مجموعه داستان «دست از این مسخره بازی بردار، اوستا» نوشته مو یان با ترجمه بابک تبرایی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان «دست از این مسخره بازی بردار، اوستا» نوشته مو یان نویسنده چینی برنده جایزه نوبل، به تازگی با ترجمه بابک تبرایی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است.

گوآن مویه نویسنده چینی در سال ۱۹۵۵ متولد شد و در ۱۱ سالگی در پی انقلاب فرهنگی چین، مدرسه را رها کرد و به کشاورزی و دامداری و بعدها کارخانه و ارتش رو آورد. او پس از آشنایی با ترجمه چینی آثار همینگوی، فاکنر و مارکز وارد آکادمی هنرهای ارتش شد و کار نوشتن را به صورت جدی دنبال کرد. او در سال ۱۹۸۴ نام مستعار مو یان را برای خود انتخاب کرد که به معنی «حرف نزن» است. مو یان در سال ۲۰۱۲ برنده جایزه نوبل شد و رمان هایی چون «ذرت خوشه ای سرخ»، «منظومه های سیر» و «زندگی و مرگ دارند از پا دَرَم می آورند» را در کارنامه دارد.

«دست از این مسخره‌بازی بردار، اوستا» ۶ داستان کوتاه را با عناوین «شِن گاردن»، «دوا»، «آن که بالا می رود»، «آدم و دَد»، «بچه آهنی» و «بچه ی سرراهی» را در بر می‌گیرد. مو یان در مقدمه‌ای که برای این کتاب نوشته است، می آورد: «من بچگی ام را در علفزارها گذراندم و از تحصیلات رسمی بهره اندکی بردم، و عملا هیچ چیز درباره نظریه های ادبی نمی‌دانم. به همین دلیل برای نوشتن محبور بوده ام تنها و تنها به تجربه‌های خودم و درک شهودی ام از دنیا اتکا کنم. مُدهای ادبی‌ای که محافل ادبی را کامل به انحصار خود درمی‌آورند، نظیر بازنویسی آثار نویسندگان خارجی به چینی، به درد من نمی‌خوردند. می‌دانستم باید چیزی را بنویسم که به نظر خودم طبیعی بیاید، چیزی که آشکارا متفاوت بود از آن چه دیگر نویسندگان، چه غربی و چه چینی، می نوشتند.»

در قسمتی از داستان «بچه آهنی» از این کتاب می خوانیم:

قطار پر سروصدا به سمت شمال شرقی می رفت و ما تا زمانی که دُمش هم از نظر ناپدید شد، نگاهش می کردیم.

بعد از این که قطار رفت، همان طور که وعده داده شده بود، بزرگ ترها آمدند تا بچه هاشان را ببرند. «بی عرضه» را بردند، «ببعی» را بردند، «ستون» و «لوبیا» را هم بردند، تا این که فقط من ماندم.

سه پیرزن بردندم آن طرف حصار و گفتند «برو خونه!»

من خیلی وقت بود فراموش کرده بودم کجا زندگی می کنم و با گریه به یکی از پیرزن ها التماس کردم مرا به خانه ام ببرد. ولی او به کناری هُلم داد، رویش را برگرداند و برگشت تو و دروازه را هم پشت سرش بست. بعد با یک قفل برنجیِ بزرگ و برّاق محکمش کرد. من ایستادم بیرون حصار به گریه و جیغ التماس، ولی آن ها بهم محل نگذاشتند. از شکافی در حصار، سه پیرزنِ همشکل را دیدم که دیگ کوچکی را آوردند توی حیاط، زیرش را آتش کردند و تویش روغن سبز روشنی ریختند. آتشِ زیرِ دیگ که زبان کشید بالا، روغن شروع کرد به کف کردن. بعد کف هم ناپدید شد و از لبه های دیگ دود سفیدی بلند شد. پیرزن ها چندتا تخم مرغ شکستند و جوجه های کوچک کرک آلود را با چوب های غذاخوری یک بار مصرف انداختند توی دیگ. جوجه ها توی روغنِ داغ چرخ خوردند و جلزولز کردند و بوی گوشت پخته ازشان بلند شد. بعد پیرزن ها جوجه های پخته را از توی روغن درآوردند، یکی دوبار فوت شان کردند و انداختند توی دهان شان. لپ هاشان باد کرده بود _ اول یک لپ و بعد، آن یکی لپ _ و لب هایشان با صدا به هم می خورد. از چشمانِ تمام مدت بسته شان اشک سرازیر بود...

این کتاب با ۱۹۳ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۴۰ هزار ریال منتشر شده است.