عکس‌العمل کسانی که ایمان دارند نیز در موقع مصیبت‌ها و سختی‌ها مختلف است، برخی زبان به شکایت باز می کنند و برخی دیگر به این امور به چشم آزمایش نگاه می کنند.

خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحت‌های مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آن‌ها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحت‌های فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحت‌ها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) می‌فرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش نوزدهم آن را باهم می‌خوانیم:

رضایت

در بیان ویژگی‌های شیعیان اهل بیت (ع) به این عبارت می‌رسیم: «نَزَلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ کَالَّذِی نَزَلَتْ مِنْهُمْ فِی الرَّخَاءِ رِضاًً عَنِ اللَّهِ بِالْقَضَاءِ»؛ یعنی، حالت و وضع روحی‌شان در موقعیت بلا، گرفتاری و مصیبت، مثل این است که در حالت رخاء و آسایش و رفاه به سر می‌برند. به عبارت دیگر، همان‌طور که انسان در حال خوشی و آسایش از زندگی‌اش راضی است، گله‌ای ندارد و جزع و فزع نمی‌کند، متقین نیز در حال بلا و مصیبت همین‌گونه هستند.

این‌که بلا بر آن‌ها نازل شده باشد یا نعمت فراوانی به آن‌ها رسیده باشد برایشان تفاوتی ندارد. در نسخه بحار این عبارت نیز آمده است که: «رِضاًً عَنِ اللَّهِ بِالْقَضَاءِ»، سرّ این‌که حال شیعیان در دو وضعیت یکسان است، این است که آنان به قضا و قدر الهی راضی هستند. هم رفاه و آسایش را و هم بلا و مصیبت را تقدیر خدا می‌دانند و چون هر دو از خداست، از هر دو استقبال می‌کنند و هیچ گله‌ای ندارند.

با توجه به عبارت‌هایی که بیان شد، می‌توان بحثی را پی‌گرفت. انسان، به طور طبیعی، یعنی قبل از این‌که از هدایت الهی و انبیا استفاده کرده باشد، در وقت نعمت و خوشی، شاد و خرم و مسرور است و در گاه مصیبت و گرفتاری، ناراحت و پریشان است و کمابیش از رنج‌هایش شکایت و جزع و فزع می‌کند.

البته این مطلب در قرآن کریم تصریح شده است که مقتضای خلقت طبیعی انسان همین است: إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا ۱. اگر برای این انسان، مشکل، گرفتاری یا ناراحتی پیش بیاید، زبان به جزع و فزع می‌گشاید و گله و شکایت می‌کند، ولی اگر خداوند به او نعمتی داد، سعی می‌کند این نعمت‌ها را برای خودش حفظ کند و از دیگران منع کند.

به عبارت دیگر، انسان به طور طبیعی هم بخیل و هم اهل جزع و فزع است. مجموع این دو صفت را «هلوع»؛ می‌گویند که تفسیر آن در ادامه این آیه بدین‌گونه آمده است:؛ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا.

لایه‌های روح یک انسان

پیامبران آمدند تا انسان‌ها را هدایت کنند. در این میان، شاید بعضی از اولیای خدا هم که از یک فراست‌های خدادادی خاصی بهره‌مند هستند، خود به خود این مقتضای خلقت طبیعی را تغییر دهند و تکامل پیدا کنند و فراتر از این خواسته‌های مادی و حیوانی به خواسته‌های دیگری توجه پیدا کنند. در این‌جا مناسب است به تشبیهی درباره روح انسان اشاره شود. وضعیت روحی انسان، شبیه آب یک استخر، لایه‌های متعددی دارد.

وقتی به یک استخر یا دریاچه نگاه می‌کنید، خواهید دید که سطح آب مواج است، ولی یک لایه زیرین‌تر از آن آرام است که زیر این لایة متحرک و ناآرام است. و بالاخره هر قدر عمق آب بیشتر شود، مثل اقیانوس‌های بزرگ، به اعماقی می‌رسد که در آن‌جا ذخایر قیمتی بسیاری هست که در ابتدا کسی از آن‌ها خبر ندارد. زندگی آدم‌های سطحی، آن‌هایی که تربیت انسانی نشده‌اند و در مکتب انبیا رشد نیافته‌اند، همان زندگی سطحی است.

