اگر اردن در زمینه مسائل جبهه مقاومت اسلامی عقب‌گرد نمی‌کرد و در سنگر مقاومت می‌ماند، حتما کشوری بود که برای ایران، اهمیتی در حد اهمیت سوریه را داشت.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: قسمت‌های پنجم و ششم پرونده بررسی خاطرات محسن رفیقدوست در جلد دوم کتاب «برای تاریخ می‌گویم» اثر سعید علامیان به خاطرات دوران ده‌ساله مدیریت او بر بنیاد مستضعفان اختصاص داشت که مربوط به مدیریت او بر این‌نهاد و اتفاقات این‌بازه زمانی اختصاص داشتند. هفتمین‌قسمت پرونده، آخرین‌بخشی است که به جلد دوم کتاب یادشده می‌پردازیم و پس از آن، وارد بررسی جلد سوم «برای تاریخ می‌گویم» می‌شویم.

اما در قسمت هفتم، بخشی از خاطرات پیش از انقلاب رفیقدوست، سرنوشت حمیدرضا پهلوی، اتفاقات پس از رحلت امام خمینی (ره) و شروع رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، روزگار جنگ عراق با ایران و پس از آن با کویت و … را مرور می‌کنیم.

شش‌مطلبی که تابه‌حال در قالب پرونده بررسی خاطرات محسن رفیقدوست منتشر شده‌اند، در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* ۱- «هویدا خواست دیرتر اعدام شود / امام گفت سوال درباره مرجع تقلید افراد را از گزینش سپاه حذف کنید!»

* ۲- «امام گفت بنی‌صدر مهم نیست؛ مهم آن ۱۱ میلیون‌نفر هستند / لاجوردی به فرقانی‌ها خوشبین‌تر از منافقین بود»

* ۳- «وقتی رفیقدوست پیش ژاپنی‌ها تار سبیل گرو گذاشت / قذافی مدعی بود لیبی مسئول ربایش امام موسی صدر نیست»

* ۴- «سند دیگری از شهادت احمد متوسلیان / بازجویی که خودش کتک می‌زد و علیه لاجوردی شایعه‌پراکنی می‌کرد»

* ۵- «امام گفت مگر بناست هزارسال با آمریکا رابطه نداشته باشیم / آبادانی کره جنوبی به چه قیمت به‌دست آمد؟»

* ۶- «چرا ساخت مرسدس بنز در ایران پا نگرفت؟ / عده‌ای جانباز نبودند و ادعای جانبازی می‌کردند»

در ادامه مشروح هفتمین‌قسمت از این‌پرونده را می‌خوانیم؛

* پیشنهاد مطالعه خاطرات ارتشبد فردوست

راوی کتاب «برای تاریخ می‌گویم» به فرد مصاحبه‌کننده و مخاطبان کتاب پیشنهاد می‌کند برای این‌که علت ناراحتی انگلستان از انقلاب اسلامی ایران را متوجه شوند، کتاب خاطرات ارتشبد حسین فردوست را مطالعه کنند تا به وضوح ببینند همه مقدرات ایران در سال‌های پیش از انقلاب، توسط انگلیسی‌ها تعیین می‌شد.

* سرنوشت حمیدرضا پهلوی چه شد؟

حمیدرضا پهلوی برادر دیگر و کمترشناخته‌شده محمدرضا پهلوی یکی از شخصیت‌هایی است که محسن رفیقدوست در جلد دوم خاطراتش از آن‌ها نام برده است. این‌فرد سال ۱۳۴۰ به‌طور کامل از دربار پهلوی طرد و عنوان شاهزادگی از او سلب شد. حمیدرضا پس از انقلاب ایران را ترک نکرد و چندمرتبه هم به سپاه و رفیقدوست مراجعه کرد. رفیقدوست می‌گوید نامه‌ای تنظیم و طبق آن اعلام شده بود کسی کاری به حمیدرضا پهلوی نداشته باشد و مزاحمش نشود. اما او چندمرتبه بازداشت شده و به کمیته منتقل شد اما با نشان‌دادن نامه مورد اشاره آزاد می‌شد. حمیدرضا شباهت زیادی به محمدرضا پهلوی داشته و نام خانوادگی خود را به اسلامی تغییر داده بود. او سال ۱۳۷۱ در ایران درگذشت.

