اگر مشکلی داشته باشند، باید حل بشود.
محاربه
مسأله در محاربه، آسانتر است و با بغی، تفاوت دارد. یکی از تفاوتهای محاربه با بغی، این است که: محاربه برخلاف بغی -که امنیت سیاسی یا کیان سیاسی یک جامعه را متزلزل میکند- اساساً تهدید امنیت اجتماعی است که با تعبیر «اشهار السلاح لاخافة الناس» به آن اشاره میشود. این تعریف در میان فقها اجماعی است و هر فقیه شیعه و اهل سنت به این تعریف، رضایت داده و البته اهل سنت، حکم را فقط خاص «قطاع الطریق» دانستهاند؛ چون در گذشته، راهزنانی در میان دو شهر، موضع میگرفتند، راه را میبستند و با ترساندن مردم، اموالشان را به یغما میبردند. این گروه را محارب میشمردند اما فقهای ما معتقدند که هر جا کسی برای ترس مردم سلاحی بلند میکند، حکمش همان است که در آیه صریح قرآن آمده: «إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ الله وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ» (مائده، ۳۳).
در روایات نیز «محاربه» را چنین معنا کردهاند و در لسان فقهای ما نیز محاربه شامل «اسلحه کشی برای ترساندن مردم و جامعه» است که البته حکمش اعدام است؛ چون بحث امنیت اجتماعی با امنیت سیاسی، فرق دارد؛ چراکه امنیت سیاسی، یک مساله مهم است و معمولاً خودیها به این کار دست میزنند و شبهات سیاسی معمولاً بسیار است.
البته باید در نظر داشت که ما الآن تعریف محاربه را چنان ضیق گرفتهایم که هرکسی در هر کوچه باریکی، اسحله بلند میکند، شامل این حکم میشود. مثلاً در چند سال پیش، دو موتور سوار اقدام به زورگیری از یک خانم در یک کوچه بن بست کردند اما فیلم آن منتشر شد. درست است که انتشار فیلم آن میتواند یک خوف عمومی ایجاد بکند، اما آنان را اعدام کردند و آنگاه روشن شد که یکی از آنان برای تأمین هزینه جراحی مادرش دست به این کار زده است. قصد ندارم که آن کار را درست بدانم اما واقعاً این کار، محاربه با آن مجازات سنگینی است که در آیه شریفه برایش قرار داده شده؟ محاربه باید «اخافة الناس» باشد یعنی مردم برای مدتی بترسند و راهزنی مصداق کامل آن است که یک گروه، بین دو شهر و منطقه را ناامن میکردند. حکم چنین کاری هم اعدام است اما نباید با بغی، مساوی دانسته بشود.
در قانون مجازات پیشین، «بغی» در ضمن «محاربه» مطرح شده بود و امروز نیز حکم محاربه را برای «بغی» معین کردهاند.