فتنه درجایی نیست که کسی آگاهانه پرچم مخالفت با خدا را بلند کند و بگوید به رغم این‌که تو دستور می‌دهی، من چنین کاری نمی‌کنم! تعبیری که در فارسی به این معنا نزدیک‌تر است، گرفتار شدن است.

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونه‌های مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانش‌هایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین می‌توان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امت‌های گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسان‌ها این قصه‌ها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخ‌نگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.

اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درس‌های مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتاب‌هایی‏] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونی‌های روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی است که در تاریخ ۲۵/‏۰۹/‏۱۳۹۴‬ پیرامون تحلیلی روان‌شناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کرده‌اند:

عوامل فتنه

در جلسه گذشته گفتیم که یکی از مسائل مهمی که باید به آن توجه کنیم و در اطراف آن بیندیشیم تا در مسیر زندگی راه صحیحی را انتخاب کنیم و بپیماییم تا به مقصد برسیم، این است که مواظب باشیم در چاله‌های فتنه‌ها و انحرافات نیفتیم. این در حقیقت مسئله‌ای است که مقام معظم رهبری سال‌هاست مطرح کرده‌اند و بحث‌هایی درباره‌اش مطرح فرموده‌اند. در جلسه گذشته عباراتی از خطبه سوم نهج‌البلاغه را که ناظر به همین مسأله بود نقل کردیم و امشب دنباله بحث را در خطبه پنجاهم پی می‌گیریم؛ ولی به عنوان مقدمه نکاتی را تذکر می‌دهیم.

فاعل قسری و فاعل اختیاری

کارهایی که از یک فاعل سر می‌زند، به دو بخش تقسیم می‌شود. یک نوع کاری است که به فاعل طبیعی، قسری یا جبری نسبت داده می‌شود؛ یعنی فاعل در انجام کار هیچ اختیاری از خود ندارد. ممکن است چنین کارهایی از انسان هم سر بزند. برای مثال کسی دست یک انسان را بگیرد و اثر انگشتش را پای مطلبی بگذارد و او نتواند مقاومت کند، یا سلاحی را به دستش بدهند و با انگشت او ماشه را بچکانند. پیداست در این‌جا فرد مسئولیتی نیز نخواهد داشت. در مقابل، کارهایی است که به نحوی اراده و اختیار فاعل در آن مؤثر است. این قسم نیز خود انواعی دارد که در این‌جا مجال تفصیل آن نیست.

کارهایی اختیاری و ارادی که مربوط به موجودهای مکلف می‌شود، گاهی به این صورت است که فاعل آن به نتیجه و پیامد کارش آگاه است و اساساً آن کار را برای رسیدن به همان نتیجه انجام می‌دهد. به عبارت دیگر فاعل کاملاً توجه دارد که این حرکتی که من انجام می‌دهم، و این کارهایی مقدماتی که تنظیم می‌کنم و انجام می‌دهم به کجا منتهی می‌شود، و اصلاً آن‌ها را برای رسیدن به همان نتیجه انجام می‌دهد. روشن است که در این صورت تمام مسئولیت این کار به دوش اوست و اگر نتیجه خوبی دارد، ثواب، برکات و فضائل خواهد داشت و اگر کاری است که برای رسیدن به هدف بدی انجام می‌دهد، بسته به شدت و ضعف کار، و هدف و انگیزه فاعل، آثار بدش دامنگیرش خواهد شد، تا جایی که گاهی انسان را مخلد در عذاب می‌کند، چنان‌که عناد و کفار قطعاً موجب خلود در عذاب خواهد شد؛ و ان تخلد فیه المعاندین. [۱] نکته‌اش هم این است که اگر هزار بار دیگر هم زنده شود، دوباره همین کار را تکرار خواهد کرد؛ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ. [۲] آن چنان خودش را ساخته که اگر تا ابد هم زندگی کند، باز همین کارها را خواهد کرد. این است که عذابش هم همیشگی خواهد بود. اما گاهی در مقدمات ضعف‌هایی وجود دارد و آن‌چنان که باید و شاید نتایج کار برای فاعل روشن نیست؛ این مراتب مختلف دارد، و روشن است که به هر اندازه به نتیجه بد کارش آگاه باشد، به همان اندازه مسئولیت خواهد داشت.

