خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: پاسخ به این پرسش مهم که «انسانیت انسان در چیست» میتوان روشن کننده این باشد که چه چیزی حقیقت انسان است. انسانیت انسان به روح او است. شکی نیست که قرآن انسان را مرکّب از روح و بدن میداند. حقیقت روح چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمیآید. پس هر چیزی که کمال برای روح باشد، کمال انسانی محسوب میشود. مرز بین انسان و حیوان زمانی ترسیم میشود که پای تعهد در کار بیاید و انسان بنا بگذارد که آگاهانه کاری را انجام دهد یا از انجام کاری خودداری کند و برای رفتارهای خود مقررات و ضوابطی داشته باشد. البته چگونگی وضع مقررات و نحوه اجرای آنها بحث دیگری است؛ اصل مسأله این است که انسان یا مقررات، ضوابط، ارزشها، و حلال و حرام را بپذیرد، و یا بخواهد از هر قید و بندی آزاد و یله باشد و هر گونه که خواست، رفتار کند. این جاست که باید و نباید، و خوب و بد پیدا میشود. کاری که موجب کمال میشود، خوب است و باید انجام شود و کاری که موجب نقص میشود، بد است و نباید انجام شود.
«صبر» یعنی مقاومت در مقابل انگیزه و عاملی که انسان را به جهتی غیر از کمال دعوت میکند؛ ما هم انسان و خواهان کمال خود هستیم؛ کمال ما نیز در سایه انتخاب راه صحیح حاصل میشود که لازمه آن مقاومت در برابر عوامل بازدارنده از کمال است؛ بنا بر این اگر ما میخواهیم انسان باشیم و به مقام خلیفةاللهی و قرب الهی برسیم و گل سر سبد آفرینش بشویم، باید حد و مرزها را بشناسیم، بایدها و نبایدها را بدانیم، مقررات و ضوابط را بپذیریم و در چارچوب آنها رفتار کنیم و در برابر آنچه ما را از این مسیر منحرف میکند، مقاومت کنیم. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی در این خصوص در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۲/۰۴/۲۹، مطابق با یازدهم رمضان ۱۴۳۴ ایراد فرمودهاند. قسمت دهم این سلسله مطلب، تقدیم نگاه تان میشود:
پیامبر صلواتالله علیه، مأمور به صبر
در جلسات گذشته به بعضی از آیات قرآن کریم که در آنها به موضوع صبر پرداخته شده، اشاره کردیم. یکی از نکتههایی که در این آیات مربوط به صبر جلب توجه میکند اوامری است که مخاطب آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. ما میدانیم که آن بزرگوار شایستهترین، محبوبترین و کاملترین بشری بود که خدا آفریده، انسانی که در طول زندگیاش کوچکترین نقطه ضعفی را نمیتوان سراغ گرفت. خدای متعال هم با توجه به این ویژگیها او را به عنوان خاتم پیامبران برگزید؛ چرا که «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه ؛۱ خدا بهتر میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد». با این وجود مکرراً به پیامبر گوشزد میشود که «صبر داشته باش!» این امر از یک سو نشانه این است که چه بار سنگینی بر دوش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که جز با حمایتهای الهی توان برداشتن آن را نداشت؛ و از سوی دیگر با نگاه توحیدی روشن میشود که حتی کاملترین، شایستهترین و واصلترین بندگان خدا هم بینیاز از خدا نیستند؛ بلکه روز به روز بر نیازشان افزوده میشود، تا جایی که تمام وجود آنها را نیاز فرا میگیرد و برای خودشان هیچ اصالتی قائل نیستند.
در قرآن کریم پیغمبر اکرم به شیوههای مختلفی امر به صبر شده است؛ گاهی با تعبیراتی ساده و معمولی و گاهی نیز با تعبیر «وَ اصْطَبِر »۳ که بمعنای صبری سنگین و پر زحمت است، پیامبر اکرم به بردباری و پایداری امر شده است. در آیات ابتدای سوره مدثر که اولین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده، بعد از بیان مسائلی، میفرماید: «وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِر ؛۴ به خاطر خدا صبر پیشه کن.» همچنین در مقابل همه بلاها، زخم زبانها، اهانتها، و سایر رنجها و مشقتهایی که نسبت به پیامبر روا داشته میشد، و آن بزرگوار همه آنها را تحمل میکرد، باز به مناسبتهای مختلف به آن حضرت سفارش میشد که باید صبر کنی و مقاومت داشته باشی! مبادا درهم بشکنی! مبادا از رسالتت دست برداری!
