خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: سواد، عشق و خرد سهتوهمی هستند که مردم آمریکا تصور میکنند حکومتشان مروج آنهاست اما کریس هجز نویسنده کتاب «امپراتوری توهم» در ۳ فصل ابتدایی اینکتاب ثابت میکنند مولفههای نامبرده چیزی جز توهم نیستند و «توهم سواد»، «توهم عشق» و «توهم خرد» هستند که بهجای واقعیتهایشان در قالب «صنعت سرگرمی و اخبار زندگی سلبریتیها»، «فیلمها و سایتهای هرزهنگاری» و «دانشگاهها و مراکز آموزشی» به مردم اینکشور عرضه میشوند.
در ۳ قسمت پیشین پرونده بررسی کتاب «امپراتوری توهم» به اینمقولات پرداختیم. اما چهارمینقسمت پرونده درباره «توهم خوشبختی» است که خیلی از مردم کشورهای دیگر جهان ازجمله ایران هم با اینتوهم دست به گریبان هستند؛ اینکه اگر بتوانند خود را به آمریکا یا کشوری مثل ژاپن برسانند و بهعنوان کارگر در کارخانههای چنینکشورهای مشغول به کار شوند، با تامین مالی و اقتصادی، زندگی شیرین و خوشبختانهای خواهند داشت. در همینبحث است که کریس هجز نشان میدهد ویترین زیبا و موفقی که بهنام تویوتا در ژاپن سر برآورده و آمریکاییها هم آن را بهعنوان هیولای رقیب به کارگران خود معرفی میکنند، باطن سخت و خشنی دارد که پا روی شانه هزاران کارگر بیچاره گذاشته و با استثمار آنها، خود را بالا نگه داشته است. البته نکتهای که نباید از آن غافل شد این است که تویوتای ژاپنی هم در خدمت دولت شرکتمحور (صهیونیستی) آمریکاست و از نظر ماهیت تفاوتی با دیگر عناصر آن در خاک آمریکا ندارد.
سهقسمت پیشین پرونده بررسی کتاب «امپراتوری توهم» در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* ۱- «وقتی شخصیتهای منفی کشتیکج ایرانی و روس بودند / چقدر بدهم کنار مریلین مونرو دفن شوم؟»
* ۲- «زندان ابوغریب نمونه هرزهنگاری آمریکایی است/"چرا ما آمریکاییها میخواهیم ستاره هرزهنگاری باشیم؟"»
* ۳- «روایت کریس هجز از نخبگان لوس، کمهوش و ثروتمند آمریکا/روشنفکرنماهایی که با تحقیر نگاهمان میکنند»
در ادامه مشروح چهارمینقسمت از اینپرونده را میخوانیم؛
* رواج روانشناسی مثبتگرا برای رونق شرکتها
کریس هجز در فصل چهارم «امپراتوری توهم» میگوید معادل آکادمیک تفکر مثبت، که در اشکال بسیار متنوعی به جامعه آمریکا عرضه میشود، روانشناسی مثبتگراست. البته میدانیم که مانند دیگر مولفههای فرهنگ آمریکایی، روانشناسی مثبتگرا هم سالهاست با ترجمه آثار افرادی چون دونالد ترامپ به ایران وارد شده و در کشورمان هم رواج داده میشود. هجز میگوید روانشناسی مثبتگرا توسط آدمها و شرکتها ترویج داده میشود. در اینروانشناسی هم تاکید میشود که برترین شکل سعادت فردی، وقتی به دست میآید که شرکتها رونق داشته باشند.
روانشناسی مثبتگرا به خیال و توهم جلوهای علمی میدهد و با وادار کردن مردم به فرار بهسمت خودفریبی، در بازداشتن آنها از بهسوالکشیدن ساختارهای اطرافشان که مسئول واقعی بدبختی آنها هستند، بسیار موثر استمروجان روانشناسی مثبتگرا همیشه میگویند غیرممکن، ممکن است. اما هیچوقت مورد سوال قرار نمیگیرند. بههمینترتیب مقاصد و اهداف شرکتهایی که اینگونه روانشناسی را ترویج میدهند، هرگز تشکیک نمیشوند. علت چنینوضعیتی این است که به پرسشکشیدن مقاصد (شرکتها) و وارد شدن به نقد اهداف گروهِ روانشناسی مثبتگرا یعنی منفیبافبودن و اشکالتراشی کردن.
در روانشناسی مثبتگرا اینگونه گفته میشود که اگر خوشبخت نیستیم، مشکل از ماست. یکی از آموزههای اینروانشناسی جعلی، این است که به محض اینکه ذهنیت مثبتی را برای خود انتخاب کرده و در پیش بگیریم، اتفاقات مثبت در زندگیمان رخ میدهند. وقتی کریس هجز کتاب «امپراتوری توهم» را سال ۲۰۰۹ منتشر کرد، بیش از ۱۰۰ درس درباره روانشناسی مثبتگرا در کالجهای آمریکا تدریس میشد. یکی از جملات مهم ایننویسنده درباره ایندکان و ویترین زیبایش ناظر به همانبحث شرکتیبودن حکومت آمریکاست: «روانشناسی مثبتگرا روی استیلای شرکتی و سوءاستفاده و حرص و طمع، پردهای میکشد.»