انتخاب شقاوت با چشم باز!

حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا موجودی مختار وجود دارد که آگاهانه دست به کاری بزند که صددرصد به ضررش است و تا ابد او را گرفتار می‌کند؟ از عجایب خلقت این است، که چنین موجوداتی وجود دارند و حتی اگر در اول کار نیز این طور نیستند، کارشان به جایی می‌رسد که این‌گونه می‌شوند و با سو اختیار خود، خودشان را به این‌جا می‌رسانند. نمونه بارز آن ابلیس است. ابلیس قبل از حضرت آدم خلق شد. در نهج‌البلاغه است که شش هزار سال قبل از حضرت آدم عبادت خدا می‌کرد و جالب این است که خود امیرالمومنین می‌فرماید: وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ، لَا یُدْرَی‏ أَ مِنْ‏ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَة؛ [۳] معلوم نیست این شش هزار سال از نوع سال‌های دنیاست که ۳۶۵ روز است یا سال آخرتی است که اِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ؟ [۴] بعد از این شش‌هزار سال عبادت، خداوند متعال فرمود که باید در کنار ملائکه در مقابل آدم سجده کنی! به او برخورد و گفت: من برای این آدم خاکی سجده کنم؟! من برای خودت سجده می‌کنم، هر چه بخواهی عبادت می‌کنم. خداوند فرمود: إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ‏ حَیْثُ‏ أُرِید؛ [۵] آن عبادتی که به دلخواه خودت می‌کنی در واقع عبادت خودت است. اگر عبادت من می‌کنی، همان کاری که من می‌گویم بکن. گفت: نه این کار را نمی‌کنم. أَنَاْ خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ. [۶] فرمود: می‌دانی لازمه این کار چیست؟ لازمه‌اش این است که تا ابد طرد بشوی و در عذاب مخلد بشوی. گفت: باشد. من سجده بر آدم بکن نیستم و حالا که این طور است من هم تا بتوانم همه آدمیزادها را گمراه می‌کنم. در مقابل خدا صریحاً لجبازی کرد؛ وَلأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. [۷] فقط بندگان مخلَص را استثنا کرد، زیرا می‌دانست که دستش به آن‌ها نمی‌رسد. این خاصیت شیطان است.

قرآن می‌فرماید: در بین آدمیزادها نیز کسانی هستند که حکم شیطان را دارند. آدمیزاد هم ممکن است کارش به جایی برسد که در مقابل خدا بایستد و بگوید تو گفتی، اما من اهلش نیستم و من این کار را نمی‌کنم. این گونه افراد حساب‌شان روشن است. این‌جا صحبت از فتنه و گمراه شدن و در چاله افتادن نیست. اگر چاله‌ای نیز هست آگاهانه رفتن است؛ انتخاب است. حساب افرادی که آگاهانه راه غلطی را انتخاب می‌کنند و حتی به این قانع نیستند که خودشان به جهنم بروند، بلکه سعی می‌کنند هر چه می‌شود دیگران را هم با خود به جهنم بکشند، جداست.

ولی سخن از فتنه، درباره کسانی است که گاهی کار خوب می‌کنند، گاهی بد. مصداق روشن این افراد که خیلی مایه تعجب است این است که کسی سالیانی دراز راه خوبی را انتخاب کند، و کارهای خوبی انجام دهد، بعد یک‌باره برگردد؛ البته به حسب ظاهر امر، وگرنه در واقع این تحول یک‌باره نیست و حتماً از ابتدا ریگی به کفشش بوده است و کم‌کم سقوط پیدا کرده است. درباره شیطان هم خداوند می‌فرماید: کان من الکافرین؛ [۸] از اول آن تکبر را داشت و آن روح استکبار در درونش بود که کارش را به این‌جا کشاند.

