یکی از استادان پیرمرد به انگلیسی پرسید: اهل کجایید؟ گفتم ایران. با خوشحالی دست دراز کرد و با من دست داد و گفت: شیخ سعدی رحمت‌الله علیه، خیام رحمت‌الله علیه، حافظ شیرازی رحمت‌الله علیه... .

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: محمد کاظم کهدویی استاد زبان و ادبیات فارسی و متولد یزد است. گفتگو با او برمبنای تجارب سالیان او در آموزش زبان فارسی بیرون از مرزهای ایران در چین و هند و بنگلادش و افغانستان شکل گرفت.

در این گفتگو به مبحث نسخه‌های خطی هم اشاراتی شد.

مشروح گفتگوی مورد اشاره در ادامه می‌آید؛

* آقای کهدویی گفتگو را با معرفی خودتان و بیان تجربه از تدریس زبان فارسی بیرون از ایران شروع کنیم.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. با نام و یاد خداوند بزرگ و با سلام و درود به ارواح طیبه شهیدان همیشه جاوید. محمد کاظم کهدویی هستم، از روستای صادق‌آباد پیشکوه یزد. سال ۱۳۳۵ به دنیا آمدم، تا مقطع ابتدایی در یزد بودم، بعد به کرج رفتیم و تا دوره دبیرستان آنجا بودم.

برای دوره کارشناسی، به دانشسرای عالی تربیت معلم یزد آمدم. برای فوق‌لیسانس در دانشگاه تربیت‌مدرس، و دکتری هم در دانشگاه تهران بودم. در هر سه مقطع به‌خاطر علاقه‌ای که به زبان و ادب سرزمین خودم داشتم، زبان و ادبیات فارسی تحصیل می‌کردم. این علاقه از دوران ابتدایی با من بود، گاهی داستان می‌نوشتم، شعر می‌گفتم. اگرچه به دلایلی از بین رفت؛ ولی به هر صورت این توفیق را داشتم. اول تیرماه ۱۳۷۰ وارد دانشگاه یزد، که دانشگاه نوپایی بود شدم؛ تازه سه سال بود که شروع به کار کرده بود.

* پس از اولین اعضای هیأت علمی این دانشگاه بودید.

بله، جزء همان بیست سی نفر اولیه بودم. هنوز گروه زبان و ادبیات فارسی دایر نشده بود، اما در دانشسرای عالی تربیت‌معلم گروه مستقل ادبیات فارسی وجود داشت. در دانشگاه یزد، در گروه فارسی عمومی مشغول شدم. بعدها دانشگاه تربیت‌معلم، در دانشگاه یزد ادغام شد و این گروه هم به گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یزد ارتقا یافت. این گروه که الان بیشتر از ۵۰ سابقه سال دارد، در دانش‌سرای عالی تربیت‌معلم آغاز به کار کرد، که آنجا بعداً تبدیل شد به دانشگاه تربیت‌معلم و بعدها در دانشگاه یزد ادغام شد که واقعاً یکی از گروه‌های بسیار خوب زبان و ادبیات دانشگاه یزد بود؛ البته چند نفر از استادانمان به رحمت خدا رفتند، ولی بقیه الان در دوره‌های کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری، در گرایش‌های محض و پایداری مشغول تدریس هستند.

مردم افغانستان را از ما جدا نگیرید. من اصلاً نمی‌خواهم سیاسی حرف بزنم، نمی‌خواهم مرزبندی کنم. مردم افغانستان یعنی ما. ما یک همایش فیلم‌های ایرانی داشتیم، خبرگزاری‌های آنجا با من مصاحبه کردند و پرسیدند: هدف شما از برگزاری این هفته فیلم چه بود؟ گفتم هیچ هدفی نداشتیم، گویی در بخشی از ایران داریم خدمت می‌کنیم. زبان مردم، فرهنگ مردم، ادبیات مردم، با ما یکی است زمانی که در دوره کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت‌مدرس بودم، گاهی ظهرها نزد یک استاد پاکستانی به نام پروفسور مهرنور محمدخان زبان اردو می‌خواندم. بعد از مدتی، در حالی‌که در دانشگاه تهران دکتری می‌خواندم، یک بار ایشان من را دیدند و گفتند برو پاکستان، ما آنجا استاد نیاز داریم. وقتی من رفتم وزارت علوم، گفتند الان پاکستان کسی هست؛ ولی بنگلادش کسی را نداریم؛ بنابراین آنجا را انتخاب کردم و ۱۲ اسفند سال ۱۳۷۲ رفتم بنگلادش.

* یعنی همزمان که دانشجوی دکتری بودید؟

بله. درس‌هایم تمام شده بود و داشتم پایان‌نامه می‌نوشتم. موضوع رساله‌ام را انتخاب کرده بودم که رفتم آنجا. این هم جالب است بگویم، من داشتم روی تصحیح شرح خاقانی کار می‌کردم، کارتن کتاب‌ها و شرح و بخش اعظمی را که کار کرده بودم دزد برد؛ بنابراین وقتی رفتم دانشگاه داکا، دوباره به دانشگاه تهران درخواست دادم و از نو برایم موضوع تصویب کردند و فرستادند. در نهایت با راهنمایی مرحوم استاد مظاهر مصفا و مشاوره استاد درخشان، «چهار عنصر در شعر فارسی تا حمله مغول»، موضوع پایان‌نامه یا همان رساله دکتری من شد.

