خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: چندی پیش ترجمه محمود حسینی زاد از یک مجموعه داستان آلمانی با شکل و شمایل و ناشری جدید منتشر و راهی بازار نشر شد. این کتاب با عنوان «حمایت از هیچ» مجموعه داستانی به قلم هارتموت لانگه است؛ نویسنده ای آلمانی که یکی از عناصر شناختش، تکنیکی نوشتن داستان است. مطالعه کتاب مورد نظر تجربه ای جالب و کاملا عاری از لذت و در برخی فرازها همراه با درد و رنج برای مخاطب و خواننده است.
۳ داستان این کتاب در سال ۱۹۹۸ تحت عنوان نوول های ایتالیایی منتشر شدند. لانگه تا به حال چند جایزه ادبی گرفته است اما اگر این جوایز به خاطر داستان هایی مانند داستان های چاپ شده در این کتاب باشند، به نظر می رسد باید در نظر هیئت داوران آن جایزه ها تجدید نظر کرد. چون هر ۳ داستان، هیچ گونه لذتی از خوانش و مطالعه را منتقل نمی کنند. نداشتن انسجام روایی در شخصیت پردازی و توصیف ها یکی از عناصر مهم آزاری است که مطالعه داستان ها به مخاطب منتقل می کند. این نویسنده سال هاست که مقیم ایتالیاست و در کودکی ناچار شده به همراه خانواده اش از برلین به لهستان اعزام شود؛ کوچی اجباری که حکومت آلمان نازی بر این نویسنده و خانواده تحمیل کرد.
البته می توان حدس هایی درباره چرایی شکل و چگونگی نگارش مبهم این نویسنده زد. از جمله این که او سینما خوانده و تجربیات زیادی در حوزه تئاتر و دراماتورژی دارد. احتمالا ارائه تصاویر مغشوش و در هم از روان های رنجور و بیمار که در بسیاری از فیلم های سینمای اندیشه و غیرتجاری دیده ایم، از جمله موارد مورد علاقه این نویسنده است. چون در کتاب پیش رویمان، به طور مرتب با این تصاویر روبرو هستیم. موقعیت و بهانه شکل گیری داستان ها، همگی جدی و واقعی هستند اما در ادامه بسط و گسترش شان نمی توان ارتباطی منطقی با جهان واقعیت برقرار کرد و می توان گفت از این حیث، بی منطقی است که بر داستان های این مجموعه حکمرانی می کند.
اولین داستان کتاب با نام «پلاکارد» درباره کارمندی است که در مسافرت است و باید به برلین برگردد ولی هر بار به دلیل اتفاقات ناخواسته، این تصمیم عملی نشده و به تعویق می افتد. شاید این طرح خلاصه و یک خطی از داستان، باعث شود که خواننده این مطلب فکر کند «پلاکارد» داستانی واقع گرایانه یا حتی کمدی است اما اصلا این طور نیست و داستان، فضای مبهم و رازآلود دارد. اما ایراد نویسنده در این جاست که اگر می خواهد مرموز عمل کرده و شاید با اتکا به افسانه و اسطوره ها، اثر را تا حدودی معمایی کند، این کار را به طور کامل انجام نداده و رشته این مسیر را در جای رها می کند. بنابراین نمی توان رویکرد و روش نگارش مشخصی برای این داستان در نظر گرفت.
