خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکتها، جنبشها و قیامهای راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضتهای آزادیخواهانه دیگر در برابر کانونهای ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزشهای ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازندهای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازیها است.
گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت مییافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیامهای حماسه حسینی» به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.
آنچه در ادامه میخوانید بخش یازدهم از سلسله درسهای عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی میباشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:
دشمنان سیدالشهداء (علیه السلام) که در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسیر صحیح خلافت و ولایت را منحرف کنند و تا آن جا پیش بروند که فرزند پیامبر (صلی الله علیه وآله) را با آن وضع فجیع به شهادت برسانند. علت این مسأله سو استفاده بنی امیه از موقعیتها و شرایط موجود در آن زمان و نیز روشها و تاکتیکهایی بود که به کار میگرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموی با استفاده از سه عامل تبلیغات، تهدید و تطمیع توانست مسیر جامعه را عوض کرده و شرایطی را به وجود آورد که مردم به این مصیبت بزرگ مبتلا شوند.
علل انفعال جامعه در برابر فعالیتهای معاویه
با توجه به این که شرایط تاریخی کم و بیش قابل تکرار است و موارد مشابه آن نیز در دورانهای دیگر واقع میشود، به دنبال سوال قبلی سوال دیگری به این صورت مطرح میگردد
که، درست است معاویه از ابزار تبلیغات توأم با فریب مردم و تحریف حقایق و در واقع ترور شخصیتها از یک سو و با حربه تهدید و تطمیع از سوی دیگر فعالیت کرد، اما چرا مردم فریب خوردند و تحت تأثیر تهدیدها و تطمیعها قرار گرفتند؟ این سوال در واقع روی دیگر سکه سوال قبل است، یعنی یکی فعل و دیگری انفعال است، بنی امیه اثر گذار و مردم اثر پذیر بودند. آنها فاعل این تبلیغات، تهدیدها و تطمیعها بودند و مردم در برابر آنها منفعل بودند. در شبهای گذشته، جهت مربوط به فاعلیت بنی امیه را عرض کردم.
جهت دیگر سوال این است که علت انفعال مردم چه بود؟ خوب، آنها فریب میدادند، اما چرا مردم فریب خوردند؟ او تهدید میکرد، اما چرا مردم تحت تأثیر تهدیدها واقع شدند؟ این سوال بیشتر از این جهت برای ما اهمیت دارد که ممکن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده کنیم تا اگر خدای ناکرده شرایطی مشابه آن شرایط پیش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربهها خواستند مسیر صحیح انقلاب را تغییر دهند، آگاهانه واکنش نشان دهیم و سعی کنیم منفعل نشویم. البته این بدان معنا نیست که فقط زمانی میباید خودمان را آماده کنیم که معاویه و یزید یا شمر، عمر سعد و ابن زیاد دیگری پیدا شوند.
حوادث تاریخی عیناً تکرار نمیشود، بلکه مشابه آنها اتفاق میافتد. شاید این مطلب را شنیده باشید که طبق روایتی که شیعه و سنی با اسناد متعدد نقل کرده اند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: آنچه در بنیاسرائیل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) این جمله را اضافه کردند که «حَتّی لَو دَخَلُوا جُحْرَ ضَب لَدَخَلْتُمُوه» (بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۲۸، باب ۲، روایت ۲۴) اگر بنیاسرائیل وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما هم داخل آن خواهید شد. روایت به این معنا نیست که حتماً فرعونی در این زمان پیدا خواهد شد و خواهد گفت «أَنَا رَبُّکُمُ الاَْعْلی» (النازعات، ۲۴) تا امت پیامبر اسلام (ص) نیز به فرعونی که در زمان موسی بود مبتلا شوند، یا حتماً قارونی پیدا خواهد شد که آن ثروت عظیم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون دیگری مبتلا شوند و یا این که حتماً سامری دیگری خواهد بود و بتی به شکل گوساله میسازد و مردم را به پرستش آن وادار میکند. دقیقاً همانند آن اتفاقات تکرار نمیشود، ولی وقایعی که از همان روح برخوردار است و شباهتهای تامی به آن جریانها دارد، اتفاق میافتد. در خصوص این بحث، مناسب است
در جای خود نمونههایی از وقایع صدر اسلام تا به حال که مشابه آن قبلاً در بنیاسرائیل اتفاق افتاده است ذکر شود. لذا، این که میگوئیم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممکن است بعدها نیز واقع شود، به این معنا نیست که همان جریانات عیناً تکرار میشود. مثلاً، در شام معاویهای پیدا میشود که قصد دارد فرزندش را به عنوان ولی عهد معرفی کند و الی آخر. بلکه حوادثی پیش میآید که روح و انگیزههای آنها همان روح و انگیزهها است.