یعنی شناخت‌هایشان منحصر به همان چیزهایی هست که می‌بینند و می‌شنوند. حالاتی هم که برایشان پیدا می‌شود، تابع همین لذت‌ها یا رنج‌های حسی است. به محض این‌که به درد و مشکلی گرفتار شوند، تا عمق روحشان مضطرب می‌شود و داد و فریاد می‌کند.

در واقع، این سطح مادی و حیوانی در عمق وجودشان تأثیر می‌گذارد؛ چرا که وجودشان عمقی ندارد. و هر حزن و شادی؛ آنان تابع همان لذت‌های حسی ظاهری است. در این سطح، به هیچ روی به ماورای این عالم و آفریدگار عالم و سرنوشت دنیا توجه ندارند.

صبح بلند می‌شوند، غذایی می‌خورند و دنبال شادی می‌روند و چون از تفریح خسته می‌شوند، می‌خوابند و فردا روز از نو، روزی از نو. یعنی، هر وقت خواسته‌هایشان عملی شد، خوشحال و شاد هستند و هر گاه نیز به خواسته‌هایشان نرسند، افسرده می‌شوند و اوقاتشان تلخ است. اما کسانی هستند که قدری قوه عقلی‌شان قوی‌تر است. آنان مسائل را به این سادگی نگاه نمی‌کنند. این‌طور نیست که هر چه رنج‌آور باشد را ترک کنند یا به دنبال هر چه لذت‌آور باشد، بروند؛ بلکه آنان به عاقبت و سرانجام کار خویش می‌اندیشند. نمونه بارز دسته اول، کسانی هستند که به انواع مواد مخدر معتاد می‌شوند.

آنان برای شادی لحظه‌ای، مواد مصرف می‌کنند و دیگر فکر نمی‌کنند فردا چه می‌شود و چند ماه بعد چه بدبختی‌هایی به دنبالش خواهد آمد. آنها از جمله کسانی هستند که دم را غنیمت می‌شمارند! اما، آن‌هایی که عاقل‌تر هستند، حساب می‌کنند و می‌سنجند که به دنبال این کار چه سودی است؟ آیا لذت یا شادی آن کار همیشگی است؟ یا به دنبالش رنج‌ها و غصه‌های فراوان است. توجه داشته باشیم: حتی آن عقل حسابگری که هنوز ایمان ندارد و معنویات را درک نکرده است؛ دست کم برای زندگی دنیایی‌اش فکر می‌کند و از لذاتی که برایش مضر است، اجتناب می‌کند و دقت می‌کند که مریض نشود و به کارهای خطرناک دست نزند.

خشنودی واقعی روح

اما گاهی ممکن است که کسی از لذت ناشی از یک کار شادمان و خشنود نمی‌شود. زیرا در روح آدم لایه‌ای زیرین است که آن‌جا معنای واقعی خشنودی و عدم خشنودی تحقق پیدا می‌کند. برعکس، ممکن است یک چیزی برای آدم همراه با رنج باشد، و شخص هم با عقل خود رنج‌ها و گرفتاری‌های آن را محاسبه کرده است، ولی از آن خوشحال و مسرور است. برای مثال، پزشک برای بیمار خویش دارویی تلخ دستور می‌دهد یا حتی دستور جراحی می‌دهد.

این امر، سختی و مشکلات دارد، اما آدم از آن استقبال می‌کند و بسیار خوشحال است که دکتر خوبی پیدا کرده و داروی خوبی برای او تجویز کرده است. قابل ذکر است، این خشنودی غیر از آن شادی و غیر از آن لذت آنی است. ممکن است لذت آنی باشد و خشنودی نباشد و ممکن است لذت نباشد و خشنودی باشد. انسان، در این خشنودی تزاحم لذت و الم را محاسبه می‌کند، قدری عقلش را به کار می‌گیرد و فقط تابع ادراکات حسی‌اش نیست.