الگو گرفتن از خوبان
در یکی از آیات به پیامبر سفارش شده که «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوت »۵؛ در آیه دیگری هم میفرماید: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ »۶؛ نکته تربیتی قابل توجه در این دو آیه این است که پیامبری که اشرف همه پیامبران وکاملترین انسان است، به او دستور داده میشود که سایر پیامبران را الگوی خود قرار بده. این امر حاکی از این است که بهترین راه برای تربیت یک انسان ارائه الگوست و الفاظ و مفاهیم؛ تأثیر الگوی صحیح و مقبول را ندارند. خدای متعال در جهت هدایت پیامبر هم از این شیوه استفاده کرده و پس از ذکر اسامی بعضی از پیامبران، میفرماید خدا آنها را هدایت کرده، «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه ؛۷ پس به هدایت ایشان اقتدا کن». کسی که خدا هدایتش کرده، گمراه نمیشود؛ «وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِل »۸؛ روش ایشان رویه صحیحی بوده و انحرافی در آن وجود نداشته، پس تو نیز به هدایت آنها اقتدا کن و در رفتار خود از آنها الگو بگیر.
معنای این کلام این نیست که مقام آن پیامبران بالاتر از پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله است؛ اما پیغمبر از آن جهت که انسانی در عالم طبیعت، و در حال تدریج و تغییر است، خواه، ناخواه دستخوش تحولاتی میشود؛ گاهی محزون و گاهی شاد میشود؛ زمانی خسته و گاهی با نشاط است و حتی در سیر درجات کمال در این عالم، هر چه بر عبادتش افزوده شود، تکاملش نیز افزایش مییابد و کاملتر میشود. همچنانکه در عالم دیگر نیز ممکن است بر علو درجات پیغمبر اکرم افزوده شود. بر همین اساس خداوند به پیغمبر میفرماید: از هدایت سایر پیغمبران بهره بگیر! چون رفتار آنها میتواند به هدایت تو کمک کند.
در زمینه صبر هم به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله امر شده که به دیگر پیامبران تأسی کن؛ «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل ؛۹ صبر کن، همچنانکه پیامبران صاحب عزم مقاومت کردند». «اولوا العزم» اصطلاحاً به پیامبران صاحب شریعت که پنج نفر بودند، گفته میشود؛ ولی ظاهراً در این آیه منظور پیامبرانی است که در عزمشان خیلی راسخ بودند و هیچ غفلت و رکودی در کارشان پیدا نشد. همه پیامبران صابر بودند؛ اما بعضی از ایشان صبر و عزم قویای داشتند، تزلزلی در کارشان پیش نمیآمد و هیچگاه به ذهنشان خطور نمیکرد که کار خود را به تأخیر بیاندازند و در انجام وظیفه تعلل کنند. خدای متعال در این آیه به پیامبر امر میکند: مثل آن پیامبران صبر کن. در آیه دیگری برای معرفی سایر پیامبران که تا این اندازه صبور و مقاوم نبودند، میفرماید: «وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ ؛۱۰ مثل جناب یونس نباش!» حضرت یونس هم مانند بسیاری دیگر از انبیا در دعوت امت خود زحمات زیادی را تحمل کرد. ولی زمانی رسید که از هدایت امت خود ناامید شد و دست از دعوت آنها برداشت. خدا نیز به خاطر کمطاقتی و صبر و تحمل اندکش او را تنبیه کرد. البته پس از این که متنبه شد و از خطای خود عذرخواهی کرد، خدا نیز او را بخشید و از شکم ماهی نجات داد.
در این آیه که خداوند به پیغمبر اکرم میفرماید: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ» روشن است که مقصود خسته نشدن از دعوت کردن مردم و مقاومت در برابر فشارها، بیمهریها، و آزار و اذیتهای ایشان است. یعنی تو مثل حضرت یونس که در آخرین مرحله طاقتش طاق شد و مردم را رها کرد، دست از کار خود برندار، به دعوتت ادامه بده، و دشواریها را تحمل کن و به روی خود نیاور و حتی با دیدن علائم عذاب از مردم جدا نشو؛ مگر اینکه خداوند چنین دستوری بدهد؛ همچنانکه در مواقعی مثل داستان قوم لوط، که عذاب استیصال بر بعضی از امتها نازل میشد، خدای متعال به انبیا دستور میداد که همراه خانوادهتان از شهر بیرون بروید.
روشن است که منظور از صبر در این آیه تحمل و مقاومت در برابر دشواریهایی است که در مسیر دعوت مردم پیش میآید. البته پیامبر در این جهت کوتاهی نمیکرد؛ ولی تربیت شدن پیغمبر با کلمات خداست. هیچکس از خودش چیزی ندارد و همین بیانات خداست که پیغمبر را حفظ میکند.