آنچه معاویه را واداشت آن حرکت را انجام دهد، در دیگران هم پیدا میشود. روشهایی که معاویه برای رسیدن به مقاصد خود به کار گرفت، دیگران هم به کار خواهند گرفت. و یا اثر پذیری که در مردم واقع شد، کم و بیش در آینده نیز ممکن است واقع شود. با توجه به این مطلب لازم است بررسی کنیم چرا مردم این گونه فریب خوردند؟ و چرا تحت تأثیر تهدیدها و تطمیعها قرار گرفتند؟ تا خود را برای زمانی که چنین امتحاناتی پیش میآید آماده کنیم؛ و اگر کسانی بخواهند ما را فریب دهند و تهدید یا تطمیع کنند، بتوانیم مقاومت کنیم.
این موضوع را میتوان با بحثی تحلیلی از شرایط آن زمان بررسی کرد، که طبعاً چنین بحثی به طول میانجامد. ولی من گمان میکنم برای دسترسی به نتیجه مطلوب در مورد این مسأله راه سادهتری نیز وجود دارد و آن استفاده از کلمات خود سیدالشهداء (علیه السلام) است. در جلسه گذشته عرض کردم در طی بیست سال حکومت معاویه، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) تقریباً ده سال آن را در کنار برادر بزرگوارشان و ده سال دیگر را به تنهایی در مدینه به سر میبردند، در نهایت سختی و تنگنا و فشار بودند.
ولی گهگاه افرادی را شناسایی کرده و با آنها به صورت محرمانه و دور از چشم مأموران حکومتی جلسهای تشکیل میدادند و حقایق را به آنها میگفتند. میفرمودند من این مطالب را به شما میگویم تا مبادا حق مندرس و فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخیص دهند. از جمله این جلسات بر اساس آنچه در تاریخ ثبت شده است و روایاتِ آن را برای ما نقل کرده اند، جلسهای است که در منی با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشکیل دادند. میتوان حدس زد که برای شناسایی این عده مدتی کار شده بود و با ایشان ارتباطاتی برقرار گردیده بود، تا آنها را در منی در جلسهای جمع کنند. کسانی که حج مشرف شده اند میدانند منی چه اندازه شلوغ است و نمیتوان آن جا را کنترل کرد. به همین جهت بسیاری از فعالیتهایی که میخواستند دور از چشم حکومتها انجام دهند، در منی انجام میشد.
جلسهای در منی تشکیل شد و امام (علیه السلام) برای این نخبگان سخنرانی کردند. خوشبختانه بخشهایی از این سخنرانی نقل شده است که در تحف العقول، بحارالانوار و منابع دیگر ذکر شده است. قسمتی از این سخنرانی را شب گذشته نقل کردم. امشب بخش دیگری را که مربوط به مطلب مورد نظر میشود، قرائت میکنم. برای این که بفهمیم چرا مردم فریب معاویه و امثال او را خوردند و حکام جور توانستند با زمینه سازی و استفاده از غفلت مردم بر آنها مسلط شوند، از همین موقعیت تاریخی شروع میکنیم.
