رمان «مگره در پیکراتْس» نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «مگره در پیکراتْس» نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب صدمین‌عنوان از مجموعه پلیسی نقاب است که این‌ناشر انتشارش را از سال ۱۳۹۰ آغاز کرده است.

پیش از این‌کتاب، «رمان‌های دلواپسی‌های مگره»، «مگره از خود دفاع می‌کند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام می‌گسترد»، «مگره و جسد بی‌سر»، «مگره و زن بلندبالا»، «مگره و آقای شارل»، «بندرگاه مه آلود»، «پی‌یر لتونی»، «مگره در اتاق اجاره ای»، «مگره و مرد روی نیمکت»، «مگره و شبح»، «مگره نزد فلاماندها»، «مگره سرگرم می‌شود»، «تعطیلات مگره»، «دوست کودکی مگره»، «مگره و مرد مرده»، «مگره و خبرچین»، «مگره و بانوی سالخورده»، «مگره و جنایتکار»، «مگره و جان یک مرد» و «لونیون و گانگسترها» از آثار ژرژ سیمنون، در قالب مجموعه‌نقاب با محوریت شخصیت سربازرس مگره چاپ شده‌اند.

در داستان «مگره در پیکراتْس» دختر جوانی به‌نام آرلت در حالی که به‌زحمت روی پای خود بند است و تعادل ندارد، وارد کلانتری کوچجه لارشفوکوی شهر پاریس می‌شود. او آمده تا از وقوع یک‌جنایت که به‌زودی به‌وقوع می‌پیوندد خبر دهد. او مدعی است به‌طور اتفاقی شنیده دو مرد قصد کشتن یک‌کنتس را دارند. اما آرلت پس از آن‌که چند ساعت از ورودش به کلانتری می‌گذرد و حال و روز عادی پیدا می‌کند، سخنانش را پس می‌گیرد.

باز شدن پای سربازرس مگره به این‌داستان، از جایی است که پیکر بی‌جان آرلت در خانه‌اش پیدا می‌شود...

نسخه اصلی این‌داستان سال ۱۹۵۰ منتشر شد و چند روایت سینمایی هم در اروپا و ژاپن از آن ساخته شد. یکی از مسائل مهم درباره این‌رمان، این است که سیمنون در آن، تصویر دقیق و بی‌ادعایی از فضای زندگی شبانه محله مومارتر و پیگال شهر پاریس ارائه کرده است.

«مگره در پیکراتْس» در ۹ فصل نوشته شده است.

در بخشی از این‌کتاب می‌خوانیم:

یقینا او نقشه‌ای داشت. یا اینکه فیلیپ به او چیزی گفته بود که او را به فکر انداخته بود، یا حتی در حین جست‌وجوهای شبانه‌اش، اطلاعاتی به‌دست‌ آورده بود که سرنخی بود، یا حتی در حین جست‌وجوهای شبانه‌اش، اطلاعاتی به‌دست‌آورده بود که سرنخی را در اختیارش می‌گذاشت و حالا عجله داشت قبل از اینکه دیگران از راه برسند، آن را دنبال کند.

مگره هم محله را می‌شناخت و شبی را که فیلیپ و بازرس گذرانده بودند مجسم می‌کرد. مرد جوان قطعا برای پیداکردن پول به سراغ همه آشنایانش رفته بود. یعنی در جرگه معتادان جست‌وجو کرده بود. بی‌گمان دست به دامن زن‌هایی شده بود که جلوی در هتل‌های بدنام کاسبی می‌کنند؛ یا گارسن‌های کافه‌ها و پااندازهای کاباره‌های شبانه. سپس، وقتی کوچه‌ها خلوت شده بود، در مخروبه‌هایی را زده بود که در آن آدم‌های وازده، مفلوک و آس‌وپاسی مثل خودش زندگی می‌کردند.

آیا دستِ کم برای مصرف خودش مواد پیدا کرده بود؟ در غیر این‌صورت، کمی بعد روی زمین ولو می‌شد.

«می‌تونم برم؟»

«ازت متشکرم. خوب کار کردی.»

«من فکر نمی‌کنم که اون پیرزنه رو کشته باشه.»

«من هم فکر نمی‌کنم.»

«اونو نگه می‌دارید؟»

«ممکنه.»

لونیون رفت و مگره در اتاق بازرس‌ها را باز کرد. چمدان کف اتاق باز شده بود. فیلیپ که چهره‌اش رنگ و کیفیت موم آب‌شده را داشت، به محض اینکه کسی حرکتی می‌کرد، انگار بترسد که ضربه‌ای به او بزنند، آرنجش را بالا می‌گرفت.

حتی یک نفر پیدا نمی‌شد که به او نگاه ترحم‌انگیزی بیندازد. روی همه چهره‌ها نفرت مشابهی به چشم می‌خورد.

این‌کتاب با ۱۷۴ صفحه، شمارگان ۴۰۰ نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان منتشر شده است.