در فرهنگ امروز آمریکا، کسانی که صرفنظر از واقعیت بیرونی، از نشاندادن طرز فکر مثبت باز بمانند، بیمار تلقی میشوند. اینباور هم که اگر ذهنیت مثبت داشته باشیم، اتفاقات خوب برایمان میافتد، مثل دیگر توهماتی که در فرهنگ آمریکایی عرضه شده، مردم را ترغیب میکند که وقتی واقعیتْ هولناک یا ناامیدکننده است از آن فرار کنند. اینایدئولوژی که هر مشکلی که داری بهخاطر خودت است و اگر خوشبخت نیستی، مشکل از خودت است، بهگفته کریس هجز برای کسانیکه با دیوارهای سخت واقعیت برخورد کنند، اثرات زیانبار و آسیبهای شدید روانی در پی دارد. چنینافرادی قربانی هستند و وادار میشوند بهخاطر رنج و بدبختیهایی که حکومت شرکتی آمریکا به آنها تحمیل میکند، خود را مقصر بدانند.
جان کلام آن که روانشناسی مثبتگرا به خیال و توهم جلوهای علمی میدهد و با وادار کردن مردم به فرار بهسمت خودفریبی، در بازداشتن آنها از بهسوالکشیدن ساختارهای اطرافشان که مسئول واقعی بدبختی آنها هستند، بسیار موثر است. هدف واقعی روانشناسی مثبتگرا این است که چگونه دیگران را در جهت انجام خواسته خود بفریبیم. در اینگونه روانشناسی، هدف نه برقراری ارتباط، که کنترل است. لورا نِیدر استاد انسانشناسی دانشگاه برکلی است که هجز در بحث روانشناسی مثبتگرای کتاب خود از او نقلقول آورده است. لورا نیدر میگوید میان مثبتگرایی و حقیقتا مثبتبودن، تفاوت بسیاری هست.
طرحوارهای از روانشناسی مثبتگرا و مولفههایش
* روانشناسی در خدمت قدرت
داستان مصادره روانشناسی توسط قدرت و بهخدمتدرآمدنش توسط حکومت برای مقاصد سیاسی و نظامی بهقول کریس هجز داستان و تاریخی طولانی دارد. البته صنایع وابسته به پروپاگاندا ازجمله تبلیغات، روابط عمومی و مدیریت انسانی هم همانطور که هیتلر در کتاب «نبرد من» خود هشدار داده، همین تاریخ طولانی را دارد.
بد نیست در همینزمینه فرازی از کتاب «امپراتوری توهم» را از نظر بگذرانیم:
روانشناسان تنها گروهی هستند که در بازجوییهای نظامی و بازجوییهای تاسیسات سیا شرکت میکنند. آنها روند مداوم وخامت حال زندانی را زیر نظر میگیرند و به بازجوها اطلاع میدهند از چهتکنیکهایی استفاده کنند تا زندانی به فروپاشی روانی کامل برسد«اغلب متخصصان روانشناسی مثبتگرا از اعضای ۱۴۸ هزار نفری انجمن روانشناسی آمریکا APA هستند که دهههای متوالی است برای پژوهش درباره تکنیکهای بازجویی و کنترل به ارتش و سازمانهای اطلاعاتی کمک میکند. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ روانشناسانی که برای آژانسهای دولتی کار میکردند آزمایشهای انسانیای را به انجام رساندند و دریافتند شکنجه روانی ازجمله محرومیت حسی و محرومیت از خواب برای روان انسان گیجکنندهتر و مخربتر از کتکزدنهای خشن و آزار جسمی است.» (صفحه ۱۹۲)
بین گروههای اصلی تامینکننده خدمات بهداشتی در آمریکا، روانشناسان تنها گروهی هستند که در بازجوییهای نظامی و بازجوییهای تاسیسات سیا شرکت میکنند. آنها روند مداوم وخامت حال زندانی را زیر نظر میگیرند و به بازجوها اطلاع میدهند از چهتکنیکهایی استفاده کنند تا زندانی به فروپاشی روانی کامل برسد. به اینترتیب، علم بهطور کامل در خدمت قدرتی است مردمش و البته مردم جهان را هرچه بیشتر تسخیر میکند.
* استثمار کارگرانی که خوشبخت نامیده میشوند اما ...