حضرت (علیه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را این گونه توصیف میکنند که شما بزرگان این امت هستید، شما کسانی هستید که در سایه اسلام، و به برکت مقامات اسلامی و علومی که دارید مورد احترام مردم هستید، و این منزلتی است که خدا به شما داده است. از ذکر این اوصاف، مشخص است که این افراد جز علمای قوم بودند. پس از بیان این که خداوند نعمتها و منزلت و مقامی را به آنان عطا فرموده است، آن گروه را مورد نکوهش قرار میدهند و میفرمایند: با این که خدا این مقامات، منزلت و موقعیت اجتماعی را به شما داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوی دارند و به شما احترام میگذارند، اما شما از موقعیت خود استفاده نمیکنید.
خودداری از بذل مال در راه خدا
در بین این سخنرانی حضرت (علیه السلام) میفرماید: «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذی خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فی ذاتِ اللّه» (بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۷۹، باب ۱، روایت ۳۷) با این که خداوند چنین موقعیت اجتماعی به شما داده بود، اما این کارها را نکردید؛ یعنی انتظار میرفت با استفاده از موقعیت علمی خود و منزلت و شرافتی که در جامعه داشتید، این گونه کارها را انجام دهید، ولی هیچیک از این اقدامات را نکردید. مالی را در راه ترویج اسلام صرف نکردید. قاعدتاً مخاطبان امام (علیه السلام) خمس و زکات و حقوق واجب خود را پرداخت میکردند. این که حضرت (علیه السلام) میفرماید مالی را بذل نکردید، مقصود بیش از حقوق واجب است، چون گاهی بقا دین احتیاج به هزینه کردن از اموال شخصی دارد، صحیح نیست بگویید ما حقوق واجبمان را ادا کردیم و دیگر حقی بر عهده ما نیست. اولین قدم این است که از اموال خود در راه ترویج اسلام، جلوگیری از بدعتها و مبارزه با بدعت گزاران استفاده کنید، ولی شما این کار را نکردید.
سستی در جانفشانی برای دین
«وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذی خَلَقَها» بالاتر از صرف نکردن مال در راه خدا این که، جانتان را برای کسی که آن را آفریده بود به خطر نینداختید. ما عادت کرده ایم بگوییم اگر تکالیف واجب به حد ضرر زدن به انسان رسید، دیگر واجب نیست.
تصور میکنیم شرط امر به معروف و نهی از منکر این است که ضرری متوجه شخص نشود، و ترویج دین و مبارزه با دشمنان اسلام در حدی است که خطری متوجه انسان نشود. سیدالشهداء (علیه السلام) به این علما میفرماید: «شما جان خود را در راه کسی که آن را آفریده و به شما عطا فرموده است به خطر نینداختید.» یعنی میبایست به خطر بیندازید. این همان نکتهای است که قبلاً عرض کردم که، در زمان ما فقط امام (قدس سره) این مطلب را به خوبی و آشکارا بیان کرد، زمانی که فرمود در مَهّام امور تقیّه نیست؛ تقیه، در امور عادی و امر به معروف و نهی از منکرهای عادی است، که اگر ضرری به کسی میرسد، میتواند بگوید من آنچه باید بگویم، گفتم و دیگر بیش از این تکلیفی نیست.
ولی اگر مسأله ای مربوط به اساس و کیان اسلام میشود، در آن مورد صحبت از تقیه نیست. در این گونه مسائل است که فرمود تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ. یعنی به هر جا که کار بینجامد؛ و لو هزاران نفر هم کشته شوند، نباید تقیه کرد، چون اساس اسلام در خطر است. در این صورت، و یا همان گونه که امامرحمة الله علیه تعبیر فرمود «در مهّام امور» یعنی امور خیلی مهم تقیه روا نیست.
قبلاً عرض کردم، باید از بعضی هم لباسیهای خودمان گلایه کنیم، زیرا بعد از این فرمایش حضرت امام رحمة الله علیه حق این بود که بیشتر تلاش شود و مصادیق «مهّام امور» که ایشان فرمودند در آن تقیّه نیست، تبیین گردد تا مشخص شود آن امور مهم چه اموری هستند. امام (قدس سره) چند مورد را مثال زده اند، امّا موارد دیگری هم هست که باید تبیین گردد و حدود آنها مشخص شود. این امر تا حد زیادی به مردم در جهت آشناشدن به وظیفه شأن کمک میکند.
