خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحتهای مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آنها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحتهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحتها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) میفرماید: «اعیونی بورع و اجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کردهاند. بخش بیست و پنجم آن را باهم میخوانیم:
در ادامه بحث درباره اوصافی که حضرت امیر (ع) برای شیعیان حقیقی بیان فرمودهاند به این فراز رسیدیم: قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَ مَعُونَتُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ عَظِیمَةٌ؛ یکی از اوصاف شیعیان خالص ما این است که دلهایشان غمگین است.
حزن و سرور پسندیده
پیش تر ضمن بحث درباره حزن و سرور و اینکه آیا اینها مطلقاً ممدوح هستند یا مذموم، گفتیم ارزش حزن و سرور به نوع شناخت و دستگاه ارزشی انسان بستگی دارد؛ شخص چه اموری را خوب یا بد بداند و با چه انگیزهای نسبت به آنها توجه کند. حاصل، اینکه اگر توجه انسان به کمبودها و مشکلات دنیا باشد و در اثر کاستیهای زندگی مادی و دنیویاش محزون باشد، چنین حزنی به هیچ وجه مطلوب نیست. اما اگر غم و غصه شخص به خاطر امور آخرتی و الهی باشد، این حزن و اندوه مطلوب است. البته در هر امری رعایت حد اعتدال لازم است.
کسانی مثل ما که گناهان زیادی مرتکب شدهایم، نمیدانیم آیا این گناهان بخشیده شده یا نه؛ هر چند به زبان استغفار کردهایم. اگر باورمان باشد که گناه موجب عقوبت اخروی میشود، باید با خود بیاندیشیم که سرمایه گرانبهای عمر را صرف کردهایم و با آن، عذاب آخرت را خریدهایم؛ سرمایهای که در هر لحظه آن میتوانستیم ثواب زیادی را کسب کنیم. فکر کردن در این باره خواه، ناخواه باعث غم و اندوه میشود؛ در غیر این صورت در ایمان شخص خللی وجود دارد. چون لازمه ایمان این است که شخصی که مرتکب گناهی شده، محزون باشد. کسانی که ایمان قویتری دارند، تنها به واسطه گناه محزون نمیشوند، بلکه حتی ارتکاب مکروهات و مشتبهات هم آنها را غمگین میکند و با خود میگویند چرا عمر خود را به جای انجام کار مباح یا مستحب صرف کاری کردم که مرا عقب برد؛ هر چند موجب عذاب هم نشده است.
مثل کسی که میتوانسته سرمایهاش را در معاملهای صرف کند که میلیونها سود داشته باشد، اما به جای آن، کاری را انجام داده که هیچ سودی نداشته، و یا احتمالاً ضرر هم داشته است. کسانی که ایمانشان کاملتر است با یادآوری غفلتهای خود نیز محزون میشوند؛ گناهی مرتکب نشدهاند، احتمال ضرر هم نمیدهند؛ اما افسوس میخورند که چرا از وقت خود استفاده بهتر نکردهاند که سود بیشتری به دست آورند.
محزون شدن برای امور دنیا ارزش ندارد؛ چون توجه به امور دنیوی موجب میشود شخص از فکر کردن درباره آخرت باز بماند. این ضرر نقد است. لذا چنین حزنی ممدوح نیست. اما حزنی که به واسطه آخرت است، ممدوح است؛ چون باعث میشود که شخص بعد از این بیشتر ارزش عمر خود را بداند، فرصت را غنیمت بشمارد و رفتارهای خود را محاسبه کند که ارزش کدام بیشتر است، کدام را خدا بهتر میپسندد و کدام یک قلب مقدس امام زمان (عج) را خشنودتر میکند.
اگر انسان به خاطر اشتباه خود محزون باشد، بیشتر حواسش را جمع میکند؛ اما اگر بیتفاوت باشد، چه؟ شاید کار خود را با این حرفها توجیه کند که: حالا گناهی کردیم، انشاءالله خدا میبخشد! یا: چه کنیم، باید اوقات خود را بگذرانیم؛ چه اشکالی دارد که فیلمی هم ببینیم!؟ یا کسانی که جوانتر هستند بگویند اگر امروز جوانی نکنیم، پس کی این؛ کارها را انجام دهیم!؟ به نماز جماعت هم نرفتیم یا نماز اول وقت نخواندیم، عیبی ندارد بعد میخوانیم! اگر هم وقت نماز گذشت، قضایش را میخوانیم؛ خیلی مهم نیست!
