به گزارش خبرنگار مهر، رمان «پدر حضانتی» نوشته دیدیه ون کولارت به تازگی با ترجمه بنفشه فریسآبادی توسط نشر چشمه، منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دویست و پنجاه و یکمین کتاب داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ میکند. چشمه، پیشتر رمان «کششها» را از این نویسنده چاپ کرده است.
دیدیه ون کولارت از جمله نویسندگان مهم ادبیات امروز فرانسه، و متولد سال ۱۹۶۰ است. او برای رسیدن به جایگاه فعلیاش زحمت زیادی کشیده و ۱۳ سال به طور مداوم نوشت تا توانست نظر ناشران فرانسوی را به سمت خود جلب کند. در این ۱۳ سال، به طور مرتب از طرف این گروه از اهالی نشر، مورد بیتوجهی قرار گرفته و آثارش رد میشدند. با این حال او در سن ۲۲ سالگی، اولین رمان خود را منتشر کرده و در سال ۱۹۹۴ هم برنده جایزه گنکور یعنی مهمترین جایزه ادبی فرانسه شد.
«پدر حضانتی» برای اولین بار در سال ۲۰۰۷ چاپ شد و تحسین منتقدان زیادی را برای نویسندهاش به همراه داشت. داستان این رمان توسط یک راوی خطاب به پدرش روایت میشود. پدر در بستر مرگ است و شخصیت راوی یعنی فرزندش با روایت دوم شخص خود مشغول گشت و گذار در گذشته است و در روایتش، عشق، نفرت و راز حضور پررنگی دارند.
ون کولارت معتقد است شخصیت پدرش را میتوان به شخصیت مادرِ رومن گاری در رمان «میعاد در سپیدهدم» شبیه دانست. نثر و سبک نوشتاری این نویسنده در رمان مورد اشاره، شبیه به شخصیت پدرش است؛ ترکیبی از تراژدی با کمدی که باعث گذر ناگهانی از اندوه مرگ به نیروی حیاتبخش و همزمانشدن با وضعیتی مضحک و غمی وصفنشدنی میشود. شخصیت واقعی پدر ون کولارت، مردی بشّاش و بذلهگو بوده که با اشتها غذا میخورده اما زیر میز غذاخوری، پای راستش را از شدت درد دور پای چپ حلقه کرده و با مشت به آن ضربه میزده است.
این رمان در سالی که منتشر شد، موفق به کسب جایزه مارسل پانیول شد و ادای دین و احترامی توسط نویسنده آن به پدرش است. «ماهی عشق»، «تعطیلات یک روح»، «مسیر یک طرفه»، «شب قبل در قرن پانزدهم» و «شاهدان ازدواج» از دیگر رمانهای این نویسنده هستند که در کنار فیلمنامهنویسی و کارگردانی دو فیلم سینمایی، در کارنامهاش قرار دارند.
در قسمتی از رمان «پدر حضانتی» میخوانیم:
یک روز صبح، یکی از اعضای جوانِ نیروی مقاومت که پیدا بود تازه درجهدار شده است، مسلسلبهدست وارد سلولت شد و گفت که تو یک کثافتی و او قرار است تو را بکُشد. بلافاصله به او جواب دادی و گفتی که او هم یک احمق بیچاره است و باید اول خشاب اسلحه را درست جا بزند. زمانی که هنوز جنگ شروع نشده بود، وقتی تو سیزده سال داشتی، یک اسلحه خالی مانعِ قاتل شدنت شده بود و حالا یک اسلحه خالی دیگر قرار بود در تشنج و هیجانات بعد از جنگ، زندگی تو را نجات دهد.
جوان در حالی که از شدت خشم و احساس حقارت پاک عقلش را از دست داده بود، خشاب را که گیر کرده بود جا انداخت و فریادکنان گفت که به هرحال نمیتوانی قسر در بروی. اینجا بود که بعد از سیسال، یک معجزه دیگر _ شبیه معجزهای که مادربزرگت را از دست افسر آلمانی که نزدیک بود اعدامش کند، نجات داد _ اتفاق افتاد. یک کلنل ناگهان وارد سلول شد، مسلسل را از دست آن جوانک غرغرو گرفت، وضع سلامت تو را بررسی کرد، یک سیلی به آزادیخواه تازهکار زد، درجهاش را گرفت، تو را از سلول بیرون آورد، جوان را به داخل سلول هل داد و در را روی او بست.
دادگاه مدنی نیس، ۲۶ ژوئن ۱۹۴۵ تو را از همه اتهامات مبرا دانست و تو همراه کشیشی که بازوبند فرانسه آزاد به لباسش ارزش و اعتبار بخشیده بود، از دادگاه بیرون آمدی. آن کشیش، آلفرد دوما، تنها کشیش منطقه اسقفنشین بود که پیشتر توسط گِشتاپو دستگیر شده بود و همراه دیگر اعضای نیروی مقاومت که قبلا تحت کمک و حمایت تو بودند، در دادگاه به نفع تو شهادت داده بود.
این کتاب با ۲۱۷ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۱۹ هزار تومان منتشر شده است.