من از سال ۷۲ تا ۷۵ که در دانشگاه داکای بنگلادش بودم به لطف خداوند بزرگ و با همکاریهای خوب سفارت ج. ا. ایران و رایزنی فرهنگی، خدمات خوبی انجام شد؛ من اینها را شکراً عرض می‌کنم نه فخراً. آن زمان سه دانشجوی فوق‌لیسانس داشتیم و با کمک رایزنی فرهنگی ۱۲ نفر هم دانشجو برای کارشناسی آمدند، اما تا سال ۷۵ تعداد دانشجویان ما به حدود ۸۰ نفر رسید. من سال ۷۵ با کوله‌باری از خاطرات و افتخاراتی که کسب شده بود به ایران برگشتم.

* پس شروع تدریس زبان فارسی بیرون از ایران، نیمه اسفند ۱۳۷۲ در بنگلادش بود. بعد از سه سال برگشتید برای دفاع دکتری؟

در اسفند سال ۷۵ از رساله دکتری‌ام در دانشگاه تهران دفاع کردم و الحمدلله با نمره عالی مفتخر به اخذ دکترای زبان و ادبیات فارسی شدم و کار خود را در دانشگاه یزد ادامه دادم و در دانشگاه‌های پیام‌نور تفت، اردکان و دانشگاه یزد نیز به تدریس و ارائه خدمت پرداختم. مدتی مسئولیت کتابخانه مرکزی دانشگاه را به عهده داشتم (از ۷۶ تا ۷۹)، و بعد از آن در سال ۱۳۷۹ به عنوان رئیس منطقه ۴ دانشگاه پیام‌نور کشور منصوب شدم؛ یعنی استان‌های یزد، کرمان، هرمزگان و سیستان‌و بلوچستان، که مرکز آن در یزد بود. در طول مسئولیت توانستم علاوه بر جاهایی که قبلاً پیام نور دایر بود، در شهرهای ایرانشهر، چابهار، قشم، سراوان، خاش، در استان سیستان و بلوچستان، بستک، جزیره کیش و بندر لنگه و حاجی آباد، در استان هرمزگان، ابرکوه در استان یزد، و حتی طبس که در آن زمان از شهرهای استان یزد بود، با همکاری مسئولان آن شهرها، و سازمان مرکزی پیام نور، واحدهایی از پیام‌نور دایر کنم.

* چه سالی رایزن فرهنگی شدید؟

از ۱۵ مرداد سال ۱۳۸۲ به عنوان رایزن فرهنگی ایران در افغانستان، انتخاب شدم که به مدت سه سال به کابل رفتم؛ یعنی پس از دوره اول طالبان، از مرداد ۱۳۸۲ تا مرداد ۱۳۸۵ اولین رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان و شهر کابل بودم. حامد کرزی تازه به عنوان رئیس‌جمهور منصوب شده بود. دوران سختی بود؛ ولی ما الحمدالله خوب کار کردیم. شاید چیزی حدود ۱۰۰ هزار جلد کتاب و هزاران جلد نشریه در دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ها و مراکز فرهنگی آنجا پخش کردیم. می‌دانید که زبان کشور افغانستان فارسی است و مردم علاقه مند و دوستدار این زبان هستند. من حدود ۴۰ نشریه و مجله ادبی فارسی را مشترک شده بودم و از هر شماره ۱۰۰ نسخه می‌آمد به آدرس خانواده من در تهران. خانواده من اینها را کارتن می‌کردند، می‌بستند، و با پیک یا ماشین می‌فرستادند به گاراژی در شرق تهران و از آنجا مستقیم می‌آمد به رایزنی فرهنگی در کابل، خیابان وزیر اکبر خان. آنجا هم کسی را استخدام کرده بودیم که نشریات را با دوچرخه می‌برد بین دبیرستان‌ها، مدارس ابتدایی، وزارتخانه‌ها و کتابخانه‌ها توزیع می‌کرد. مردم از این کار بسیار خوشحال بودند.

* چه مجله‌ها و نشریاتی را بیشتر دوست داشتند؟

ببینید، مردم افغانستان را از ما جدا نگیرید. من اصلاً نمی‌خواهم سیاسی حرف بزنم، نمی‌خواهم مرزبندی کنم. مردم افغانستان یعنی ما. ما یک همایش فیلم‌های ایرانی داشتیم، خبرگزاری‌های آنجا با من مصاحبه کردند و پرسیدند: هدف شما از برگزاری این هفته فیلم چه بود؟ گفتم هیچ هدفی نداشتیم، گویی در بخشی از ایران داریم خدمت می‌کنیم. زبان مردم، فرهنگ مردم، ادبیات مردم، با ما یکی‌ست. بخشی از ملت پشتون هستند، ما و پشتون‌ها اصالتاً یکی هستیم. زبانمان مقداری فرق می‌کند؛ اما ریشه‌اش را می‌شود گفت که یکی‌ست، بسیاری از الفاظ ما برابر است.

قراردادی بستیم با مؤسسه رسانه‌های تصویری، و با افتخار می‌گویم ۲۰ هزار فیلم ایرانی خریدیم و بردیم افغانستان، تلویزیون‌های افغانستان، سریال‌ها و فیلم‌های ایرانی پخش می‌کردند و بسیار مؤثر بود و همه آنها خوشحال بودند. همزمان با حضور در رایزنی فرهنگی، من در دانشگاه کابل، که بعدها شد پوهنتون کابل، خدمت، و ادبیات فارسی (دری) تدریس می‌کردم.

* پوهنتون به جای دانشگاه؟ اگر اشتباه نکنم واژه‌ای از زبان پشتو است.

