به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، کتاب «دی» یا «روز» نوشته مایکل کانینگهام نویسنده آمریکایی ۲ ماه پیش (۱۴ نوامبر) به بازار آمد. این نویسنده علاوه بر رمان، چندین مجموعه داستان کوتاه، ۴ عنوان کتاب غیرداستانی، ۲ نمایشنامه و تعدادی آثار اقتباسی در کارنامهاش دارد و جایزه اوهنری برای داستان کوتاه را علاوه بر دیگر دستاوردهایش دریافت کرده است.
معروفترین رمان کانینگهام یعنی «ساعتها»، داستان ۳ زن را روایت میکرد که با چالشهای عاطفی جدی روبهرو بودند: ویرجینیا وولف، که «خانم دالووی» او را نویسنده در دوران دانشجویی خوانده و به عنوان عاملی برای عشق او به داستان و امکانات آن میداند؛ لورا براون، خانهدار و مادری مضطرب در اواسط قرن بیستم در لسآنجلس و کلاریسا وان، زنی نیویورکی که درگیر مهمانیها و وابستگیهایش است. این رمان در سال ۱۹۹۸ موفق به دریافت جایزه پولیتزر و جایزه قلم فاکنر شد و ۴ سال بعد، وقتی دیوید هِر با همکاری کانینگهام فیلمنامه اقتباسی آن را برای فیلمی به کارگردانی استیون دالدری با بازی مریل استریپ، جولین مور و نیکول کیدمن نوشت، موفقیت زیادی کسب کرد.
کانینگهام چنین به یاد میآورد: واقعاً از موفقیت «ساعتها» شگفتزده شدم. این رمان درباره ۳ زن افسرده است که یکی از آنها ویرجینیا وولف است.
ایننویسنده درباره چرایی موفقیت رمان «ساعتها» میگوید: به نظر میرسد با بسیاری از خوانندگان، که بسیاری از آنها زن بودند، ارتباط برقرار کرده بود.
کانینگهام میگوید از نشستن پشت میز آشپزخانه با یک لپتاپ و با لباس خانه در ساعت دو بعدازظهر، احساس مسخره بودن میکند، برای همین هر روز خانه خود را در بروکلین ترک میکند تا به استودیوی خود در روستای گرینویچ برود و آنجا مشغول کار شود.
«ساعتها» چهارمین رمان کانینگهام بود و او اکنون هشتمین رمانش را با عنوان «روز» منتشر کرده که پس از وقفهای نزدیک به ۱۰ سال با آن به ساختار سه جانبه مورد علاقهاش بازگشته تا تصویری از زندگی در بروکلین را در سه روز منفرد ارایه کند. علاوه بر سه شخصیت اصلی او که از هم جدا هستند، دن و ایزابل هم در رمان هستند که ازدواجشان به نوعی در میانه راه در حال شکست است؛ یعنی آن قدر که باید خوب نیست، اما آنقدرها هم بد نیست که شکست خورده محسوب شود. برادر ایزابل، رابی، بخشی جداییناپذیر خانواده آنهاست که احساس میکند شاید وقت رفتن فرا رسیده باشد.
یک بیماری همهگیر نیز وجود دارد. «دی» یا «روز» ما را به ۵ آوریل سالهای ۲۰۱۹، ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ میبرد و اگرچه از ویروس هرگز نام برده نمیشود، اما اثرات آن در همه جا مشهود است، دان، ایزابل و فرزندانشان با هم در یک آپارتمان تنگ محبوس شدهاند. کانینگهام درواقع در نیمه راه یک رمان متفاوت و دربرگیرنده حماسهای چند نسلی که به امروز میرسد بود که به کووید مبتلا و متوجه شد نوشتن رمانی معاصر و نادیده گرفتن آن غیرممکن است. او میگوید اگر ویروس را وارد کارش میکرد، مثل این بود که گودزیلا به یک مهمانی کمی ناخوشایند میرسید: «چه کسی انتظار داشت یک مارمولک ۵۰ فوتی با نفسی آتشین را ببیند؟ بنابراین با کمی تاسف، آن یکی را کنار گذاشتم.»