صبر در برابر حرف مردم
در آیه دیگر میفرماید: «فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُون »۱۱؛ صبری که در این آیه مورد تاکید واقع شده، صبر در برابر بدگوییها، فحاشیها، تهمتها، افترائات و اهانتها است. یعنی همه بدگوییها، تهمتها و اهانتها را نشنیده فرض کن، تحت تأثیر آنها قرار نگیر و کار خودت را انجام بده!
روایات فراوانی در این زمینه نقل شده که کسانی که وظیفه الهی بر عهده دارند، نباید به حرف دیگران توجه کنند؛ آنها باید وظیفهشان را بشناسند و عمل کنند و اینکه مردم خوششان بیاید یا نه، تعریف کنند یا فحش بدهند، برای آنها مساوی باشد. خوشحالی یا ناراحتی در برابر عکسالعمل مردم نشانه نقص ایمان است. اگر کسی به خاطر اینکه مردم هنگام انجام وظیفه اطرافش جمع میشوند و به او احترام میگذارند، خوشحال باشد و با نشاط کار کند، و زمانی که به او ناسزا میگویند ناراحت و در کارش دلسرد و سست شود، ایمانش ناقص است.
جابر بن یزید جعفی یکی از اصحاب سرّ امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود، که مانند او در میان همه اصحاب کمتر پیدا میشد؛ او کسی بود که امام باقر پنجاه هزار حدیث از اسرار به او آموخته بودند، احادیثی که دیگران حتی تحمل شنیدنش را نداشتند و از همین رو جابر اجازه نقل آنها را نداشت. یکی از نصیحتهای ناب امام باقر به چنین کسی این است: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّکَ لَا تَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّی لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّک ذَلِکَ وَ لَکِنِ اعْرِضْ نَفْسَکَ عَلَی مَا فِی کِتَابِ اللَّه »۱۲؛ امام به کسی مثل جابر که یکی از نزدیکترین اولیای اهل بیت بود، میفرمایند تو مقام ولایت را نخواهی داشت، مگر اینکه اگر تمام اهل شهر جمع شوند و از تو تعریف کنند، شاد نشوی و تمجید دیگران در تو هیچ تأثیری نداشته باشد؛ و اگر همه مردم جمع شدند و از تو بد گفتند، ناراحت نشوی؛ تو خودت را با قرآن بیازمای و ببین رفتارت با قرآن مطابقت دارد یا نه. یعنی حرف مردم هیچ تأثیری در تو نداشته باشد؛ تعریف و تمجید، یا فحش و ناسزای دیگران برای تو مساوی باشد. اگر چنین شد، تو ولایت ما را داری؛ در غیر این صورت، بدان دینت کمبود دارد.
در جایی که امام به اصحابش چنین دستوری میدهد، آیا پیغمبر اکرم که افضل همه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بود، تحت تأثیر تعریف یا مذمت مردم قرار میگرفت؟! او در ذهنش فقط توجه به این مساله بود که خدا از او چه میخواهد. بود و نبود حرف دیگران برای او مساوی بود. البته او آرزو داشت مردم هدایت شوند؛ چون او مظهر رأفت و رحمت الهی بود. از همین رو از گمراهی دیگران محزون میشد؛ نه از آن جهت که به او ناسزا میگفتند. این دو حیثیت جدای از هماند و نباید آنها را یکی دانست. پیغمبر اکرم محزون میشد، به خاطر این که چرا مردم چنین با عجله و ترکتازانه به سوی جهنم میشتابند. ناراحتی پیامبر از این موضوع به قدری بود که آیاتی نازل شد و در آنها پیامبر صلواتالله علیه از این کار نهی شد؛ «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً »۱۳.