بسته‌شدن نطفه فتنه در هوای نفس

فتنه درجایی نیست که کسی آگاهانه پرچم مخالفت با خدا را بلند کند و بگوید به رغم این‌که تو دستور می‌دهی، من چنین کاری نمی‌کنم! تعبیری که در فارسی به این معنا نزدیک‌تر است، گرفتار شدن است. این گرفتاری با ابهام‌هایی همراه است. موضوع خطبه پنجاه نهج‌البلاغه نیز درباره چگونگی وقوع این حالت است؛ ‏ این‌که چگونه فتنه در میان مردم پیدا می‌شود و مردم در چاله می‌افتند و گرفتار می‌شوند. چطور می‌شود که فردی مدتی راه صحیح را بشناسد و آن را انتخاب کند و پس از سالیانی طولانی یک‌باره در آخر عمر عوض بشود؟ در تاریخ نمونه‌های روشنی وجود دارد که کسانی سالیان درازی راه صحیح را رفته‌اند، مردم به آن‌ها اعتماد داشته، پشت سرشان نماز می‌خوانده و برایشان شعار می‌داده‌اند، یک مرتبه تغییر کرده‌اند! این تغییر چگونه واقع می‌شود؟ این خطبه تحلیل این مسئله است.

حضرت می‌فرماید: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ‏ الْفِتَنِ‏ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ؛ فتنه‌ها از هوای نفس آغاز می‌شود. کسانی دلخواه‌هایی دارند؛ این دلخواه‌ها غلیان و هیجان پیدا می‌کند و عواملی آن‌ها را تقویت می‌کند و به جایی می‌رسد که فرد در مقابل آن‌ها کوتاه می‌آید و تسلیم می‌شود. این‌گونه نیست که ندانند این کار غلط است و عواقب بدی دارد، اما خودشان را ابتدا به تغافل می‌زنند و مسامحه می‌کنند. گاهی خیال می‌کنند که کار خوبی هم می‌کنند. قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا× الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا؛ [۹] زیانکارترین انسان‌ها این تیپ آدم‌ها هستند که دل به دنیا بسته، به دنبال هوای نفس‌شان هستند و خیال می‌کنند کار خوبی می‌کنند. خیال می‌کنند خیلی عاقل، زرنگ و چیزفهم‌اند، و حتی دیگران را به حماقت و سادگی متهم می‌کنند. این‌ها زیانکارترین انسان‌ها هستند؛ زیرا در لایه‌ای از نفس‌شان خیال می‌کنند خیلی آدم خوبی هستند و کار درستی انجام می‌دهد.

نفس آدمیزاد موجود بسیار عجیبی است. لایه‌هایی دارد که گاهی خود انسان خبر ندارد. با این‌که مال خودش است، نوعی علم هم به آن دارد و تصدیق هم می‌کند که خودش بوده، اما در مرحله‌ای از عمل مثل این است که برایش مخفی می‌شود و روی آن پرده می‌آید و متوجه نمی‌شود دارد چه کار می‌کند. گاهی خیال می‌کند دارد به اسلام خدمت می‌کند، اما در واقع به دنبال خدمت به خودش است؛ دنبال شهرت، پول و مقام خودش است. می‌گوید اگر به من جسارت کنند به اسلام توهین شده است، و من برای حفظ اسلام با او مخالفت و مبارزه می‌کنم! اما اگر در لایه‌ای از نفس خودش دقت کند، رفع اشتباه می‌شود؛ بل الانسان علی نفسه بصیرة؛ [۱۰] اگر بخواهد، می‌فهمد که چه کاره است، ولی خودش را به نفهمی می‌زند. انسان‌هایی هستند که در مرحله‌ای از زندگی خیال می‌کنند کار خوبی می‌کنند در صورتی که دنیاطلب هستند و زندگی آخرت‌شان را به زندگی چند روزه دنیا باخته‌اند. این‌ها در حقیقت مبتلا به فتنه هستند.

