به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از فیگارو، دنی لافریر، نویسنده کانادایی-هائیتیایی و عضو آکادمی فرانسه، به تازگی کتاب غیرداستانی مهمی با عنوان «رساله کوچکی در مورد نژادپرستی در آمریکا» را توسط انتشارات گراسه منتشر کرده است. وی در مصاحبهاش درباره این کتاب، زوایای خاصی از این اثر را که در قالبی کاملاً ادبی هم نوشته شده و به بررسی یک مشکل وسیع انسانی و فلسفی -که هنوز هم داغ است- پرداخته؛ روشن کرده است.
مشروح متن اینمصاحبه در ادامه میآید؛
*این کتاب به یقین از گذشتههای خیلی دور آمده است…
به راستی از دور. شبیه نسخه آزمایشی اولین کتاب من «چگونه میتوان به یک سیاهپوست عشق ورزید» در سال ۱۹۸۵ است که این روزها توسط زلما دوباره منتشر شد. آن کتاب داستانی بود. بخشهایی از این کتاب به مرور زمان روی من اثر گذاشت. برای درک تار و پود یک چیز، باید مدت طولانی به آن توجه کنید.
من متوجه شدم تحقیر یک عامل بزرگ در نژادپرستی است. به احساس حقارتی منجر میشود که باعث میشود اعتماد به نفس خود را از دست بدهی و فکر کنی ارزش کمتری داری در حالی که پول و اقتصاد هم داری! اگر در این حالت ارزش کمتری داری، این نژادپرستی است. اگر اصلاً ارزشی نداری، این بردگی است. نژادپرستی برای جامعه پول زیادی میآورد و برای ورشکستگی اقتصادی، ریشه کن شدن آن کافی است.
با انتخاب باراک اوباما نژادپرستی شتاب گرفت. کوکلوکس کلان، و کل سیستمی که جناح مسلح آن است، برای این که سیاهپوستان بفهمند که داشتن رییسجمهوری سیاهپوست برای آنها بدتر خواهد بود، دست به ضدحمله زدند تا نشان دهند این ما را از کشتن شما در خیابان باز نمی دارد.
حتی سعی کردند بخواهند اوباما را با مشارکت دادن او در بحث نژادی، تنها رییس جمهوری سیاه پوستان کنند. او زیر بار نرفت و تاکید کرد که مساله طبقاتی است، ما کارگران سفیدپوست و کارگران سیاه پوست را رودرروی یک جنگ قرار نمیدهیم.
* با سبکی ادبی اما پیش رفتید...
از فرهنگ ژاپنی، هایکو را شناختهام، نمونه کوتاه شده بورخس است، پرترههای کوچکی که میتوانید با آنها در یک صفحه چیزهای زیادی بگویید. نحوه چیدمان حقایق ایجاد احساس میکند. من از فرمول تضاد استفاده میکنم. نگاه میکنم. زاویهها را تغییر میدهم تا خواننده عاقل موضوع را ببیند.
این کتابی است که از دید رنج دیدگان نوشته شده است. حتی اگر افرادی کمتر رنج میبرند هم باید حق حرف زدن داشته باشند. من به ویلیام استایرون، نوه بردهداران و جیمز بالدوین نوه بردهها فکر میکنم. یکی از آنها به نام دوستی و احترام به کار یک نویسنده از دیگری دفاع کرد. از سوی دیگر، سیاهپوستان میخواهند آنها را آفریقایی-آمریکایی خطاب کنند. راه اشتباهی را انتخاب کردند. نبرد در مرکز اتفاق میافتد. سفیدها به اروپا بازنخواهند گشت. سیاه پوستان به آفریقا برنمیگردند. شهروندانی که قبل یا بعد از بردهداری متولد شدهاند، چه سفید چه سیاهپوست، آمریکایی هستند. سیاهپوستان آمریکایی باید خود را آمریکایی بنامند و برای آن بجنگند.
* کتاب را به بسی اسمیت [خواننده بلوز] تقدیم کردید...
نبرد در سطح اقتصادی است؛ با وجود این ما از قدرت عظیم فرهنگ آگاه هستیم. مهم این است که سیاه پوستانی که به اقتصاد به عنوان ابزار تولید دسترسی ندارند و مالک نیستند، بتوانند در بالاترین سطح زیبایی شناسی سرمایهگذاری کنند.
اگر فقط موزیک کانتری وجود داشت و نه بلوز که عمیق ترین چیزهای روح را میگوید، حال آمریکا؛ چه سفیدپوست و چه سیاه پوست، چگونه بود؟ رپ که از محلههای فقیرنشین آمریکا آمده است، سیاره زمین را گرفت. این جوانان بدون خواندن و بدون جایگاهی - حداقل در ابتدای کار- با شعر به تصرف بزرگ جهان پرداختند.
* گفتهاید تنها با تفاوتهای ظریف است که میتوانیم در میدان مین نژادپرستی پیش برویم…
تفاوتهای ظریف یک استراتژی جنگی است! در مورد اوباما گفته شد که او نمی تواند با ۴۵ میلیون سیاه پوست در کشوری که ۳۳۲ میلیون آمریکایی دارد رییس جمهوری شود... با این حال او شد. تفاوت ظریف عملیات اغواگری است که به شما امکان میدهد آنچه را میخواهید بگویید.
