مردم کوفه نامه‌هایی به امام (علیه السلام) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام کنند و گفتند برای حفظ ارزش‌های اسلامی راهی باقی نمانده است جز این که حضرت سیدالشهدا (ع) امامت را قبول کند.

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: امام (ع) دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود… و این‌جا سدره‌المنتهی است. نه... که او سدره‌المنتهی را آن‌گاه پشت سر نهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره‌المنتهی هم‌سفر معراج انسان است. او آن‌گاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: مَن کانَ فینا باذلاً مُهجَتَهُ و مُوَطناً علی لِقاء اللهِ نفسهُ فَلیرحَل مَعَنا، فَاننی راحِلُ ان شاءَاللهُ تعالی.

ایام سوگواری سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش فرصت مناسبی است تا به بازخوانی آنچه اندیشمندان از نهضت عاشورا دریافت کرده اند بپردازیم.آنچه در ادامه می‌خوانید سخنان آیت الله مصباح یزدی با عنوان از صلح حسنی تا قیام حسینی است:

در آن زمان وظیفه سیدالشهدا چه بود؟ آیا باید لشکری فراهم کند و با بنی امیه بجنگد؟ چه کسی آن حضرت را همراهی می‌کرد؟ مگر با برادر بزرگوارش چه کردند؟ بعضی از فرماندهان لشکر امام حسن (علیه السلام) که به سپاه معاویه پیوستند، از پسر عموها و نزدیکان آن حضرت بودند و با این حال هدایای معاویه را قبول کردند. با این وجود چه کسی آمادگی همراهی با امام حسین (علیه السلام) در جنگ با معاویه و یزید را داشت؟! پس نه موعظه و نصیحت فایده‌ای داشت نه لشکرکشی و جنگ و توسل به سلاح، آنگونه که حضرت علی (علیه السلام) در مقابل معاویه رفتار کرد.

در آن زمان کسی مانند یاران علی (علیه السلام) باقی نمانده بود. یاران حضرت امیر (علیه السلام) هم اواخر امر خسته شده بودند و حاضر به شرکت در جنگ نمی‌شدند. بعضی از خطبه‌های نهج البلاغه در مذمت کسانی است که برای شرکت در جنگ سستی می‌کردند. تعبیرات عجیبی مانند «یا اشباه الرجال و لا رجال»، ای مردنماها! مادرتان به عزایتان بنشیند. چقدر فریاد بزنم که باید برای نبرد مهیا شوید، اما شما هیچ حرکتی از خود نشان ندهید؟! آیا چنین کسانی آمادگی جنگ با معاویه و یزید را در رکاب امام حسین (علیه السلام) داشتند؟

آیا در چنین شرایطی راه دیگری برای حفظ اسلام وجود داشت؟ تنها یک راه برای امام حسین (علیه السلام) باقی مانده بود. هنوز در میان مردم کسانی بودند که حسین (علیه السلام) را بر دوش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده اند. هنوز کسانی بودند که دیده بودند پیغمبر تا چه اندازه به این نوه اش اظهار محبت می‌کرد، لب و دندانش را می‌بوسید، به مردم سفارش او را می‌کرد و می‌فرمود: «هر کس حسین را اذیت کند مرا اذیت کرده است و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است.» به هر حال مردم هنوز در اعماق وجود خود علاقه‌ای به خاندان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) داشتند و گرچه از ایشان اطاعت نمی‌کردند، امابه واسطه فطرت خود هنوز به اهل بیت (علیهم السلام) محبت داشتند.

کسانی که به این خانواده احترام می‌گذاشتند کم نبودند. در مرثیه‌ها شنیده اید که حتی در کاخ یزید، همسران و کنیزان او هنگامی که متوجه شدند اسرای کربلا از خاندان پیغمبر (علیه السلام) هستند، فریاد اعتراضشان بلند شد. به تعبیر دیگر آنچه برای سیدالشهدا (علیه السلام) باقی مانده بود، آبرو بود. و گر نه، دیگر نه بیان و درس و موعظه اثری می‌کرد و نه امکان فعالیت نظامی و جنگ وجود داشت.

از زمان شهادت امام حسن (علیه السلام) تا زمان مرگ معاویه و بیعت گرفتن برای یزید حدود ده سال به طول انجامید. طی این مدت امام حسین (علیه السلام) سعی کرد افرادی را تربیت کند که بتواند به کمک آنها حرکت موج آفرینی را در جامعه ایجاد کند. امام حسین (علیه السلام) ده سال فعالیت مخفی و زیرزمینی انجام داد و تلاش‌های فراوانی کرد. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف پیغام می‌داد. به خصوص در ایام حج مسلمانان مخصوصاً کسانی که تحصیل کرده و متشخص بودند را، جمع می‌کرد و به موعظه و نصیحت آنها می‌پرداخت.