* اخراج از انجمن حجتیه

رفیقدوست می‌گوید پیش از پیروزی انقلاب، افراد زیادی با انجمن حجتیه ارتباط داشتند و خودش نیز سال ۱۳۳۹ همراه با هادی نژادحسینیان در جلسات این‌انجمن شرکت می‌کرده است. اما زمانی‌که امام خمینی (ٰه) در سال ۱۳۴۱ قیام کرد، مقلد و پیرو ایشان شده است. در نتیجه سران انجمن، رفیقدوست را احضار کرده و به او گفته‌اند بین امام خمینی (ره) و انجمن یکی را انتخاب کند که با انتخاب امام خمینی (ره) توسط او، به وی گفته شد دیگر به انجمن نیاید و به این‌ترتیب بیرونش کرده‌اند.

راوی کتاب «برای تاریخ می‌گویم» درباره انجمن حجتیه می‌گوید «عضویت قبل از انقلاب بد نبود. بعد که مسیرشان از راه امام جدا شد، دیگر همه بیرون آمدند. حجتیه آن‌موقع تشکیلاتی بود که با بهائیت مبارزه می‌کرد، به جوان‌ها خیلی چیزها یاد می‌داد.» (صفحه ۳۴۵)

* خاطره پیگیری شکایت یک‌شهروند از امام خمینی (ره)

یکی از خاطرات جالب رفیقدوست در جلد دوم خاطراتش مربوط به سال‌های جنگ و دفاع مقدس است که یک‌شهروند از استان لرستان به دادگستری مراجعه کرده و به‌خاطر طولانی‌شدن جنگ و شهادت فرزندش از امام خمینی (ره) شکایت کرد. با پیگیری این‌شکایت، پرونده‌ای در دادگستری تشکیل شد که در نتیجه آن، امام خمینی (ره) با اطلاع از ماجرا، به آیت‌الله موسوی اردبیلی رئیس وقت قوه قضائیه دستور پیگیری مساله این‌شکایت را داد. رفیقدوست می‌گوید «امام به آقای موسوی اردبیلی می‌فرمایند چون حضور من در دادگاه تبعاتی دارد و باعث اذیت مردم می‌شود، شما به نمایندگی از طرف من به دادگاه بروید و پاسخگو باشید. ایشان هم در دادگاه حاضر می‌شود و با دلیل و مدرک از امام دفاع می‌کند.» (صفحه ۱۴۳ به ۱۴۴)

* داد زدیم انقلاب تمام‌بشو نیست

در فرازهایی از خاطرات رفیقدوست که مربوط به روزهای پس از درگذشت امام خمینی (ره) هستند، اتفاقی مربوط به دو گونه نظری وجود دارد. او می‌گوید وقتی امام خمینی (ره) از دنیا رفت و آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان رهبر انقلاب انتخاب شدند، جریانی در کشور به وجود آمد که گفت ایشان دیگر رهبر جمهوری اسلامی است. رفیقدوست می‌گوید: «ما به شدت با این‌ها مخالفت کردیم و همه‌جا داد زدیم اصلاً انقلاب تمام بشو نیست. روزی که انقلاب ما تمام بشود، جمهوری‌مان هم تمام می‌شود.»

سفر دیگری هم که ولایتی به باکو پایتخت جمهوری آذربایجان داشت به این‌مشاهده منجر شد که مردم در خیابان‌ها شعار می‌دادند: «اطاعت از خامنه‌ای اطاعت از امام است» راوی کتاب «برای تاریخ می‌گویم» بیشتر صاحبان جبهه فکری مورد اشاره را اعضای نهضت آزادی معرفی می‌کند و می‌گوید قصدشان از بیان این‌اندیشه این بود که بگویند رهبری، محدود به داخل کشور است. رفیقدوست می‌گوید این‌گروه قصد داشتند بیشتر روی جمهوریت نظام تکیه کنند تا اسلامیت آن.

* اولین‌گروهی که با رهبری بیعت کردند لبنانی‌ها بودند

در ادامه همین‌بحث داخلی یا بین‌المللی‌بودن رهبری نظام اسلامی، رفیقدوست می‌گوید پس از آغاز رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، اولین‌گروه‌هایی که با ایشان بیعت کردند، لبنانی‌ها بودند. اشاره به فراگیر و بین‌المللی‌بودن انقلاب و آموزه‌هایش، باعث می‌شود رفیقدوست در فرازی از جلد دوم خاطراتش به این‌مساله اشاره کند که امروز (سال ۱۳۹۳ که مصاحبه‌های کتاب انجام شده) با کوچک‌ترین هدایت و کمک حزب‌الله لبنان، دولت سوریه بر دشمنانش پیروز می‌شود.

