به گزارش خبرنگار مهر، رمان «داستان عاشقانه سرقت» نوشته پیتر کری به تازگی به عنوان نود و پنجمین عنوان مجموعه ادبیات امروز نشر افق به چاپ رسیده است.
نویسنده استرالیایی این رمان، موفق شده ۲ مرتبه جایزه من بوکر را از آن خود کند. بار اول برای رمان «اسکار و لوسیندا» در سال ۱۹۸۸ و بار دوم در سال ۲۰۰۱ برای رمان «روایت اصلی دار و دسته کلی». رمان «داستان عاشقانه سرقت» را در سال ۲۰۰۶ منتشر کرد که داستان آن درباره زندگی پرهیاهوی یک نقاش ورشکسته و عاصی است و مقابله گستاخانه او با جهان را به تصویر می کشد.
پیتر کری در سال ۱۹۴۳ در ویکتوریای استرالیا متولد شد. در جوانی در دفتری تبلیغاتی کار می کرد و در اوقات فراغتش داستان می نوشت. پیش از قبول مجموعه داستانش، ناشران ۴ رمانش را رد کردند. مجموعه داستان «مردی چاق» در سال ۱۹۷۴ چاپ شد و یک شبه او را به شهرت رساند. او در رمان «داستان عاشقانه سرقت» از هنرمندان بسیاری نام برده است، به همین دلیل برای آشنایی با این شخصیت ها، در انتهای این کتاب یک پی نویس درج شده است.
رمان «داستان عاشقانه سرقت» در ۵۶ فصل نوشته شده است و با امضای قرارداد حق کپی رایت، از نویسنده این کتاب با نام اصلی «Theft: A Love Story» خریداری شده و در ایران به چاپ رسیده است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
در نیویورک تاکسی ها کابوسی تمام عیارند. نمی دانم مردم چطور تحمل شان می کنند. شکایتم بابت صندلی های دل و روده بیرون ریخته شان نیست یا کمک فنرهای پیزوری یا پیچیدن به چپ های جنون آمیز، بلکه اعتقاد و ایمان عمومی رانندگانشان است؛ آن سیک های مالزیایی، مسیحی های لبنانی، مسلمان های هارلمی، روس های جزیره کانی، هندوهای بنگالی، یهودی های بروکلینی، بودایی ها، زرتشتی ها و خدا می داند دیگر کدام مذاهب. همه شان باوری به سختی سنگ دارند که اگر دست روی بوق لکنتی ماشین شان بگذارند دریای مقابل از هم شکافته می شود و راه برای شان باز می شود. شاید بگویید: «مردک، تو را چه به این حرف ها!»
باشد، من یک آدم پشت کوهی، سربرآورده از یک قصابی در باکوس مارش، ولی گوربابای همه شان، جدی می گویم، خفه خون بگیرید همه.
بله، می دانم خانم اخلاقی، که اصلا فکر سوادآموختن به آن ها، یک به یک نسناس شان، در مخلیه هیچ آدم عاقلی نمی گنجد، ولی آخر چه کار باید کرد موقعی که از پنجره اتاق می شنوم یکی از آن خنگ ها دستش را یک بند گذاشته روی بوق؟...
بنابراین، در آن وقت شب باید می رفتم سوپرمارکت؛ در آن ساعتی که آدم به خودش می گوید: می روم و جنگی برمی گردم، در آن ساعت که تمام مادربزرگ های معقول یهودی، قاعدتا باید در خانه به بستر می رفتند یا برای مراسم راش هاشانا، یا هر اسم دیگری که داشت، ماهی مخصوص شکم پرشان را تدارک می دیدند _ یا شاید هم اصلا آن لشگر ننه بزرگ ها در گرندیونیون یهودی نبود، مسیحی بود یا تاتار _ به هر حال، خدا شاهد است که آن زنان سالخورده، از جمله بی کلاس ترین پیرزن ها در نوع خود بودند که اگر پا به پای شان جلو نمی رفتی، با چرخ دستی خرید می زدند له و لورده ات می کردند. من هم که خسته و کوفته راهی دور و دراز، نابلد، آهسته کار. مگر خدا به دادم می رسید...
این کتاب با ۳۷۶ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۹۰ هزار ریال به چاپ رسیده است.