از زمانی که آقای اشرف‌غنی احمدزی، رئیس‌جمهور شد، بسیاری از اسامی را به زبان پشتو تبدیل کرد. مثلاً پیش از آن نوشته بود دانشکده، بعد از آن شد: پوهنزی؛ اما از همان زمان متأسفانه حتی تابلو دانشگاه کابل کنده شد و اسم دانشگاه کابل یکی به انگلیسی و یکی به پشتو درج شد. در حالی که زبان بیش از نیمی از مردم فارسی بود، حتی لفظ فارسی را از دانشگاه انداختند. با این اوصاف، آن زمان روزگار بدی نبود، از این مردمِ خوبِ افغانستان بسیار مهربانی و صمیمیت دیدیم. اراده می‌کردیم با وزیرهای مربوط، مثل فرهنگ‌وارشاد، تحصیلات عالی، اطلاعات و فرهنگ و… ملاقات داشته باشیم، دیدار انجام می‌شد. اینقدر با هم صمیمی بودیم.

* کی به ایران برگشتید؟

سال ۱۳۸۵، با اتمام مأموریت، دوباره به ایران و به دانشگاه یزد برگشتم. سه سال رئیس دانشکده بودم و هم در گروه ادبیات تدریس می‌کردم. سال ۱۳۹۰ توفیقی شد به عنوان استاد اعزامی برای تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مطالعات بین‌المللی شانگهای، به دانشگاه شانگهای رفتم. از فروردین ۱۳۹۰ تا تیر ماه ۱۳۹۲ آنجا بودم. چین مقررات خاص خودش را دارد، سالی حدود ۱۲ دانشجو بیشتر نمی‌گرفت و این شرط، هم در دانشگاه مطالعات بین المللی شانگهای، و هم در پکن اجرایی بود. قانون به این صورت بود که وقتی این ۱۲ نفر فارغ التحصیل می‌شدند، باید در سال بعد حتماً کار می‌داشتند، در غیر این صورت آن گروه یا تعطیل می‌شد یا تعداد کمتری دانشجو می‌گرفتند که خوشبختانه در آن دو سال دوره ما، دانشجوها بسیار پرتلاش بودند و درسشان که تمام شد ۵ نفر از دختران دانشجو به ایران آمدند و برای مترجمی زبان فارسی در شرکت‌های چینی که در راه‌سازی، آزادراه شمال و بزرگراه اصفهان و غیره، کار می‌کردند، مشغول فعالیت شدند.

* یعنی پیگیری شغل بعد از تحصیل این دانشجویان زیر نظر شما بود؟

نه، ما فقط فارسی بخوبی به آنها آموختیم، یافتن کار به عهده خودشان بود. به قول پروفسور چِنگ تونگ که آن موقع همکار ما بود و بعد رئیس دانشکده شد و مدتی هم رئیس مرکز فرهنگی چین در ایران بود و در زمان مأموریت خود، به یزد و خانه ما هم آمده بود.

او می‌گفت: در ایران مگر دانشجویان ایرانی نمی‌خواهند سر کار بروند؟ گفتم چطور مگر؟ گفت: ما در چین برای اینکه برویم کاری پیدا کنیم، درس می‌خوانیم، گویا اینجا چنین مطلبی نیست. این نکته خیلی ظریف بود. دانشجویان چینی، هر سال موقع تعطیلات تابستان می‌رفتند هانگژو، گوانژو، پکن، تیان‌من و… و دو سه ماه آنجا دوره می‌دیدند، مجانی کار می‌کردند تا بتوانند کاری برای خودشان پیدا کنند. آنها می‌گفتند اینجا چند چیز در نظر ما هست: یک: فارغ‌التحصیلی، دو: کار، سه: ازدواج، چهار: منزل، پنج: وسیله نقلیه؛ بنابراین در دوره لیسانس کسی حق ندارد ازدواج کند و ازدواج با فامیل هم ممنوع است، حتماً باید غریبه باشد. بعد که فارغ‌التحصیل شدند، کار پیدا می‌کنند و بعد ازدواج می‌کنند. من از بعضی دانشجوها می‌پرسیدم خب چه اشکال دارد؟ شما خانم هستید، اول ازدواج کن بعد کار پیدا کن. این عبارت دانشجوی من است: نه، اگر من نتوانم خرج خودم را دربیاورم، ممکن است همسرم مرا به خانه پدرم برگرداند، بگوید من نمی‌توانم خرج تو را بدهم! ببینید، این عقیده است! من اینها را دقیق و مستند از قول دانشجویانم می‌گویم؛ بنابراین دانشجو دو یا سه تابستان وقتی تعطیل می‌شد، مجانی به شهرهای دیگر می‌رفت و دوره می‌دید تا بتواند بعد از فارغ‌التحصیلی بلافاصله به آن کار ادامه بدهد.

* یعنی در چین مسئله کار خیلی مهم است؟

بله و برای همین است که در چین شما از راننده لکوموتیو، کامیون، تا رفتگر شهرداری، نقاش ساختمان، جوشکار و غیره خانم‌ها را در کار می‌بینید. از آرایشگری که یک شغل زنانه است تا رانندگی مترو و اتوبوس.

* این دانشجویانی که زبان فارسی یاد می‌گرفتند باید عمده کارشان کار ترجمه می‌بود؟ چه شغل‌های دیگری می‌توانستند پیدا کنند؟

اگر کار ترجمه نبود می‌رفتند در یک مغازه یا شرکت کار پیدا می‌کردند، حتماً نمی‌بایست کار ترجمه باشد. اینها منتظر گرفتن لیسانس نمی‌شدند، عرض کردم در سه تابستان می‌رفتند کارآموزی و مجانی کار می‌کردند، شغل انتخاب می‌کردند. حالا بعضی می‌رفتند در یک کارخانه، بعضی می‌رفتند مثلاً آرایشگاه یا فروشندگی.

* پس لزومی نداشته کارشان با تحصیلشان مرتبط باشد.