این دو گلایهای بود که امام حسین (علیه السلام) از بزرگان قوم داشتند و فرمودند علت این که معاویه و بنی امیه توانستند مسیر اسلام را منحرف کنند، اولاً این بود که شما در راه حفظ دین خدا پول خرج نکردید و ثانیاً این که شما جان خود را در این راه به خطر نینداختید، حفظ جان را وجهه همت خود قرار دادید و زمانی که شما را تهدید کردند، عقب نشینی کردید.
تأثیر روابط قومی و گروهی
علت سوم انفعال جامعه در برابر تحریف این است که؛ «وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فی ذاتِ اللّه»، شما در راه خداوند و برای جلب رضایت او هیچ گاه با خویشاوندان خود که در راه باطل بودند مقابله نکردید. در آن زمان مسأله ارتباطات قومی و عشیرهای در فرهنگ عربی یک اصل بود. امروز هم در میان مردمانی که زندگی قبیلهای دارند چنین روحیاتی به چشم میخورد، یک نوع همبستگی قومی، عشیرهای، و خویش و قوم بازی وجود دارد. این که انسان به خاطر تعصب نسبت به بستگان خود اقداماتی انجام دهد،
این روحیه در ما کمتر یافت میشود. اما در مورد کسانی که شهرنشین نیستند، هنوز هم وجود دارد. آن زمان روحیه حمایت از عشیره و قبیله بسیار قوی بود. امروزه مشابه این روحیه را در باندبازیها و طرفداریهای کسانی مشاهده میکنیم که از جهت سیاسی هم خط هستند و در یک جبهه قرار دارند. این عملکرد مانند همان نقشی است که آن زمان تعصب نسبت به عشیره و قبیله ایفا میکرد. امروزه که ما به صورت عشیرهای زندگی نمیکنیم، تعصب نسبت به هم خطهای سیاسی جایگزین آن روحیه شده است.
در این مجالس صحیح نیست اسم اشخاص برده شود و در مورد مسائل شخصی افراد صحبت شود. ولی همین روزها در روزنامهها دیدید اشخاصی با تمهیداتی که قاعدتاً از جانب سفارت آلمان برای آنها فراهم شده بود، برای شرکت در کنفرانسی تعدادی ضد انقلاب از اطراف دنیا در آن جمع شده بودند، به آلمان رفتند. کنفرانس بر پا گردید و زنی لخت شد، لختِ مادرزاد، مردی هم به همین صورت و الی آخر که اخبار آن را در روزنامهها خوانده اید.
یکی از نویسندگانِ به اصطلاح اصلاح طلبِ روزنامههای مشهور زنجیرهای نیز در آن جا مصاحبه کرده و در مورد حضرت امام (قدس سره) گفته بود که، خمینی به موزه تاریخ سپرده خواهد شد! درباره حجاب هم گفته بود ما در قانون اساسی مطلبی در ارتباط با حجاب نداریم! در مورد دموکراسی و ارزشهای غربی هم گفته بود این مشکل اسلام است که نمیتواند خود را با ارزشهای دموکراتیک غربی تطبیق دهد! ما این کار را خواهیم کرد و این راهی است که برگشت ندارد! یعنی اسلام از بین خواهد رفت! نام خمینی محو خواهد شد! حجاب و حرفهایی از این قبیل هم پایه و اساسی ندارد و آزاد خواهد شد!
