خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: با انتشار چهارمینقسمت از پرونده مرور کتاب «برای تاریخ میگویم» نوشته سعید علامیان شامل خاطرات محسن رفیقدوست، مرور مطالب مندرج در اولینجلد اینمجموعه سهجلدی به پایان میرسد و در قسمت بعدی مرور جلد دوم اینکتاب را آغاز میکنیم.
جلد اول خاطرات رفیقدوست از سال ۵۷ و ورود امام خمینی (ره) آغاز میشود و با پایان جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس به پایان میرسد.
سهقسمتی که تا بهحال در مرور خاطرات رفیقدوست منتشر شدهاند، در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* «هویدا خواست دیرتر اعدام شود / امام گفت سوال درباره مرجع تقلید افراد را از گزینش سپاه حذف کنید!»
* «وقتی رفیقدوست پیش ژاپنیها تار سبیل گرو گذاشت/قذافی مدعی بود لیبی مسئول ربایش امام موسی صدر نیست»
در ادامه مشروح چهارمینقسمت از پرونده مرور خاطرات محسن رفیقدوست را میخوانیم؛
* لاجوردی چگونه ابقا شد؟
محسن رفیقدوست در خاطراتش درباره شهید اسدالله لاجوردی گفته او مجتهدی متجزی و باسواد بود که دو کتاب «اقتصاد ما» و «فلسفه ما» اثر شهید سیدمحمدباقر صدر را در زندان رژیم پهلوی به فارسی ترجمه کرد. رفیقدوست همچنین از لاجوردی بهعنوان یکی از معدود افرادی نام میبرد که از آغاز تشکیل سازمان مجاهدین خلق یعنی سالهای ۴۶ و ۴۷ ماهیت واقعی آنها را شناخت. او میگوید چهارنفر بودند که ماهیت منافقین را زود شناختند و نفر پنجمی ندارند. اینچهارنفر هم عبارتاند از: امام خمینی (ٰره)، شهید مرتضی مطهری، شهید اسدالله لاجوردی و حاجصادق امامی.
«اصلا برخورد لاجوردی با گروه فرقان آنها را زیر و رو کرد. حتی چندنفر از آنها را با خودش به جبهه برد؛ چندنفرشان هم شهید شدند.» رفیقدوست در خاطرات خود شهادت داده شایعه شکنجه زندانیها توسط لاجوردی دروغ است و او حتی یکشلاق بدون حکم حاک شرع به کسی نزده استرفیقدوست از سال ۱۳۵۰ با مجاهدین خلق همکاری داشت و بین سران اینسازمان با لقب «سمپات صدچریک» شناخته میشد. او به عضویت اینسازمان درنیامد اما به گفته خود، جایگاهی بالاتر از عضو داشت. اما سال ۱۳۵۵ که به زندان افتاد، به ماهیت واقعی و اندیشههای اینسازمان پی برد.
یکی از شایعاتی که درباره اسدالله لاجوردی ساخته و پخش شد، این بود که او در زندان، اقدام به شکنجه میکند. طبق روایت رفیقدوست، لاجوردی نیروهای مجاهدین خلق را در سالن زندان دعوت به مباحثه میکرد و با آنها بحث و گفتگو میکرد. «اصلا برخورد لاجوردی با گروه فرقان آنها را زیر و رو کرد. حتی چندنفر از آنها را با خودش به جبهه برد؛ چندنفرشان هم شهید شدند.» (صفحه ۲۳۱) رفیقدوست در خاطرات خود شهادت داده شایعه شکنجه زندانیها توسط لاجوردی دروغ است و او حتی یکشلاق بدون حکم حاک شرع به کسی نزده است.
طبق یکی از خاطرات رفیقدوست، در یکی از روزهای پس از پیروزی انقلاب که به زندان اوین رفته، میبیند یکی از بازجویان زندان مشغول کتکزدن یکی از زندانیان است. رفیقدوست میگوید دست اینبازجو را حین کتکزدن گرفته و با عتاب گفته حق ندارد متهم را بزند. اما بازجوی مورد اشاره میگوید من خودم مجتهدم! رفیقدوست میگوید اینفرد از کسانی بود که علیه لاجوردی اطلاعیه داده و اعلام کرده بود در زندانها شکنجه وجود دارد.