بله، الا و لابد به کار ترجمه مشغول نمی‌شدند؛ بعضی‌ها فوق‌لیسانس یا دکترا قبول می‌شدند و می‌رفتند. که الان داریم چند نفر فوق‌لیسانس و دکترا خواندند و خودشان استاد شدند و در بعضی دانشگاه‌ها مشغول کارند و اصلاً دوره ادبیات فارسی دایر کردند. حتی من را هم برای تدریس دعوت کردند، درست به خاطر ندارم که کدام شهر بود، ولی دولت چین نگذاشت؛ چون چینی‌ها افراد بالای ۶۵ سال را برای کار راه نمی‌دهند. آن دو سال الحمدالله خوب کار شد، کارهای فرهنگی کردیم، چند نشست ادبیات فارسی برگزار کردیم، با استادان چینی کار کردیم، نمونه‌اش کتاب «آداب و رسوم چین» با پروفسور ژان لی مینگ است که چاپ شد. با استادان دیگر مقاله کار می‌کردیم.

بعد از اینکه من از چین آمدم، نیز دوباره دعوت شدم و یک سخنرانی در دانشگاه شانگهای داشتم.

* چه سالی از چین برگشتید؟

سال ۱۳۹۲ به ایران برگشتم، اینجا در خدمت دوستان مسئولیت دانشکده را به عهده گرفتم. سال ۱۳۹۷ به دنبال درخواست‌های مکرر بنگلادشی‌ها اعم از سفیر و استادانی که به ایران می‌آمدند، این حقیر کمترین، برای تدریس دوباره به دانشگاه داکا، در پایتخت کشور بنگلادش رفتم. من فکر می‌کنم شاید دوازدهمین یا سیزدهمین نفری بودم که به آنجا رفتم؛ یعنی دوباره اعزام شدم، حاصل آن هم کتاب «همای ادب فارسی»، ارج‌نامه پروفسور محمدکاظم کهدویی است. یکی از استادان آنجا پروفسور محمد ابوالکلام سرکار، که رئیس دپارتمان فارسی بودند، بعد از اینکه من آمدم، با توجه به آموخته‌ها و مطالبی که به‌دست آورده بود، این کتاب را نوشت و آنجا چاپ کرد و برای ما فرستاد.

سفیر ایران وقتی با خانم شیخ حسینا، که قبل از این دولت داشت و نخست وزیر بود، ملاقات کرده بود، می‌گفت این خانم گفته بود من با لالایی‌های مادرم که شعر حافظ می‌خوانده به خواب می‌رفتم! وقتی من با خانم دکتر شیرین‌اختر، رئیس دانشگاه چیتاگونگ ملاقات کردم، می‌گفت اسم من شیرین است، شیرین‌اختر فارسی است. پدر من به فارسی شعر می‌خواند، پدربزرگ من شعر فارسی می‌گفت و ما همه با زبان فارسی آشناییم. برادر وزیر داخله بنگلادش، غزل‌های حافظ را کاملاً از حفظ می‌خواند چنانکه گفتم، در سال ۱۳۷۳ و فقط در دانشگاه داکا سه نفر فوق‌لیسانس و ۱۲ نفر دانشجوی ارشد مشغول به تحصیل بودند؛ اما من امروز، می‌توانم این افتخار را برای خودم ثبت کنم که در دانشگاه‌های سه شهر داکا، راجشاهی و چیتاگونگ که بزرگترین دانشگاه جنوب در شهر چیتاگونگ در کنار خلیج بنگال است، گروه یا دپارتمان زبان و ادبیات فارسی دایر است و حدود ۸۰۰ نفر دانشجوی فارسی در دوره‌های کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری در حال تحصیل‌اند. حدود ۳۰ پروفسور (استاد) و دانشیار و استادیار مشغولند _که باز هم شکراً عرض می‌کنم_ همه، بدون واسطه یا با واسطه دانشجوی این بنده بودند؛ یعنی آن سه نفر اول و نفرات بعد که فوق‌لیسانس بودند و بعضی‌ها آمدند در ایران دکترا گرفتند، اینها مستقیم دانشجوی بنده بودند و الان پروفسورند (استادند). بعدها شاگردان آنها هم به پروفسوری (استادی) رسیدند و تدریس می‌کنند. صدها نفر فارغ‌التحصیل لیسانس و فوق‌لیسانس زبان و ادبیات فارسی داریم. در بنگلادش خیلی توجه به کار ندارند. الان در گروه‌های ادبیات مثلاً ۸۰ نفر یا ۱۰۰ نفر دوره لیسانس می‌آیند، چون آزاد است. دوره قبل این‌طور نبود، فقط امتحان می‌دادند افرادی که مدرسه عالیه خوانده بودند و زبان عربی خوانده بودند و تا اندازه‌ای با زبان فارسی آشنا بودند می‌آمدند. هنوز هم گاهی در مدارس عالیه، بوستان و گلستان تدریس می‌شود.

* اتفاقاً می‌خواستم این سوال را بپرسم که آیا بچه‌هایی که خارج از ایرانند یا ایرانی نیستند و زبان فارسی یاد می‌گیرند، مهارت خواندن منابع کلاسیک ادبیات فارسی را به‌دست می‌آورند؟

بستگی دارد که خود افراد چقدر بخواهند و اگر استاد ایرانی آنجا می‌رود، چقدر توجه دارد و وقت می‌گذارد. بعضی از عزیزانی که تشریف می‌برند برای تدریس، گاهی خیلی به گروه فارسی کاری ندارند، در هفته دو ساعت می‌روند، سری به دانشگاه می‌زنند و بقیه هم مشغول کار خودشان می‌شوند. بنده تمام‌وقت، از اول تا آخر هفته در خدمت دانشگاه بودم. دانشجویان را همراهی می‌کردم: در خیابان، در موزه، در پیک‌نیک یا گردش، همراهشان بودم، یکی‌یکی تعریف می‌کردم، خانه ما می‌آمدند، حافظ خوانی داشتیم و… بنابراین علاقه مندان فارسی خوب یاد می‌گرفتند.

