ولتر نویسنده مشهور فرانسوی که به انتقاد از کلیسای کاتولیک و فلاسفه خوش‌بین به‌ دنیا معروف است این رویکرد را به‌طور تمام و کمال در رمان «کاندید» نشان داده است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: رمان فلسفی «کاندید» به قولی مهم‌ترین اثر به‌جا مانده از فرانسوا ماری آروئه (ولتر) نویسنده مهم عصر روشنگری فرانسه است که تصویرهای جالب و قابل توجهی از فرانسه و اروپای در حال خروج از قرون وسطی و فلسفه‌های موجود در آن دوران را به تصویر می‌کشد. تقابل با کلیسای کاتولیک و بیان هوشمندانه‌وظریف برخی از مسائل فلسفی و اجتماعی از جمله مواردی هستند که ولتر را به‌ آن‌ها می‌شناسند و در این کتاب نمودهای مشخص و صریحی دارند.

خداباوری یا دئیسمِ ولتر از عناصر مفهومی موجود در رمان «کاندید» است که توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند. دئیسم، باوری است که در چارچوب آن،‌ خداوند به‌عنوان خالق جهان وجود دارد اما کاری به کار اتفاقات و حوادث دنیا ندارد. البته ولتر در رمان «کاندید» بیانیه صادر نکرده و اگر هم این کار را کرده، در مواردی جزئی و اندک، به‌صورت گذرا و سریع انجامش داده است. در باقی موارد مثال، مفاهیم فلسفی و همین‌طور باور دئیسمی را می‌توان در قالب جملات شخصیت‌ها یا سوال‌هایی که مطرح می‌کنند، شاهد بود.

از «کاندید» تا به حال چندین ترجمه فارسی عرضه شده که نمونه‌های شاخص‌شان توسط ناشرانی چون علمی‌وفرهنگی، جوانه‌ توس و نگاه به بازار عرضه شده‌اند. جدیدترین ترجمه از این اثر، فروردین امسال به قلم محمود گودرزی توسط نشر افق به بازار نشر عرضه شد که ترجمه‌ای مستقیم از فرانسه به فارسی بود و در یادداشتی که در ادامه می‌آید،‌ کتاب مورد نظر را براساس آن بررسی می‌کنیم.

* مقدمه

در رمان «کاندید» با اثری مانند «ژاک قضاوقدری و اربابش» از دیگر نویسنده و فیلسوف فرانسوی، دُنی دیدرو روبرو هستیم؛ یعنی کتابی حاوی داستان و فلسفه. ظاهرا این هم از ذکاوت مشهور ولتر بوده که قصه و داستان نیش‌دارش را در قالب رمان ارائه کرده است. اگر زندگی و فراز و فرودها و فرار و بازگشت‌هایی را که ولتر در دوران حیات خود داشته بدانیم، به احتمال زیاد ارتباط بهتری با این کتاب برقرار می‌کنیم. وجه فلسفی رمان مشخصا به شوخی و تاختن به اندیشه‌های کلیسا و دید خوش‌بینانه الکساندر پوپ و لایبنیتس درباره زندگی و جهان اختصاص دارد اما وجه داستانی کتاب دارای قالبی مهم و تاثیرگذار به نام طنز است که انتخابش دلیل دیگری بر هوشمندی و ذکاوت ولتر است. ولتر یکی از شخصیت‌های مهم داستان را که بیشتر از دیگران داد فلسفه و علم دارد، یعنی پانگلس؛ در فرازهایی از متن، «ژرف‌اندیش‌ترین ماوراءالطبیعه‌شناس آلمان» می‌خواند که آلمانی‌بودن این شخصیت هم نشانه دیگری از شوخی ولتر با فلاسفه خوش‌بین آلمانی چون لایبنیتس است.