بهدلیل شایعات پراکندهشده درباره لاجوردی، امام خمینی (ره) دست به تحقیق درباره او و صدق یا عدم صدق شایعات زد که در نتیجه با مشخصشدن نتیجه تحقیقات، لاجوردی در سمت خود بهعنوان رئیس زندان اوین ابقا شد.
* حافظ اسد همیشه میگفت کی خرمشهر را آزاد میکنید؟
رفیقدوست میگوید سوریه از اول جنگ ایران و عراق، طرف ایران را گرفت. حافظ اسد رئیسجمهور وقت اینکشور هم یکشیعه بود نه علوی. اسد معتقد بود علویهای سوریه، غیرشیعه نیستند بلکه با گذشت قرون مختلف، اصل خود را گم کردهاند. همچنین پیش از آنکه از دنیا برود، وصیت کرده بود یکفرد شیعه بر بدنش نماز بخواند. اسد طبق روایت رفیقدوست به ایران و انقلاب اسلامی بسیار علاقهمند بود و هر کمکی که توانست برای ابقای انقلاب کرد. او برای شخصیت امام خمینی (ره) احترام خاصی قائل بود و میگفت طی چندصدسال اخیر، تاریخ دنیا انسانی با ویژگیهای امام خمینی (ره) به خود ندیده است. حافظ اسد معتقد بود امام خمینی (ره) شخصیتی است که دوستانش به او عشق میورزند و دشمنانش به او احترام میگذارند.
او برای شخصیت امام خمینی (ره) احترام خاصی قائل بود و میگفت طی چندصدسال اخیر، تاریخ دنیا انسانی با ویژگیهای امام خمینی (ره) به خود ندیده است. حافظ اسد معتقد بود امام خمینی (ره) شخصیتی است که دوستانش به او عشق میورزند و دشمنانش به او احترام میگذارندوقتی رفیقدوست بهنمایندگی از دولت جمهوری اسلامی ایران بحث خرید موشکهای اسکاد بی را از سوریه مطرح کرد، اسد با وجود همه کمکهایی که به ایران کرده بود، گفت اینموشکها تحت امر او نیستند و مستشاران روسی حاضر در سوریه در اینباره تصمیم میگیرد. او به رفیقدوست گفت دلش میخواهد به ایران موشک بدهد اما نمیتواند. با اینحال میتواند آموزش نیروهای ایرانی را برای استفاده از اینموشکها به عهده بگیرد. حافظ اسد با وعده آموزش، به ایرانیها گفت موشکها را از معمر قذافی رهبر لیبی تحویل بگیرند. به اینترتیب شهید حسن طهرانیمقدم تیمی را تشکیل داد که پس از بازگشت رفیقدوست از سوریه، به اینکشور اعزام شدند تا دوره استفاده از موشکهای اسکاد بی را ببینند. رفیقدوست نیز از سوریه به لیبی رفت. به اینترتیب دوره مقدماتی اینموشکها توسط نیروهای موشکی سپاه در سوریه برگزار شد. اینفرایند تا زمانیکه از اینموشکها برای کوبیدن بغداد و بانک رافدین در سال ۶۳ استفاده شد، سه تا چهار ماه به طول انجامید.
حافظ اسد در خاطرات محسن رفیقدوست، یکمسلمان شیعه با زندگی پاک توصیف شده است؛ مردی که مالمردمخور و اهل عیاشی نبود. رفیقدوست میگوید بارها نمازخواندن حافظ اسد را دیده و اگر در ماه مبارک رمضان در سوریه حضور داشته، اسد روزه بوده است. اما بهعکس حافظ اسد، رفعت اسد برادرش عیاشترین فرد سوریه بوده است.
یکی از خاطرات رفیقدوست از حافظ اسد اینجمله او پس از عملیات بیتالمقدس است: «کی خرمشهر را آزاد میکنید؟ تا خرمشهر را آزاد نکنید، دنیا شما را باور نخواهد کرد. خرمشهر بندر کلیدی کشور شماست.»