اما وقتی ایمان پیدا شد، عالم دیگری برای روح انسان باز می‌شود. به این آیه توجه کنید: إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا؛ در ادامه می‌فرماید: إِلَّا الْمُصَلِّینَ ۲. ابتدا هنوز ایمان و ارتباط با خدا مطرح نیست.

اما اگر آدم به جایی رسید که فکرش متوجه ماورای این عالم شد و فهمید که این عالم به خودی خود قائم نیست، آفریننده و نگهدارنده‌ای دارد و باید در مقابل او خضوع کرد و نماز گزارد، آن وقت شادی‌ها و غم‌هایش تغییر می‌کند. اگر حزنی دارد، از یک چیز دیگری محزون است. او محزون می‌شود، اما نه از گرسنگی یا از پست از دست رفته‌اش. او از این محزون می‌شود که چرا در انجام وظایفم کوتاهی کردم و از ثواب‌های الهی محروم شدم. و این لایه‌ها مرتب عمیق‌تر می‌شود.

شکوه از خدا!

گفتنی است، عکس‌العمل کسانی که ایمان دارند نیز در موقع مصیبت‌ها و سختی‌ها مختلف است. ایمان برخی آن‌قدر ضعیف است که وقتی به سختی‌ای مبتلا می‌شوند، زبان به شکایت از خدا باز می‌کنند و حتی از خدا هم گله‌مند می‌شوند! در روایات داریم که کسانی هستند که دلبستگی‌های شدیدی به دنیا، به مال، به همسر، به بچه‌ها و به پست و مقامشان دارند، چون این‌ها را از دست می‌دهند، از خدا دل‌گیر می‌شوند و کافر می‌شوند و با بغض خدا از دنیا می‌روند! یعنی هرکس این‌ها را از دستشان بگیرد، از او ناراحت می‌شوند و دشمن او می‌شوند.

آنان می‌فهمند که خدا این‌ها را از دستشان گرفته است، پس نسبت به خدا نعوذ بالله دشمن می‌شوند! اینان کسانی هستند که بسیار ضعیف‌الایمان هستند. اما دیگرانی هستند که این‌قدر ضعیف الایمان نیستند که با خدا دشمنی پیدا کنند؛ اما به هر حال گله‌مند می‌شوند. بسیاری از افراد نیک، مؤمن و نمازخوان هستند که وقتی مصیبت و سختی‌ای برایشان پیش می‌آید، زبان شکایت می‌گشایند: خدایا! زورت به من رسیده، کس دیگری نبود؟ من چه گناهی کردم؟ بعدش هم می‌گویند استغفرالله! ولی به هرحال در دل گله‌مند هستند. این هم نوعی از عکس‌العمل انسان در مقابل مصیبت‌ها و سختی‌ها است.

اهل صبر

نوع دیگری از عکس‌العمل در برابر مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها این است که:؛ کسانی که ایمان قوی‌تری دارند در وقت سختی‌ها می‌گویند: این‌ها وسیله آزمایش است. همه این عالم همان‌طور که در آیات زیادی بیان شده است وسیله آزمایش انسان است.

اصلاً این عالم مقدمه‌ای برای رسیدن آدم به حیات حقیقی است: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۳. در واقع، کسانی هستند که به این توجه دارند که: نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً ۴؛ ما شما را به خوشی‌ها و ناخوشی‌ها مبتلا می‌کنیم و می‌آزماییم تا مورد فتنه و آزمایش قرار بگیرید.

خوب می‌فهمند این مصیبتی که به آنان وارد شده است، وسیله آزمایش است؛ برای این‌که مشخص بشود آیا آنان ایمانشان را حفظ می‌کنند؟؛ آرامش خودشان را حفظ می‌کنند؟؛ وظایفشان را عمل می‌کنند؟ یا این‌که زبان به جزع و فزع باز می‌کنند و مرتکب گناه می‌شوند؟ پس آنان صبر می‌کنند، مثل کسی که زیر تیغ جراح است، تیغ جراحی که روی دستش است، دردش را درک می‌کند؛ اما در عین حال، دندان روی جگر می‌گذارد و صبر می‌کند و چیزی نمی‌گوید تا عملش را انجام دهد و سلامت یابد. مؤمنین متوسط در مقابل مصیبت‌ها اهل صبر هستند: إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ ۵.

