خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحتهای مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آنها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحتهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحتها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) میفرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش بیستم آن را باهم میخوانیم:
شوق دیدار
بحث ما درباره ویژگیهای شیعیان به این فراز از خطبة امام امیرالمؤمنین (ع) رسید: «فَلَوْ لَا الآْجَالُ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ وَ الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ صَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم ْ۱»؛ شیعیان واقعی کسانی هستند که آنچنان به لقاء الهی و درک ثواب پروردگار اشتیاق دارند و نیز، آنچنان از عقاب الهی و دور ماندن از رضوان او خوف دارند که اگر آن اجل قطعی که خدای متعال برای بندگانش مقدر فرموده، نمیبود، لحظهای روح در کالبدشان باقی نمیماند و پرواز میکرد: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ».
سپس میفرماید: آنچنان مقام الهی در نظر آنان بزرگ است که غیر از خدا همه چیز در نظرشان کوچک است و در حقیقت، آنان نمیتوانند جز به عظمت الاهی به چیز دیگری اعتنا کنند.
اینک فرض کنیم ما در زمان امیر مؤمنان (ع) بودیم و حضرت میفرمودند: شیعیان آنقدر به لقاء و ثواب الهی شوق دارند که اگر اجل حتمی نبود، لحظهای روح در بدنشان قرار نمیگرفت! به راستی ما چه برداشتی از این کلام داشتیم، آیا ما آن را باور میکردیم؟ چگونه ممکن است انسانهایی پیدا شوند که به واسطه شوق ثواب الهی نخواهند زنده بمانند!؟ به راستی چگونه ممکن است این شوق برای انسان آنچنان اقتضایی داشته باشد که یک لحظه نباید در جهان زنده بماند؟ شاید بهترین توجیهی که به نظر بعضی میرسد این است که این تعبیر، کلامی ادیبانه یا شاعرانه است، مثل تعارفاتی که ما به همدیگر میکنیم: «برایت میمیرم»؛ و «حاضرم تو بگویی بمیر، من هم بمیرم». یا به زبان سادهتر این تعابیر یک مبالغه مطلوب است که عقلا آن را صحیح و بهجا میدانند؛ چراکه عقلا وقتی میخواهند مطلبی را تبیین کنند، مبالغه میکنند.
بر این اساس، این کلام تعبیری شاعرانه است؛ وگرنه چه معنا دارد انسان از شوق بهشت، در یک چشم به هم زدن روح از بدنش پرواز کند: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ»!؟
اگر یک گام پیش برویم، ممکن است بگوییم: بسیار خوب، ما باور میکنیم که این کار شدنی است؛ اما برای معصومین. پرسش این است: آیا این امر برای غیر معصومین نیز وجود دارد؟ چگونه میشود انسان با یاد مرگ که برای برخی بسیار دردآور است و یاد بهشت، آنچنان پر شور و شوق شوند که روح در کالبد آنان تاب نیاورد؟ درباره عبادتهای امیر مؤمنان (ع)، حضرت زهرا (س) یا سایر ائمه مطالبی نقل شده و ما آنها را شنیده؛ و باور کردهایم و اعتقاد داریم که تعابیر آنچنانی، در مورد آنان، نه فقط یک کلام شاعرانه، که یک واقعیت است. البته معصومین (ع) خود اینگونهاند؛ ولی این ویژگیها را بیان فرمودهاند تا ما به آنان نزدیک شویم و شباهتی پیدا کنیم.
شوق مؤکد
لازم است پیش از هر چیز، درباره اینکه چگونه میشود انسان به یک چیزی اشتیاق پیدا میکند و گاهی سبب میشود که شوقش غالب شود و چیزهای دیگر را فراموش کند، قدری بحث کنیم. بهجاست برای تبیین این امر از نتایج علوم مختلفی بهره گرفته شود. در این زمینه، عمدتاً مسائل روانشناختی و ارتباطش با مسائل فیزیولوژی و سازوکار مغز و اعصاب که با علوم مختلفی سروکار دارد، مطرح است.