* از روی چه منابعی می‌خواندند؟

آنجا منابع فارسی، انگلیسی و بنگالی هست. آنهایی که فارسی می‌دانند، کتاب‌های فارسی در اختیارشان می‌گذاریم و در کل عنوان‌های درسی همین عنوان‌های فارسی است؛ تاریخ ادبیات می‌خوانند، ادبیات معاصر، دیوان پروین اعتصامی، حافظ، بوستان، گلستان، سفرنامه، سیاست‌نامه و… همین کتاب‌ها را می‌خوانند.

بعضی‌ها که در مدرسه عالیه یا مدارس قومی درس می‌خوانند_ که تعدادشان هم زیاد است، مثل اینکه قریب به ۱۵ هزار مدرسه قومیه در بنگلادش هست_ در این مدارس قومی یا مدارس علمیه، الفبای زبان عربی و فارسی که یکی‌ست، الفبا را می‌خوانند، صرف و نحو را می‌خوانند، بوستان و گلستان را می‌خوانند، پندنامه عطار و بعضی کتاب‌های دیگر را می‌خوانند و با ادبیات فارسی آشنا هستند. اولین بار که من در اسفند سال ۱۳۷۲ همراه سفیر و پسرش به نماز عید فطر رفتیم، طبیعتاً خطبه‌های نماز را به زبان بنگالی می‌خواندند؛ اما یکدفعه دیدم خطیب می‌گوید: کما قال سعدی شیرازی: بَلَغَ العُلی بِکَمالِه....

من همان روزهای آغاز کار در دانشگاه، یک روز صبح، از منطقه گلشن دو، وارد سرویس دانشگاه شدم، از این مینی‌بوس‌های کوچک بود که به آن مایکروباس می‌گفتند، یکی از استادان پیرمرد به انگلیسی پرسید: شما اهل کجایید؟ گفتم ایران. با خوشحالی دست دراز کرد و با من دست داد و گفت: شیخ سعدی رحمت‌الله علیه، خیام رحمت‌الله علیه، حافظ شیرازی رحمت‌الله علیه، فردوسی رحمت‌الله علیه. یک به یک اینها را نام برد!

* پس با فارسی و شاعران کلاسیک ما آشنا بودند.

بله! سفیر ایران وقتی با خانم شیخ حسینا، که قبل از این دولت داشت و نخست وزیر بود، ملاقات کرده بود، می‌گفت این خانم گفته بود من با لالایی‌های مادرم که شعر حافظ می‌خوانده به خواب می‌رفتم! وقتی من با خانم دکتر شیرین‌اختر، رئیس دانشگاه چیتاگونگ ملاقات کردم، می‌گفت اسم من شیرین است، شیرین‌اختر فارسی است. پدر من به فارسی شعر می‌خواند، پدربزرگ من شعر فارسی می‌گفت و ما همه با زبان فارسی آشناییم. برادر وزیر داخله بنگلادش، غزل‌های حافظ را کاملاً از حفظ می‌خواند. شما به بازار بنگلادش که بروید به فارسی نوشته: ایرانی چای، تازه چای، اصفهانی چای، مناطقی مانند پاکیزه بازار، محمدپور، حسن‌پور، فیلخانه، شاه باغ (باغِ شاه)، همه کلمات فارسی است. سر درِ بسیاری از مراکز قدیمی مثلاً مسجد ۶۰ گنبد، مسجد امام‌رضا، مسجد سهروردی، شهید منار، و… نام آن آمده که بعضی نیز به فارسی نوشته شده است؛ بنابراین در آن سرزمین زبان و ادب فارسی جایگاه والایی داشته است، وجود حدود هشت هزار واژه فارسی و اسلامی، در زبان بنگالی، نشانگر همین جایگاه والاست. افرادی که برای تحصیل می‌آمدند، تقریباً با فارسی آشنا بودند. دانشجویان آن زمان من، و استادان این زمان به زبان فارسی مسلطند. بعضی‌ها هنوز روی آثار پارسی کار می‌کنند، یکی از آنها آمد از دانشگاه فردوسی مشهد دکترا گرفت، یک نفر از دانشگاه تهران، یک نفر از دانشگاه تربیت‌مدرس و امروزه همه استاد یا پروفسورند.

* الان با این افراد در ارتباطید؟

کاملاً! آثار و مقاله‌هایشان را می‌فرستند، من اینجا کمک می‌کنم و اصلاحاتی که لازم باشد انجام می‌دهم. خودم عضو انجمن فارسی بنگلادش هستم. علاوه بر آن با چینی‌ها، و افغانستانی‌ها هم در ارتباط هستیم. من سه دوره در شهر دهلی در دوره‌های بازآموزی برای استادان فارسی هندوستان تدریس کردم؛ یعنی تمام استادان باسابقه فارسی هند به چهره و نام من را می‌شناسند، که البته بعضی از آن استادان، چهره در نقاب خاک کشیده‌اند.

با قریب به اتفاق استادان فارسیِ افغانستان، هندوستان، بنگلادش، چین، تاجیکستان و ارمنستان، آشنایی نزدیک داریم. و این یک افتخار است. از استادان بزرگ فارسی که به رحمت حق رفته‌اند، می‌توان به مرحوم استاد نذیر احمد، استاد امیر حسن عابدی، استاد اظهر دهلوی، از هند، و استادان زین یان شن، و جان هون نین، از چین، اشاره کرد.

