هشتمین چاپ ترجمه شهرزاد بیات موحد از رمان «لبه تیغ» اثر ویلیام سامرست موام توسط نشر ماهی منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، نشر ماهی هشتمین چاپ ترجمه شهرزاد بیات موحد از رمان «لبه تیغ» اثر ویلیام سامرست موام را با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه، ۴۶۸ صفحه و بهای ۱۳۵ هزار تومان منتشر کرد. چاپ پیشین (هفتم) این کتاب سال ۱۴۰۰ با شمارگان هزار نسخه و بهای ۹۸ هزار تومان منتشر شده بود. چاپ نخست این ترجمه نیز سال ۱۳۹۵ با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه و بهای ۲۸ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار گرفت. مشهورترین ترجمه از این رمان را مرحوم مهرداد نبیلی انجام داده که ترجمه او توسط سه ناشر امیرکبیر، علمی و فرهنگی و فرزان روز به صورت همزمان تجدید چاپ می‌شود. این رمان را داریوش شاهین نیز ترجمه کرده است.

رمان لبه تیغ سامرست موام درباره جوانی است به نام لاری، که علی‌رغم درآمد ناچیز از زندگی خود خشنود است. او بیشتر در جستجوی یافتن پاسخ به سوالات مربوط به خاستگاه و غایت زندگی است. این طرز برخورد لاری با زندگی خوشایند نامزدش ایزابل که دوست دارد تجملاتی زندگی کند و با محافل اعیان رفت و آمد داشته باشد، نیست. لاری از قبول شغل‌هایی که به او پیشنهاد می‌شود سرباز می‌زند و برای یافتن پاسخ سوال‌هایش به کتابخانه ملی فرانسه می‌رود. ایزابل بعد از دو سال تلاش در جهت منصرف کردن لاری از تحقیقاتش در نهایت او را تهدید به جدایی می‌کند. لاری در برایر حیرت نامزدش، جدایی را می‌پذیرد.

نگاه جستجوگرانه و پرسشگرانه لاری سبب بروز چالش‌هایی میان او و اطرافیانش می‌شود. اطرافیانی که از درک دغدغه‌های روحی وی عاجزند به‌تدریج از گرد او پراکنده شده و در میان امواج تردیدها و سئواات وی را تنها می‌گذارند؛ کسانی همچون ایزابل، نامزد وی، که ادامه داستان بیان چالش‌های میان وی و لاری است.

«لبه تیغ» از جمله مهم‌ترین آثار سامرست موام است و یکی از خواندنی‌ترین و جذاب‌ترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم به شمار می‌رود. این کتاب اولین‌بار در سال ۱۹۴۴ منتشر شد و تاکنون دو فیلم سینمایی بر اساس داستان آن ساخته شده است: یک بار در سال ۱۹۴۶ و بار دیگر در سال ۱۹۸۴، وقایع رمان در سال‌های دهه ۳۰ در اروپا می‌گذرد؛ سال‌های میان دو جنگ جهانی اول و دوم.

موام این رمان را اینگونه آغاز کرده است: هرگز رمانی را با این همه بیم آغاز نکرده‌ام. اگر بر این کتاب نام رمان می‌نهم، از آن روست که برای آن نام دیگری نمی‌دانم. داستانی چندان برای گفتن ندارم و پایان کارم نیز مرگ یا ازدواج نیست. البته مرگ پایان بدیهی همه داستان‌هاست اما ازدواج نیز داستان را سرانجامی می‌دهد و آنان که خود را صاحب ذوق می‌دانند، بی سبب داستان‌هایی را که به شادی پایان می‌پذیرد، به دیده طنز می‌نگرند …چه بسا می‌توانستم تخیل خود را به کار گیرم و آن فاصله‌ها را به صورتی دلپسند پرکنم و این حکایت را دلپذیرتر سازم اما قصد چنین کاری ندارم. تنها می‌خواهم آنچه را خود از آن آگاهی داشته‌ام، بر صفحه کاغذ بیاورم.