تا آنجایی که اطلاع دارم، هنوز زمینه تحقیق در این علوم برای تبیین اینگونه مسائل باز است. یعنی درباره مسائل حل نشده در روانشناسی و فیزیولوژی و ارتباط روان و تن، تحقیقات گستردهای لازم است. انشاءالله که در آینده، دانشمندان کشور ما به برکت اسلام و جمهوری اسلامی بتوانند این تحقیقات را انجام دهند و این مشکلات را از نظر علمی حل کنند.
حال، برای اینکه فقط از مباحث علمی و اصطلاحات و مسائل پیچیده علمی حرفی نزنم، اشارهای میکنم: اگر از همه کسانی که در سطوح عالی حوزه درس میخوانند، بپرسید که اراده چیست؟ میگویند: اراده شوق مؤکد است، یعنی اینکه، وقتی انسان میخواهد یک کار ارادی و اختیاری انجام دهد، ابتدا یک تصوری از آن کار میکند، پس از تصور، فایدهاش را در نظر میگیرد و تصدیق میکند و پس از اینکه باور کرد که انجام کار فایده دارد، آنگاه حالتی در انسان پیدا میشود که شوق نام دارد. یعنی دلش میخواهد آن کار صورت گیرد.
این شوق در ابتدا ضعیف است؛ اما اگر کمکم انسان روی آن تمرکز پیدا کند، این شوق شدت پیدا میکند و به قول ما طلبهها شوق مؤکد میشود. وقتی شوق مؤکد است، انسان تصمیم میگیرد تا آن کار را انجام دهد. البته بسیارند کسانی که میپندارند همه کارهای اختیاری از همین سازوکار مایه میگیرد، یعنی در هر کار اختیاری، ابتدا تصور و بعد تصدیق میکنیم، سپس شوق پیدا میشود.
فعل بالتجلی
ولی با دقت بیشتر در مسائل عقلی، متوجه میشویم کار اختیاری دست کم چهار قسم است. یک قسمش کار بدنی ماست. در این حالت میگویند: انسان نسبت به آن، فاعل بالقصد است؛ اما ما سه گونه دیگر فعل اختیاری هم داریم: فعل بالعنایة، فعل بالرضا، فعل بالتجلی. برخی میگویند وقتی شما قصد میکنید که کاری را انجام دهید، همین قصد هم یک کاری است که از شما سر زده است.
حال، این قصد برای فعل، اختیاری است یا غیراختیاری؟ اگر این هم فعلی اختیاری است، حتماً باید یک قصد دیگری داشته باشد. پس، آن قصد هم یک قصد دیگری میخواهد و آن هم یک قصد دیگری و هکذا یتسلسل. پس، صدور اراده از انسان بالقصد نیست؛ بلکه بالتجلی است. گفتنی است کسانی که مشتاق بحثهای علمی این موضوع هستند، میتوانند به رساله طلب و اراده امام (رضوان الله علیه) مراجعه فرمایند.
منظور این است که شوق، بعد از تصور فایده یک عمل در انسان پیدا میشود. آنچه انسان ذاتاً دوست میدارد، همانا فایده و در حقیقت لذت آن فایده است. در واقع لذت فایده ذاتاً برای انسان مطلوب است که کار را انجام میدهد.
میان شوق و خوف
توجه داشته باشیم شوق انسان نیز نسبت به امور مختلف از چند جهت تفاوت میکند. گاهی انسان فایده کاری را تصور میکند، اما وقتی با کار دیگری مقایسه میکند که فایده یا لذت بیشتری دارد، طبعاً شوق به آن کاری که لذیذتر است بیشتر پیدا میشود.
البته این امر طبیعی است. یا اگر کاری با یک ترس در تعارض باشد، برای مثال، لذتی دارد، اما میترسد که جهنم برود، آن ترس مانع میشود از اینکه آن شوق ادامه پیدا کند و به عمل برسد. در واقع این تعارض است بین خوف و شوق. به یک معنا، اینکه آدمیزاد برای امتحان آفریده شده است؛ یعنی همین.