بعد از این که این مصاحبه افشا گردید و ترجمه آن و گزارش این کنفرانس در روزنامهها منتشر شد، یکی از کسانی که عِرق دینی داشت، این مصاحبه را تقبیح کرده و گفت این شخص نمیبایست چنین حرفهایی را زده باشد، این حرفها نامربوط و مزخرف است و تعبیراتی از این قبیل. گویا بعداً ایشان از طرف هم خطهای سیاسی خود مورد نکوهش قرار گرفت که، چرا فردی را که هم خط ما بوده به این شکل تقبیح کردی؟ بعد از چندی این مطلب را ساختند که اصل این ماجرا دروغ بوده است و خبر این گونه نبوده است. همان آقایی که قبلاً این مصاحبه را تقبیح کرده بود از آن روزنامهای که خبر این کنفرانس را منتشر کرده بود، مذمت کرد و گفت این مطالب نمیبایست منتشر شود، مخصوصاً که اصل خبر هم تکذیب شده است.
اگر شما این شخص را بشناسید، بهتر میفهمید که این سخنان چقدر از چنین شخصی زشت است. اگر یک سیاست باز بود که انتصاب به روحانیت نداشت و این حرفها را گفته بود، انسان زیاد ناراحت نمیشد. اما چرا کسی که خود را مدافع اسلام و روحانیت و خط امام (قدس سره) میداند، این گونه حرف میزند و به این شکل موضع گیری میکند؟ چرا؟ به خاطر تعصب نسبت به هم خط سیاسی اش، چون این شخص با آن گروه در یک طیف و در یک جبهه قرار دارند، حرف خود را تغییر میدهد.
زمان معاویه هم مسأله حمایت از عشیره و قبیله رایج بود. چنان شرایطی حاکم بود که، اگر کسی از قبیلهای مرتکب گناهی میشد، افراد آن به روی خود نمیآورند، یا حتی از او دفاع میکردند، یا این که کار او را توجیه میکردند؛ اما اگر از قبیله مخالف بود، در بوق و کرنا میکردند و میگفتند چنین گناه بزرگی را مرتکب شده اند و باید مجازات شوند و الی آخر. روح طرفداری از عشیره و قبیله یکی از مشکلاتی است که نمیگذارد انسان به سمت حق گام بردارد. هنگامی که میبیند هم طیفها و هم قبیلهای ها، و امروزه، هم خطهای سیاسی او راهی را میروند، نمیتواند شجاعت به خرج بدهد و به آنها بگوید در این مورد اشتباه کرده اند، بگوید بقیه حرفهای ایشان را قبول دارم، اما این یک مورد اشتباه، خلاف قرآن، و مغایر ضروریات و اساس اسلام است؛ بگوید اساس این انقلاب و همه اصول را زیر سوال برده است، وعده و مژده داده است که انقلاب از بین خواهد رفت. اما برعکس، به دلیل همین هم خط بازیها از چنین شخصی حمایت میشود. این مشکل ماست، تعصب قبیلهای و عشیرهای در آن زمان و تعصب خطی و سیاسی و جبههای در این زمان.
سیدالشهداء (علیه السلام) به علمای آن زمان فرمود: شما به خاطر خدا با خویش و قوم خود دشمنی نکردید، یعنی گاهی وظیفه شرعی اقتضا میکند انسان با خویش و قوم خود هم به دشمنی برخیزد. درست است در اسلام صله رحم واجب و قطع رحم حرام است، اما اگر طرفداری از خویشاوند به قیمت تضعیف اسلام و نظام اسلامی تمام شود، چه باید کرد؟ در این مورد باید اسلام را مقدم داشت یا وابستگان، پسرها و دامادها را؟ ولو به ضرر اسلام فعالیت کنند؟ ولو آبروی نظام اسلامی را ببرند، باید حمایت کرد؟ بگوید فرزندان من چنین هستند، یا خویش و قوم من چنان اند و از آنها حمایت بیجا کند؟ این مسأله زمینه را برای سو استفاده دشمنان فراهم میکند.