برای برقراری ارتباط بهتر با این کتاب، همچنین بد نیست توجه کنیم که اروپای سال‌های ۱۶۹۴ تا ۱۷۷۸ که در حال بیرون آمدن از دالان تاریک قرون وسطی بوده، چه درگیری‌ها و کشمکش‌هایی داشته و جایگاه علم و دین در آن کجا بوده است. یکی از مفاهیم مهمی که در کتاب «کاندید» وجود دارد، «امید» است که بخشی از آن برای شوخی با فلاسفه افراطیِ امیدوار مثل لایبنیتس و بخش دیگرش مربوط به حکایت و قصه‌پردازی خنده‌دار است. کاندید از ابتدا تا انتهای داستان در طلب دوشیزه کونه‌گند است و در نهایت هم وقتی به او می‌رسد دیگر زیبایی قدیم را ندارد و بسیار زشت شده است. اما کاندید امیدوار و ساده‌دل باز هم از رو نمی‌رود و با این توجیه که مردی درستکار است، با دوشیزه مذکور (که البته بالا و پایین روزگار باعث شده دیگر دوشیزه نباشد) ازدواج می‌کند

شوخی با خوشبختی و بدبختی آدم‌ها و باورهای فلسفی که نسبت به این مساله وجود دارد، از جمله ستون‌های مهم مفهومی رمان «کاندید» است که نمونه بارزش را می‌توانیم در جایی از قصه مشاهده کنیم که پیرزن سیاه‌بخت در گفتگویش در کشتی با کاندید، می‌گوید «برای تفنن از هرکدام از مسافران بخواهید قصه خودش را تعریف کند و اگر یک نفر پیدا شود که زندگی‌اش را نفرین نکند و اغلب به خود نگفته باشد که نگون‌بخت ‌ترین آدمیان است، مرا با سر به میان دریا بیندازید.» در ادامه همین روند و طنز جاری در قصه، شخصیت دوشیزه کونه‌گند هم از همه مسافران کشتی می‌خواهد «یکی پس از دیگری ماجراهایشان را برایش تعریف کنند.» و نتیجه‌گیری بامزه‌اش هم چنین است: «او و کاندید اقرار کردند که حق با پیرزن است.»

یکی از شخصیت‌های فرعی رمان، راهب جوان فرقه تئاتین است. یاران این فرقه از گائتانوی قدیس (از مصلحان کاتولیک) پیروی می‌کنند و این کشیش هم که یکی از آینه‌داران کلیسای کاتولیک دوران ولتر در کتاب «کاندید» است، به زور و به‌خاطر مصلحت خانواده‌اش برای رسیدن به ثروت، مجبور شده لباس کشیشی به‌تن کند و در فرازی از رمان که در واقع اعترافات این کشیش برای کاندید است، می‌گوید رئیس دیر نصف پول وعظ و خطابه‌های او را می‌دزد.

به‌هرحال به جز امید و خوشبختی، مفاهیم دیگری هم در رمان فلسفی «کاندید» وجود دارند که می‌توانیم با چند کلیدواژه محوری بیان‌شان کنیم و در ادامه قصد داریم به آن‌ها بپردازیم.