نقش تمایلات افسارگسیخته

ویژگی دیگر آدمیزاد آن است که تمایلاتی دارد، که برخی از آنها غیرخداپسندانه است. حتی در برخی از روایات آمده که شهوت در انبیا بیش از دیگران است، ولی آن‌ها مقاومت‌شان هم بیشتر است و شهوت خودشان را سرکوب می‌کنند و پا روی نفس خودشان می‌گذارند. از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده که فرمودند: اسلم شیطانی علی یدی [۱۱]؛ نه این‌که من شیطان ندارم، من هم شیطان داشتم، ولی آن را تسلیم خودم کردم؛ مهارش کردم، دهنه‌اش را گرفتم و نگذاشتم چموشی کند. این‌گونه نیست که اولیای خدا به شهوات تمایل نداشته باشند، شاید تمایل آن‌ها خیلی قوی‌تر از دیگران هم باشد. حسن کار این است که چنین تمایلاتی دارند و برای خدا پای روی تمایلات‌شان می‌گذارند. سرّ این‌که اگر انسان ترقی کند، فرشتگان خادمش می‌شوند نیز همین است. نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا؛ [۱۲] در هنگام مرگ، فرشتگان به مؤمنان می‌گویند: ما در دنیا دوست شما بودیم و کمک‌تان می‌کردیم. شما متوجه نبودید. در آخرت نیز ما خادم شما هستیم. چرا فرشتگان خادم می‌شوند؟ چون آدمیزاد می‌توانست و می‌خواست گناه کند، اما پا روی نفسش گذاشت، اما فرشتگان تمایلی به گناه نداشتند.

بنابراین میل به کاری که می‌تواند به رفتار گناه‌آلود منتهی شود، در همه انسان‌ها هست، ولی بعضی مهار نفس را رها می‌کنند و به دنبال هر آن‌چه دلشان خواست می‌روند؛ این همان اهواءٌ تتبع است. تتبع یعنی دنبالش راه می‌افتند. از چیزی خوششان می‌آید، به دنبال لذت راه می‌افتند. این می‌شود اهواء تتبع. در صورتی که می‌توانستند خود را مهار کنند. مثلاً نگاهش به جایی افتاده و خوشش آمده است، می‌تواند نگاهش را پایین بیندازد. انسان می‌تواند یک لحظه پلک‌هایش را روی هم بگذارد؛ شدنی است. اما بعضی‌ها اختیارشان را از اول دست هوای نفس می‌دهند. از این جا شروع می‌شود.

اما این گمراهی به کجا منتهی می‌شود؟ اگر در ادامه شرایطی پیش آمد که متوجه اشتباه‌شان شدند و از رفتارشان پشیمان شدند، امید این هست که اصلاح بشوند،؛اما اگر همین طور ادامه دادند، رها می‌شوند. دیگر هیچ قید و بندی برای خودشان نمی‌بینند. اگر هم زمانی گناهی را مرتکب نمی‌شوند، برای این است که نمی‌توانند، وگرنه تا دستشان برسد گناه می‌کنند. کار چنین کسانی به جایی می‌رسد که خدای متعال می‌فرماید: بر دل این‌ها قفل می‌زنیم، چشم‌شان را از دیدن حق نابینا می‌کنیم، گوششان را از شنیدن حق کر می‌کنیم. به پیغمبر هم می‌گوید: این‌ها را ولشان کن؛ خیلی انرژی صرف این‌ها نکن؛ فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا. [۱۳] سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ؛ [۱۴] این‌ها دیگر همین هستند. در ابتدا می‌توانستند جلوی خودشان را بگیرند ولی دیگر فایده ندارد. کسی را فرض کنید که در سراشیبی شروع به دویدن می‌کند و هر چه به او می‌گویند: آقا حواست را جمع کن، یک مرتبه زمین می‌خوری! می‌گوید نه آقا! هر وقت خواستم می‌ایستم. در سراشیبی وقتی انسان دور برمی‌دارد، دیگر نمی‌تواند خودش را کنترل کند و یک جایی زمین می‌خورد و سرش می‌شکافد. به این‌جا که برسد دیگر در حفظ خودش اختیار ندارد، اما در مقدماتش اختیار داشت.

