خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: بساط جشن و سرور عروسیاش برقرار بود. همه دنیایش، راحله، دختری مسلمان که عاشقش بود؛ بعد از ۳۷ بار خواستگاری، به او جواب مثبت داده بود. تا لحظاتی دیگر مَحرمَش میشد. تازه مسلمان شده و همه حجت مسلمانیاش حسینبنعلی (ع) بود. ناگهان، پیکی از کوفه خبر شهادت مسلم را آورد. مردان حاضر در مجلس، دور هم نشسته بودند و حرفهای ضد و نقیضی درباره حجت مسلمانی «عبدالله نصرانی» میزدند. برخی از عهدشکنی کوفیان و شهادت مسلم ناراحت بودند و برخی تهمت دنیاطلبی به حسین (ع) میزدند.
ناگهان صدایی شنید: «کیست که مرا یاری کند؟» به سوی صدا برگشت. نفهمید چه کسی بود. دوباره شنید: «فردا مسیح را در نینوا به صلیب میکشند…» و باز شنید: «کجاست یاریکنندهای که مرا یاری کند؟ در وادی وحشت، فردا مسیح بر صلیب میرود…» سرش را به سمت صدا برگرداند؛ اما کسی را ندید. از جمع حاضر، جویای گوینده صدا شد. اما جز او کسی نمیشنید. اما چرا؟ یکی گفت شاید صدا از خارج از مهمانی است. همه وجودش معطوف صدا شد و بیدرنگ و بدون هیچ حرفی به دنبال صدا رفت. عروسش را، عشقش را، دنیایش را که سالها منتظرش بود، ترک کرد و به سمت صدا رفت. تا دوردستها… تا نینوا… تا حقیقت را بیابد و شکی که مثل خوره به جانش افتاده بود را به یقین بدل کند!
فقط دلبریدگان از دنیا بمانند!
در طول راه جماعتی حزین را دید که گریهکنان از جایی بازمیگردند؛ پرسید: «تا حسین (ع) چقدر راه است؟ چرا بازمیگردید؟» درحالیکه میگریستند و باری از غم روی دوششان بود، گفتند: «حسین (ع) گفت که شما همه دلبستگانی دارید، چون زن و فرزند که وداع نگفتهاید؛ یا پدر و مادر یا مال که نسپردهاید و یا بدهی که نپرداختهاید. نکند شرم حضور من شما را از رفتن بازدارد که این تکلیف من است و وظیفهای بر دیگری نیست، مگر «ازدنیابریدگان»!» یعنی فقط دلبریدگانِ از دنیا بمانند!
حسین تلویحاً گفته بود که میخواهد مرگآگاهان را، آنان که همواره آماده مرگاند و حقالناس بر گردن ندارند، کسانیکه ذرهای از دنیا و غیرخدا، در دلشان نیست با خود ببرد. چون راهی که میرود، نهایتش حقیقت است...
و عبدالله به سمت صدا رفت تا روز واقعه؛ تا نینوا … آنجا که حقیقت را؛ آن دلبریدگانِ از دنیا را بر سر نیزه دید. دلبسته دنیا نبود یا دلبریدن از دنیا برایش آسان بود. برعکس جماعتی که شب واقعه امام را ترک میکنند و گریهکنان و محزون و ژولیده از کربلا دور میشوند تا در آغوش آنچه دل بدان بستهاند، آرام گیرند! در آغوش دنیا! و چیست این دنیا؟
میان ما و مردمان کوفه تفاوتی نیست
همه ما محبوبهایی داریم که ترس از دست دادنشان را در دل یا سودای رسیدن به آنها را در سر میپرورانیم. مال و فرزند که در قرآن زینتهای دنیا شمرده شدهاند، مقامهایی دنیایی، موقعیتهای اجتماعی، مدرک دانشگاهی، شغل خوب، پول و درآمد، میز و صندلی، اعتبار و قدرت، زیبایی و هر چیزی که دوستش داریم، خیالش میکنیم، به آن تعلق داریم، از داشتنش لذت میبریم و از نداشتنش رنج میکشیم، جلوهای از جلوههای دنیاست. جسم یا چیزی که میخواهیم به آن برسیم، مصداقی از تعلقاتی است که اگر از ما بگیرند دچار خشم، افسردگی یا ناامیدی میشویم. ما با علقههایمان زندگی میکنیم و در این زمینه میان ما و مردمان کوفه عصر امام حسین (ع)، تفاوتی نیست.
مردمانی که مسلم را تنها گذاشتند. آنان که امام را میشناختند و برای او نامهها نوشتند. اما زمانیکه دنیایشان را در خطر دیدند، راه نرفته را بازگشتند و به حیلههای «ابنزیاد» لبیک گفتند. ابنزیادی که مردم کوفه را خوب میشناخت. دنیا و حبّش را خوب زیسته بود. عدهای را با وعده مال و مقام خرید، عدهای را از مرگ خود، زن و فرزندانشان ترسانید و عدهای اهل تنبلی، اهمالکاری و عافیتطلبی بودند. مردمانی که امام را دوست داشتند، اما نه بیشتر از دنیایشان… خلاصه دنیا که نه! بلکه دلبستگی و حبّ آن کار دستشان داد. همان که اساس همه خطاهاست.