یعنی دائماً در معرض تضاد شوقها و خوفها قرار گیرد تا مشخص گردد کدامش را ترجیح میدهد: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ۲. پس، یکی از اختلافاتی که در شوقها پیدا میشود برای این است که انسان در هنگام مقایسه قضاوت میکند که لذت کدام کار بیشتر است، آنگاه بیشتر شوق پیدا میکند. اما گاهی است که انسان میداند لذت کاری بیشتر است، ولی توجه متمرکز به آن ندارد و درباره آن تصوری میکند و رد میشود.
شوق و عادت
بیان شد مقدمه شوق این است که انسان چیزی را تصور میکند تا شوق پیدا کند. تصور کردن هم یک کاری است. اینکه در جایی بنشینم و فایدة انجام کاری را تصور کنم، خود یک کار است؛ منتها کار درونی و به اصطلاح کار جوانحی است نه جوارحی.
اما پرسش این است: چطور میشود انسان درباره یک چیزی تصور میکند؟ باید گفت: عوامل مختلفی کمک میکند تا تصور انسان به سوی یک نقطه خاص، جلب و معطوف شود. اگر انسان به لذت چیزی عادت کرده باشد، بیاختیار توجهاش به سراغ آن میرود.
این تجربه برای همه پیش آمده است. چیزهایی که از دیدنش، شنیدنش، بوئیدنش، خوردنش یا هر نوع استفاده دیگری مکرر لذت بردهایم، هماره به ذهن ما میآید. در این حال، انسان به چیزهای دیگری هم توجه میکند؛ اما ناخودآگاه ذهن او سراغ همان چیزی میرود که به آن عادت کرده است. آنچه مسلم است، علت اینکه این ذهن در یک چیز متمرکز نمیشود و سراغ یک چیز دیگری میرود، برای این است که لذت آن چیز برایش بیشتر است.
این موارد مربوط به روانشناسی است. درست است که هر کس از این امر تجربه سادهای دارد؛ اما تبیین شکل علمی آن بر عهدة علمای روانشناس است. اینکه چند نوع خواسته داریم، چگونه تزاحم پیدا میشود، چه عواملی سبب جذب و تمرکز بر چیزی میشود، جملگی مسائلی روانشناختی است.
فرض کنید: وقتی انسان، منظره باغی را نگاه میکند و از آن لذت میبرد، دیگر برایش دشوار است که گوشهای بنشیند، مطالعه کند یا مسأله مشتق و انتگرال حل کند؛ چراکه با این لذت مأنوستر است تا لذت فکر کردن و حل مسائل. ولی در برابر این نوع رفتار، کسانی نیز هستند که یک عمری را صرف حل مسائل علمی کردهاند و تمایل ندارند که حتی برای لحظهای به تماشای باغی بروند. علت این رفتار نیز همین است که آنان با آن انس دارند و به طور طبیعی ذهنشان متوجه آن؛ میشود.
میدانیم؛ اما...
اما همه آنچه گفته شد، مقدمهای بود برای اینکه بگوییم: همه ما معتقدیم که بهشت زیباست و در آن از هر چه دوستداشتنی و لذتبخش است، وجود دارد. قرآن کریم میفرماید: «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ »۳؛ و «وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ »۴. دقت کنیم: همه میدانیم این نعمتها هست، اما با آن لذتها انسی نداریم و آنها را نچشیدهایم؛ چراکه لذتهای دنیا برای ما نقد است! یقین داریم و قسم هم میخوریم که لذتهای بهشت درست است، اما تأثیرش در رفتار ما ضعیف است.