حفظ حریم دین یا احترام شخصی؟
پیغمبر نسبت به هدایت مردم حریص بود و از این کار خسته نمیشد؛ از انحراف و کجروی مردم ناراحت میشد؛ اما نه از این که به او ناسزا بگویند. این نکتهای است که به ویژه ما روحانیون که اهل تبلیغ دین هستیم باید به آن توجه داشته باشیم؛ مبادا بین این دو حیثیت خلط کنیم و ناراحتی به خاطر بیاحترامی به شخص خود را با جسارت به دین و ارتکاب معصیت اشتباه بگیریم. گاهی کسانی در حضور ما مرتکب معصیتی میشوند؛ در چنین شرایطی آیا از اینکه خلاف شرعی اتفاق افتاده، ناراحت هستیم، یا ناراحتی ما به خاطر این است که حضور ما نادیده گرفته شده و ما مورد بیاحترامی قرار گرفتهایم؟
پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله از این که بعضی مردم کافرند و با عصیان خود به جهنم میروند، خیلی ناراحت بود؛ رأفت آن حضرت تا حدی بود که نمیخواست دشمنترین دشمنانش هم جهنمی شود؛ میخواست همه ایمان بیاورند و از عذاب نجات پیدا کنند، تا جایی که خداوند میفرماید: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون »۱۴؛ به خاطر کافران ناراحت نباش؛ «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا »۱۵؛ رهایشان کن و به آنها اعتنا نکن. این حزن عیبی ندارد؛ اظهار آن هم ایرادی ندارد. اما اگر ناراحتی کسی به خاطر این باشد که چرا به شخص او اهانت شده، این پسندیده نیست. این دو حیثیت را باید از یکدیگر تفکیک کنیم. پیغمبر از این ناراحت نشد که به او ناسزا میگویند؛ ناراحتی آن حضرت از آن جهت بود که چرا کافران کاری میکنند که به خاطر آن به جهنم میروند. او در پیشگاه الهی و در مقام انجام وظیفه برای خودش چیزی قائل نبود. بر همین اساس امر کردن پیامبر به صبر برای این نبود که آن حضرت از بیاحترامی به شخص خودش ناراحت میشد.
گاهی نصحیت میکنند که مبادا کاری کنید که به شما بیاحترامی بشود؛ احترام خودتان را در جامعه حفظ کنید؛ کاری که در شأن شما نیست، انجام ندهید. مگر پیامبر چه شأنی بالاتر از انجام وظیفه شرعی و الهی برای خود قائل بود؟ این بهانهها نباید مانع انجام وظیفه شود. ما باید تلاش کنیم در هر حالی آنچه را واقعاً خدا میخواهد انجام دهیم.
انواع دیگری از صبر هم در قرآن ذکر شده که یکی از آنها صبر در انجام وظایف عبادی است؛ «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِه »۱۶؛ در این آیه به جای کلمه «صبر» از اصطبار که به معنای نهایت صبر است، استفاده شده است. این تعبیر به خصوص برای واداشتن همسر و فرزندان به نماز به کار رفته است؛ «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْه ؛۱۷ همسر و فرزندانت را به نماز امر کن و بر آن پایدار و صبور باشد.» خداوند به پیغمبر که نهایت لذتش در نماز بوده، میفرماید باید نهایت صبرت را برای نماز به کار ببری. این آیه جای دقت و تأمل فراوان دارد. البته ذکر این آیات عمدتاً برای تربیت و آموزش ماست؛ تا ما اهمیت این عبادت را بدانیم و نه فقط خودمان به فکر نماز باشیم، بلکه همسر و فرزندانمان را هم به آن وادار کنیم. البته منظور از وادار کردن تندی و خشونت نیست؛ باید در هر موردی شیوه مناسب آن را پیدا کنیم. منظور این است که دغدغه اینکار را داشته باشیم؛ کاری کنیم که فرزندمان نمازخوان بشود؛ هم چنانکه دوست داریم بچهمان درسخوان باشد و برای آن وقت میگذاریم و پیگیری میکنیم؛ برای نماز فرزندمان هم به همین اندازه اهتمام داشته باشیم.
پی نوشت:
۱. انعام (۶)، ۱۲۴.
۲. واقعیت امر هم همین است که هیچیک از مخلوقات اصالتی ندارند و سر تا پای آنها نیاز به خداوند است؛ ولی اغلب نسبت به این امر غافلند؛ از این میان، فقط گروهی اندک، مثل انبیا و اولیای الهی این مساله را دریافتهاند.
۳. مریم (۱۹)، ۶۵؛ طه (۲۰)، ۱۳۲
۴. مدثر (۷۴)، ۷.
۵. قلم (۶۸)، ۴۸.
۶. احقاف (۴۶)، ۳۵
۷. انعام (۶)، ۹۰.
۸. زمر (۳۹)، ۳۷.
۹. احقاف (۴۶) ۳۵.
۱۰. قلم (۶۸)، ۴۸.
۱۱. طه (۲۰)، ۱۳۰.
۱۲. بحار الأنوار، ج ۷۵، ص: ۱۶۳.
۱۳. کهف (۱۸)، ۶.
۱۴. نمل (۲۷)، ۷۰.
۱۵. نجم (۵۳)، ۲۹.
۱۶. مریم (۱۹)، ۶۵.
۱۷. طه (۲۰)، ۱۳۲.