خطبه‌های امام حسین علیه السلام در منا

از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) چندین خطبه در منی نقل شده است که خطبه‌های عجیبی است. این خطبه‌ها حکایت از این دارند که طی این ده سال امام حسین (علیه السلام) چه مقدار برای تربیت نیرو و کادرسازی فعالیت کرد. آن حضرت مخفیانه و به دور از چشم دولت فعالیت‌هایی کرد تا برای عده‌ای در گوشه و کنار کشورهای اسلامی تبیین کند که اسلام در معرض خطر است. حضرت سیدالشهدا این کارها را انجام داد تا پس از قیام او، عده‌ای در اطراف بلاد اسلامی با شنیدن ظلمی که به اهل بیت شده، آرام ننشینند. آن حضرت شرایط فرهنگی مناسبی را در جامعه ایجاد کرد که بتواند از شهادتش بهره لازم را ببرد. اگر آن بزرگوار فقط به کربلا می‌آمد و در آنجا کشته می‌شد، نتیجه کامل حاصل نمی‌شد.

اتفاقاً امویان هم قصد داشتند همین کار را انجام دهند. زمانی که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در مکه بود، آنها نقشه‌ای برای آن حضرت طراحی کردند. علت این که حضرت فقط عمره را به جا آورد و برای اعمال حج در مکه باقی نماند، همین بود که بنی امیه قصد داشتند در حال حج ایشان را به شهادت برسانند.

اگر این توطئه اجرا می‌شد، از سویی حرمت خانه خدا و حرم امن الهی شکسته می‌شد و این خود، موجب سنت شکنی بود و از آن پس این بدعت رواج می‌یافت که مردم در خانه خدا هم امنیت نداشته باشند; از سوی دیگر خون حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم پایمال می‌شد. لذا، آن حضرت با تدبیری این حرکت را با بهره برداری از شرایطی که پیش آمده بود، به گونه‌ای تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهره کامل را ببرد.

از جمله شرایطی که برای بهره برداری حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فراهم شد این بود که مردم کوفه که پایتخت حکومت حضرت علی (علیه السلام) بود و سال‌ها پای منبر آن بزرگوار نشسته بودند، هنگامی که متوجّه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت حضرت علی (علیه السلام) تکیه زند، با خود گفتند، برای پیشگیری از این کار راهی وجود ندارد جز این که امام حسین (علیه السلام) را وادار به پذیرش حکومت کنیم.

بر همین اساس اهل کوفه دوازده هزار نامه برای امام حسین (علیه السلام) نوشتند. ممکن است این سوال مطرح شود که چرا اهل بصره، اهل مدینه و یا دیگران این کار را انجام ندادند؟ مگر گفته نمی‌شود کوفیان بیوفا بودند؟ با این وجود چه انگیزه‌ای موجب شد که کوفیان امام حسین (علیه السلام) را به حکومت دعوت کنند؟ اساساً مسأله امامت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ابتدا توسط مردم کوفه مطرح شد. دلیل این امر این بود که آنها شاگردان حضرت علی (علیه السلام) بودند، سال‌ها پای منبر حضرت علی (علیه السلام) نشسته بودند، تربیت شده دست حضرت علی (علیه السلام) بودند و بسیاری از ایشان هم شیعیان خوبی بودند.

مردم کوفه نامه‌هایی به امام (علیه السلام) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام کنند و گفتند برای حفظ ارزش‌های اسلامی راهی باقی نمانده است جز این که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) امامت را قبول کند. ما هم آمادگی آن را داریم که هر چه داریم در اختیار امام (علیه السلام) قرار دهیم. حضرت با وجود اینکه ایشان را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست که آنها به عهد خود وفا نخواهند کرد، اما این موقعیت را مغتنم شمرد تا از آن برای طرحی که در نظر داشت، بهره برداری کند و آن طرح مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و کفر بود.

لذا ابتدا مسلم را به کوفه فرستاد و آن ماجرایی اتفاق افتاد که بارها آن را شنیده اید. گر چه باید این داستانها هر روز تکرار شود و ما از آنها برای زندگی امروز خود درس بگیریم و فقط به اظهار تأثر اکتفا نکنیم.

بنابراین، علت این که امام حسین (علیه السلام) این رفتار خاص را در پیش گرفت، این بود که راه‌های دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها از این راه که آبرو و خون خود و عزیزانش را فدا کند و اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، می‌توانست اسلام را زنده نگه دارد.

اگر آن بزرگوار این کار را انجام نمی‌داد، جریانی که از دوران حکومت عثمان در زمان معاویه شروع شده بود ادامه می‌یافت احکام اسلام به کلی فراموش می‌شد. به خصوص در شام که تنها نامی از نماز باقی مانده بود، آن هم چه نمازی! حتماً شنیده اید بعضی از خلفای بنی امیه روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. یکی دیگر از ایشان در حال مستی نماز صبح را چهار رکعت خواند. پس از اینکه به او گفتند ما تا به حال نماز صبح را دو رکعت می‌خواندیم، چگونه شما چهار رکعت خواندی؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر می‌خواهید بیشتر هم بخوانم!