راوی کتاب «برای تاریخ میگویم» میگوید پس از اینکه حافظ اسد وصیت کرد و گفت فرزندش بشار به کار اداره کشور میآید، عدهای از سرکردگان حکومت سوریه و در راسشان عبدالحلیم خدام با این تصمیم حافظ مخالفت کردند و از همانزمان دنبال این بودند که بشار را سرنگون کنند تا اینکه جریان بیداری اسلامی پیش آمد. تحلیل رفیقدوست این است که پیش از بیداری اسلامی، مصر بزرگترین حامی اسرائیل در منطقه بود و زمانی که آمریکا و اسرائیل فهمیدند مصر از دستشان رفته و قابل برگشت نیست، از چند عامل سوءاستفاده کردند: تضاد موجود در داخل حاکمیت سوریه، رفتن چند نفر از سران ارتش به ترکیه و حضور عبدالحلیم خدام در فرانسه. از طرف دیگر حکومتهایی مثل عربستان و قطر که پایگاه مردمی ندارند و در پشت پرده به موجودیت اسرائیل احتیاج دارند، از نیروی مخالف داخل سوریه که البته اقلیت هستند، استفاده کرده و اوضاع اینکشور را به هم ریختند.
تحلیل دیگر رفیقدوست درباره جنگ داخلی و حوادث چندسال پیش سوریه در جلد اول کتاب «برای تاریخ میگویم» از اینقرار است که اگر دنیای استکبار نتواند حکومت سوریه را تغییر بدهد و حکومت طرفدار صهیونیست را روی کار بیاورد، اسرائیل هم از بین رفته است.
* پاسخ آیتالله خامنهای به قذافی: اسم خلیجفارس غیرقابل تغییر است
در سفر بعدی رفیقدوست به لیبی که بههدف بار زدن موشکهای اسکاد بی در هواپیماهای ایرانی انجام شد، آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت کشور به لیبی سفر کرد. اینسفر آیتالله خامنهای، به سوریه، لیبی و الجزایر توسط رسانههای جهان غیرمنتظره و مهم تلقی شد. چون در خلال مذاکرات انجامشده در آن، درباره طرح و پیشنهاد ایران برای اخراج اسرائیل از سازمان ملل و تقویت جبهه ضدصهیونیستی توافق کامل حاصل شد.
آقا بلافاصله فرمودند الان که خلیج آمریکایی است. شما اول کشورهای آنطرف را اسلامی کنید، بعد راجع به اسم خلیجفارس که غیرقابل تغییر است با هم حرف میزنیم. در ضمن گفتند که ساحل ما در مجموع بیشتر از همه آنکشورهاستدر سفر رئیسجمهور ایران به لیبی، قذافی به وی گفت پیشنهاد میکند برای حل مشکل اعراب با ایران، بهجای استفاده از نام خلیجفارس از عنوان خلیج اسلامی استفاده شود. رفیقدوست در اینباره در خاطرات خود روایت کرده است: «آقا بلافاصله فرمودند الان که خلیج آمریکایی است. شما اول کشورهای آنطرف را اسلامی کنید، بعد راجع به اسم خلیجفارس که غیرقابل تغییر است با هم حرف میزنیم. در ضمن گفتند که ساحل ما در مجموع بیشتر از همه آنکشورهاست.» (صفحه ۲۹۰)
رفیقدوست با وجود روایت دوستیها و خدماتی که قذافی در سالهای جنگ به ایران داشته، در توصیف شخصیت رهبر سابق لیبی، او را آدم جاهطلبی معرفی میکند.
* عرفات بعد از شروع جنگ به صدام نزدیک و از ایران دور شد
جشن اولینسالگرد پیروزی انقلاب اسلامی روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۸ در میدان آزادی تهران برگزار شد. در اینمراسم جایگاهی در شمال میدان درست شد که بنا بود تانکهای ارتش مقابل آن رژه بروند. یاسر عرفات هم بهعنوان مهمان در اینمراسم حضور داشت. طبق روایت رفیقدوست، مردم آنقدر به عرفات علاقه داشتند که وقتی او را دیدند، بهسمت جایگاه هجوم بردند. در نتیجه بخشی از جایگاه فرو ریخت و چهارنفر به شهادت رسیدند.
یکی از گفتگوهای رفیقدوست و عرفات مربوط به روزهایی است که جنگ ایران و عراق شروع شده بود. عرفات با همانروحیهای که در نهایت مقابل اسرائیلیها تسلیم شد و سر فرود آورد، به رفیقدوست گفت ایرانیها را دوست دارد و آنها امید او هستند. اما همه دنیا پشت صدام ایستاده و بههمینخاطر پیشنهاد میکند ایرانیها با صدام آتشبس کنند! پاسخ رفیقدوست به عرفات از اینقرار بود که تا عراق در خاک ایران باشد، هیچفرد ایرانی آتشبس را نمیپذیرد. عرفات گفت در اینصورت از بین میروید که رفیقدوست هم گفت خواهیم دید!
