خبرگزاری مهر - هیأت خبرنگار: همه شهر او را به نام غلام دایی میشناسند، خواهرزادهای در شهرشان ندارد ولی دایی همه مردم شهر است.
عصر آخرین روز ذیالحجه، همین که آفتاب به ساعات پایانی غروبش نزدیک میشد، فریاد «یا حسین» «وا حسین» «غریب کربلا» غلام دایی در مقابل مسجد صاحب الزمان (عج) محله، همه اهالی محل را به آنجا میکشاند.
مردها از پیر و جوان حلقه یا حسین گویان به راه میانداختند و بر سر و سینه میزدند، با اینکه سالها وقتی تحویل میشود، جشن میگیرند اما تحویل سال قمری با خود غم و اندوهی به وسعت ۱۴ قرن با خود به همراه دارد.
شاه حسین خوانی اعلان عزای حسینی در سریشآباد است، مردها دستشان را از پشت به کمر یکدیگر میگیرند و با دست دیگر بر سینه و سر زنان فریاد «یا حسین» «وا حسین» سر میدهند، از وقتی یادم هست غلام دایی همیشه میدان دار بود و بلندگو به دست نمیگرفت، صدایش اصلاً بلند نیست و شاید اصلاً نشنوی در نوحهاش چه میخواند ولی گریهها و نالههایش آنقدر جانسوز است که حتی اگر نشنوی چه میگوید با دیدنش ناخودآگاه اشک از چشمانت سرازیر میشود.
از همان شب اول محرم پابرهنه و بدون کفش و جوراب وارد مراسم عزای امام حسین (ع) میشود.
غلام دایی همه این مسیرها را بدون کفش و جوراب طی میکرد و من میماندم این پیرمرد با این وضعیت جسمانی چطور میتواند این راه به این سختی را بپیماید؟ تنها جوابی که توانستم بگیرم از زبان خودش بود: عشق به امام حسین (ع).