اولین بار که من در اسفند سال ۱۳۷۲ همراه سفیر و پسرش به نماز عید فطر رفتیم، طبیعتاً خطبه‌های نماز را به زبان بنگالی می‌خواندند؛ اما یکدفعه دیدم خطیب می‌گوید: کما قال سعدی شیرازی: بَلَغَ العُلی بِکَمالِه علاوه بر سه دوره ۱۵ روزه تدریس در دهلی و بازآموزی استادان فارسی، حدود ۱۰ سمینار در شهرهای مختلف هندوستان شرکت کردم و هر بار به مدت یک هفته همراه استادان در بین مردم بودیم. دو سه دوره هم فقط برای سخنرانی و ارائه مقاله، در دانشگاه‌های حیدرآباد، علیگره، دهلی و جامعه ملیه اسلامیه، جواهرلعل نهرو دعوت شدم. اخیراً هم در خصوص داراشکوه، سمیناری در دانشگاه نهرو برگزار شد (هفتم و هشتم آذرماه) که من هم مقاله‌ای در خصوص «تجلی عرفان در اشعار داراشکوه» ارائه کردم. ضمناً عضو هیأت تحریریه مجله علمی بنیاد تحقیقات داراشکوه هم هستم.

یک دوره ۱۵ روزه هم در ارمنستان، علاوه بر تدریس در دانشکدۀ لازاریان، با استادان فارسی آنجا کلاسهای بازآموزی داشتم، الحمدلله آنجا هم استادان بزرگی دارد؛ مثل پروفسور وارطان واسکانیان و دیگران. ادبیات فارسی آنجا هم جایگاه خوبی دارد.

* با توجه به تجربه‌های شما، اوضاع و جایگاه زبان فارسی بیرون از ایران چطور است؟

به صورت کلی عرض می‌کنم امروزه، آنطور که رایزن فرهنگی هندوستان در ایران، بیان می‌کرد، الان زبان فارسی به عنوان یکی از نُه زبان اصلی و مادر در هندوستان به ثبت رسیده است و در آنجا جایگاه ویژه‌ای دارد و معتقدند اگر کسی بخواهد تاریخ و فرهنگ هندوستان را بشناسد، لازم است که زبان و ادبیات فارسی را بداند. بهترین تاریخ‌ها، از سیرالمتأخرین گرفته تا تاریخ فرشته، تاریخ‌هایی که مربوط به علماست، تذکره‌های شعر، دستورهای زبان فارسی و… اینها همه به فارسی است. تعدادی اندک از این کتب را هم بنده تصحیح کردم یا در حال تصحیح هستم؛ مثلاً نرگسستان که ترجمه منظوم "رامایانا" است و چَندرمَن کایته، حدود ۵۰۰۰ بیت را از سانسکریت به نظم فارسی ترجمه کرده است. یا مثلاً کتابی هست به نام بِشَن‌پوران یا بَشنوپوران، که داریم در بخش عرفانی بِهاگوَت‌گیتا با پروفسور راجندرکمار، استاد بازنشسته دانشگاه دهلی روی این کتاب کار می‌کنیم، کار تصحیحش تمام شده و نزدیک به چاپ است. اصلاً نمی‌شود از جایگاه زبان و ادبیات فارسی غافل شد منتها نمی‌دانم می‌توانم اینجا گله کنم یا پیشنهاد بدهم؟

* بله بفرمائید!

خدمت عزیزان بزرگوار وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، عزیزان وزارت خارجه، آموزش و پرورش، فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگ، و…، عرض می‌کنم که دانشگاه در هندوستان منحصر به دهلی نیست؛ زبان مردم سرزمین هند، تا ۱۸۳۶ م. که به دستور انگلیسی‌ها زبان فارسی در ادارات ممنوع شد، قریب به ۷۰۰ سال زبان فارسی بود. از بیجاپور و گل‌کنده در جنوب و حیدرآباد، تا شرق هندوستان در مرادآباد و بنگال، تا شمال و آسام و گواهاتی، تا دهلی و کشمیر و گُجَرات و بنارِس و… هر کجا بروید زبان و ادب فارسی بر دیوارهای آنجا کاملاً خودنمایی می‌کند. در بیجاپور دیدم که سنگ‌نوشته‌های دیوارها همه به فارسی است و مربوط به حدود ۴۰۰ سال پیش! بهترین تاریخ‌ها به فارسی نوشته شده، منتها در سال ۱۸۳۶ توسط کمپانی هند شرقی ممنوع شد و توضیحش هم جایگاه خود را دارد و من اینجا وقت شما را نمی‌گیرم.

هنوز که هنوز است در هندوستان حدوداً در ۶۰ دانشگاه فارسی تدریس می‌شود؛ یعنی دپارتمان دارد، یا اختصاصی و یا عمومی. گاهی از وزارت علوم یک استاد می‌رود دهلی، در حالی که دهلی به تنهایی سه دانشگاه بزرگ دارد که زبان و ادبیات فارسی تا دوره دکتری در آن تدریس می‌شود: دانشگاه جواهر لال‌نهرو، دانشگاه دهلی و دانشگاه جامعه ملیه اسلامیه. جاهای دیگر هم هست: در دانشگاه علیگر تا دوره دکتری تدریس فارسی هست و استادان فاضلی هم دارند؛ ماشاالله. در دانشگاه کشمیر تا دوره دکتری هست. و چه دپارتمان خوبی دارد. در دانشگاه کلکته تا دوره دکتری دارد. در دانشگاه شانتِنیکِتَن و… ما همه جا دپارتمان‌های فارسی داریم و باید استاد به آنجاها هم برود و در آموزش زبان و ادبیات فارسی، یاریگر استادان آنجا باشد.

ما با دولت و سفارت و رایزن فرهنگی هندوستان، آقای دکتر بلرام شُکلا که حتماً می‌شناسید، همکاری نزدیکی داریم؛ ایشان ضمن اینکه استاد سانسکریت اند، در زبان و ادبیات فارسی هم مهارت دارند، حتی ۲۰۰ غزل شمس تبریزی را به هندی ترجمه کرده‌اند. ایشان الان در ایران‌اند و انصافاً برای اعتلای فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی و ارتباط خوب بین دو کشور دارند تلاش می‌کنند، سمینار برگزار می‌کنند، همراهی و همکاری ایشان بسیار چشمگیر است و باعث افتخار. اما متأسفانه چنین نیروهای فعّالی کم داریم.