* زبان طنز و نیشدار ولتر در کتاب

ولتر در رمان پیش رو، با مقولات مختلفی از جمله مسیحیت سفارشی و تفتیش عقایدی، اشرافی‌گری اروپایی و همچنین فلسفه شوخی کرده است. این کار را هم با گونه‌های مخلتفی از طنز انجام داده که پررنگ‌ترین‌شان طنز روایی و حکایت‌گونه است. این طنز هم خود را در لحن راوی دانای کل داستان نشان داده است. راوی در چندسطر اول داستان در توصیف شخصیت کاندید می‌گوید: «عقلی داشت سلیم و ضمیری بس ساده. گمان می‌کنم به همین دلیل بود که او را کاندید می‌نامیدند.» لفظ کاندید نیز به قول مترجم اثر به معنی صاف‌وصادق و بی‌شیله‌پیله است. در صفحه ۳۴ کتاب می‌توانیم ویژگی دیگر قلم قصه‌گوی ولتر را در این اثر شاهد باشیم؛ آگهی‌دادن اتفاقات بعدی در فصل بعد؛ و پایان‌بندی‌هایی مثل «کاندید، کونه‌گند و پیرزن به شهر کوچک آواسِنا میان کوه‌های سیه‌رامورنا رسیده بودند؛ و در کافه به ترتیبی که خواهید دید سخن می‌گفتند.» یا «... به‌ترتیبی که خواهید دید» در فصل‌های دیگر. طنز زبانی و بامزه ولتر در این‌رمان را می‌توان در فرازهایی که راوی، کاملا لحن قصه‌گو دارد، دید و به آن خندید. مثلا در جایی که کاندید مشغول گفتگو با بارون آلمانی (برادر معشوق و محبوبش کونه‌گند)‌ است، ناگهان صحبت سر دختر جوان می‌شود و برادر دختر بر سر مسائل اشرافی، کاندید را شایسته ازدواج با خواهرش ندانسته و به او توهین می‌کند. «کاندید نیز بی‌درنگ شمشیرش را بیرون کشید و آن را تا دسته در شکم بارون یسوعی فرو کرد.» همین طنز بی‌محابا که صحنه دردناک فروکردن تیغ در شکم دیگری را به تصویر می‌کشد، توجه مخاطب را جلب می‌کند و البته از شدت دردناکی صحنه می‌کاهد. نمونه‌های فراوانی از این‌گونه طنز در رمان «کاندید» به چشم می‌خورند.

یکی دیگر از مسائلی که در این رمان با آن شوخی می‌شود، تقدیر و سرنوشت آدم‌هاست و چندین مرتبه شخصیت‌هایی که پنداشته می‌شد کشته شده‌اند، به مسیر داستان برمی‌گردند و دوباره سر و کله‌شان پیدا می‌شود. نمونه بارز این رویکرد را هم می‌توان در جایی که کاندید برادرِ محبوبش دوشیزه کونه‌گند را (که فکر می‌کرد با شمشیر او را کشته) دوباره می‌بیند: «فرمانده به بانگ بلند گفت: "آه پروردگارا! مگر ممکن است؟" کاندید فریاد کشید: "چه معجزه‌ای!"» از این جملات هم در این رمان زیاد خواهیم دید.

شخصیت کاندید، ساده‌دل و صادق است اما پخمه یا نادان نیست. او اتفاقا باید در قامت یک فیلسوف در قصه ظاهر شود البته نه یک استادِ تمام؛ بلکه فردی که در پی کسب تجربه و تجزیه‌وتحلیل است و هنوز درباره جهان و ادارکش به قطعیت نرسیده است. در این‌زمینه یعنی شوخی با فلسفه هم می‌توانیم زبان سرزنده و شوخ ولتر را در چنین جملاتی شاهد باشیم؛ مثل جایی که کاندید به‌دلیل بوسیدن غیرمجاز دوشیزه کونه‌گند از قلعه اخراج می‌شود: «(ارباب) با دیدن این علت و معلول، با اردنگی‌هایی محکم کاندید را ازقلعه بیرون کرد.» یا جایی که کاندید با خوش‌قلبی و نیت خیر دو میمون را از اطراف دو دختر جوان دور می‌کند اما متوجه می‌شود آن‌دو میمون در واقع دلدادگان دو دختر بوده‌اند و او خرابکاری کرده است: «شما شاهکار کردید، ارباب؛ عشاق این دو دختر را کشتید.» بخشی از شوخی‌های زبانی مهم این رمان با فلسفه، درباره مساله خوب و بد روزگار و علت و معلول است. در جایی که کاندید پس از کشتن دو میمون، باید از تیر غضب دو دختر فرار کند ( یعنی صفحه ۵۹)، کاکامبو نوکر سیاه‌پوستش به او هشدار می‌دهد که دو دختر در نهایت بلایی به سرشان خواهند آورد و آن بلا هم خبرکردن قبایل وحشی از حضور کاندید و کاکامبو است. «آه! اگر استاد پانگلس می‌دید طبیعت محض چگونه است چه می‌گفت؟ همه‌چیز خوب است؛ قبول، اما اعتراف می‌کنم که خیلی بی‌رحمانه است دوشیزه کونه‌گند را از دست بدهی و به سیخِ اوریون‌ها کشیده شوی.»