به ویژه اینکه او نمیخواست رمانی درباره همهگیری بنویسد - یا حتی بخواند، «و هنوز، و هنوز، و هنوز هم نمیخواهم. شما فقط مسؤولیت خاصی در قبال واقعیتی دارید که در آن به سر میبرید.» اما «روز» علاوه بر یک ویروس خطرناک و ویرانیای که برای بسیاری از مردم به بار آورد، چیزی وحشتناک و کاوشی در این باره است که وقتی زندگی برای ما خفهکننده میشود، احساس میکنیم باید در جای دیگری امکان بهتری وجود داشته باشد. رابی و ایزابل در مورد خرید یک خانه در حومه شهر خیالپردازی و برای دکتری خیالی به نام وولف یک حساب اینستاگرامی ایجاد میکنند (او تاکید دارد که این اشارهای ناخودآگاه به ویرجینیا است) که تصاویر بیپایانی از زندگی زیبایش منتشر میکند. در حالی که دن مراقب بچههاست اما تمایلش به بازگشت به زندگی سابقش به عنوان یک موسیقیدان، هنوز در وجودش زنده استو هر سه در حال تلاش برای فرار هستند.
کانینگهام فکر میکند این انگیزه در «مالیخولیا و خشم» فرهنگ آمریکایی تجلی خاصی پیدا میکند: بیایید به رفتن و رفتن و رفتن ادامه دهیم و درنهایت شما میرسید به اقیانوس آرام و پایان قاره، و باید ۲ برابر تلاش کنید تا به خودتان برگردید. فکر میکنم ترکیبی از این منظره بیحد و سبز، که در واقع به پایان میرسد، بخشی از شخصیت آمریکایی است.
کانینگهام که اکنون ۷۱ ساله است، در اوهایو به دنیا آمد، در جنوب کالیفرنیا بزرگ شد و بعدها در کارگاه مشهور نویسندگان آیووا به تحصیل در رشته نویسندگی خلاق پرداخت. به همان اندازه که آثار او جنبههایی از تجربه آمریکایی را نشان میدهند، پربارترین تأثیرات را اروپا بر او گذاشته: وولف، طبیعتاً، و رماننویسان قرن نوزدهمی مانند جورج الیوت، که با «آسیاب کنار فلوس» او پیوندی استثنایی دارد. میگوید: «میتوان تصور کرد که جورج الیوت با استعدادترین و باهوشترین فردی بوده که تاکنون زندگی کرده است. بی احترامی به ویرجینیا وولف که او نیز بسیار بااستعداد و باهوش بود، نیست، اما دامنه تخیل الیوت، توانایی او در تداعی کردن واضح این افراد، برای من حیرتآور است.»
با اینحال، این وولف است که با او در ارتباط باقی خواهد ماند و کانینگهام برایش نهایت احترام را قائل است؛ به ویژه به این دلیل که کارهایش با پسزمینهای از بیماری روانی فلج کننده خلق شده است. «او به پایینترین حلقه جهنم رفت و به قول خودش خونآلود و آماده برای مبارزه از آنجا برگشت. و از چیزهایی که در مورد او دوست دارم این است که تصور اینکه نمیتوانم کسی را بهتر از او برای اینکه وقتی شرایط بد میشود تصور کنم که در عین حال به شکلی کامل و قانع کننده در مورد لذت ناب زنده بودن نوشته است. یک روز بهاری در لندن! احساس میکنم خوشبینیای در آن وجود دارد که میشود به آن اعتماد کرد.»
خبرنگار گاردین در گزارش خود نوشته است:
وقتی میپرسم آیا موفقیت «ساعتها» شبیه یک شمشیر دولبه بوده؟ با حسرتی طنزآمیز میگوید: «میدانم که برخی از مردم هرگز مرا نبخشیدهاند که «ساعتها» را بارها و بارها تکرار نکردم؛ اما این چیزی نیست که بخواهی با آن شناخته و به این شکل تثبیت شوی و به نوشتن یکی دیگر و یکی دیگر ادامه دهی، در حالی که واقعاً دیگر در تو حسی برای ادامهاش وجود ندارد».
به عبارت دیگر، یک مشکل خوب است؟ «اگر روزی وسوسه شوم تا در برابر افرادی که هنوز هم میخواهند درباره «ساعتها» با من صحبت کنند واکنش نشان دهم، فقط جلوی خودم را میگیرم و به خودم یادآوری میکنم که خیلی مهم است که مردم هنوز در حال صحبت کردن از رمانی هستند که ۲۵ سال پیش منتشر شده است. پس به خودم میگویم خفه شو و حرف نزن!».