خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده است و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت میکند و امروز هفتم محرم، سی یکمین یادداشت وی را میخوانید:
هفتم محرم
«اشراف، سربازان را به کنار فرات گماردند و بتاخت سوی خیمه گاه آمدند.
به خیمه گاه که رسیدند، اسب گرداندند و عمرو بن حجاج فریاد کرد.
گفت: از امروز آب بیاب!
شبث بن ربعی گفت: راهی پیش رو ندارید جز بیعت با یزید.
و ابن اشعث گفت: به دستور ابن زیاد آب را برویتان بستیم شاید سر عقل بیایید.
کاروانیان با شمشیرهای آخته، برابر آنان به صف شدند.
مسلم بن عوسجه گفت: کجا رفت آن الفاظ پُرفریب، سرسبزی باغ ها و رسیدن میوه ها و جوشیدن چشمه ها؟
عمرو بن حجاج جواب داد: داستان از این حرف ها گذشته، فکری به حال خودتان کنید.
عابس گفت: اشراف کوفه! مگر شما نبودید که نامه نوشتید و فرزند پیامبر را سوی خود خواندید؟ قحط آب است یا قحط معرفت؟
شبث بن ربعی گفت: حرف تنها که قیمت ندارد.
حبیب بر آنان نهیب زد: فریب شیطان را نخورید، مگر شما چند سال دیگر زنده می مانید؟
ابن اشعث گفت: ما با حسین سر جنگ داریم مگر آنکه با یزید بیعت کند.
بُریر گفت: سرنوشتتان را به باطل گره نزنید. پدرانتان هم بیعت شکنی کردند که سال ها درمانده شدند. شما به پدرانتان اقتدا نکنید.
عباس، سواره از بلندای تپه قد کشید و با لحظه ای تامل از تپه سرازیر شد.
شبث بن ربعی سر اسب گرداند و رو به دیگران کرد.
گفت: برویم.
اشراف سوی اردوگاه تاختند و زهیر قدمی پیش گذاشت.
و فریاد زد: حق این سوی میدان است.
و سپس آرام با خود گفت: چرا این را نمی فهمید.»
نظر شما