شخصیت اصلی این داستان، مردی عجیب و غریب است؛ نه عجیب و غریبی که در عرف جامعه سراغ داریم بلکه رفتار این شخصیت، عجیب است چون راوی داستان این گونه می خواهد. تلگرام می نویسد ولی پست نمی کند، و می خواهد برود ولی نمی رود و هیچ منطقی پشت این پست نکردن تلگرام یا نرفتن وجود ندارد. متن این داستان، مانند مطالعه خواب های اضطراب انگیز می ماند که در نهایت فرد با فریادی از خواب برمی خیزد. اما نویسنده اصلا بنا نیست مخاطب را بیدار کند. نقطه قوت و مثبت او در این داستان این است که گویی حوصله کرده و یک خواب مشوش و ترسناک را در قالب داستان ریخته است. در همین زمینه، می شد برای مرد مرموز شولا بر تن، پرداخت بهتری را رقم زد. به هر حال اگر شخصیتی وارد داستان می شود، باید دلیل و منطق و توجیه مناسبی برای حضور و سپس رفتنش داشته باشیم. در مجموع سوالی که پس از رسیدن به خط پایانی این داستان در صفحه ۶۷ به ذهن مخاطب می رسد این است که این همه خواندیم تا به جا برسیم؟ و اینجایی که رسیدیم واقعا کجاست؟
بین داستان های کتاب حداقل «حمایت از هیچ» پایانی صریح و مشخص دارد؛ با وجود این که شیوه روایتش نیز مانند دو داستان دیگر، گنگ و مبهم است ولی نویسنده حداقل در موخره داستان، اجازه تصویرپردازی صریح و مشخصی را به مخاطب داده است. در داستان «حمایت از هیچ» این جمله نقش مهمی دارد: «چیز مهمی نیست!» هر وقت مشکلات به پدر خانواده منتقل می شود، این جمله را می گوید که احتمالا ناشی از شخصیت پردازی پدر در داستان است؛ پدری که قرار است با وجود ارائه تصویری بی خیال، در انتهای داستان خودکشی کند.
یکی از نمونه های روایت و قلم آزاردهنده نویسنده که تکلیف خواننده را روشن نمی کند، در سطور پایانی صفحه ۹۰، از همین داستان است که نوشته شده: «پای پله ها تاریک بود اما اشیا واضح دیده می شدند ولی آن بالا، گرچه ردی از نور ضعیف سعی در شکافتن تاریکی داشت، همه چیز محو بود.» در این چند جمله توصیفی هم نمی توان به برداشتی صریح و مستقیم از وضعیت رسید. آیا فضا، تاریک است و نمی شود چیزی دید یا می توان چیزی دید؟ اشیا واضح دیده می شوند یا همه چیز محو است؟
در حمایت از هیچ، یک پسر نوجوان بیمار، مبتلا به آتزوفی مغزی حضور دارد که مغزش در حال کوچک شدن است. البته مخاطب این واقعیت را از خلال سطور داستان متوجه نمی شود و فقط رفتاری عجیب و غریب از پسر را می خواند. جمله مبهم دیگر، «ظاهرا پدر هم حمایتش می کرد» است. پس از فراز و فرودهای مختلف مبهم داستان، پدر طی توافق با همسر و دخترش، ابتدا به سر پسرش شلیک کرده و سپس خود را می کشد. پسر نیز یک روز پس از پدر می میرد.
سومین داستان «مستاجر جدید» مخاطب را به یاد آثاری چون رمان «مستاجر» نوشته رولان توپور و فیلمی که رومن پولانسکی براساسش ساخته، می اندازد. می توان این داستان را اثری روانشناسانه توصیف کرد؛ اما با توسل همان منطق بی منطقی که در روح دو داستان دیگر جاری است. چون نویسنده جایی برای قطعیت و صراحت در داستانش نگذاشته و قصه در عدم قطعیتی جلو می رود که پایان بندی داستان را هم مشایعت می کند؛ خانم لمان اطرافیانش را به شکل مستاجر جدید مرموز می بیند و یا حداقل او را بین دیگران می بیند _ مثل مکبث که پس از کشتن بانکو، روحش را در مهمانی شام حاضر می دید _ به این ترتیب، پایان داستان تخیلات خانم لمان است در حالی که مشخص نمی شود مستاجر جدید، یک آدم خیالی بود یا واقعی؟ و یا آمدنش به ساختمان یک امر حقیقی بوده یا تخیلی؟ «خانم لمان گفت "چه خوب که دوباره آمدید." و متوجه شد روی صورت مستاجر جدید که این بار کاملا نزدیک بود، جای زخم است یعنی در واقع خطی باریک که از پیشانی تا گونه چپ و تا چانه ادامه داشت. یا اشتباه می کرد؛ شاید چون نور کافی نبود و مرد جوان پشت به پنجره ایستاده بود، روی صورتش سایه افتاده بود.»
در مجموعه کتاب «حمایت از هیچ» لذتی از خواندن زیبایی های ادبی یا روبرو شدن با لحظات تاثیرگذار ندارد. شاید اگر از زاویه دید فرم گرایانه و صرفا تکنیکی به آن نگاه کنیم، بتوانیم نکات مثبتی درباره اش استخراج کنیم.