فرازهایی از رمان «کاندید» دربردارنده لحن خنده‌دار و آموزه حکایت‌های قدیمی هستند. مثلا در صفحه‌های ۶۰ و ۶۱ می‌توانیم این رویکرد را در روایت عبرت‌پذیری کاندید از تقدیر و بازی‌های زندگی شاهد باشیم: «کاندید بی‌وقفه حیرت خود را از این آزادی نشان می‌داد و می‌گفت: "چه مردمی! چه مردانی! چه رسومی! اگر بخت یاری‌ام نکرده بود و تن برادر دوشیزه کونه‌گند را با ضربه محکم شمشیر سوراخ نکرده بودم، بی‌بروبرگرد خورده شده بودم. اما روی‌هم‌رفته، طبیعت محض خوب است، چون این افراد به‌جای اینکه مرا بخورند، همین‌که فهمیدند یسوعی نیستم انواع احترامات را در حقم به‌جا آوردند."»

تصویری از ولتر

* فلسفه‌های موجود در رمان

«کاندید یا خوش‌باوری» رمانی فلسفی است و همراه با قصه‌ها و خرده‌قصه‌های زیادی که دارد و مخاطب را سرگرم می‌کند، آموزه‌های فلسفه مختلفی را هم در خود جا داده است. فلسفه را می‌توان از همان صفحات ابتداییِ رمان مشاهده کرد. شوخی با فلسفه و شاخه‌های این علم را هم می‌توان در زبان اثر و عباراتی مانند «خداکیهانادان‌شناسی ماوراءالطبیعی» که ابداع خودِ ولتر است و برای شخصیت پانگلس (آیینه‌دار فلاسفه‌ای چون لایبنیتس) استفاده می‌شود، مشاهده کرد. از جمله شوخی‌های مکرر و جالبی که در این کتاب با همین شخصیتِ پانگلس می‌شود، فلسفه علت و معلول و طرح چنین سوالاتی است: «علتی به این زیبایی چطور توانست در شما معلولی به این هولناکی ایجاد کند؟»

راوی دانای کل داستان که در حکم یک قصه‌گوی حکیم و طناز است، در فرازی از قصه، کاندید و پانگلس را «آن دو فیلسوف» خطاب می‌کند. بنابراین بناست اعمال و رفتار این دو شخصیت در طول داستان با سنگ محک فلسفه سنجیده شود. فلسفه‌ای هم که پانگلس دارد، اصطلاحا کاری جز سرپوش‌گذاشتن یا به قول عامیانه آن، «ماست‌مالی» ندارد. در این‌میان ولتر، هنگام استفاده از فلسفه در رمانش، عنان از کف نداده و حواسش به شوخی‌ها و زبان شیرین و طنازانه داستان هم بوده است: «پانگلس فیلسوف جلوش را می‌گیرد و به او ثابت می‌کند که بندرگار لسیبون به عمد برای این ساخته شده است که این آناباتیست در آن غرق شود. مادامی که این موضوع را به صورت علت و معلول اثبات می‌کرد، کشتی شکافته شد؛ همه مردند به جز پانگلس،‌ کاندید و آن جاشوی وحشی که آناباتیست پارسا را غرق کرده بود...» کار پانگلس در طول داستان این است که بگوید هر اتفاقی که می‌افتد، بهترین اتفاقی است که ممکن بوده بیافتد و همه جهان گل و بلبل است. به بیان ساده ولتر پانگلس را در جایگاه آیینه‌دار توجیه‌گران و عالمان بی‌عملِ داستان خود قرار داده است. نمونه این فلسفه و نظرگاه را می‌توان در آن‌جا که آتشفشان لیسبون فوران، و همه شهر را با خاک و خاکستر یکسان می‌کند، مشاهده کرد: «اما پانگلس به آن‌ها دلداری و تضمین داد که اوضاع طور دیگری نمی‌توانسته باشد. گفت: "چون تمام این‌ها بهترین اتفاقات است؛ چون اگر آتش‌فشانی در لیسبون باشد، نمی‌توانسته است جایی دیگر باشد؛ چون ممکن نیست اشیا جایی نباشند که هستند، چون همه‌چیز خوب است."»

