الکساندرا، نوجوان بلغاری در جایگاه یک دانش آموز نمونه از طرف مدرسه همراه با دانش آموزان برتر دیگر، راهیِ کره شمالی می‌شود تا همگی از نزدیک شاهد پیشرفتِ غرور آمیز خلق کره باشند!

به گزارش خبرنگار مهر، نشر هیرمند در نمایشگاه کتاب امسال ترجمه فرید قدمی از رمان «گزارش سرخ و آبیِ آمیبِ سبز» اثر ولینا مینکوف، نویسنده معاصر بلغاری، در ۲۹۱ صفحه و بهای ۹۰ هزار تومان منتشر کرد.

این رمان روایت دختر دانش‌آموز بلغاری است که در آخرین ماه‌های پیش از سقوط دیوار برلین و سالی پیش از فروپاشی شوروی به اُردوی بین‌المللی کمونیستی در کره شمالی اعزام می‌شود.

«گزارش سرخ و آبی آمیب سبز» رمانی اتوبیوگرافیک است و آنچه مینکوف در این رمان روایت می‌کند از تجربه‌های شخصی خود او در کره شمالی، شوروی و بلغارستان گرفته شده و به تعبیر مترجم به همین دلیل است که او توانسته چنین سیمای یگانه‌ای را از کره شمالی در رمانش ترسیم کند، کشوری که در سال‌های پایانی دهه ۱۹۸۰ در حال گذار از کمونیسم به توتالیتریانیسمی مخوف است، اما هنوز سرشار از شور و زیبایی است، درست در زمانی که بلغارستان در آستانه پایان کمونیسم و آغاز دورانی تازه است. رمان با مقدمه‌ای از ولینا مینکوف بر ترجمه فارسی، منتشر شده است. خبرگزاری مهر پیشتر گفت‌وگویی اختصاصی را با این نویسنده مشهور بلغار منتشر کرده بود که از این نشانی قابل مطالعه است.

علیرضا سلیمی، منتقد ادبی، یادداشتی بر رمان «گزارش سرخ و آبی آمیب سبز» نوشته که مشروح آن را می‌توانید در ادامه بخوانید:

الکساندرا، نوجوان بلغاری در جایگاه یک دانش آموز نمونه و در آستانه یک بزنگاه تاریخی از طرف مدرسه همراه با دانش آموزان برتر دیگر، راهیِ کره شمالی می‌شود تا همگی از نزدیک شاهد پیشرفتِ غرور آمیز خلقِ کره باشند! آسمانخراش‌های شیک، هتل‌ها و بارهای شیک و پارک‌های تفریحیِ بی همتا که طراحِ بسیاری از آنها شخص بی همتای رهبر بزرگ بوده است! هر چند الکساندرا از کره شمالی و جنوبی چیزی نمی‌داند و مقصد سفر را به نام «جمهوری دموکراتیک خلق کره» می‌شناسد.

هدف اصلی برگزارکنندگان این سفر نیز شکل گیریِ آشنایی همدلی میان دانش آموزان کشورهای سوسیالیستی است: کوبا، آلمان شرقی، شوروی و… آنچه در درجه اول برای خواننده اتفاق می‌افتد قیاس میانِ توصیف‌های الکساندرا از کره شمالیِ سال هشتاد و نه میلادی و کره شمالیِ سال‌های اخیر است. قیاسی که کمابیش و تا انتهای رمان و همراه با پرسش‌های ریز و درشت ادامه می‌یابد؛ آنچه این مقایسه را قوت می‌بخشد لحنِ نوجوانانه راوی است که جهان را از رهگذرِ ایماژهایی می‌شناسد که محصولِ تصاویر عینی و تخیلات ذهنی است: مثلاً در بدو ورود به یکی از پارک‌های کره شمالی، الکساندرا حیرتش را اینگونه بیان می‌کند: «ما را به مانگوندایی بردند، بزرگترین شهر بازی جمهوری خلق کره. چیزی خارج از این دنیا. حتی در وحشیانه‌ترین رویاهایم هم چیزی به این شگفت انگیزی را تصور نمی‌کردم.»

