رمان «بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک» نوشته جاناتان سفران فوئر با ترجمه لیلا نصیری‌ها توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک» نوشته جاناتان سفران فوئر به تازگی با ترجمه لیلا نصیری‌ها توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب سیصد و شصتمین عنوان کتاب داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ می‌کند.

این نویسنده متولد سال ۱۹۷۷ در واشنگتن است. پدرش وکیل و مادرش تاجری لهستانی است که از دوران جنگ جهانی دوم از دست نازی‌ها نجات پیدا کرده است. جاناتان سفران فوئر کودکی جالبی داشته و به خاطر حادثه‌ای که در کلاس شیمی برایش رخ داد، از نظر عصبی مصدوم شده و ۳ سال از مدرسه دور ماند. او بعدها به دانشگاه پرینستون رفته و در رشته فلسفه تحصیل کرد. در دانشگاه بود که دوره مقدماتی نویسندگی را زیر نظر جویس کرول اوتس گذراند. اوتس کمی بعدتر مشاور پایان‌نامه کارشناسی ارشد فوئر شد.

اولین اثر منتشرشده از فوئر، پایان‌نامه سروسامان‌داده‌اش بود که با عنوان «همه‌چیز می‌درخشد» در سال ۲۰۰۲ منتشر شد. «بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک» دومین رمان این نویسنده است که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد؛ یعنی همزمان با نوشتن فیلمنامه «همه‌چیز می‌درخشد» توسط لیو شرایبر با اقتباس از اولین رمانش.

داستان «بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک» درباره پسربچه ۹ ساله‌ای به نام اسکار شل است که پدرش را در حادثه حملات یازده سپتامبر از دست می‌دهد. رمان درباره جستجوهای این پسربچه برای پیدا کردن قفلی است که پدر کلید اسرارآمیزش را برایش به جا گذاشته است. نویسنده در نگارش رمان از تکنیک‌های پست مدرن از جمله راوی‌های مختلف و تایپوگرافی استفاده کرده است. ۱۰ سال پس از انتشار رمان، فیلمی سینمایی با اقتباس از این رمان ساخته شد که کارگردان و بازیگرش به ترتیب، استیون دالدری و تام هنکس بودند.

کتاب غیرداستانی «خوردن حیوانات» درباره صنعت گوشت و رمان «من این‌جا حاضرم» دیگر آثاری بودند که این نویسنده در سال‌های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۶ منتشر کرد.

در رمان «بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک»، اسکار چند سال پس از مرگ پدرش، یک کلید را در گلدان پیدا می‌کند. او مطمئن است که کلید متعلق به پدرش است اما نمی‌داند که این کلید، کدام یک از ۱۶۲ میلیون قفل شهر نیویورک را باز می‌کند؟ این سوال باعث می‌شود تا اسکار به عنوان یک روزنامه‌نگار و کارآگاه آماتور هر ۵ محله نیویورک را جستجو کرده و وارد زندگی دوستان، اقوام و آدم‌های غریبه بشود. به این ترتیب وارد کشف ماجرایی می‌شود که به تاریخچه ۵۰ سال گذشته خانواده‌اش مربوط می‌شود

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

پس صندلی چرخ‌دار را آوردم دم پله‌ها و با هم داد زدند که یک جورهایی عجیب بود، چون صداهاشان می‌آمد بالا و می‌رفت پایین، اما صورت همدیگر را نمی‌توانستند ببینند. با هم زدند زیر خنده و صدای خنده‌شان کل راه‌پله را پر کرد. بعد آقای بلک داد زد، «اسکار!» و من داد زدم، «این که اسم من است، چرا داد می‌زنی.» و او داد زد، «بیا پایین!»

وقتی برگشتم لابی، آقای بلک توضیح داد شخصی که دنبالش بودیم پیشخدمت ویندوز آن د ورلد بوده. «یعنی که چه؟» فلیز، زنی که باهاش حرف زده بودم، خودش شخصا او را نمی‌شناخت. وقتی اثاث‌کشی کرده بود این‌جا، در موردش شنیده بود. «واقعا؟» «از خودم که در نیاوردم.» رفتیم توی خیابان و شروع کردیم به راه رفتن. ماشینی گذشت که صدای آهنگش واقعا بلند بود و قلبم را به لرزه درآورد. بالا را نگاه کردم و بند رخت‌هایی را دیدم که پنجره‌های زیادی را با لباس‌هایی که روی‌شان آویزان بود به‌هم وصل کرده بودند. از آقای بلک پرسیدم وقتی آدم‌ها می‌گویند «بند رخت» منظورشان این است. گفت «منظورشان همین است.» گفتم «من هم همین فکر را می‌کردم.» باز هم کمی پیاده رفتیم. بچه‌ها توی خیابان‌ها داشتند سنگ‌ها را با پا پرت می‌کردند و خوشحال می‌خندیدند. آقای بلک یکی از سنگ‌ها را برداشت و توی جیبش گذاشت. به تابلوِ خیابان نگاه کرد و بعد به ساعتش. چندتایی پیرمرد جلوِ مغازه‌ای روی صندلی نشسته بودند. سیگار می‌کشیدند و دنیا را مثل تلویزیون تماشا می‌کردند.

گفتم «به نظرم خیلی عجیب است وقتی به‌اش فکر می‌کنم.» «چی؟» «که اگنس آن‌جا کار می‌کرد. شاید بابام را می‌شناخت. یا نمی‌شناخت، اما شاید آن روز صبح اگنس سفارش قهوه‌اش را گرفته بوده. بابا آن‌جا بود، توی رستوران. جلسه داشت. شاید اگنس قهوه بابا را دوباره پُر کرده بود یا همچین چیزی.» «ممکن است.» «شاید با هم مرده‌اند.» می‌دانستم که نمی‌داند چی در این مورد بگوید، چون معلوم است که با هم مرده بودند. سوال واقعی این بود که چه‌طوری با هم مرده بودند، مثلا هر کدام‌شان یک طرف رستوران بوده‌اند یا کنار هم یا یک‌جور دیگر. شاید با هم رفته بودند پشت بام. توی بعضی از عکس‌ها که می‌شد دید مردم با هم پریده‌اند و دست هم را نگه داشته‌اند. پس شاید این کار را کرده باشند. یا شاید تا موقعی که ساختمان پایین ریخته با هم حرف زده بودند. درباره چی با هم حرف زدند؟ دوتاشان زمین تا آسمان با هم فرق داشتند. شاید درباره من باهاش حرف زده بوده. فکر کردم به‌اش چی گفته. نمی‌توانستم بگویم این‌که بابا دست یکی دیگر را نگه داشته بود باعث می‌شد چه فکری درباره‌اش بکنم.

این کتاب با ۴۴۵ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۴ هزار تومان منتشر شده است.