وزیر سپاه در سال‌های دفاع مقدس همچنین خاطره‌ای درباره فراگیربودن انقلاب و رهبری آیت‌الله خامنه‌ای دارد و می‌گوید در روزهای پس از ارتحال امام خمینی (ره)، زمانی که دکتر علی‌اکبر ولایتی وزیر امورخارجه ایران بود، سفری به پاکستان داشت که در این‌سفر مشاهده می‌کند ۸۰ یا ۹۰ درصد خودروهای مردم به احترام عزای امام خمینی (ره) پرچم‌های سیاه حمل می‌کردند. سفر دیگری هم که ولایتی به باکو پایتخت جمهوری آذربایجان داشت به این‌مشاهده منجر شد که مردم در خیابان‌ها شعار می‌دادند: «اطاعت از خامنه‌ای اطاعت از امام است»

* چرا تنور رابطه با اردن گرم نشد؟

یکی از توضیحاتی که رفیقدوست در جلد دوم خاطراتش می‌دهد، درباره چرایی سردی رابطه ایران و اردن پس از انقلاب و گرم‌نشدن دوباره این‌رابطه است. او می‌گوید اگر اردن در زمینه مسائل جبهه مقاومت اسلامی عقب‌گرد نمی‌کرد و در سنگر مقاومت می‌ماند، حتماً کشوری بود که برای ایران، اهمیتی در حد اهمیت سوریه را داشت؛ «سوریه ای که امروز جمهوری اسلامی مثل شیر پشتش ایستاده. اردن بلافاصله بعد از مصر از گردونه مقاومت خارج شد و برای ما دیگر خیلی ارزش سوق‌الجیشی منطقه‌ای نداشت، ولی سوریه این ارزش را داشت و عراق هم امروز دارد.» (صفحه ۱۴۲)

عراق هشت‌سال با ایران جنگید، بسیاری از ایرانی‌ها را کشت، بزرگ‌ترین همکار عراق هم کویت بود، اما حالا ایران تشخیص داده کویت به ظلم اشغال شده و اولین کشوری است که این‌اشغال را محکوم کرده؛ در حالی‌که الان باید خوشحال باشند، ولی این‌ها این‌قدر مرد هستند؛ بروید با ایرانی‌ها دوستی کنید بد نیست درباره دیگر کشورهای عربی به فرازهای دیگری هم از خاطرات رفیقدوست در جلد دوم کتاب «برای تاریخ می‌گویم» توجه کنیم؛ جایی‌که می‌گوید تنها تشکیلاتی که زیر بار کمک‌های لیبی نمی‌رفت و از قذافی کمک نمی‌گرفت، حزب‌الله لبنان بود. رفیقدوست می‌گوید قذافی به او التماس کرده به حزب‌الله وصلش کند و او هم در پاسخ می‌گفته تا قذافی مساله امام موسی صدر را حل نکند، حزب‌الله با او ارتباط برقرار نمی‌کند.

* سیاستمدار سعودی گفت با ایرانی‌ها دوستی کنید

یکی از سیاستمداران خارجی که در خاطرات محسن رفیقدوست حضور دارد، دکتر عبد یمانی از عربستان سعودی است که پس از حمله صدام به کویت و اشغال این‌کشور، وقتی فرار سرمداران کویت به عربستان را دید، جمله جالبی گفت. عبد یمانی گفت «عراق هشت‌سال با ایران جنگید، بسیاری از ایرانی‌ها را کشت، بزرگ‌ترین همکار عراق هم کویت بود، اما حالا ایران تشخیص داده کویت به ظلم اشغال شده و اولین کشوری است که این‌اشغال را محکوم کرده؛ در حالی‌که الان باید خوشحال باشند، ولی این‌ها این‌قدر مرد هستند؛ بروید با ایرانی‌ها دوستی کنید.» به این‌ترتیب مقامات سعودی با ایران تماس گرفته و اظهار دوستی کردند.

در جلد دوم خاطرات رفیقدوست اشاره‌ای هم به مساله بدل‌داشتن صدام حسین شده است. او می‌گوید کتابی خوانده که خاطرات بدل و شبیه صدام حسین را در برمی‌گیرد و در آن، بسیاری از اسرار صدام توسط این‌فرد افشا شده است. نکته مهمی که این‌فرد در خاطراتش فاش کرده این است که عراقِ صدام حسین، با اسرائیل رابطه داشته است.