رفیقدوست میگوید عرفات پس از شروع جنگ به صدام حسین نزدیک و از ایران دور شد.
* سند دیگری از شهادت احمد متوسلیان در لبنان
درباره تقابل ایران و اسرائیل، رفیقدوست چنینتحلیلی دارد که امام خمینی (ره) با نَفَس خود اسرائیل را از بین برد و با پیدایش حزبالله در لبنان و حماس در سرزمین اشغالی، قطعا اسرائیل از بین رفتنی است. او میگوید کسانی که امروز در اسرائیل زندگی میکنند، اگر بخواهند مهاجرت معکوس انجام دهند، باید مالیات بسیار سنگینی بپردازند و اگر اسرائیل این قانون را بردارد، نصف بیشتر آنها از فلسطین اشغالی میروند.
یکی از اشارات مشترک رفیقدوست درباره تقابل ایرانواسرائیل و شخصیت امام خمینی (ره) این است که او بهقدری چهرهشناس بود که وقتی سیدحسن نصرالله در ۲۲ سالگی نزدش آمد، نمایندگی وجوهات را به او اعطا کرد.
امام (ره) به او گفت: «اصولا بین دو مسلمان مرزی وجود ندارد؛ اما این نیست که ما برای کشور خودمان مرزی قائل نشویم. ما مرز ایران را مقدس میدانیم و باید از آن حراست بکنیم. وظیفه ما در مقابل مسلمانهای تحت ستم این است که تا جایی که میتوانیم به آنها کمک کنیم؛ اما اول خودمان، بعد دیگران.»بههرحال با رسیدن به مقطع تاریخی پیروزی ایران در عملیات بیتالمقدس و بازپسگیری خرمشهر از عراق، رفیقدوست به ماجرای اعزام نیروهای نظامی ایران به لبنان برای مقابله با اسرائیل و سپس شهادت احمد متوسلیان فرمانده تیپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) میرسد. رفیقدوست میگوید پس از انتشار خبر حمله اسرائیل به لبنان، همراه شهید علی صیاد شیرازی و محسن رضایی با شتاب خود را به لبنان و سوریه رسانده است. به او ماموریت داده شد امکانات نیروهای اعزامی به اینماموریت را فراهم کند. اما وقتی امام خمینی (ره) از اینماجرا مطلع شد، گفت نیروها را به ایران بازگردانند چون راه قدس از کربلا میگذرد. اما گفته مهم دیگر امام (ره) که منجر به تشکیل حزبالله لبنان و گروههای مقاومت در سوریه و فلسطین شد، این بود که «بروید و برادرانتان را آموزش بدهید.»
رفیقدوست در همانروزها در جلسهای درباره کمک به مسلمانان مبارزِ سراسر دنیا سوال کرد و امام (ره) به او گفت: «اصولا بین دو مسلمان مرزی وجود ندارد؛ اما این نیست که ما برای کشور خودمان مرزی قائل نشویم. ما مرز ایران را مقدس میدانیم و باید از آن حراست بکنیم. وظیفه ما در مقابل مسلمانهای تحت ستم این است که تا جایی که میتوانیم به آنها کمک کنیم؛ اما اول خودمان، بعد دیگران.» (صفحه ۸۴ به ۸۵) با توجه به اراداتی که نیروهای واقعی انقلاب به امام خمینی (ره) داشتند و رفیقدوست هم اشاراتی به اینمساله و باور به ارتباط امام (ره) با امام زمان (عج) دارد، بد نیست به اینجمله راوی کتاب «برای تاریخ میگویم» هم درباره امام خمینی (ره) اشاره کنیم که «امام چشم برزخی داشت و من در مورد امام واقعا معتقد به ولایت تکوینی بودم.» (صفحه ۴۲۲)
اما همانطور که میدانیم، چندی پس از ورود قوای ایرانی تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) به سوریه و رسیدن پیام امام مبنی بر اینکه «راه قدس از کربلا میگذرد»، حادثه مربوط به اسارت یا بهعبارت دقیقتر شهادت احمد متوسلیان و سهتن همراهش یعنی سیدمحسن موسوی کاردار سفارت ایران در سوریه، کاظم اخوان خبرنگار و تقی رستگار مقدم رخ داد. خاطرات محسن رفیقدوست هم با وجود برخی جملات ابهامبرانگیز موید این هستند که متوسلیان و همراهانش توسط شبهنظامیان لبنانی فالانژ که تحت حمایت اسرائیل بودند، با اطلاع صهیونیستها به شهادت رسیدهاند. اینموضوع را چندی پیش در کتاب «تو زودتر بکشِ» رونین برگمن نویسنده اسرائیلی نیز جستجو کردیم: «ترور فرمانده فلسطینی با خمیر دندان/سندی دیگر از شهادت متوسلیان» طبق نوشتههای رونین برگمن، موساد اجازه داد دیپلماتهای ایرانی پیش از شهادت، شکنجه شوند.