ابتدا به او گفتند اگر در گناه لجبازی کنی، کارت به این‌جا منتهی می‌شود و منکر همه چیز می‌شوی؛ ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ؛ [۱۵] کم‌کم ایمان و اعتقادشان را هم از دست می‌دهند، و می‌گویند: چه کسی گفته؟! از کجا که قرآن، کتاب و کلام خدا باشد؟ کلام پیغمبر است. حالا گیرم که کلام خدا باشد، از کجا که خدا راست می‌گوید؟! شاید دروغ می‌گوید، دروغ مصلحت‌آمیز! این سخنان را بعید ندانید، این‌ها را گفته‌اند. این سخنان را سر کلاس‌های دانشگاه‌ها گفته‌اند! برای چنین کسی دیگر چه می‌ماند؟ ابتدا از تمایل به گناه و دنبال آن رفتن شروع می‌شود؛ یک نگاه، یک شوخی، مسخره کردن یک مؤمن، رسیدن به پست و مقام، از همین‌ها شروع می‌شود. اگر بررسی نکند و خودش را اصلاح نکند، کم‌کم ادامه پیدا می‌کند و دیگر نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد. بنابراین مهم این است که در آغاز راه که هنوز به این حد نرسیده‌ایم که در مقابل هواهای نفس احساس عجز کنیم، خودمان را اصلاح کنیم. گاهی به حدی می‌رسد که انسان می‌گوید دیگر نمی‌توانم مقاومت کنم. تا به آن‌جا نرسیده، انسان باید جلوی خودش را بگیرد.

نقش عناصر تهییج و تشکیک در فتنه

گفتیم شیاطین کسانی هستند که خود آگاهانه راه شقاوت را انتخاب می‌کنند وافزون بر این‌که خودشان گمراه و جهنمی هستند، سعی می‌کنند دیگران را نیز گمراه کنند. آن‌ها برای این‌که یک انسان معتدل معمولی را که کاملاً بر خودش مسلط است و هنوز مغلوب هوای نفس و شهوات نشده، گمراه کنند، دو نوع کار انجام می‌دهند. یکی این‌که سعی می‌کنند زمینه‌های گناه را تقویت کنند؛ اسباب گناه را فراهم و تقویت می‌کنند و او را چنان تحریک می‌کنند که به حدی برسد که نتواند خودش را کنترل کند. کار دیگر این است که در فکرش اثر بگذارند. ابتدا می‌گویند: آقا این کاری که شما می‌گوئید گناه بزرگی است، این قدرها هم معلوم نیست گناه باشد. اگر گناه هم باشد یک گناه کوچکی است، و مهم نیست. گناه کوچک که آمرزیده می‌شود، و چیزی نیست. وقتی می‌گویی: همه فقها در رساله نوشته‌اند که گناه است، می‌گویند: ای بابا مگر این‌ها معصومند؟! این‌ها هم ممکن است اشتباه کنند. می‌گویی: گناه‌بودن این کار حدیث متواتر یا آیه قرآن دارد! می‌گویند: اولاً ما احادیث جعلی هم زیاد داریم، از کجا بدانیم که درست باشد؟ ثانیاً قرآن هم معلوم نیست که کلام خدا باشد. آن‌چه پیغمبر تلقی کرد، علم شهودی بود و اصلاً مفاهیم و الفاظ در آن نبود. این الفاظ از خود پیامبر است، شاید اشتباه کرده است!

به همین دلیل است که یکی از قدم‌های اساسی که دشمنان دین برمی‌دارند، شبهه در عصمت انبیا و اولیاست. شاید دیده باشید بسیاری از روشنفکرنماها در بحث‌هایشان روی این مطلب خیلی مانور می‌دهند و می‌خواهند بگویند که اصلاً معلوم نیست هرچه گفته‌اند حرام است، واقعاً حرام باشد. آخر آخر وقتی می‌گویی صریح آیه قرآن است که می‌گوید هر کس این کار را بکند خالد در جهنم می‌شود. می‌گویند: از کجا که قرآن کلام خدا باشد؟! وقتی می‌پرسید که مگر تو مسلمان نیستی؟! می‌گوید: چرا من مسلمانم، خدا را هم قبول دارم و می‌دانم به پیغمبر هم وحی شده، اما در وحی، مفهوم و لفظ نبوده، حالتی بر پیغمبر پیدا شده و این لفظ از خود ایشان است. لفظ که دیگر معصوم نیست. آن علم حضوری، آن شهود را اگر من هم پیدا می‌کردم، قبول می‌کردم، اما بعد که پیامبر آن را تفسیر می‌کند و به زبان می‌آورد، ممکن است اشتباه شود، پس حجت نیست!