آثار مثبت حزن
چنین کسانی نسبت به آخرت حزنی پیدا نمیکنند. اما اگر کسی محزون شد که چرا وقتش تلف شده، بعد از آن مواظب است برنامهاش را بهگونهای تنظیم کند که بتواند نمازش را اول وقت بخواند؛ بتواند نیمه شب برخیزد و نماز نافلهای بخواند. حزن باعث میشود انسان نسبت به رفتار خود بیشتر مراقبت داشته باشد. حکمت حزن در این عالم همین است که اثر مثبتی داشته باشد. اگر ما در عزای سیدالشهداء (ع) محزون میشویم، با این معناست که نگران هستیم چرا مردم از چنین وجود شریف و پر برکتی استفاده نکردند و از آن محروم شدند؛ چرا چنین جسارتهایی را مرتکب شدند و نگذاشتند برکات وجود آن حضرت گسترش پیدا کند.
طبعاً در نتیجه این حزن عواطف ما هم تحریک میشود و اشکمان جاری میشود. همین امر باعث میشود ما نسبت به ظالم بدبینتر شویم و هر چه بیشتر در این باره فکر کنیم دشمنی ما با ظلم و ظالم بیشتر میشود و خود ما هم کمتر ظلم میکنیم، تا کمتر به ظالمان شباهت پیدا کنیم و شباهتمان به اولیای خدا بیشتر شود. اینها آثار حزن است. اما اگر این حزن و عزاداری نباشد، سیدالشهداء (ع) هم فراموش میشود و از همه این برکات محروم میشویم.
خدای متعال حزن را برای انسان قرار داد، تا از آثار مثبتی که بر آن مترتب میشود بهرهمند شود. همچنین شادی، اگر برای امور معنوی و خداپسند باشد، باعث میشود ما به این امور بیشتر اهمیت بدهیم؛ در ایام میلاد ائمه (ع) با شادی خود بیشتر به یاد ارزشهای الهی و دوستان خدا باشیم و این امر در زندگی ما آثار مثبتی باقی خواهد گذاشت.
اما هر چیزی حد و اندازهای دارد. گاهی حزن بر انسان غالب میشود و او را چنان افسرده میکند که از همه کارها باز میدارد، بهگونهای که حال انجام هیچ کاری را ندارد؛ نه حوصله مطالعه دارد، نه حال تلاوت قرآن و نه توان انجام یک خدمت اجتماعی؛ فقط گوشهای کز کرده و محزون است. چنین حزن افراطی هم که آدمی را از همه کاری باز بدارد حتی اگر برای آخرت باشد مطلوب نیست. چون حکمت حزن ایناست که آثار مثبتی در زندگی بشر داشته باشد.