از جمله مسائل جالب و طنازانه رمان «کاندید» رقابت مردم برای بدبخت‌تر جلوه‌دادن خود است که نمونه جالب جامعه‌شناسی‌اش را می‌توانیم بین بسیاری از مردم کشور خودمان شاهد باشیم. در بخش «ادامه مصائب پیرزن» یکی از سوال‌های فلسفی رمان توسط شخصیت پیرزن مطرح می‌شود. او که قصد دارد به کاندید و همراهانش نشان دهد که از همه آن‌ها بدبخت‌تر است، می‌گوید: «مگر می‌شود از خود نفرت داشت و دل‌بسته خود بود، به‌عبارتی، ماری را نوازش کرد که ما را می‌بلعد تا برسد به قلبمان و آن را بخورد؟» این سوال هم یکی از موارد و موضوعات مهم فلسفی در این کتاب است که بیشتر به حوزه خودشناسی و معرفت مربوط می‌شود.

سوسینوس، یکی از علمای مسیحی که به الوهیت مسیح اعتقاد نداشت، از دیگر فلسفه‌هایی است که در این رمان به آن اشاره می‌شود. فلسفه و آیین مانوی هم، از دیگر فلسفه‌هایی است که ولتر در رمان «کاندید» از آن‌ها استفاده کرده است. دانشمند کهنسالی که از فصل ۲۰ رمان، با کاندید همراه می‌شود و تا پایان کتاب با او همراه است، از پیروان فلسفه مانی است و مارتن نام دارد. ولتر این فلسفه را برای تقابل با فلسفه‌ای آورده که پانگلس به آن باور دارد. مارتن هم مانند کاندید و پانگلس، جملات جالب و خنده‌داری دارد اما شالود نظریاتش درباره دنیا و زندگی را می‌توان در این جملات صفحه ۸۳ کتاب مشاهده کرد: «کاندید گفت: پس این دنیا به چه منظور ساخته شده است؟ مارتن پاسخ داد: به منظور اینکه لج ما را در آورد.» مارتن همچنین در جایی از داستان در مواجهه با کاندیدِ ساده‌دل که هر چیزی باعث تعجبش می‌شود، می‌گوید: «آن‌قدر چیزهای خارق‌العاده دیده‌ام که دیگر هیچ‌چیز برایم خارق‌العاده نیست.» در بخشی از داستان هم که یکی از کشیش‌های کلاه‌بردار، کاندید را فریب می‌دهد (و در واقع ولتر دارد در این فراز پستی و دنائت دنیا را نشان می‌دهد،) شخصیت مارتن می‌گوید: «حالا بیشتر از همیشه مانوی ام.»

یکی از شخصیت‌های جالب رمان «کاندید» که حضورش با فلسفه قابل توجیه است، اشراف‌زاده ونیزی است؛ مردی به نام پوکوکورانته که از همه‌چیز زندگی زده شده و نمی‌تواند لذت ببرد. در بازدیدی که کاندید و مارتن از خانه باشکوه این مرد دارند، او به‌ترتیب تنفر خود را از نفس زیبایی و سپس آثار زیبای نقاشی، موسیقی، صنعت ساخت کتاب، شعر، نویسندگی، کتاب های نظری و نمایشنامه اعلام می‌کند. باور و منش شکل‌گرفته در این شخصیت چنین است: «من فقط برای خودم می‌خوانم؛ فقط چیزهایی را دوست دارم که به کار خودم می‌آید.» واکنش شخصیت کاندید، در مواجهه با این شخصیت، جمله‌ای زیرلبی و زمزمه‌وار است: «چه نابغه بزرگی است این پوپوکورانته! از هیچ‌چیز خوشش نمی‌آید.» در ادامه همین جمله است که بحث فلسفه لذت از زبان مارتن مطرح می‌شود: «مارتن گفت: مگر نمی‌بینید که از هرچه دارد بیزار است؟ افلاطون سال‌ها قبل گفته است که بهترین معده‌ها آن‌هایی نیستند که هر نوع غذایی را پس می‌زنند. کاندید گفت: ولی آیا لذت ندارد که از هر چیزی عیب‌جویی کنی و در جاهایی که دیگران گمان می‌کنند زیبایی می‌بینند، نواقص را ببینی؟ مارتن جواب داد: یعنی لذت نبردن لذت دارد؟ کاندید گفت: آه خب! پس کسی خوشبخت نیست جز من، وقتی که دوشیزه کونه‌گند را ببینم. مارتن گفت: امیدواری همیشه خوب است.» همان‌طور که می‌بینیم ولتر چند سطر فلسفه می‌گوید و بعد دوباره با زبان طنز، بحث دوشیزه کونه‌گند و امیدواری کاندید برای دیدار دوباره، مطرح می‌کند تا متن رمانش، خیلی حالت یک رساله فلسفی را به خود نگیرد.