بدعت و نوآوری در دین

نتیجه این سخن چیست؟ وقتی اصل عصمت خدشه‌دار شد هیچ‌کدام از آیات قابل استتناد نیست. وقتی احتمال خطا در آن بود، این آیه با آن آیه و این حکم با آن حکم چه فرقی می‌کند؟ دیگر از دین چه می‌ماند؟! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ‏ الْفِتَنِ‏ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ؛ به دنبال هواهای نفسانی، احکام و قضایایی را از پیش خود ابداع می‌کنند و دیگر مقید نیستند که حتماً دلیل قطعی شرعی داشته باشد. با بهانه‌هایی قانونی را جعل می‌کنند و به اسلام نسبت می‌دهند. می‌گویند: انسان آزاد آفریده شده است و باید هر کاری دلش می‌خواهد، بکند! به جوان می‌گویند تا جوان هستی قدر جوانیت را بدان، لذت دنیا را ببر، وقتی پیر شدی آن وقت توبه می‌کنی! در مسائل دین می‌گویند این احکام برای ۱۴۰۰ سال پیش بوده که عرب‌ها اصلاً نه سوادی داشتند و نه فرهنگی. آن وقت می‌گفتند باید دست دزد را ببرند، ولی امروز این حرف‌ها نیست؛ وگرنه کرامت انسان، حقوق بشر، و آزادی چه می‌شود؟! نه‌خیر، هر کاری دلت می‌خواهد بکن! این آخوندها قدیمی و کهنه‌پرستند. این‌ها حقوق بشر سرشان نمی‌شود، مدرنیته سرشان نمی‌شود، و دارند در دوران ماقبل مدرنیته زندگی می‌کنند؛ قرون وسطایی فکر می‌کنند. حرام و حلال چیست؟! این حرف‌ها چیست؟! حقوق شهروندی باید رعایت شود. ما در کشور یهودی و ارمنی هم داریم، نمی‌شود همیشه بگوییم اسلام. این قدر نگویید اسلام اسلام، یک کمی ارزش‌ها را تعدیل کنید! نشنیده‌اید که می‌گویند ارزش‌های انقلاب را تعدیل کنید؟! کسی نیست به اینها بگوید: پس چرا انقلاب کردیم؛ و چرا اسلام آوردیم؟

أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ، یخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ؛ این آرا، احکام و قوانینی که عرضه می‌کنند، مخالف قرآن است، ولی آن‌ها باکی ندارند. چون قول نداده‌اند که حتماً موافق قرآن باشد. می‌گویند: آن‌چه مهم است، ارزش‌های اجتماعی است، و باید ببینیم مردم چه دوست دارند. یخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ ویتَوَلَّی فِیهَا رِجَالٌ رِجَالًا علی غیر دین الله؛ ولایت یعنی این‌که دو یا چند نفر با هم رابطه‌ای برقرار کنند، و با هم داد و ستد روحی داشته باشند. حضرت می‌فرماید: این‌ها ولایت کسانی را بر اساسی غیر دین خدا می‌پذیرند. یتَوَلَّی فِیهَا رِجَالٌ رِجَالًا علی غیر دین الله؛ آنها اگر کسی را دوست دارند، نه به خاطر این‌که طرفدار دین هستند؛ نه! می‌گویند: ما با هم تفاهم کردیم، با هم توافق داریم و سلیقه‌مان یکی است؛ دین می‌خواهد موافق باشد یا مخالف!.

[۱]. دعای کمیل، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏۲، ص ۸۴۸.

[۲]. انعام، ۲۸.

[۳]. نهج‌البلاغه، ص ۲۸۷.

[۴]. حج، ۴۷.

[۵]. بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۴۱.

[۶]. اعراف، ۱۲.

[۷]. حجر، ۳۹-۴۰.

[۸]. بقرة، ۳۴.

[۹]. کهف ،۱۰۴و۱۰۳.

[۱۰]. قیامت، ۱۴.

[۱۱]. شرح أصول الکافی (صدرا)، ج ‏۱، ص ۵۹۶.

[۱۲]. فصلت، ۳۱.

[۱۳]. نجم، ۲۹.

[۱۴]. بقرة، ۶.

[۱۵]. روم، ۱۰