چون با آنها مأنوس نیستیم، نمیتوانیم بر روی آنها تمرکز کنیم. اگر طوری شود که انسان این چیزهایی که میداند را قدری به حسش نزدیک کند و بر آن تمرکز کند، به طوری که دیگر به هیچچیز دیگر توجه نکند، حالات عجیبی در انسان پیدا میشود.
بر این اساس، گاهی شوقهایی در انسان پدید میآید که جان او را به خطر میاندازد. حتماً از رسانهها شنیده یا دیدهاید که به کسی خبر دادهاند که در قرعهکشی جایزهای را برنده شده است، وی از این خبر خوش سکته کرده و جان داده است. این آدم در آن لحظه آنچنان ادراکاتش بر آن خبر شیرین متمرکز شده که دیگر از همه چیز غافل شده است.
حال، سخن این است که رابطه آن خبر با بدن و سکته قلبی یا مغزی چیست؟ چه سازوکاری انجام گرفته است؟ اینجاست که این مسائل را باید علمای فیزیولوژی بیان کنند؛ چراکه این مسائل روانتنی است، یعنی ارتباط مسائل روحی با بدن است. همچنین، برای مثال، مادری که به دلایلی مدتها از دیدن فرزندش محروم بوده است، وقتی دفعتاً فرزندش را میبیند، غش میکند و گاهی اگر فوری به او نرسند، چهبسا جان میدهد.
باور و تمرکز
این خاصیت تمرکز بر یک چیز لذتبخشی است که دفعتاً حاصل میشود و بدن آمادگی تحمل آن را ندارد. با یک شوک عصبی، فشاری بر آدمی وارد میشود که منجر به سکته مغزی یا قلبی میشود. پس، میشود گاهی شوق به یک چیزی، و گاهی خوف از چیزی، آنقدر شدید شود که زندگی را به خطر بیاندازد. هنگامی که دوستداشتنی و لذتبخش بودن امری، و یا دردناک بودن عذابی، را باور کردیم و روی آن تمرکز پیدا کردیم، آثار عجیبی در بدن پدید میآید.
بنابراین، از نظر علمی، بعید نیست کسانی باشند که ذهنشان متوجه مطلبی شود که باور دارند و روی آن تمرکز پیدا کنند و آن تمرکز حالتی شبیه اغماء، بیهوشی و حتی مرگ را برای آنان ایجاد کند. پس، اگر بر نعمتهای بهشتی که اوصافشان در قرآن و روایات آمده تمرکز کنیم؛ به گونهای که همه چیز دیگر را فراموش کنیم و توجه ما کاملاً به لذت آن ثوابی که خدا به اولیا خودش در بهشت عطا میکند، یا به شدت آن عذابی که دوزخیان به آن مبتلا میشوند، معطوف شود، بعید نیست که چنین حالی برایمان پیش آید: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ».
جرعهای از دریا!
در واقع این مقدمه برای این بود که باور کنیم چنین چیزی میشود، اما حضرت علی (ع) میفرماید: کسانی هستند که حالشان بهگونهای است که اگر اجل نبود، لحظهای روح در بدنشان نمیماند و آنچه باعث شده که زنده بمانند، همانا اجل محتوم است؛ وگرنه شوق وصال آنچنان در آنان شدید است که این اقتضا را دارد که در هر لحظهای جان دهند: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ»؛ حتی برای یک چشم به هم زدن هم، روح در بدن آنان باقی نمیماند.
بحثی در میان طلبهها وجود دارد که میگویند: «حکم الامثال فی ما یجوز و ما لایجوز واحد»؛ یعنی اگر یک لحظه شد، دو لحظهاش هم ممکن است، اگر دو لحظه شد، یک روزش هم ممکن است. شخصی دید امیرمؤمنان (ع) در نخلستان خرما به روی زمین افتادهاند. به سرعت خدمت حضرت زهرا (س) رسید و عرض کرد: خانم! علی از دنیا رفت! حضرت فرمود: چطور؟ وی گفت: دیدم امام در نخلستان افتادهاند. حضرت زهرا (س) فرمودند: این حال را هر شب دارد.