در یک جمع‌بندی کلی درباره فلسفه موجود در رمان «کاندید»، باید بگوییم ولتر به‌طور صریح و مشهود جانب این فلسفه‌ها را نگرفته و در واقع رمانش، یک اثر چندصدایی است. او در پایان‌بندی داستان، شخصیت‌های اثرگذار قصه یعنی کاندید، بارون، پانگلس، مارتن، کاکامبو، دوشیزه کونه‌گند، پیرزن و حتی کشیش جوانِ هوس‌باز و دختر هرزه را گرد هم می‌آورد تا در مزرعه‌ای که کاندید با باقیمانده ثروتش خریده، گرد هم آیند. در همین فراز داستان است که کاندید، بارون، پانگلس، مارتن و کاکامبو، مشغول بحث می‌شوند و به قول راوی قصه: «ماجراهای خود را شرح می‌دادند. درباره وقایع محتمل یا نامحتمل عالم. درباره معلول‌ها و علت‌ها شر معنوی و شر مادی،‌ آزادی و ضرورت و چیزهای تسلی‌بخش. ماوراءالطبیعه و اخلاق. و مارتن اعتقاد راسخ داشت که همه‌جا اوضاع همین‌قدر بد است.» از طرفی شخصی پانگلس حضور دارد که البته در پایان داستان با بدی‌هایی که از زندگی می‌بیند، باور خود را به گل و بلبل بودن دنیا از دست می‌دهد اما می‌گوید به واسطه فیلسوف‌بودنش باید روی موضع پیشین خود پافشاری کند. شخصیت پانگلس همان‌طور که خود می‌گوید، از پیروان فلسفه لایبنتس است و وقتی کاندید پس از همه فراز و فرودهای قصه از او نظرش را درباره علت‌ومعلول و خوبی‌وبدی دنیا می‌پرسد، می‌گوید: «من هنوز هم بر باور نخست خود هستم؛ چون به هر حال فیلسوفم؛‌ شایسته نیست حرفم را پس بگیرم، چون ممکن نیست لایبنیتس اشتباه کند و این سازگاری از پیش تعیین‌شده و نیز پری فضا و عدم تراکم ماده دل‌انگیزترین چیزهای جهان است.»