روانشناسی مثبتگرا _ مانند فرهنگ شهرت، اشتیاق بیامان برای مصرف کردن، و جذابیتهای انحرافی سرگرمیهای عمومی _ از ناضایتی ناشی از تنهایی و فقدان روابط اجتماعی تغذیه میکند. شرکتمحوری که روانشناسی مثبتگرا به آن کمک میکند، با هدف شکلدادن کارگران در قالب گروهی «خوشبخت» به شگردهای اقناع سرکوبگرانه متعددی تکیه دارد. اینشگردها هم به شگردهای مشابهی شبیهاند که اغلبْ فرقههای مذهبی از آنها استفاده میکنند.
دیوید نوبل نویسنده و مورخ گفته روابط صنعتی امروزی، دو جنبه جدید دارند؛ اول شگردهای روانشناسانه خاصی که برای برانگیختن کارگران استفاده میشود و دوم، شماره رو به افزایش شرکتهایی که تمایل دارند اینشگردها را بیازمایند. کریس هجز هم روانشناسی مثبتگرا را آخرین مظهر هجوم دولت شرکتمحور به جامعه و فردگرایی میخوانَد و میگوید برنامههای اصلاح محل کار با اسامی مختلفی چون «رویکرد تیمی»، «مشارکت کارفرما»، «دموکراسی در محل کار» و «کیفیت زندگی شغلی» اجرا شدند و طی دهه ۱۹۸۰ شرکتهای اتومبیلسازی آمریکا از اینشگرد همکاری کارگر-کافرما برای رقابت با چیزی که خود آن را هیولای اقتصادی ژاپنی مینامیدند، استفاده میکردند.
با توجه به اطلاعاتی که نویسندگان و مورخان به ما دادهاند، میدانیم که ژاپن پس از جنگ جهانی دوم به تسخیر آمریکا و در واقع یهودیان صهیونیست که سرمایهداران جهانی هستند درآمد. به اینترتیب وقتی کریس هجز میگوید خود آمریکاییها، چیزی را بهعنوان «هیولای اقتصاد ژاپنی» برای کارگرانشان معرفی کردند، متوجه بازی زیرکانهای میشویم که در آن، دو طرف ماجرا یکی هستند اما جریانی که سر نخ را به دست دارد، با اتکا به یکی، دیگری را فریب میدهد و از او کار میکشد.
درباره شگرد «کارگر-کارفرما» که به آن اشاره کردیم، هجز در فصل چهارم «امپراتوری توهم» میگوید اولینبار شرکت تویوتا اینرویکرد تازه را اتخاذ کرد و مجتمعی به اسم «تویوتاسیتی» تاسیس کرد. همانطور که اشاره کردیم چون صنعت و تکنولوژیهای مدرن از آمریکا به ژاپن سرازیر شدند، این شگردها را فقط در ژاپن و کارخانه موفق تویوتا نمیبینیم. بلکه در دستگاه اداری و شرکتهای ایالات متحده ازجمله سوپرمارکتها، مدارس، بانکها و ادارات دولتی مانند پنتاگون نیز به کار گرفته شدهاند. یکی از مدارک و مصادیق بارز اینبحث که بهکارگیری رویکرد مورد اشاره و استثمارگر نیروی کار و کارگران بیچاره را در آمریکا و ژاپن تصدیق میکند، کارخانه مونتاژی است که در فرمونت کالیفرنیا مشترکا به جنرال موتورز و تویوتا تعلق دارد. در اینکارخانه و نمونههای مشابهش در تویوتا و دیگر شرکتهای بزرگ اقتصادی آمریکا، مدیران، اغلب درباره خصوصیات شخصیتی و گذشته زندگی کارگران چیزهای زیادی میدانند و گاهی اوقات در جهت کنترل آنها از ایناطلاعات استفاده میکنند.
البته اینماجرا فقط مربوط به کارگران نیست و در حلقههای مدیریتی ایناَبَرشرکتها هم جریان دارد. در مه ۱۹۹۵ تعداد زیادی از افراد شرکتکننده در جلسات مدیریت و تنوع که اداره هوانوردی فدرال آمریکا برگزار میکرد شهادت دادند در طول دوره خاصی مورد «آزار روانی» قرار گرفتهاند و بهزور در جلساتی شبیه جلسات «القای کیش» شرکت داده شدهاند.
بنابراین بد نیست ایرانیان و شاید دیگر مردم کشورهای جهان که تویوتا و شرکتهای مشابه خودروسازی را بهعنون الگو و سرمشق موفقیت و به هدف رسیدن میبینند، بدانند زیر ویترین زیبای محصولات اینشرکتها، گرده و غرور چند انسان و کارگر خرد میشود. کارگرانی که در پادگان «تویوتاسیتی» زندگی میکنند قوانین سفت و سخت و اجبارهای نامناسبی مانند سربازخانههای آمریکا دارند و باید به خاطر ذهنیات و عقاید خود جواب پس دهند.
ادامه دارد...