سیدالشهداء (علیه السلام) در آن خطبه به نخبگان فرمود: یکی از عللی که موجب شد معاویه بر شما مسلط شود و اسلام را منحرف کند این بود که، شما به خاطر خدا با خویشاوندان خود دشمنی نکردید، یعنی علاقه به خویش و قوم، علاقه به باند، وابستگی به هم خط و هم حزبیها مانع شد از این که حق را بگویید و از حق حمایت کنید و زمینهای شد تا آنها این سوژه تبلیغاتی را نیز دست آورند و بگویند این ها اهل خویش و قوم بازی هستند، در پی اموال بیت المال هستند و از آن سو استفاده میکنند، اگر برایشان امکاناتی فراهم شود، اول در اختیار خویش و قوم خود میگذارند؛ اگر مقامی پیدا شود، اول به فرزندان خود میدهند، و زمینه را برای تبلیغ علیه شما فراهم میکنند.
علت انفعال کسانی که تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار گرفتند
پس علت انفعال کسانی که تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار گرفتند، تعلق خاطر به مال و جان و خویشاوندان است، «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذی خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فی ذاتِ اللّه»؛ جامع این مسائل یعنی تعلق به مال، تعلق به مقام، تعلق به جان و تعلق به خویش و قوم و دار و دسته در فرهنگ اسلامی چیست؟ جامع این ها در فرهنگ اسلامی حب دنیا و دنیاپرستی است. این که میفرمایند «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة» ۱ یعنی چه؟ دوست داشتن چه چیزی منظور است؟ آیا اگر انسان ماه و ستارگان یا طبیعت زیبا را دوست داشته باشد، بزرگترین گناه را مرتکب شده است؟ یا اگر انسانهای مخلوق خدا را دوست بدارد، مرتکب گناه شده است؟ حب دنیایی که اساس هر گناهی است، چیست؟
دلبستگی به امور دنیایی و لذت بردن از مال، مقام، دوستان و دار و دسته، خویش و قوم و باند، دنیاپرستی است. پس مشکل اصلی مسلمانها که به واسطه آن تحت تأثیر عوامل شیطانی امویان قرار گرفتند، در یک کلمه، دنیا پرستی بود.
نشانه اصلی دنیاپرستی این است که اگر زندگی انسان به خطر افتاد، دیگر چیزی نمیفهمد. زمانی حاضر است کاری انجام دهد، خدماتی انجام دهد، به وظایف اجتماعی خود عمل کند، برای خود و خانواده اش تلاش کند، که در رفاه باشد. اما اگر گفتند اگر فلان راه را بروی خطرناک است و مال و مقامت، و در نهایت، جانت به خطر میافتد، در این صورت جایی برای این کارها نمیماند. همه تلاشها را برای این انجام میداد که خودش زنده بماند و از دنیا بیشتر لذت ببرد.
این است که هم قرآن کریم و هم بیانات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) بزرگترین خصوصیت کفار را خودخواهی، خود دوستی و دنیاپرستی میدانند. در مقابل، مشخصه مؤمنان خود باختگی در راه خدا، ایثار، گذشت، فداکاری، شهادت طلبی است؛ یعنی مرگ برای آنها مشکلی نیست، زندگی دنیا برای ایشان هدف اساسی نیست. اگر سعادت، آرمان، دین و ارزشهایی که به آن دل بسته اند، اقتضا کند بمیرند، به راحتی جان میدهند و هیچ مشکلی ندارند. حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: «وَاللّْهُ لاَبْنُ أَبی طالِب آنَسُ بِالْمَوتِ مِن الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه» (نهج البلاغة، خطبه ۵.) آیا احتمال میدهید علی (علیه السلام) هم به دروغ قسم یاد کند؟ به خدا قسم انس علی به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است.
شب عاشورا سیدالشهداء (علیه السلام) به خواهر بزرگوارش زینب (علیها السلام) فرمود: اصحاب من هم این چنینند. ملاحظه کنید حسین (علیه السلام) چگونه افرادی را تربیت کرده است. درست است که بیست سال خون دل خورد، اما چنین گلهایی را برای عاشورا پروراند. اگر این ها نمیبودند، داستان عاشورا رونقی پیدا نمیکرد و من و شما حسین شناس نمیشدیم. اگر حسین را تک و تنها و پنهانی ترور میکردند، آنچه ما امروزه شاهد آن هستیم، اتفاق نمیافتاد.