حسین (ع) اما هم دنیا را میشناخت، هم جلوههای رنگارنگ، هم دلبستگی به آن و هم طریقه عبور از آن را؛ و چون میشناخت ظهر عاشورا اینطور گفت: «ای بندگان خدا، تقوای خدا را پیشه سازید و از دنیا دوری کنید که اگر دنیا برای کسی میماند یا کسی در دنیا میماند، پیامبران شایستهتر بودند که بمانند و آنان بیش از همه سزاوار خوشنودی هستند و بیش از همه به قضای الهی خرسندند. خداوند بلندمرتبه، دنیا را برای بلا و اهل آن را برای فنا آفرید».
کوفیِ درونت را بشناس!
درون هر یک از ما یک کوفی وجود دارد! حتی شاید یک شمر و یزید بالقوه… ما تاریخ را بازخوانی میکنیم تا خود را در مردمان آن زمان جستجو کنیم. در آنان که به هنگامه آزمایش سخت، بین محبوبهایشان و ماندن کنار محبوبی برتر انتخاب کردند. تاریخ را بازخوانی میکنیم تا ببینیم که هستیم و در کجا ایستادهایم؟ یاری امام و قدم نهادن در مسیر انسانیت و راه خدا، زمان و مکان نمیشناسد؛ که بهفرموده امام صادق (ع)، هر زمانی عاشورا و هر زمینی کربلاست و برای ما هر لحظه و در هر مکانی انتخاب بین حق و باطل یا دنیا و آخرت حاصل میشود.
یاری امام به این نیست که انسان مانند «حر بن یزید ریاحی» یک شبه متحول شود و به سپاه حق بپیوندد. یاران امام از جمله حُر، در طول زیستن خود، آثار حب دنیا و تعلق به آن را در دل، کمرنگ کرده یا از بین برده بودند و امام نیز در این راه پیشوایشان بود. اینچنین بود که توانستند روز واقعه انتخاب درستی داشته باشند.
همینجا، همین لحظه یا هرجا و هر لحظهای، در مجالس امام حسین، در خلوت خود، میتوانیم در پیچوخمهای دل جستجویی کنیم و نسبت خود را با مردمان کوفی که سرزنششان میکنیم بیابیم. میتوانیم کوفیها و شمر و یزیدهای وجودمان را سَر بِبُریم. میتوانیم بفهمیم چقدر به محبوبهای دنیوی تعلق و وابستگی داریم؟ چقدر ترس از دستدادنِ آنها و یا غم نداشتنشان را داریم؟! بسنجیم با زنان و مردان کوفی چه شباهتها و تمایزاتی داریم؟ حرفهایمان، قضاوتهایمان، نیتهایمان، ارتباطاتمان، برخوردمان با مؤمنین، تصمیماتی که میگیریم، هر قدمی که برمیداریم، قلمهایمان، چه نسبتی با سیره امام دارد؟ و چقدر از دلبستگی و حب دنیا در آنها دیده میشود؟
مجلس فقط جای اشک نیست
دورهای است که محبوبها و جلوههای دنیایی رنگ و لعاب بیشتری دارند. یکی از این محبوبها دوران در جهان رسانهها، دیده شدن، لایک بیشتر و فالوور بالاست. تا جایی که حقیقت، فدای «دیده شدن» و «جذب فالوور» میشود. گاهی مطلب کذب را با ادعای حقطلبی منتشر میکنند، ولی هدف حق نیست؛ مشهوریت بیشتر یا پیروزی بر رقیب رسانهای است! آن سوی ماجرا، گاهی به خاطر ترس ریزش فالوور و مخاطب یا ترس از دست دادن موقعیت اجتماعی و امثال اینها، از گفتن و نوشتن حق و حقیقت و دفاع از مظلوم، خودداری میشود.
جامعه حسینی چقدر از این آثار تعلق به دنیا در خود دارد؟ با خود صادق باشیم. برای حسین (ع) مینویسیم، میخوانیم، میگوئیم و…؟ یا دلیلی دنیوی مثل مشهوریت، تعریف و تمجید، رسیدن به مقام و… که باعث حظ نفس است، در دل داریم؟ شخصیت همینجا رفتهرفته شکل میگیرد و در همین چیزهای به ظاهر اندک، نسبت ما با مردمان کوفه و یاران امام روشن میشود.
البته که برخورداری از دنیا با دلبستگی به آن تفاوت دارد. هنر آن است که محبوبهای دنیا را در مشت خود داشته باشی و به هنگامه آزمونهای ریز و درشت از آنها بگذری. آیا میتوانیم از همه آنچه در مُشت و در دل داریم، از همه محبوبهایمان برای یاری حق بگذریم؟ ولو اینکه آن محبوب، جایی برای نشستن در مجلس سیدالشهداء باشد!
مجالسی که تنها جای اشک ریختن نیست؛ فرصتی برای تفکر است. امام هر سال، محرم میآید تا ما را سوار بر کشتیاش کند و مجلس فرصتی است تا میان اشک ریختن بر مرثیه حسین (ع) که سپاهش را و زینب (س) که حسیناش را از دست میداد، ما هم تکتک محبوبهایمان را بشماریم و از او که سرسلسلهدار دلبریدگی از دنیا است، بخواهیم تا ما را بر کشتی نجات خود سوار کند؛ که نجات حقیقی در دلبریدن از دنیای فانی و ماندن در جوار حسین (ع) است...
نفیسه ترابی