استقبال از سختی‌ها

اما از این بالاتر هم هست. وقتی ایمان قوی‌تر می‌شود، روح انسان باز لایه‌ای عمیق‌تر می‌یابد و عمق بیشتری پیدا می‌کند و به خدا و به عالم نور نزدیک‌تر و ظلمت‌هایش کمتر می‌شود. پس از صبر، رضا است. یعنی نه تنها صبر می‌کند؛ بلکه می‌داند آنچه برایش پیش آمده، خیر است؛ گرچه مصیبت و گرفتاری دارد، با رنج و آوارگی همراه است، زندان و شکنجه و گرفتاری‌های دنیا دارد، ولی او می‌داند خیر وی در آن است.

روایتی از امام صادق (ع) به این مضمون آمده است که: «من از وضع مؤمن تعجب می‌کنم. اگر خدا ملک دنیا را به او بدهد، خیر او در آن است و اگر بدنش را با قیچی ریز ریز کنند، باز خیر او در آن است ۶». کسی که اختیارش را به دست خدا می‌دهد و می‌گوید خدایا هر چه صلاح من است، آن شود، دیگر خیالش راحت است که هر چه پیش آمد، همان خیرش است. گفتنی است: این یک مرتبه بالاتر از آن است که سختی‌ها را تحمل می‌کند؛ بلکه این انسان، با این ویژگی از سختی‌ها استقبال می‌کند.

مصلحت خود یا محبت به خدا

این استقبال از سختی‌ها را مقام رضا می‌دانند که این مقام به دو گونه است: گاهی آدم از تقدیر خداوند راضی است چون می‌داند خدا خیرش را می‌خواهد. در واقع، آنچه برایش مطلوب بالذات است، خیر خودش است.

یعنی، مصلحت خود را می‌خواهد و می‌داند این کار را که خدا برایش پیش آورده است، همانا خیر است. این است که چنین انسانی از خدا راضی است. در واقع، اصالتاً رضایتش از این است که مصلحت «خودش»؛ تأمین شده است. اما از این بهتر هم هست. بهترین رضایت این است که آدم آن‌چنان محبت خدا پیدا کند که اصلاً مصلحت خود را از یاد ببرد و بگوید: حکم آنچه تو فرمودی! کمابیش نمونه‌هایی کوچک در این دنیا را که افرادی این‌چنین محبت‌های شدیدی پیدا می‌کنند، دیده‌اید.

دل‌خوشی چنین انسان‌هایی به این است هر کاری خدا می‌خواهد انجام دهد. دیگر به فکر این‌که من لذت می‌برم یا نه، خیر من در آن است یا نه، نیست. در ادبیات فارسی ما نکات لطیفی در این‌باره آمده است: در اشعار باباطاهر عریان هست که تو گفتی برو، من هم تا چین و ماچین رفتم و از آن‌جا نامه نوشتم که تا این‌جا بس است یا باز هم بروم؟ «این دوری بسه یا دورتر شُم؟»؛ فکر این نیست که من می‌خواهم نزدیک تو باشم و لذت ببرم. تو چه می‌گویی؟ می‌گویی برو، می‌روم. می‌گویی بیا، می‌آیم. فقط به این فکر هستم که تو را اطاعت کنم. این حالت فقط از محبت خالص و پاک پیدا می‌شود. خدا چنین بنده‌هایی هم دارد. حالا چند تا از این بنده‌ها دارد و کجا هستند، نمی‌دانم.

نگاه معصوم

این روایت را هم شما شنیده‌اید که: گویا امام صادق (ع) به ابوبصیر یا یکی دیگر از اصحابشان فرمودند که: کیف اصبحت. گفت: آقا من الحمدلله صبح کردم، در حالی که بلا را بهتر از رخاء؛ می‌خواهم، مرض را بیشتر از سلامتی و فقر را بیشتر از غنا دوست دارم.