ببینید یاران حسین (علیه السلام) شب عاشورا به ایشان چه گفتند؛ حضرت زینب (علیها السلام) بعد از این که فهمید فردا روز شهادت است و همه کشته میشوند، خدمت برادر رسیده، عرض کرد: برادر جان! این اصحاب و یارانی که الان در کنار تو و باقیمانده کسانی هستند که امشب یا بین راه دسته دسته و گروه گروه رفتند، آیا ایشان را به خوبی میشناسی و مطمئنی که به تو وفادارند؟ حضرت (علیه السلام) اشک از چشمان مبارکش جاری شد و فرمود: «أَما وَ اللّهِ لَقَدْ نَهَرْتُهُمْ وَ بَلَوتُهُمْ… ْ. یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنیَّةِ دُونی اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه» به خدا قسم من ایشان را آزمایش کردم، نه تنها آزمایش کردم، بلکه چند بار آنها را از خود راندم و گفتم دست زن و فرزندان خود را بگیرید و بروید، این جا نمانید، این ها میخواهند خون مرا بریزند و با شما کاری ندارند.
معلوم میشود این سخنان برای آزمایش یاران حضرت (علیه السلام) بوده است. امام (علیه السلام) خطاب به خواهر خود میگوید: «بَلَوتُهُمْ وَ نَهَرْتُهُم» یاران خود را آزمایش کردم، تا کسانی که باقی میمانند، ناب و خالص باشند؛ فرمود به خدا قسم من آنان را آزمایش کردم و از خودم راندم، ولی به این نتیجه رسیدم که آنان مرگ در حضور مرا بیشتر دوست دارند و با آن بیشتر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند، «یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنیَّةِ دُونی اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»، نسبت به این که در مقابل و نزدیک من بمیرند بیشتر از انس شیرخوار به شیر مادر علاقه دارند و دیگر از من جدا نمیشوند.
حتماً شنیده اید که یاران امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا برخاستند و چه مطالبی گفتند، اگر هفتاد بار کشته شویم، سوزانده شویم و خاکستر بدن ما به باد داده شود، اگر بار دیگر زنده شویم، نزد تو برمیگردیم و در کنار تو میمانیم تا بار دیگر به شهادت برسیم.
امام حسین (علیه السلام) بیست سال خون دل خورد، اما چنین گلهایی را تربیت کرد. در مقابل، کسانی بودند که امام (علیه السلام) از آنها گلایه کرد و گفت مشکل شما علاقه به دنیاست، مشکل شما این است که از مرگ میترسید، «وَ لکِنَّکُمْ مَکَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُم» (بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۸۰، باب ۱، روایت ۳۷) خطاب به همان نخبگان و علمای آن عصر میگوید ستمگران را تمکین کردید و اجازه دادید بر شما تسلط پیدا کنند. «وَ أَسْلَمْتُمُ أُمُورَ اللّهِ فی أَیْدیهِم» کارهای خدایی را به دست آنها سپردید، کارهای خدایی را که باید مردان خدا انجام دهند به دست ستمگران سپردید، به ایشان رأی دادید و آنها را رأس امور قرار دادید. «یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَ یَسیرُونَ فی الشَّهَوَات» کسانی را سر کار آوردید که کارهای شبهه آمیز که توجیه صحیح شرعی و قانونی ندارد، انجام میدهند و به دنبال شهوات هستند، راه را برای شهوت پرستان باز میکنند.
