ترجمه دو رمان نوجوان «تعطیلات با ابوقراضه» و «سرعت نور» توسط انتشارات آفرینگان منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، انتشارات آفرینگان به تازگی ترجمه ۲ رمان نوجوان را منتشر و راهی بازار نشر کرده است. یکی از این رمان ها «تعطیلات با ابوقراضه» نوشته جوی کاولی است که معصومه رستم زاد آن را به فارسی ترجمه کرده است.

«تعطیلات با ابوقراضه» در ۳۶ فصل کوتاه نوشته شده و نسخه اصلی آن در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسیده است.

در این رمان، ویلیام و ملیسا مجبور شده اند به مادربزرگ و پدربزرگ هیپی و پیرشان کمک کنند تا به کلبه تفریحی شان سر و سامان بدهند. این کلبه درست وسط ساندز قرار دارد. آن جا برق ندارد، تلفن همراه آنتن نمی دهد و ویلیام و ملیسا هیچ کس را جز خودشان ندارند. تا آن جایی که می دانند، نمی توان به این وضعیت، تعطیلات گفت...

در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

برعکسِ ملیسا که فقط شارژ تلفن همراهش را برداشته، من یک چراغ قوه با باتری های یدک، قطب نما، چاقوی نظامی سویسی ام، و جیره غذایی را هم که قبلا به آن اشاره کردم برداشته ام.

بابابزرگ با خوشرویی می گوید: «حتما دودکش پر از لانه پرندگان شده. برای این که بتوانیم آتش روشن کنیم اول باید دودکش را تعمیر کنی.» «فکر کردم وظیفه ام پیدا کردن مسیر روی نقشه بود.» خیلی آهسته گفتم ولی گوش های بابابزرگ سریع گرفتند.

با لهجه گاوچران ها می گوید: «خوندن نقشه کاری نداره. باید کارهای بهتر از اون انجام بدهی، رفیق. بستن نردبان با طناب! باز کردن راه دودکش!»

این کتاب با ۲۱۴ صفحه، شمارگان هزار و ۵۰۰ نسخه و قیمت ۹۵ هزار ریال منتشر شده است.

رمان نوجوان دیگری که در کنار «تعطیلات با ابوقراضه» به چاپ رسیده، کتاب «سرعت نور» است. این کتاب هم اثر جوی کاولی است اما ترجمه اش توسط آنیتا یارمحمدی انجام شده است.

این رمان در ۱۱ فصل نوشته شده و نسخه اصلی اش در سال ۲۰۱۴ به چاپ رسیده است.

جف شخصیت اصلی این رمان است که خودش را غرق دنیای امن ریاضیات کرده است. این وضع، با وجود پدری که پول را بیشتر از خانواده اش دوست دارد، برادری که در زندان است، خواهری که رازی در سینه دارد و مادری که ناسازگاری می کند، تعجبی ندارد. وقتی طوفان ولینگتون از راه می رسد، موجود عجیب و غریبی را هم با خود وارد زندگی جف می کند؛ پیرزنی که همه چیزهای بدیهی را به بازی می گیرد...

در قسمتی از این رمان می خوانیم:

جف می دانست به محض این که برسد خانه سیل سوال های مختلف روی سرش خراب می شود، ولی در حال حاضر نه، نمی توانست به هیچ کدامشان فکر کند. گفت: «قبلا بهم یه چیزایی گفتی که یه جورایی اتفاق افتادن، مثل بابا وسط شن. فکر کنم حرفت یه جورایی نمادین بود، نه؟ اما حرفت در مورد آندرئا واقعا اتفاق افتاد. مدرسه رو ول کرد. همه چیز عوض شد. مامان یا گریه می کنه یا داد و فریاد راه می ندازه. بکت بر می گرده نیوزلند و خونه مون از دستمون می ره. بازم اتفاقی هست که قرار باشه بیفته؟»

مِیزی با چشم هایی که پلک نمی زدند و نگاهی روشن بهش خیره شد. «بله. باز هم هست. انتخاب با خودته، جف. زمانی که وقتش برسه خودت می دونی باید چی کار کنی. اما اون موقع من دیگه نیستم. نمی تونم توی این رویا بیش از این دووم بیارم.»

«منظورت اینه که می می میری؟»

میزی با شنیدن این حرف زد زیر خنده. موجی که از توی سینه اش شروع شد و به دهان و چشم هایش و بعد کل بدنش رسید. می خندید و تکان تکان می خورد. بعد سرفه کرد. عصایش را کوبید زمین.

این کتاب با ۱۹۹ صفحه، شمارگان هزار و ۵۰۰ نسخه و قیمت ۹۰ هزار ریال به چاپ رسیده است.