* موضوعی که گفتید، موضوع مهمی است. الان سیاست وزارت علوم چگونه است؟ آیا وقتی کشوری تعداد دانشگاه‌های بیشتری برای زبان و ادبیات فارسی دارد، تعداد استادانی که به آنجا اعزام می‌شود هم بیشتر است؟

به نظر می‌رسد چنین نیست. باید اینگونه باشد که برای دانشگاه‌های بزرگ کشورها، استاد فارسی اعزام شود. برای هندوستان، تعداد چند نفر استاد مجرب لازم است. در دیگر کشورها هم، به ویژه همسایگان؛ البته بعضی موارد شاید بستگی به سیاست‌های متقابل دارد که بنده به آنها وارد نمی‌شوم. الان به فضل خدا یکی از همکاران دانشگاه شهرکرد دارند تشریف می‌برند به شهر راجشاهی بنگلادش، یکی از همکاران قرار بود بروند چیتاگونگ و یکی هم به دانشگاه داکا. گویا سه استاد دارند به آنجا می‌روند. در دانشگاه‌های دهلی الان چند سالی‌ست، فکر می‌کنم حدود ۱۰ سال است، اصلاً استاد فارسی اعزام نشده است.

* چرا؟ ایراد کار کجاست؟ آیا استادان تمایل ندارند یا بین وزارت علوم و وزارت خارجه یا سازمان فرهنگ و ارتباطات همکاری لازم وجود ندارد؟

من به خودم اجازه نمی‌دهم خیلی در این زمینه وارد بشوم. اجازه دولت محترم هند یک طرف قضیه است، بودجه برای اعزام استاد طرف دیگر. ممکن است یک استاد برود آنجا و بگوید من، هم دهلی و هم یک یا دو دانشگاه دیگر را حمایت و در آنجا تدریس می‌کنم. حتماً برای کلکته استاد لازم است، حتماً برای گواهاتی یا کشمیر لازم است. اینها واقعاً التماس می‌کردند که شما را به خدا بیایید دانشگاه ما، ما نیاز داریم. می‌گفتند ما در شهر لکهنو اصلاً دانشکده شیعی داریم و اینقدر مردم علاقه‌مند به زبان و ادب فارسی هستند. ولی خب کسی را نفرستادند. در همه جای هندوستان وضع همینطور است؛ در حیدرآباد دانشگاه مولانا آزاد و دانشگاه عثمانیه این دو واقعاً علاقه مندند به همکاری. ما حتی تفاهم‌نامه امضا کردیم که استاد به آنجا برود که متأسفانه هنوز محقق نشده است.

زمان ملکه ویکتوریا، سفیر بریتانیا در هند می‌گوید یک کشتی به من بدهید؛ یک کشتی می‌آورد به هندوستان و آن را پر می‌کند از نسخه‌های خطی! قریب به اتفاق نسخ فارسی، و همچنین عربی، هندی و اردو؛ این‌ها را می‌برند به انگلستان و شما امروز می‌بینید کتابخانه ایندیا آفیس لندن پر است از این نسخه‌های خطی که میکروفیلم‌هایش را با درآمد بسیار بالا می‌فروشند من نمی‌دانم علت کجاست ولی امیدوارم اگر موانعی هست برطرف بشود. نه تنها به شهر دهلی، بلکه به دانشگاه‌های مهمی در جنوب، شرق، غرب و شمال آن کشور هم استاد برود. ما گاهی ۴ یا ۵ استاد در دانشگاه‌های حلب، دمشق یا حُمص سوریه داریم. لازم است با همکاری دو دولت بزرگوار و محترم و در پی تفاهم‌نامه‌های فرهنگی‌ای هم که داریم، برای دانشگاه‌های مختلف هندوستان استاد برود انشالله. این کار قطعاً باعث دوستی‌ها و همکاری‌های بهتر خواهد شد. شاید جالب باشد بدانید که در دانشگاه عثمانیه حدود سه میلیون سند خطی داریم. چه پروژه عظیمی خواهد بود اگر در دانشگاه‌های مختلف، استادان نسخه‌های خطی را در جهت همکاری‌های دو کشور تصحیح کنند!

* ارقامی که از نسخ خطی گفتید، ثبت شده است؟

بله، ثبت شده اما ممکن است بسیاری دیگر در کتابخانه‌های شخصی باشد که رو نکرده‌اند و کسی خبر ندارد. مرکز میکروفیلم نور در دهلی، کتابهای کتابخانه های خصوصی و دولتی زیادی را به صورت میکروفیلم درآورده است. در آنجا کارهای خوبی شده، اگرچه هنوز در موزه ملی هندوستان و جاهای مختلف از این نسخ فراوان هست و لازم است که اینها با کمک دو دولت شناسایی و ثبت بشود، چون اینها شخصی نیست. جالب است بدانید زمان ملکه ویکتوریا، سفیر بریتانیا در هند می‌گوید یک کشتی به من بدهید؛ یک کشتی می‌آورد به هندوستان و آن را پر می‌کند از نسخه‌های خطی! قریب به اتفاق نسخ فارسی، و همچنین عربی، هندی و اردو؛ این‌ها را می‌برند به انگلستان و شما امروز می‌بینید کتابخانه ایندیا آفیس لندن پر است از این نسخه‌های خطی که میکروفیلم‌هایش را با درآمد بسیار بالا می‌فروشند. در دانشگاه داکا بنگلادش هم نسخه‌های خطی موجود هست منتها آنجا بخشی از این نسخ از بین رفته، ولی اخیراً دارند خوب نگهداری می‌کنند. بعضی که در خانه‌ها بوده به دلیل رطوبت بالا ورقه‌ها به هم چسبیده و از بین رفته. من نسخه‌های خطی کتابخانه حکیم حبیب‌الرحمان را فهرست کردم، بسیاری از اینها غیرقابل استفاده است؛ مثلاً کتاب پانصد صفحه است، اما تمام برگ‌ها به هم چسبیده و بی ثمر است. به سبب وجود رطوبت بالا و نگهداری نامناسب در گذشته، بسیاری از نسخ خطی از بین رفته و غیر قابل استفاده شده است.