جان کلام این جاست: «سَلَّطَهُمْ عَلی ذلِک فِرارُکُمْ مِنَ الْمَوت» آنچه موجب شد این ها بر شما مسلط شوند و شما هم اجازه دادید این ها بر دوش شما سوار شوند این بود که از مرگ فرار کردید، اگر از مرگ فرار نمیکردید و استقامت به خرج میدادید، اگر شما در مقابل دشمن ایستادگی میکردید، آنها عقب نشینی میکردند. ببینید ایام عاشورای امسال چگونه عقب نشینی کردند! شما چه کردید؟ مگر آدم کشتید؟ مگر به جایی حمله کردید؟ مگر آشوبی به پا کردید؟ با این پیراهنهای سیاهتان، با نوحههای خود و با سر و سینه زدنهای خود نشان دادید که ما اسلام را میخواهیم، با همین حرکت شما آنها عقب نشینی کردند و دیگر در این ایام به سیدالشهداء (علیه السلام) جسارت نکردند.
الحمد للّه، به کوری چشم دشمنانِ امام حسین (علیه السلام)، امسال مراسم عزاداری در تمام شهرها و دهات خیلی بهتر از سالهای گذشته برگزار شده است. آنها به واسطه همین حرکت شما عقب نشینی کردند. اگر در سایر مراحل زندگی، موقعیتهای سیاسی و اجتماعی نیز شما حضور خود را در صحنه نشان دهید، لازم نیست کسی را بکشید یا مثل آشوبگران ساختمانهای دولتی را خراب کنید، این گونه اعمال در شأن شما و شأن حسینیان نیست، بلکه اظهار ارادت به دین و سیدالشهداء (علیه السلام) در شأن و وظیفه شماست. باید بگویید ما آماده ایم برای حفظ دین خود از مال، جان، خویشاوندان و فرزندانمان بگذریم، این آمادگی مهم است. بارها عرض کرده ام، این که قرآن میفرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ ما أسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة» (انفال، ۶۰) هر قوه نظامی و جنگی که میتوانید به دست بیاورید، نمیفرماید به خاطر این است که همه آنها را به کار ببرید، سرّ این امر در این است که «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُم» این نیروها و تجهیزات را فراهم کنید تا دشمن بترسد؛ شما آمادگی خود را برای شهادت اعلام کنید تا دشمن عقب نشینی کند. آنها که حاضر نیستند جان خود را به خطر بیندازند. کسانی که برای یک شیشه مشروب آشوب به پا میکنند حاضر نیستند جان خود را به خطر بیندازند. اگر شما مردانه به میدان بیایید، آنان تا آن جایی که عرب نی انداخت فرار میکنند، به شرط این که احساس کنند شما کسانی هستید که میدان را رها نمیکنید. این مطلب مهم است. امام حسین (علیه السلام) هم میفرماید مردم اگر بخواهند تحت تأثیر بنی امیه قرار نگیرند و دینشان محفوظ بماند، سه عامل را باید داشته باشند، اموال خود را در راه دین صرف کنند، جانشان را در راه خدا به خطر انداخته و آماده شهادت باشند و دست از باندبازی برداشته و به دنبال حق باشند.
اهل این محل، این خط، این حزب و مطالبی از این قبیل برایشان مطرح نباشد. ببینند خدا و پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و امروز ولی فقیه چه میفرمایند؛ هر چه او گفت باید بر روی چشم بگذاریم، این عامل حافظ امنیت و وحدت ما و مانع نفوذ دشمنان و بیگانه پرستان در داخل صفوف ما خواهد شد. «سَلَّطَهُمْ عَلی ذلِک» آنچه سلطه را به امویان بخشید: «فِرارُکُمْ مِن الْمَوتِ وَ اِعْجابُکُمْ بِالْحَیاةِ الَّتی هِی مُفارِقَتُکُم» دلبستگی شما به این زندگی دنیا که روزی از شما جدا خواهد شد، بود؛ این دلبستگی مانع از این میشود که مردانه به میدان بیایید و در نتیجه دشمنان در شما طمع میکنند. اما اگر دل به این زندگی نبستید، زندگی آخرت را باور داشتید و برای این که خدا راضی باشد و سعادت ابدی نصیب شما بشود، حاضر شدید دست از لذایذ این زندگی بردارید، هیچگاه دشمن بر شما مسلط نخواهد شد.