بههرحال رفیقدوست میگوید «خبرهایی که اوایل میرسید این بود که وقتی جلوی آنها را گرفتهاند، دو نفرشان در جا کشته شدهاند. ما میگفتیم اگر از بین آنها کسی مقاومت کرده و شهید شده باشد، حتما اولیاش حاج احمد است. برای اینکه او آدم خاصی است و زیر بار زور نمیرود.» (صفحه ۲۲۷) او روایت کرده در آنزمان در سوریه، چند سازمان استخبارات وجود داشت که در راس همه آنها فردی به نام احمد دیاب قرار داشت. اینفرد پس از گذشت ۴ ماه از حادثه به رفیقدوست گفت هر چهار نفر کشته شدهاند و دیگر وجود ندارند.
رفیقدوست میگوید خبرهایی که درباره زندهبودن یا دیدهشدن متوسلیان و همراهانش آمده، مستند نیست. او همچنین گفته وقتی سمیر جعجع آزاد شد، به سراغش رفتند و جعجع هم گفت گروگانهای ایرانی همانموقع (مدت کمی پس از دستگیری) کشته شدهاند.
امام گفت سعی کنید جهات سیاسی وارد سپاه نشود
۲۰ مرداد سال ۱۳۶۲ رفیقدوست بهعنوان وزیر سپاه همراه با معاونانش به دیدار امام خمینی (ره) رفت. امام (ره) در ایندیدار به کارکنان وزارت سپاه گفت تلاش کنند جهات سیاسی در سپاه وارد نشوند. چون اگر افکار سیاسی وارد ایننهاد شود، جهات نظامی آن از بین میروند. طبق روایت رفیقدوست، «امام میگفتند: دقت داشته باشید وقتی که سپاهی با لباس سپاه در کوچه و خیابان راه میرود مردم از او احساس امنیت بکنند و اشرار و اوباش و ضدانقلاب احساس ترس. مبادا مردم از شما بترسند. کما اینکه در زمان آن پدر و پسر – منظور رضاشاه و محمدرضاشاه است – مردم از نظامیها وحشت داشتند. باید باعث امنیت در شهرها و محلههایتان باشید.»
امام میگفتند: دقت داشته باشید وقتی که سپاهی با لباس سپاه در کوچه و خیابان راه میرود مردم از او احساس امنیت بکنند و اشرار و اوباش و ضدانقلاب احساس ترس. مبادا مردم از شما بترسند. کما اینکه در زمان آن پدر و پسر – منظور رضاشاه و محمدرضاشاه است – مردم از نظامیها وحشت داشتند. باید باعث امنیت در شهرها و محلههایتان باشیدرفیقدوست میگوید پیش از آنکه امام (ره) تحزب را برای سپاهیها و نظامیها منع کند، شهید بهشتی بر آن بود که نیروهای مسلح مسائل سیاسی را بفهمند اما عضو دسته و گروه سیاسی نباشند.
یکی از موضوعاتی که در خاطرات رفیقدوست به آنها پرداخته شده، ماجرای شیطنتهایی است که درباره جدایی سپاه و ارتش شکل میگرفتند. او میگوید از ابتدای انقلاب و تشکیل سپاه، حرفهای شیطنتآمیزی درباره اینمساله مطرح میشد. پاسخ هم همیشه این بود که ما دو نیروی مسلح کاملیم اما با دو ماموریت جدا؛ ارتش در قانون، مسئولیت دفاع از سرزمین را به عهده دارد و سپاه هم مسئولیت حراست از انقلاب و دستاوردهای انقلاب را.