بنابراین در تضاد و تقابل فلسفی شخصیت‌های مارتن و پانگلس می‌توان آموزه‌های فلاسفه بدبین، جبراگرا، رواقیون و سوفسطائیان را مشاهده کرد. فصل‌های پایانی رمان که به زندگی دسته‌جمعی این شخصیت‌ها در کنار هم در ترکیه اختصاص دارد، جایی است که راوی می‌گوید: «وقتی بحث نمی‌کردند دچار ملال زیاد می‌شدند.» این‌شخصیت‌ها در همین مقطع از داستان سراغ یک درویش ترک می‌روند که پانگلس دوست دارد با او، وارد بحث شده و سوالات انسان‌شناسانه مطرح کند. درویشی که ولتر ترسیم کرده، اما تیپ و حال جالبی دارد که می‌توان آن را پاسخی تحقیرکننده به افرادی دانست که می‌خواهند همه‌چیز را با سنگ محک فلسفه ادراک کنند:"استاد، آمده‌ایم از شما بخواهیم به ما بگویید چرا حیوانی عجیب مانند بشر ساخته شده است." درویش به او گفت: "این فضولی‌ها به تو نیامده! مگر به تو مربوط است؟"» شخصیت کاندید هم که می‌توان او را کاراکتر نسبتا متعادلی بین پانگلس و مارتن دانست، به درویش می‌گوید «دنیا بدی‌های زیادی دارد.» نکته این‌جاست که شخصیت درویش در این بخش داستان، در واقع راه فراری از بن‌بست‌هایی است که فلسفه کلید رهایی از آن‌ها را ندارد؛ یعنی عرفان. البته این برداشتی خوش‌بینانه از حضور درویش در رمان «کاندید» است. برداشت‌ بدبینانه‌ هم در این‌زمینه، جبرپذیر بودن درویش است. اما به هر حال، اسم و کاربرد درویش روی اوست: درویش و سلوک عرفانی. پاسخ درویش به کاندید چنین است: «چه اهمیتی داره که بدی باشه یا نیکی؟» سوال بعدی پانگلس هم در مواجهه با این پاسخ درویش، چنین است: «پس (با وجود این همه بدی در دنیا) چه کار باید کرد.» و پاسخ (یا بهتر است بگوییم نسخه) دوریش به این‌سوال، به این ترتیب است: «باید ساکت شد.»

از جمله نتیجه‌گیری‌های فلسفی آمیخته به طنزی که ولتر در پایان‌بندی رمان کاندید مطرح می‌کند، به زبان شخصیت مارتن جاری می‌شود؛ همان پیرمرد فیلسوفِ بدبین که می‌گوید: «بهتر است بدون بحث و استدلال کار کنیم،‌ فقط این‌طور می‌شود زندگی را تحمل کرد.»

* تصویر سیاه اروپای قرون وسطی در رمان

اروپا و غربی که در رمان «کاندید» تصویر می‌شود، اروپایی سیاه و وحشت‌ناک است که توصیفش با طنز موجود در نثر کتاب است که قابل تحمل می‌شود. کاندید دارد در آلمانی زندگی می‌کند که از هر سو با همه نژادها و ملت‌های اطراف در جنگ است. ولتر در این کتاب، تراژدی توحش انسان‌های به‌ظاهر متمدن را با زبانی عریان اما با چاشنی طنز، پیش روی مخاطبش گذشته که البته در برخی فرازها هم خبری از طنز و شوخی نیست و راوی با لحنی کاملا جدی، آینه خودویرانگرش را مقابل انسان متمدن و پیشرفته غربی می‌گیرد: «اینجا پیرمردانِ کتک‌خورده تماشاگر مرگ همسران گلوبریده‌ای بودند که کودکان را به پستان‌های خونین خود گرفته بودند؛ آنجا دخترانی پس از برآوردن نیازهای طبیعی عده‌ای قهرمان، با شکم دریده آخرین نفس‌های خود را می‌کشیدند؛ تعدادی نیم‌سوخته فریادزنان می‌خواستند که کارشان را تمام کنند. مغز چند نفر کنار دست و پاهایی بریده روی زمین پاشیده شده بود.»