و در چند صفحه بعدتر با خود فکر می‌کند: «فیلم‌های آمریکایی‌ای که من دیده‌ام هرگز این تصور را برایم ایجاد نکرده‌اند که مردم آنجا در رنج‌اند…» دورنمای رهبر بزرگ، کیم ایل سونگ هم پرتره‌ای است که حاصل ترکیب همین ایماژهای شنیداری و دیداری است. در تمام مدت اردو این احتمال مدنظر است که رهبر خلق کره، جهت بازدید از دانش آموزان مهمان، قدم رنجه کند و الکساندرا با توجه به همین احتمال است که در فعالیت‌های گروهی که در آن حضور دارد حساسیت به خرج می‌دهد و در چند مقطع زمانی به امید به این ظهور ناگهانی اشاره می‌کند.

در میانه کتاب، دانش آموز نوجوان با سانتیمانتالیسمی کودکانه، رهبر بزرگ را این چنین در دفتر خاطراتش ثبت می‌کند: «مردم تصمیم می‌گیرند که چه کار کنند، اما رهبر بزرگ به آنها می‌گوید که آیا درست می‌گویند یا نه، درست مثل یک پدر. به همین دلیل است که رهبر بزرگ همیشه همه جا می‌رود تا مردمش را ببیند. مردم کره شمالی واقعاً قدردانِ اویند.‌.. خانواده‌ای بزرگ و شاد.»

ولینا مینکوف

این بخش کوتاه از رمان شاید یکی از کامل‌ترین نمونه‌هایی باشد که حال و هوای الکساندرا را نمایندگی می‌کند: دخالت همه جانبه کیم ایل سونگِ بزرگ در تمام جوانب زندگی خلق کره و برداشت خام و تزیینیِ نوجوانی که این دخالت را مهربانیِ پدرانه تعبیر می‌کند! هر چند تعریف و تمجیدِ دروغین هم در روند زندگی و آموزشی که او و دیگر هم سن و سالانش از سر گذرانده‌اند جای خود را داشته است؛ از مصادیق روشنِ این نکته در داستان، جایی است که دخترک در گزارشی که برای خواندن در باشگاه پیش آهنگ‌ها آماده کرده، از حضور در چشمه آب معدنی‌ای که به قول خودش بوی تخم مرغ گندیده می‌داده، به عنوان یک فرصت یاد می‌کند!

خواننده در حین خواندن سرخوشی‌های الکساندرا، روسی و اسوتلا، دو قطبیِ طنازی را حس می‌کند: شیطنت‌های دخترانه، تجربه‌های شیرین قانون شکنانه و سرپیچی‌های یک در میان از دستورات راهنمایان گروه، آنهم در سرزمینی که تمامیت خواهی اس و اساسِ آن است، تضادی را شکل می‌دهد که زاده شور و حرارت است: دل دادن الکساندرا به جوانِ کره‌ای، شوخی‌های عاشقانه دختران درباره پسران و بسیاری اتفاقاتِ ریز و درشتی که به دنبال این ماجراها و خارج از کنترل دختران رخ می‌دهد، از دیگر اجزای سازنده این دوگانگی است، تجربه شیرینِ رهایی در کره شمالی! اما راوی همه اینها را در دفتر خاطرات خود ثبت کرده و آنچه خواننده کتاب می‌خواند همین خاطرات روزانه است. ولینا مینکوف نویسنده رمان، این لحنِ خاطره گونه را در تار و پود نوشتار خود تنیده: عبارت‌های بعضاً چند جمله‌ای و تا حدی فارغ از نگارش رسمی که از نمودهای این خاطره نویسی است.

فرید قدمی، مترجم رمان نیز در روند ترجمه این ویژگی را منظور کرده که شاید بتوان گفت یکی از مهم‌ترین فاکتورهای کیفیِ مورد نظر وی در تمام مدتِ ترجمه بوده است. درباره پایان کتاب، بهتر است خودتان بخوانید و بدانید و در آخر تنها یک چیز: «هر آنچه مقدس است، دنیوی می‌شود و دست آخر آدمیان ناچار می‌شوند با حواسی جمع با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با هم نوعان خویش رودررو گردند.»*

پی‌نوشت

* برگرفته از مانیفست کمونیست