طبق روایت راوی کتاب «برای تاریخ میگویم»، چندنفر در نزدیکشدن سپاه و ارتش به یکدیگر، سهم زیادی داشتند؛ شهید کلاهدوز، شهید صیاد شیرازی، رهبر انقلاب، تیمسار ظهیرنژاد. رفیقدوست میگوید ظهیرنژاداز هیچکمکی به سپاه دریغ نداشت اما عقیده خودش را هم داشت و میگفت من این موج انسانی شما را قبول ندارم. یکی از خاطرات رفیقدوست از ظهیرنژاد مربوط به یکی از جلسات شورای عالی دفاع است که رهبر انقلاب هم در آن حضور داشت و به رفیقدوست گفت: من از اینرکگویی و صراحت تیمسار ظهیرنژاد خوشم میآید. رفیقدوست میگوید ظهیرنژاد، کلاسیک فکر میکرد و همیشه هم میگفت ما با اینسیستم (روش سپاه) هیچ وقت نمیتوانیم بغداد را بگیریم.
* خاطره فرد ضدانقلابی که از زندان سنندج به کارخانه نساجی رسید
محسن رفیقدوست با بیان اینجمله که نظام اسلامی در کردستان کار کرد، در کتاب «برای تاریخ میگویم» خاطره جالبی دارد. او میگوید: «من وقتی رئیس بنیاد شدم، یککارخانه نساجی در سنندج ساختم؛ البته قبل از من اینتصمیم را گرفته بودند. موقعی که برای افتتاح رفتم، در مراسم افتتاح دیدم یک نفر جلو نشسته که خیلی به نظرم آشنا آمد. بیاختیار به او نگاه میکردم. بعد از سخنرانی، آمد و کنار من نشست. سپس گفت: خیلی مرا نگاه میکردید. گفتم من شما را قبلا جایی دیدهام. گفت بله شما سال ۱۳۶۳ به اتفاق فرمانده قرارگاه حمزه به سنندج آمدید. من آن موقع بهعنوان ضدانقلاب در زندان سنندج بودم. میدانید چرا من آنموقع در زندان سنندج بودم؟ چون کارخانه نساجی نبود. چون کار نبود. چون کسی به کردستان نمیرسید. کردستان هیچچیز نداشت. از این خاک حاصلخیز و آب فراوان استفاده نمیشد. اما به نعمت جمهوری اسلامی، الحمدالله چنین کارخانه مدرنی اینجا ساخته شده. من هم در این کارخانه استخدام شدهام. خب مگر مرض دارم بروم ضدانقلاب بشوم.» (صفحه ۲۵۷)
* شهید همت و شهید بابایی در خاطرات رفیقدوست
دو تن از شهیدان ارتش و سپاه که در خاطرات رفیقدوست به آنها اشاره شده، سرلشکر خلبان عباس بابایی و محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) هستند. رفیقدوست درباره شهید همت، اخلاق نیک را یکی از ویژگیهای بارز او برمیشمارد و میگوید البته اکثر فرماندهان آنزمان جنگ اینگونه بودند اما «حاجهمت خوشاخلاقترین فرمانده ما در جبهه بود.»
درباره شهید بابایی نیز رفیقدوست خاطرهای دارد که مربوط به سال ۱۳۶۰ و پیش از فتح خرمشهر است. او در اینخاطره، بابایی را در جبهه و لباس خاکی بسیجیها دیده است. بابایی در سنگری که رفیقدوست حضور داشته، برای او چای میآورد و رفیقدوست ابتدا تصور میکند فرد روبروییاش، خدمتکار سنگر است. اما متوجه میشود با فرمانده پایگاه هشتم شکاری نیروی هوایی مواجه است. او در توصیف شهید بابایی میگوید: «انسانی ویژه و درویشی بیادعا و متدین بود.