سرچشمه شرارت
حضرت امیر (ع) در ادامه بیان اوصاف شیعیان کامل میفرماید: وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ؛ مردم از شر شیعیان در امان هستند. روشن است که انسان سلیمالنفس بیجهت دیگران را اذیت نمیکند. اما تحلیل این مسأله چیست؟ چرا کسانی در مقام ایذاء دیگران بر میآیند و شری را ایجاد میکنند؟ این آفت از کجا پیدا میشود و ما چگونه این صفت شیعیان حقیقی را در خود ایجاد کنیم؟
شری که از کسی به دیگری میرسد به این دلیل است که فرد شرور در واقع به حق خود راضی نیست. کسی که به همسایهاش بد میکند، خاکروبهاش را مقابل خانه همسایه میریزد، با سر و صدای خود موجب آزار همسایهها میشود و… به این دلیل است که برای خود حد و مرزی قائل نشده و به حق خودش راضی نیست، لذا به حق دیگری تجاوز میکند و معتقد است هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد؛ حتی اگر به ضرر دیگری باشد. تجاوز به حقوق دیگران یکی از مصادیق ظلم است. اما چگونه آدمی اهل ظلم میشود؟
البته میدانید که یکی از اوصاف عامی که در قرآن کریم برای آدمیزاد ذکر شده این است که إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ ۱؛ آدمیزاد طبعاً ستمپیشه و ناسپاس است. درباره این هم بحثهای زیادی شده؛ از جمله اینکه آیا معنای آیه این است که آدمی فطرتاً میل به ستم دارد؟ یا فطرت انسان طالب خیر است و ظلم امری است که بالعرض در انسان پیدا میشود؟ آیا «الف و لام»؛ «الانسان»؛ به معنای استغراق است، یعنی همه انسانها؟ یا «الف و لام»؛ جنس است، یعنی جنس انسان ستمکار است؟ یا ماهیت مهمله است، یعنی چنین صفتی در انسان وجود دارد؟ بحثهای مختلف تفسیری و روانشناختی درباره این آیه انجام شده که ما در مقام آنها نیستیم. اما چگونه روح ستمگری و تجاوز به دیگران در انسان رشد میکند؟
مراحل رشد و تربیت
همه ما میدانیم که آنچه ابتدائاً در آدمی فعلیت دارد غرایز حیوانی است؛ آنچه او را به رفتارهایی مثل خوردن و آشامیدن وا میدارد. اندکی پس از آن، به تدریج خوی بازیگری هم در او پیدا میشود؛ حالتی که در بسیاری از حیوانات هم وجود دارد. از حدود سن پنج سالگی طفل تدریجاً وارد مرحله رشد عقلانی میشود و قدرت تحلیل ذهنی و تفکر عقلانی پیدا میکند.
تا زمانی که به سن بلوغ میرسد و قدرت تحلیل و کنترل رفتارش را دارد؛ یعنی میتواند غرایز و خواستههای غریزیاش را با فکر و استدلال عقلی تعدیل کند. در این سن انسان رسماً مکلف میشود و حساب و کتاب برای اعمالش باز میشود.
البته قبل از اینکه انسان رشد عقلانی پیدا کند، ممکن است با در نظر گرفتن ظرفیت و استعداد کودک و با مدارا، تدریجاً از شیوههای مناسب تربیتی مثل تقلید، تشویق و تلقین برای تربیت صحیح وی استفاده شود. ولی زمانی که شخص به حد تکلیف رسید، میتواند مسائل را با عقل خودش درک کند و از این مرحله مربی نباید از شیوه تقلید یا تشویق استفاده کند؛ بلکه بیشتر باید فکر او را تقویت کند تا خودش بفهمد. مسأله مهم در اینجا این است که بشر زمانی میتواند غرایزش را تعدیل کند و جلوی طغیان آنرا بگیرد که از نیروی عقل استفاده کند و عقل تدریجاً در انسان پیدا میشود، تا در سن بلوغ؛ معمولاً به حد قابل توجهی میرسد.
گفتیم که آنچه ابتدائاً در انسان فعلیت دارد غرایز حیوانی است که به تنهایی حد و مرزی نمیشناسد؛ زمانی که آدمی احساس گرسنگی میکند، میخواهد غذا بخورد؛ مگر اینکه میل به غذا نداشته باشد. لازمه پیروی بشر از غرایز این است که حد و مرزی نشناسد؛ وقتی گرسنه شد، چیزی برای خوردن و رفع گرسنگی میخواهد، هر چه و از هر جا باشد؛ برای غریزه فرق نمیکند. سایر غرایز نیز این؛ چنیناند.
شاید معنای؛ انَّ إِلإِنسَانَ لَظَلُومٌ هم همین باشد که انسان، ابتدائاً تجاوزگر است و حد و مرزی نمیشناسد. همچنانکه آیه شریفه إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ۲؛ ناظر به خلقت اولیه انسان است که در مرحله حیوانیت است و باید در مراحل بعد با کمک عقل و تربیت انبیا از مرز حیوانیت گذشته و جز الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ؛ بشود.
غرایز سرکش، ریشه شرارت
بنابراین روحیه تجاوزگری در بشر، طبیعی و لازمه غرایز و مرز ناشناسی آنهاست. زمانی که تأمین غریزهای نیازمند چیزی است که در اختیار دیگران است، شخص از حق خود پا را فراتر گذاشته و به حقوق دیگران تجاوز میکند، تا خواستهاش تأمین شود.