وی می‌پندارد که دیگر شاگرد تمام عیار مکتب امام صادق است. حضرت به وی فرمود: ما که این‌گونه نیستیم. آن صحابی شوکه شد و گفت: آقا! من برای این‌که شبیه شما شوم خیلی زحمت کشیده‌ام. پس، شما چه طور هستید؟ امام فرمودند: ما این‌گونه هستیم که اگر خداوند برای ما سلامتی بخواهد، سلامتی را دوست داریم. اگر برای ما مرض را بخواهد مرض را دوست داریم. اگر او فقر را بخواهد، فقر را دوست داریم. اگر او غنا را بخواهد، غنا را دوست داریم. ما از خود خواسته‌ای نداریم. آن صحابی فهمید که هنوز یک لایه دیگری هم هست. آری، رضامندی مراتب بالاتری هم دارد.

توکل به خدا

برای نمونه وقتی پیغمبر اکرم به معراج رفتند خدای متعال زمینه گفتگو را با پیغمبر (ص) باز کرد. پیغمبر اکرم نیز سؤالاتی پرسیدند. توجه داشته باشید: پیامبر اکرم در شب معراج و آن هم در حضور خداوند این پرسش را مطرح می‌کنند: أَیُّ الْأَعْمالِ أَفْضَلُ؟ ۷؛ خدایا! چه کاری را بیشتر دوست داری؟ خطاب شد: التَّوَکُّل عَلَی وَ الرِّضا بِما قَسَمْتُ. این از موارد نادری است که عمل به حالات قلبی اطلاق شده است. توکل از حالات قلبی است و عمل خارجی و جارحی نیست. ولی در این‌جا این حالت قلبی، عمل نامیده شده است. بالاترین و محبوب‌ترین اعمال این است که بنده بر من توکل کند و دوم این‌که به قضای من راضی باشد. همانا این از بالاترین محبت‌ها است.

اشتیاق خدا و محبت بنده!

در روایت آمده است: وَ إِذَا کَانَ الْعَبْدُ فِی حَالَةِ الْمَوْتِ ۸، وقتی در حالت مرگ است. یَقُومُ عَلَی رَأْسِهِ مَلَائِکَةٌ؛ یک عده‌ای از فرشتگان می‌آیند و بالای سر او می‌ایستند. بِیَدِ کُلِّ مَلَکٍ کَأْسٌ مِنْ مَاءِ الْکَوْثَرِ وَ کَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ؛ هر کدام یک جام آب کوثر و یک جام شراب بهشتی در دست دارند. در قرآن نیز تصریح شده است که:؛ أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ ۹. سپس می‌فرماید: یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتَّی تَذْهَبَ سَکْرَتُهُ وَ مَرَارَتُهُ: از این آب کوثر و از آن شراب به او می‌نوشانند تا سختی جان کندن از او برطرف شود.

وَ یُبَشِّرُونَهُ بِالْبِشَارَةِ الْعُظْمَی؛ بالاترین بشارت و مژده را به او می‌دهند.

وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طَابَ مَثْوَاکَ: خوشا به حالت جایگاه خوبی داری.

إِنَّکَ تَقْدَمُ عَلَی الْعَزِیزِ الْکَرِیمِ الْحَبِیبِ الْقَرِیبِ: تو وارد بر کسی می‌شوی که هم عزیز و کریم است و محبوب است و هم نزدیک. انتخاب این الفاظ بسیار با معنا است.

الْحَبِیبِ الْقَرِیبِ، یعنی هم محبوب توست و هم نزدیک توست. بنابراین، سکرات مرگ را از کام او می‌زدایند.

در ادامه می‌فرماید: فَتَطِیرُ الرُّوحُ مِنْ أَیْدِی الْمَلَائِکَةِ: روح از دست فرشتگان بالا می‌رود و در دست آن‌ها نمی‌ماند.

فَتَصْعَدُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ: در کمتر از یک چشم به هم زدن تا پیشگاه الهی وارد می‌شود.

وَ لَا یَبْقَی حِجَابٌ وَ لَا سِتْرٌ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ اللَّهِ تَعَالَی: پرده و حجابی میان او و خدا باقی نمی‌ماند.

وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهَا مُشْتَاقٌ: و این در حالی است که خدا مشتاق ملاقات با اوست!

وَ تَجْلِسُ عَلَی عَیْنٍ عِنْدَ الْعَرْشِ: آن‌جا چشمه‌ای است که این روح بر لب آن می‌نشیند! حال، آن چشمه، چه چشمه‌ای است، و عرش چیست و چشمه‌ای که آن‌جا هست، چگونه است را ما نمی‌دانیم. به هر حال، مقامی بسیار عالی برای او است و میان او و خدا هیچ حجاب و واسطه‌ای هم نیست. اکنون این مسافر بر خدا وارد شده و خدا میزبان است و او هم میهمان.

ثُمَّ یُقَالُ لَهَا کَیْفَ تَرَکْت ِ الدُّنْیَا: خداوند می‌فرماید: دنیا را چگونه ترک کردی؟ هان ای که از دنیا آمده‌ای بگو! دنیا چه خبر بود؟

فَیَقُولُ إِلَهِی وَ عِزَّتِکَ وَ جَلَالِکَ لَا عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا: به عزت و جلالت قسم که من هیچ خبری از دنیا ندارم. این پاسخ به این معنا نیست که وی کسی بوده که چیزی را نمی‌فهمیده است، بلکه به این معنا است که توجه او در همه چیز به خدا بوده است و اصالتاً به خود دنیا نظری نداشته و همه را افعال الهی و مظاهر الهی می‌داند. أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِی خَائِفٌ مِنْکَ: من از آن وقتی که خودم را شناختم و تو مرا خلق کردی، در حال خوف و خشیت از تو هستم. باید گفت: این خوف غیر از خوف از عذاب است. فَیَقُولُ اللَّهُ صَدَقْتَ عَبْدِی: ای بنده من راست می‌گویی.

کُنْتَ بِجَسَدِکَ فِی الدُّنْیَا وَ رُوحُکَ مَعِی: تو بدنت در دنیا بود، اما روحت در کنار من بود. به عبارت دیگر، راست می‌گویی که خبری از دنیا نداری، برای این‌که روح تو در دنیا نبود؛ بلکه جسدت در دنیا بود.

فَأَنْتَ بِعَیْنِی سِرُّکَ وَ عَلَانِیَتُکَ: تو آشکار و پنهانت جلوی چشم من است و من همه چیز تو را خوب می‌دانم. سَلْ أُعْطِکَ: پس ای بنده مهمان من، درخواستی کن تا اجابت کنم. چه می‌خواهی به تو دهم؟ وَ تَمَنَّ عَلَیَّ فَأُکْرِمَکَ: یک خواهشی کن تا من احترامت را بگذارم و خواهشت را عملی کنم.

هَذِهِ جَنَّتِی مُبَاحٌ فَتَسَیَّحْ فِیهَا وَ هَذَا جِوَارِی فَاسْکُنْهُ: این بهشت است، برو هر جایی که دلت می‌خواهد، ساکن شو و این هم جوار من است این‌جا سکونت کن. حال، این بنده مؤمن در جایی که دیگر نه عذابی است و نه گرفتاری، نه غم و غصه‌ای است می‌گوید: فَتَقُولُ الرُّوحُ إِلَهِی عَرَّفْتَنِی نَفْسَکَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِهَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ: تو معرفت خودت را به من دادی و من از غیر تو بی‌نیازم. بهشت را می‌خواهم چه کار؟ بهشت غیر از تو است. و تا معرفت تو را دارم، چیز دیگری نمی‌خواهم. و این همان مقام رضا است.

مقام رضا

لَوْ کَانَ رِضَاکَ فِی أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً وَ أُقْتَلَ سَبْعِینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا یُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَکَانَ رِضَاکَ أَحَبَّ إِلَیَّ؛ این رضایت، رضایتی نیست که چون می‌دانم مصلحت من در آن است، راضی و خشنود هستم. برای مثال، چون آدم می‌داند داروی تلخ طبیب شفابخش است، خوشش می‌آید.

