در روزشمار وقایع کاروان حسینی به روزی می رسیم که سیدالساجدین مردم کوفه را نهیب می زند و بدانها یادآوری می کند که چه بر سر خاندان نبوت آورده اند.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز پانزدهم محرم، سی و نهمین یادداشت وی را می‌خوانید:

پانزدهم محرم

«دوباره اسبان زین شدند و لگام خوردند و پرچم های گناه در میان سپاه طغیان و جنایت،

و ظلم و ستم و جهل و بیدادگری به اهتزاز درآمدند،

تا بار دیگر اسلام بدعت، اسلام خلافت و خلیفه گری، اسلام اشرافیت،

اسلام دروغ و فریب و سازش و نیرنگ، و اسلام ابوسفیان را به نمایش گذارند،

و با اسارت بازماندگان روز عاشور به مردمان شهر به شهر بگویند؛

 که این ما بودیم که حسین و یارانش را به مسلخ بردیم و آل الله را به اسارت گرفتیم.

و چه کس بهتر از شمر بن ذالجوشن، این منافق هرجایی برای فرماندهی؟

و همراه شمر، عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی و خولی بن یزید اصبحی با هزار سوار،

آماده شدند برای بردن کاروان به شام.

و مردمان، این بار آمده بودند به تماشا و تماشاگری.

سیدالساجدین در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان بر اَسترانی عریان.

سیدالساجدین زِدورادور، نگاه سرزنش باری به آن دنیاپرستان کرد.

گفت: ای مردم! بخاطر دارید که به پدرم نامه نوشتید و با او خُدعه کردید؟

با او هم پیمان شدید و هنگام حادثه تنهایش گذاشتید و به ستیز با او برخاستید؟

با چه روی می خواهید به رسول الله بنگیرید؟

 هنگامی که به شما بگوید؛

عترت مرا کُشتید، حریم مرا شکستید، و شما دیگر از اُمت من نیستید؟

آیا قرآن نخوانده اید که فرمود؛

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ. (۱)

و محمد، جز فرستاده ‏ای كه پیش از او هم پیامبرانی آمده و گذشتند، نیست‏.

آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، از عقیده خود برمی‏ گردید؟

چه بد توشه ای برای خود از پیش فرستادید.

مردمان خجل شدند و شرمگین.

و کسی از میان آنان فریاد کرد.

گف: غفلت کردیم و در این غفلت نابود شدیم.

و مردمان، گریه سر دادند و شیون کردند.

سیدالساجدین گفت: رحمت خدا بر کسی باد که پندم بپذیرد و سفارشم را دربارۀ خدا و رسول الله و اهل بیت او به خاطر بسپارد.

دیگری گفت: یابن رسول الله! موعظه مان کن که فرمانبر تواییم.

آن یکی گفت: پیمان ات را محترم می شماریم و دلهامان را به جانب تو روانه می کنیم،

و هوای ترا در سر می پروریم.

دیگری گفت: صلوات خدا بر جدّت.

تو فرمان بده تا یزید را از تخت به زیر کشیم و از آنانی که بر شما ستم کرده اند بیزاری جوییم.

و شمر، سکوت کرده و تنها ناظر بود.

چون که او می دانست امام کُشی، مُراد و مَرام پیروان ابوسفیان است،

و آنچه مردمان بر زبان می رانند، از سر شور است، نه از سر شعور!

سیدالساجدین، لحظه ای سکوت کرد.

 و سپس با تبسمی تلخ بر لب گفت: هیهات ای بی وفایان نیرنگ باز!

 میان شما و خواسته ها تان پرده ای کشیده شده است.

 آیا برآنید با من همانگونه رفتار کنید که با پدرانم کردید؟

 هرگز چنین نخواهد شد.

بخدا سوگند، هنوز آن زخم عمیقی که دیروز از قتل عام پدرم و فرزندان و اصحاب او در قلب من نشسته التیام نیافته.

هنوز داغ رحلت رسول الله را فراموش نکرده بودم،

که مصیبت های پدرم و فرزندان پدرم و جّد بزرگوارم، موی سر و محاسنم را سپید کرد.

 هنوز مزه تلخ آن آلام را در گلوی خود احساس می کنم.

و هنوز اندوه این غم های جان فرسا در سینه ام زبانه می کشد.

پس از شما می خواهم، نه از ما طرفداری کنید و نه با ما از در جنگ و دشمنی درآیید.

ای اهل کوفه! شادمان نباشید به این مصیبت که بر حسین وارد شد.

که این مصیبتی بس بزرگ و کیفر آن کس که او را کشت جهنم است.

جانم به فدای او که در کنار فرات شهید شد.

و دیگر سکوت کرد و هیچ نگفت.

............

۱- سوره آل عمران . آیه ۱۴۴