این، روح استخدام، استثمار و بهرهکشی از دیگران است. اگر عقل بشر تقویت نشود، و به جای آن شرایطی فراهم شود که روز به روز غرایزش فعالتر شود، به ارضای غرایز، مطابق دلخواهش عادت میکند؛ مخصوصاً با ترویج بعضی مکاتب روانشناختی و تربیتی غربی که معتقدند انسان باید در ارضای غرایزش کاملاً آزاد باشد، تا به دلیل سرکوب کردن غرایز به بیماریهای روانی مبتلا نشود! مثل نظریه فروید که میگوید به هیچ وجه نباید غریزه جنسی را سرکوب کرد؛ در غیر اینصورت منجر به بیماریهای روانی میشود؛ یا اینکه کودک باید آزاد باشد و نباید زیاد او را امر و نهی کرد.
نتیجه مرز ناشناسی غرایز به ضمیمه چنین نظریاتی این میشود که نوجوان، در آغاز تکلیف به مجموعهای از صفات حیوانی غلیظ مبتلا شده که جلوگیری از آنها مشکل است. از یک سو غرایز او رشد کرده و کسی جلوی آنها را نگرفته، از سوی دیگر تکلیف شرعی یا قانونی هم نداشته تا مانع او شود. لذا به ولنگاری، تنبلی و خودخواهی عادت کرده و برای دیگران حقوقی قائل نیست و هر چه دلش بخواهد، انجام میدهد؛ اگر به او گفته شود: چرا چنین کردی؟ میگوید: دلم میخواهد؛ دوست داشتم! در نتیجه هیچکس از شر چنین فردی در امان نیست. چون فقط به فکر خودش است.
این، همان روح «اندیویدوالیسم»؛ یا فردگرایی و خودخواهی است. که در نتیجه آن حتی عواطف خانوادگی و احترام به پدر و مادر و خواهر و برادر هم رو به اضمحلال است. اگر این روحیه در کسی تقویت شد، به طور طبیعی شرش هم به همه میرسد؛ مگر اینکه زورش نرسد. چنین کسی همیشه سعی میکند دیگران را به خدمت بگیرد؛ در مرحله اول با رفاقت؛ در مرحله بعد با حقه و نیرنگ و سرانجام با زور. این فرهنگ بر جامعهای حاکم است که تربیت دینی و عقلانی ندارد.
تربیت دینی، مانع شرارت
اما اگر کسی تربیت دینی داشته باشد، از ابتدای کودکی با تأدیب، تلقین و تشویق یاد میگیرد که کارهایی را باید انجام داد؛ کارهایی هم بد است و نباید انجام داد. در چنین فضای تربیتی کودک تدریجاً میآموزد که اموال دیگران محترم است، بزرگترها محترم هستند، همسایه، خویش و قوم، بزرگترها و دیگران حقوقی دارند که باید رعایت شود و این آموختهها برای او عادت میشود، تا به سن عقل برسد. در این سن باید با استدلال عقلی و بعد هم با بیانات شرعی برایش اثبات شود که بعضی کارها را چون به ضرر خود اوست، نباید انجام دهد. اگر کسی از ابتدا در محیطی پاک و ایمانی اینچنین تأدیب شد و آموخت که چیزهایی بد است و نباید انجام داد، قواعد و ضوابطی وجود دارد که باید آنها را رعایت کرد و حد و مرزهایی در زندگی هست که نباید آنها را نادیده گرفت، بعد هم با تقویت فکر، استدلالات عقلی و بیانات دینی برایش ثابت شد که چرا نباید بعضی کارها را انجام داد، چنین کسی همیشه مواظب است که حق خودش را رعایت کند، در مرز خودش قدم بردارد و پا را به اندازه گلیم خودش دراز کند. در این صورت جز کسانی است که شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ؛ مردم از شر او در امان هستند.
الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِه ۳. اسلام همین است؛ تعیین مرزهایی که با رعایت آنها دیگران سالم میمانند. مرزهایی مربوط به زبان است: بعضی سخنان را نباید گفت؛ به دیگران نباید توهین کرد؛ استهزاء، نمامی، غیبت و عیبجویی پسندیده نیست.