اینها به اصطلاح، خلیفه پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند! اما اینکه چه بر سر اموال مسلمین می‌آمد؟ گویا هیچ تکلیفی نسبت به بیت المال و ضعفا و فقرا برای ایشان وجود نداشت. اموال بیت المال بازیچه دست دستگاه خلافت بود و به هر کس اراده آنها تعلق می‌گرفت، به او هدیه و جایزه می‌دادند تا او ایشان را مدح کند یا از آنها حمایت کند. بیت المال وسیله‌ای برای حفظ ریاست و حکومت آنها بود و آن را تنها در این راه هزینه می‌کردند، گویا آنها وظیفه‌ای شرعی در مورد بیت المال نداشتند و نباید بالسویه بین مردم تقسیم شود. کسی که حتی اگر برادرش اندکی بیشتر گندم از بیت المال طلب می‌کرد، پاسخ او را با آهن گداخته می‌داد، حضرت علی (علیه السلام) بود. تفاوت بین این دو رفتار از کجا تا به کجاست؟

اگر آن روش ادامه پیدا کرده بود، یقیناً چیزی از حقایق اسلام باقی نمانده بود. نه تنها معارف تشیع و اهل بیت (علیهم السلام) به برکت خون حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) باقی مانده است، بلکه همان مقدار از اسلام که در اختیار اهل تسنن هم هست به برکت خون حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حفظ شده است. به واسطه زمینه چینی‌های امام حسین (علیه السلام) بود که پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و کنار مملکت اسلامی قیام‌ها و حرکت‌ها شروع شد. اگر پیش از آن زمینه فرهنگی لازم فراهم نشده بود، شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) چنین تأثیری در متزلزل کردن حکومت بنی امیه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حرکت توابین و قیام‌های دیگر شروع شد؟ گرچه هیچ یک از آنها نتوانستند یک حکومت مرکزی قوی به وجود آورند، ولی به دلیل این قیام‌ها بنی امیه هم دوام نیاوردند و پس از آن نتوانستند به نام حکومت اسلامی با احکام و معارف اسلام بازی کنند.

در نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مردم متوجه شدند که بنی امیه خلیفه به حقّ رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم) نیستند. این اولین خدمتی بود که حسین بن علی (علیه السلام) با قیام خود انجام داد. پیش از آن مردم باور کرده بودند که اطاعت هر کس که بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) واجب است، حتی اگر زنازاده باشد و یا در حال حکم کردن و نماز خواندن مست باشد! آنها می‌گفتند این شخص خلیفه مسلمین است و باید از او اطاعت کنند.

کسی که این سد را شکست و این هشیاری را به مردم داد که هر کس بر مسند حکومت نشست حق حکومت ندارد، امام حسین (علیه السلام) بود. حاکم باید معصوم باشد و یا به اذن معصوم (علیه السلام) و طبق احکام خدا رفتار کند. در غیر این صورت حاکم با سایر مردم تفاوتی ندارد. کسی بدون چون و چرا اطاعتش واجب است که معصوم باشد و خدا عصمت او را تضمین کرده باشد.

افراد دیگری که از طرف معصوم با اذن خاص یا با اذن عام تعیین می‌شوند، در صورتی اطاعتشان واجب است که طبق احکام شرع عمل کنند و گرنه اطاعت هر اولوالامری واجب نیست. هنوز بسیاری از برادران اهل تسنن معتقدند که اگر کسی علیه حکومت اسلامیِ وقت قیام کند، خونش هدر است.

اما اگر همین شخص در این کار حرام خود که موجب هدر رفتن خون اوست، پیروز شد و حکومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب می‌شود. همین کسی که به عنوان دزدِ گردنه بند شناخته می‌شد و تا دیروز ریختن خون او به دلیل قیام بر ضد حکومت اسلامی حلال بود، اگر امروز پیروز و حاکم شد، اطاعتش واجب است! هنوز بسیاری از اهل تسنن چنین اعتقادی دارند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود که این سد را شکست و به مردم فهماند اطاعت هر کسی بر مسند حکومت بنشیند، به صورت مطلق واجب نیست. نه تنها اطاعت مطلق واجب نیست، بلکه در صورتی که خلاف شرع از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد کرد، او را موعظه و راهنمایی کرد، در مرحله بعد او را تهدید کرد و سرانجام باید تا جایی پیش رفت که اگر بقای اسلام و حفظ ارزشهای اسلامی متوقف بر ریختن خون است، در این راه خون داد.