باید همه متحدان را جمع کرد، نه اینکه آنها را از دست داد. حتی یکی را! اکثریت قریب به اتفاق مردم نژادپرست نیستند. خبرها ولی هستند. نژادپرست فقط میتواند در نژادپرستی حرفهای باشد. نژادپرستی کار یک اقلیت بسیار متعهد است. شما باید به افراد بیتفاوت برسید و برایشان توضیح دهید. سفید پوست بودن شما را نژادپرست نمیکند. من تمام عمرم در میان انبوه سفیدپوستان تنها بودهام. تا وارد آکادمی شدم. دیدم اکثریت قریب به اتفاق مردم نژادپرست نیستند. قدرتمندان کسانی را که هیچ قدرتی در ایجاد احساس ناامنی ندارند متهم می کنند و میگویند مردم میترسند. من نژادپرستی را در این کتاب از همه طرف تعریف میکنم.
* آیا نژادپرستی برای همیشه در ذهنیت آمریکای شمالی شکل گرفته؟
تعداد کمی از قدرتهای بزرگ بودند که بردهداری را در قلمرو خود ایجاد کردند. اکثر آنها این کار را در سرزمینهای دیگر انجام دادند؛ به جز آمریکا. کانادا با همه عظمت ۳۸ میلیون نفر جمعیت دارد. آمریکا ۴۸ میلیون سیاهپوست آمریکایی دارد. روی یک آتشفشان زندگی میکند. اینجا یک آزمایشگاه افراطی داریم. یک حافظه جمعی بسیار پیچیده. مثلاً در طرف احزاب سیاسی. حزب جمهوری خواه حزب آبراهام لینکلن است که جنگ علیه بردگان را به راه انداخت. ولی حزب ترامپ هم هست! تغییرات احتمالی میتواند به وجود آید.
واقعیت آمریکایی پیچیده است. برای مثال، ناسیونالیسم آمریکایی بیشتر از سیاه پوستان سرچشمه میگیرد. آنها پول کافی برای سفر نداشتند و تقریباً هرگز کشور را ترک نکردند، مگر در زمان جنگ. سفیدپوستان آمریکایی شهرهای بزرگ - طبقه متوسط – تقریبا همهشان چند ماهی در اروپا سفر کردهاند. فرهنگ آمریکایی سفیدپوستان فرهنگ سرزمین است، فرهنگ سیاهپوستان فرهنگ شهرهاست. سیاهپوست به شمال رفت تا شرایط برده بودن خود را تغییر دهد و کارگر شود و فرهنگ شهرنشینی را بدون ترک کشور به دست آورد.
تویوتا، یک برند خارجی، در زمان بوش پدر به پرفروش ترین خودرو آمریکا بدل شد. رسوایی بود! وقتی مشخص شد که سیاه پوستان بیش از همه آن را میخرند، به یک بحث ملی بدل شد. چون سیاه پوست آمریکایی فقط آمریکایی میخرد. بنابراین نماینده بوش به توکیو رفت تا از شرکت بخواهد کیفیت محصولاتش را کاهش دهد. به او گفته شد: «ما بلد نیستیم کار نادرست انجام دهیم!» آنچه آسیب زد این بود که سیاهپوستان آمریکایی ماشین را ول کردند، بخشی از فرهنگ آمریکایی که روستاها را به شهر متصل میکند. ماشین به نشانهای تبدیل شد که دیگر آن را نداشتند. در نژادپرستی معمولی، فکر میکنند سیاهپوستی که ماشین میراند، نباید مالک آن باشد، حتی اگر هزینهاش را پرداخت کرده باشد.
* چگونه میتوان این ماجرای وحشتناک را تفسیر کرد که دیدیم چهار افسر پلیس سیاه پوست یک سیاهپوست را آنقدر کتک زدند تا او مرد؟
من زندگیام را صرف تماشای کتک زدن و کشتن سیاه پوستان توسط میلیشیای نظامی هاییتی کردهام. اکثریت افراطی پلیس را سفیدپوستان تشکیل میدهند تا اکثریت افراطی سیاهپوستان در خیابانها را در شرایط تخلف کنترل کنند. وقتی مدرسه نداری، چه کسی بیشتر در خیابان است؟ چه کسی در آنجا مظنون به جنایت است؟ سیاه پوست. اکثریت افسر پلیس در آمریکا چه کسی است؟ وقتی سیاه پوست هستی و در آزمون استخدامی قبول میشوی، باید نشان دهی که سیستم را قبول داری. این را از تو بیشتر از دیگران میخواهند.
این پلیسها از سفیدپوستان هم سفیدتر هستند. آنها تحت نظر هستند. حرفه پلیس مستلزم اعتماد کامل به هم تیمیاش است. ما پلیس سیاهپوست را برای مذاکره به محلههای سیاهپوست نمیفرستیم. افراد آموزش دیده اعزام خواهند شد. من به کتاب «سگ سفید»، اثر رومن گری فکر میکنم، سگی که برای گاز گرفتن سیاهان تربیت شده است. زمانی که این سگ توسط سیاهپوستان ربوده میشود، برای گاز گرفتن سفیدپوستان آموزش میبیند. اگر آنها اینطور عمل کردند، به این دلیل است که آنها حتی وحشیتر از سفیدها هستند.