* ناگفتههای حج خونین ۶۶ هنوز گفتنی نیستند
یکی از حوادث تلخ سالهای دفاع مقدس که البته خارج از جبهههای نبرد رخ داد، حج خونین سال ۱۳۶۶ است که رفیقدوست در خاطراتش بهصورت گذرا از آن عبور و به یکاشاره کوتاه بسنده کرده است. او میگوید: «فقط بدانید که در اینقضیه مشکلاتی مربوط به آقای کروبی و افرادی خاص مثل محسن میردامادی و چند نفر دیگر که امروزه به اصلاحطلب مشهورند و ما به آنها گروه برانداز میگوییم، وجود دارد که هنوز قابل گفتن برای تاریخ نیست.» (صفحه ۳۶۵)
* معیشت مردم و پاکباختههای انقلاب
رفیقدوست در دو فراز از خاطرات خود به فردی بهنام حاج محمد دماوندی اشاره کرده که کمکهای اقتصادی زیادی به انقلاب اسلامی کرده است. یکی از اینفرازها مربوط به صفحه ۳۸۳ جلد اول «برای تاریخ میگویم» است که در آن، اینگونه روایت میشود: «مرحوم حاج محمد دماوندی درویش، که قبل از انقلاب زندگیاش را فروخت و آورد به من داد و گفت این را خرج انقلاب کن، بعد هم سالهای سال مستاجر بود. از اینها زیاد داشتیم. شیرینی جنگ هم به همین بود و اصلا پیروزی جنگ ما و انقلاب متعلق به همین قشرها و آدمها بود.» (صفحه ۳۸۳)
راوی کتاب همچنین درباره حضور خود و میزان دریافتیاش از وزارت سپاه گفته طی ۱۰ سالی که در سپاه خدمت کرده، یکریال هم از ایننهاد حقوق نگرفته و فیش حقوقی نداشته است. در زمان روایت اینمطالب برای سعید علامیان هم فیش حقوقی نداشته و بهتعبیر خودش، همینطوری، روی هوا سردار سپاه است.
«آقای دکتر حسن روحانی رفیق من که کنارم نشسته بود، گفت: “حاج محسن بساطت را جمع کن و برو! تو به درد زمان جنگ میخوری، به درد زمان صلح نمیخوری.” تقریبا یک ماه بعد از آن در مجلس به من رای ندادند.»یکی از خاطرات رفیقدوست از سالهای دفاع مقدس، مربوط به میرحسین موسوی نخستوزیر وقت است. او میگوید در مقاطعی که عملیاتهای نظامی مهمی در خطوط نبرد انجام نمیشد، موسوی از او میخواست کامیونهای سپاه را گردآوری و بسیج کند تا گندمهای وارداتی از گمرک بار زده شده و سیلوهای کشور بهواسطه اینکار پر شوند تا نان مردم به مشکل برنخورد.
از دیگر خاطرات رفیقدوست، جمله مهمی است که امام خمینی (ره) درباره زندگی و معیشت مردم بیان کرده است: «زندگی مردم را به دست کارمند ندهید.» (صفحه ۴۰۷)
* حسن روحانی گفت حاجمحسن بساطت را جمع کن و برو!
روز ۲۷ تیر سال ۱۳۶۷ از رفیقدوست دعوت شد در جلسهای در محل ریاستجمهوری شرکت کند. در اینجلسه آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی هم حضور داشتند و با ورود سید احمد خمینی که نامه امام خمینی (ره) را درباره پایان جنگ در دست داشت، قرائت نامه آغاز شد. جمله معروف امام (ره) در ایننامه مطرح شده بود که جام زهر را مینوشم و قطعنامه را میپذیرم. خاطره جالب آنروز رفیقدوست مربوط به جملهای است که حسن روحانی رئیس دولتهای یازده و دوازدهم جمهوری اسلامی به او گفته است: «آقای دکتر حسن روحانی رفیق من که کنارم نشسته بود، گفت: “حاج محسن بساطت را جمع کن و برو! تو به درد زمان جنگ میخوری، به درد زمان صلح نمیخوری.” تقریبا یک ماه بعد از آن در مجلس به من رای ندادند.» (صفحه ۳۹۶)
* قطعنامه را در کمال قدرت پذیرفتیم
رفیقدوست در جلد اول خاطراتش میگوید بهخلاف برخی که تصور میکنند ایران قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل را در موضع ضعف پذیرفته، دلایل عمومی و بهتعبیر خود همهکسپسندی دارد که طبق آنها، ایران قطعنامه را در کمال قدرت پذیرفته است.
او همچنین میگوید در زمان اجرای عملیات بزرگ کربلای ۵ برای اولینبار در زمینه عُده نسبت به عراق برتری داشتیم. یعنی تقریبا دستمان در توپخانه و تجهیزات جنگی بازتر بود؛ در حالیکه «در کربلای ۴ ایناتفاق نیافتاد و اصلا نتوانستیم جایی را بگیریم که بایستیم و تثبیت کنیم.»
ادامه دارد...