اما در رابطه با خدا می‌گوید اگر رضایت تو در این بود که بدن من را پاره پاره کنند و هفتاد بار من را بکشند و دوباره زنده شوم تا دوباره بکشند، باز رضای تو را می‌جویم. صحبت این نیست که چون تو تقدیر می‌کنی، مصلحت من است و راضی‌ام. در یک مضمونی در مناجات‌های امام سجاد (ع) هست که اگر رضای تو در این باشد که من را به جهنم ببرند، باز رضای تو را دوست دارم. اگر تو دوست داشتی که من جهنم بروم، من جهنم را ترجیح می‌دهم.

به طور طبیعی، وقتی چنین ادعاهایی می‌شود، در آدم حالتی از عجب و غرور پیدا می‌شود؛ اما برای این‌که آن جبران شود، می‌گوید: کَیْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِی، من چه طور مبتلا به عجب شوم یا به خودم ببالم. وَ أَنَا ذَلِیلٌ إِنْ لَمْ تُکْرِمْنِی، با این همه که چنین رضایتی از تو دارم، ولی اگر تو من را اکرام نکنی، من ذلیل هستم و از خودم هیچ چیز ندارم. وَ أَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنِی، من با نصرت و معرفتی که تو دادی به این‌جا رسیده‌ام، اگر این را از من بگیری هیچ چیز ندارم.

وَ أَنَا ضَعِیفٌ إِنْ لَمْ تُقَوِّنِی، اگر تو به من قوت نبخشی، من ضعیف هستم و کاری نمی‌توانم انجام دهم. انا میتٌ ان لم تحینی، این حیاتی که دارم، تو به من دادی. اگر تو این حیات را به من ندهی، من مرده‌ای بیش نیستم. وَ أَنَا مَیِّتٌ إِنْ لَمْ تُحْیِنِی بِذِکْرِکَ، اگر تو مرا با یاد خودت زنده نمی‌داشتی، من مرده بودم. یعنی حیات من به یاد تو بسته است.

در مناجات خمس عشر هم داریم: بِذِکْرِکَ عاشَ قَلْبی. وَ لَوْ لَا سَتْرُکَ لَافْتَضَحْتُ أَوَّلَ مَرَّةٍ عَصَیْتُکَ، اگر تو عیب‌های من را نپوشانده بودی و اولین مرتبه‌ای که من لغزشی می‌کردم و رسوا می‌شدم، آبرویم می‌رفت. تو پرده‌پوشی کردی و آبروی من را حفظ کردی.

إِلَهِی کَیْفَ لَا أَطْلُبُ رِضَاکَ وَ قَدْ أَکْمَلْتَ عَقْلِی حَتَّی عَرَفْتُکَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ، چگونه من طالب رضای تو نباشم، در حالی که تو هستی که به من عقل و معرفت دادی و حق و باطل را به من شناساندی. آخرین سخن خدا در این گفتگوی با بنده‌اش این است: فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا أَحْجُبُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فِی وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ: هیچ‌گاه و در هیچ زمانی بین من و تو حجابی نخواهد بود.

کَذَلِکَ أَفْعَلُ بِأَحِبَّائِی: من با دوستانم این‌گونه رفتار می‌کنم. آثار این رضایتی که از روی محبت به خدا باشد، این است. از خدا بخواهیم، به ما توفیق دهد تا به برکت عنایات ائمه اطهار از این آلودگی‌ها و پستی‌ها نجات یابیم.

۱. معارج / ۱۹-۲۱.

۲. معارج / ۲۲.

۳. ملک / ۲.

۴. انبیا / ۳۵.

۵. ص / ۴۴.

۶. ر. ک: الکافی، ج ۲، ص ۶۲، باب الرضا بالقضاء؛ «عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَا یَقْضِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا کَانَ خَیْراً لَهُ وَ إِنْ قُرِّضَ بِالْمَقَارِیضِ کَانَ خَیْراً لَهُ وَ إِنْ مَلَکَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا کَانَ خَیْراً لَهُ».

۷. حارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۱، باب ۲.

۸. مستدرک‌الوسائل، ج ۷، ص ۵۰۰، باب ۱.

۹. محمد / ۱۵.