درباره عبادتهای حضرت زهرا (س) نیز نقل شده که: وقتی حضرت در محراب عبادت میایستادند، آنچنان بدنشان میلرزید که خدای متعال خطاب به فرشتگان میفرمود: «انْظُرُوا إِلَی أَمَتِی … تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی »۵؛ بیایید و تماشا کنید چگونه این کنیز من از درک عظمت الهی، از خوف و خشیت الهی اینگونه بندبند بدنش میلرزد. حتی این حالت درباره بزرگان و شاگردان مکتب اهل بیت (ع) نیز مشاهده میشود.
حضرت آیتالله بهجت (ره) نمونهای بارز در زمینهاند. ایشان حتی سلام نماز خود را که در آن نه صحبت از عذاب و نه سخن از لقاء است، با حالتی از بکاء و خشیت بهجا میآورند. به راستی در دعاها و مناجاتهای این مرد بزرگ چه میگذشته است؟ ایشان شاگردی است که در مکتب اهل بیت (ع) تربیت شده است.
غفلت از حقیقت
این یک واقعیت است. تعجب اینجاست که ما به برخی از حقایق باور داریم؛ اما این حالات برای ما پیدا نمیشود. ما میدانیم که بهشت و نعمتهای آن حق و جهنم و عذابهای آن هم حق است و البته سر سوزنی هم در آن مبالغه نیست و واقعیت این است که آن نعمات و نقمات به مراتب شدیدتر از آن چیزی است که گفته شده و لفظ و بیان توانایی بیان آنها را ندارند؛ ولی باز غفلت داریم.
در واقع، حقیقت نعمتهای بهشتی، و نیز عذابهای دوزخ، بسیار بیش از آن چیزی است که ما از این الفاظ و آیات میفهمیم. ما به اندازه فهم و ذهن قاصر خود از آیات قرآن تصوری داریم که گاهی روایات در تفسیر آنها، والایی و ارجمندی مطالب را روشن میکند. برای مثال، در روایات آمده است: اگر فقط قطرهای از شراب بهشتی در نهرهای دنیا میافتاد، تمام آبهای دنیا شیرین و لذتبخش میشد و نیز، اگر فقط یک قطره از غسلین جهنم در دنیا میافتاد، تمام موجودات زنده از تعفن آن هلاک میشدند! اگر کسی این تفسیر را باور کند و بر آن تمرکز داشته باشد، بعید نیست که چنین حالاتی برایش پیدا شود.
دقت کنیم، این بدین معنا نیست که آنچه در روایات آمده، مبالغه و تعابیر شاعرانه و تشبیهات خیالانگیز است؛ این بیانات نه تنها مبالغه نیست که از آنها میتوانیم حقیقت آیات را بفهمیم.
امیرمؤمنان میفرماید: آنهایی که به آیات الاهی باور دارند و درست دقت میکنند، این اقتضا در آنان پیدا میشود که روح از بدنشان پرواز کند، اما این اجل حتمی است که مانع جان دادن آنان میشود.
باید گفت: این حالات فقط مخصوص حضرات معصومین (ع) نیست. آنان نفرمودند که ما فقط اینگونهایم؛ بلکه بیان داشتهاند اوصاف شیعیان و متقین اینگونه است تا شنوندگان نیز برای کسب این صفات انگیزه پیدا کنند. اما اینکه چه کار کنیم که اینگونه شویم، پرسشی است که در جلسههای آینده پاسخ آن را میکاویم.
۱. گفتنی است این عبارت با اندکی تفاوت در نهج البلاغه آمده است. به این ترتیب که به جای «فَلَوْ لَا الآْجَالُ»، در نهجالبلاغه عبارت «فَلَوْ لَا الاْجَلُ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ عَلیَْهِمْ»؛ بیان شده است.
۲. هود / ۷.
۳. بقره / ۲۵.
۴. زخرف / ۷۱.
۵. بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۳۷، باب ۲.