* امکان ارسال اینها به ایران وجود دارد؟

اصلاً. اینها، چه مراکز دولتی و چه مجموعه داران خصوصی، در اینکه کتاب در اختیار افراد بگذارند مشکل دارند. هر کشوری دلایل و نظر خودش را دارد و خب متأسفانه نسخه‌ها از بین می‌رود؛ البته نباید خیلی ناشکری کنیم، گاهی هم در مواردی دولت هندوستان همکاری می‌کند، استادان تصحیح می‌کنند. همین الان هم گاهی رساله‌های دکتری را برای داوری پیش من می‌فرستند، کمک می‌کنیم. نسخه‌های خطی دارد تصحیح می‌شود، باید تشکر و قدردانی کرد. از زمان منشی نوَلکشور خیلی کتاب چاپ شد. ایشان بسیاری از کتاب‌های فارسی را در چاپخانه‌ها یا مطابع بنگلور، کلکته، بمبئی و دهلی و کانپور و لکهنو و… چاپ کرد. شاید هزاران نسخه چاپ سنگی از آن زمان در دست داریم. این کارها شده؛ ولی امیدواریم با کمک رایزن محترم فرهنگی، سفیر بزرگوار هندوستان، دو دولت ایران و هند در راستای کارهای فرهنگی مساعدت بیشتری از خود نشان بدهند. اتفاقاً چاپ دوم همین کتاب نرگسستان، با همکاری و کمک مالی سفارت و مقدمه جناب سفیر هندوستان چاپ شد.

* در مورد نسخه‌های خطی می‌دانید در کجا بیشتر هستند؟

در خصوص نسخ خطی، در غالب دانشگاه‌ها بویژه دانشگاه عثمانیه حیدرآباد، موزه ملی دهلی، موزه‌ها و کتابخانه‌های مختلف ملی در کلکته و…، نسخه‌های خطی فارسی موجود است. بعضی چاپ شده و بعضی باقی مانده که انشاالله با کمک دو دولت محترم، استادان فارسی در این زمینه کار کنند. به نظر من که قطعاً بزرگان زبان ادبی فارسی تأیید می‌کنند، هر نسخه فارسی که در هندوستان هست و کسی می‌خواهد تصحیح کند، لازم است که یک استاد هندی با یک استاد فارسی، با هم این کار را انجام دهند.

* یعنی حتماً باید این کار مشترک باشد.

حتماً! چون موارد بسیاری هست از مطالب و رساله‌های متعدد دکتری یا کتاب‌هایی که آنجا چاپ شده، پر از اشتباه است؛ مثلاً گاهی در گذاشتن نقطه برای یک کلمه اینقدر سهل‌انگاری شده که بین جز، حر، چر هیچ فرقی نگذاشتند! گاهی دَر است، گاهی دُرّ است! عرض می‌کنم فضل و دانش استادان هندی بالاست، به دلیل اینکه از منابع فارسی، هندی و انگلیسی استفاده می‌کنند پس دانش والایی دارند، اما ممکن است آن مهارت کامل را در زبان فارسی نداشته باشند؛ بنابراین تصحیح نسخه با مشکل روبرو می‌شود. مثلاً همین حالا که من نسخه بَشن پوران را تصحیح کردم، باز فرستادم هند، نزد پروفسور راجندر کُمار تا اشکال‌ها را رفع کند. ممکن است من در مورد واژه‌ای گفته باشم اسم خاص است، در حالی که شاید یک قوم یا یک گروه باشد. حتماً این کارها باید کنار هم صورت بگیرد. انشاالله.

* برای پایان گفتگو هم صحبتی دارید؟

مطلب نهایی که لازم است عرض کنم، اینکه متأسفانه، بسیاری از محققان و پژوهشگران بزرگ زبان و ادبیات فارسی، در شبه قاره، و حتی چین، تا مصر و شام و غیره، از دنیا رفته‌اند و کمتر کسی مانده است تا جای خالی آنان را پر کند. در این روزگار، دانشجویان به آموختن ابتدایی زبان، و گاهی مترجمی، و شاید آشنایی مختصر، اکتفا می‌کنند؛ در حالی که بخش اعظم تاریخ و ادبیات و فرهنگ در شبه قاره، و حتی دیگر کشورهای همسایه، به خط و زبان فارسی باقی مانده است، و آن مقدار که هنوز تصحیح نشده و به چاپ نرسیده، باید توسط پژوهشگران جدید این کار صورت بگیرد که امیدوارم نسل جدید، با توانمندسازی خود در این عرصه، رسالت اصلی خویش را انجام دهند؛ علاوه بر تصحیح، تحقیق و پژوهش نیز در این زمینه‌ها ضرورت دارد، اعم از نقد و بررسی سبک شناسانه و بلاغت و غیره.

در همین سفر اخیر به دانشگاه‌های جواهر لال نهرو، و جامعه ملیه اسلامیه، این انگیزه را در بعضی از دانشجویان دیدم که امیدوارم با حضور در ایران، و تلاش بیشتر، آینده‌ای درخشان در این زمینه داشته باشند.

برچسب‌ها