مرزهای دیگری مربوط به دست است؛ همچنین سایر حد و مرزهایی که با رعایت آنها زندگی و محیطی سالم، آرام، با محبت و صمیمی در جامعه وجود خواهد داشت و همه از شر هم در امان هستند. سرچشمه و منشأ این امر هم این؛ است که چنین کسانی از ابتدا با تربیت صحیح، و در مراحل بعد با رشد عقلانی آموختهاند که به دیگران ظلم نکنند و حق دیگران را محترم بشمارند.
چنین کسانی نسبت به ارضای غرایزشان حریص نیستند. لازمه این ویژگی این است که نسبت به لذات مادی دلبستگی پیدا نخواهد شد. چون متعلق غرایز خواستههای مادی مثل خوردنیها و آشامیدنیها و لوازم و لواحق آنهاست.
اگر کسی غرایزش را آزاد گذاشت، نمیتواند در برابر خوردنیها خود را کنترل کند و به فردی شکمپرست تبدیل میشود. اما اگر بنا گذاشت که حد و مرز را رعایت کند، به غریزه مجال ترکتازی نمیدهد و خواستههای غریزی را با عقل و شرع میسنجد.
در این صورت چندان دلبستگی به لذات دنیا پیدا نمیکند که عاشقانه تسلیم آنها شده، در برابر آنها بیتاب شود و اختیار از کفش برود. مثل سوارکاری که عنان اسب را محکم در دست گرفته و به محض رسیدن به لغزشگاه دهنه اسب را میکشد و اسب آرام میشود.
چنین کسی پرخور و شکمباره نمیشود؛ بلکه به اندازه نیازش غذا میخورد؛ در نتیجه بدنش هم لاغر میماند. مؤمن بدنش نحیف است؛ چون به اندازه نیازش از غذا استفاده میکند. وقتی غریزه به او میگوید: بخور؛ میگوید: چه مقدار بخورم؟ از کدام خوردنی بخورم؟ چنین کسی خیلی چاق نمیشود.
أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ؛ لذا به درآمد زیاد هم احتیاج ندارد. با غذای سادهای هم انرژیاش تأمین شده است، هم بدنش سالم است، هم هزینه زیادی ندارد.
اما کسی که هوسباز است، دائماً در فکر این است که غذای خوشمزهتری پیدا کند؛ شاید در گوشهای از دنیا غذایی باشد که نخورده باشد، فکر میکند چگونه آن را تهیه کند. چنین کسی خرجش هم زیاد میشود.البته این اوصاف کلیت ندارد. ممکن است کسی با خوردن مقدار کمی غذا و یا حتی آب چاق شود. در میان انبیا و ائمه اطهار همچنین کسانی بودهاند، تا بیجهت نسبت به کسی بدبین نشویم. در مقابل، آدمهای شکمبارهای هستند که با وجود پرخوری لاغر هستند.
بنابراین، این؛ اوصاف کلیت ندارد؛ بلکه حضرت امیر (ع) در مقام بیان حالت عمومی مؤمنین است. غالباً مؤمنینی که مواظب رفتارشان هستند، بدنشان لاغر است؛ نیازهایشان هم کم است؛ زندگیشان هم با هزینه کمی تأمین میشود. وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ. طبعاً چنین کسانی احتیاج ندارند که برای یک لقمه نان، برای کسب یک شغل یا درآمد در مقابل هر کس و ناکسی خم شوند، تعظیم کنند و تملق بگویند. کسی که نیازش کم است به تملقگویی دیگران هم احتیاج ندارد. چنین کسانی اهل عفت و عزت نفس هستند. در عین حال، با همه اینکه از بودجه کشور کمتر استفاده میکنند و هزینهشان بسیار کم است، اما وَ مَعُونَتُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ عَظِیمَةٌ؛ کمکی که به مردم و اسلام میکنند خیلی زیاد است.
۱. ابراهیم / ۳۴.
۲. معارج / ۱۹.
۳. الکافی، ج ۲، ص ۲۳۳، باب المؤمن و علاماته و صفاته.