مانند جلد اول «برای تاریخ می‌گویم»، جلد دوم خاطرات رفیقدوست هم دربرگیرنده فرازهایی درباره شرایط بد اقتصادی و محدودیت‌های شدید ایران در سال‌های دفاع مقدس است. رفیقدوست در جلد دوم می‌گوید ایران از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۴ در بدترین شرایط عُده بود و امکاناتش، همان‌غنیمت‌هایی بود که در جنگ از عراق گرفت. او در ادامه اضافه می‌کند «دنیا به ما بد می‌فروخت و با بدبختی تهیه می‌کردیم. از سال ۶۵ به بعد خودمان ساختیم. امروز ایران یکی از معدود کشورهای جهان است که از نظر دفاعی صد در صد خودکفا است. اینکه امروز گزینه نظامی را ته میز می‌گذارند برای همین است.»

در راستای همین‌بحث و اشاره به این‌که ایران از مقطعی به بعد، جنگ را در خاک عراق ادامه داد، رفیقدوست می‌گوید مقامات کشورهایی چون کره شمالی و پاکستان از او و دیگر مقامات ایرانی می‌پرسیدند چگونه مقابل این‌همه کشور دنیا مقاومت و مقابله می‌کند؟

* مخالفت برخورد چکشی درباره ماهواره

۲۰ اردیبهشت ۱۳۷۳ طرح ممنوعیت استفاده از آنتن‌های ماهواره به مجلس شورای اسلامی رفت که رفیقدوست درباره آن می‌گوید برخورد چماقی و چکشی کارساز نیست و نبود. او خاطره‌ای از یکی از سفرهای اخیر خود (در زمان انجام مصاحبه‌های کتاب سال ۱۳۹۳) به امارات متحده عربی داشته که ماهواره در آنجا آزاد است. رفیقدوست می‌گوید در آن‌سفر با یکی از اماراتی‌ها صحبت کرده و آن‌فرد به او گفته همه خانواده‌های اماراتی ماهواره‌هایشان را روی ایران تنظیم کرده‌اند. وقتی رفیقدوست علت را جویا می‌شود، طرف مقابل می‌گوید «بهترین فیلم‌ها و سریال‌ها در ماهواره ایران است. مگر آدم مرض دارد کانال‌های آشغال را تماشا کند؟»

* احمدی‌نژاد هیچ وقت اصولگرا نبود

منتخبین مردم باید دقت کنند که این‌جریانات سیاسی نیستند که آن‌ها را انتخاب می‌کنند، این نیاز و خواست ملت است که هشت‌سال یکبار تغییری در رأس قوه مجریه می‌دهد که برایش تغییری داشته باشد رفیقدوست در جلد سوم خاطراتش که بازه زمانی‌اش تا سال ۱۳۸۸ می‌رسد، فرازهایی درباره محمود احمدی‌نژاد دارد اما در جلد دوم هم اشاراتی درباره این‌شخصیت دارد و در صفحه ۳۶۲ می‌گوید به‌عقیده او، احمدی‌نژاد هیچ‌وقت اصولگرا نبوده و سپس در جمله بعدی اضافه می‌کند «هرگز اصولگرا نبود.» او در ادامه این‌جملات، جمله معنادار دیگری هم دارد: «منتخبین مردم باید دقت کنند که این‌جریانات سیاسی نیستند که آن‌ها را انتخاب می‌کنند، این نیاز و خواست ملت است که هشت‌سال یکبار تغییری در رأس قوه مجریه می‌دهد که برایش تغییری داشته باشد.»

* رسیدگی شهید لاجوردی به خانواده منافقین

جلد اول خاطرات رفیقدوست، دربرگیرنده خاطراتی از شهید اسدالله لاجوردی است که در قسمت چهارم پرونده به آن‌ها پرداختیم. اما در جلد دوم هم اشاره کوتاهی به این‌شخصیت شده است. راوی «برای تاریخ می‌گویم» در جلد دوم می‌گوید هر وقت سراغ شهید لاجوردی می‌رفته، می‌دیده باچندنفر از نیروهای سازمان مجاهدین خلق نشسته و مشغول صحبت است. لاجوردی کار چندانی با مارکسیست‌های چپی نداشت اما با مجاهدین خلق بحث‌های متعددی داشته است.

با تعریف این‌خاطره، رفیقدوست این‌سوال را از دشمنان و مخالفان لاجوردی می‌پرسد «این‌آدم می‌تواند خشن باشد؟» و اضافه می‌کند روزی رفیقدوست و چندنفر دیگر را صدا کرده و درباره خانواده یکی از منافقین که به‌سختی روی مواضع خود پافشاری می‌کرده، سفارشاتی داشته است. لاجوردی در این‌خاطره می‌گوید: «مادرش را می‌شناسم، با او هیچ ارتباطی ندارد، نفرینش هم می‌کند. به من گفتند احتیاج مالی دارد. به او کمک کنید!»

ادامه دارد...

برچسب‌ها