آلمان، فرانسه، انگلستان، و در کل اروپایی که ولتر در این رمان تصویر کرده،‌ جایی است که عده‌ای کشیش عقده‌ای منتظر بهانه هستند تا مردم بیچاره را بسوزانند و یا به اتهام جرایم دیگر، تکه‌تکه‌شان کنند. جنگ هم که به‌طور عادی در روال معمول زندگی مردم آن‌دوره جاری است. در یکی از فصل‌های ابتدایی رمان که بلا و بیچارگی از زمین و زمان برای کاندید می‌بارد و بناست ماجراهای خنده‌داری از سرنوشتش روایت شود، فرزانگان کشور برای ممانعت از نابودی کشور تصمیم می‌گیرند مراسم مرتدسوزان برگزار کنند. بنابراین کاندید و پانگلس را می‌گیرند؛ «یکی را به این دلیل که حرف زده بود و دیگری را چون با ظاهری تائیدکننده به او گوش داده بود.» همراه این دو، دو نفر دیگر هم بازداشت می‌شوند: «مردی از اهالی بیسکای‌ را گرفتند که پذیرفته بود با مادرخوانده خود ازدواج کرده است و همچنین دو پرتغالی را که هنگام خوردن مرغ، چربی خوک را برداشته بودند.» بین توصیفات وحشتناک و آلوده به طنز مراسم مرتدسوزان هم، سوال‌های معرفت‌شناسی و فلسفی شخصیت کاندید در تقابل با فلسفه پانگلس که «همه‌چیز خوب پیش می‌رود و همه‌چیز به بهترین شکل ممکن پیش می‌رود» این‌گونه روایت می‌شود: «کاندید وحشت‌زده، مبهوت، سرگردان، سرتاپا خونالود و لرزان با خود می‌گفت: اگر این بهترین دنیای ممکن باشد، پس بقیه چه هستند؟ بماند که اگر اینجا شلاق نمی‌خورم، پیش بلغارها خورده بودم؛ اما، آه، پانگلس عزیزم! ای بزرگ‌ترین فیلسوف‌ها! لازم بود بی‌آنکه دلیلش را بدانم دار زدنتان را ببینم؟...»

اوضاع و احوال اروپایی که کاندید در آن زندگی می‌کند، باعث می‌شود انجام‌دادن کارهایی برایش راحت باشد. این‌مثال را می‌توانستیم در بخش مربوط به بررسی طنزِ زبانی کتاب هم بررسی کنیم اما از نظر مفهوم و محتوا مرتبط با همین بحثِ قرون وسطی و شرایط تاریک اروپا در آن ایام است. کاندید که مرد ساده‌دل و خوش‌قلبی است، ناچار می‌شود به‌طور ناخواسته یک یهودی و یک کشیش را که مشغول بهره‌کشی نوبتی از دوشیزه کونه‌گند (محبوبش) بوده‌اند، به قتل برساند. سوال کونه‌گند پس از آزادی از بند دو مرد بدجنس این است که کاندید که خلق و سرشتی ملایم دارد، چه‌طور توانسته در عرض دو دقیقه یک یهودی و یک کشیش را به قتل برساند؟ پاسخ طنازانه و نیش‌دار کاندید هم که در واقع پاسخ ولتر به شرایط اروپای قرون وسطی است، چنین بیان می‌شود: «دوشیزه زیبای من، اگر کسی عاشق و حسود باشد و از دادگاه تفتیش عقاید شلاق خورده باشد، هر کاری از دستش برمی‌آید.» بنابراین صحبت کلی این است که در اروپای آن روزگار، نباید فکر انجام چنین کارهایی را (حتی از یک مرد آرام و نیک‌سرشت) از نظر دور داشت.

یکی از ترجمه‌های انگلیسی کتاب «کاندید»

شخصیت کاندید در طول داستان، تقریبا نصف جهان را می‌گردد؛ از اروپا به آمریکایی جنوبی رفته و دوباره برمی‌گردد. او به ترکیه و آفریقا هم سفر می‌کند اما در جهان آن‌روز امنیتی وجود ندارد؛ تنها در یک نقطه از جهانِ داستانِ ولتر است که امنیت وجود دارد که در بخش پایانی این نوشتار به آن خواهیم پرداخت. حس عدمِ امنیت شخصیت کاندید در جهان آن‌روز را می‌توان از خلال چنین جملاتی دریافت: «اگر به سرزمین خودم بروم، بلغارها و آوارها همه را سر می‌برند؛ اگر به پرتغال برگردم، سوزانده می‌شوم؛ اگر در همین سرزمین بمانیم هرلحظه ممکن است به سیخ کشیده شویم.» به‌هرحال در جایی از داستان که کاندید و نوکر سیاه‌پوسش کاکامبو مشغول گفتگو هستند، کاکامبو که از پاراگوئه حرف می‌زند، به کشیش‌ها و دست‌اندرکاران دادگاه‌های تفتیش عقاید در اروپا اشاره کرده و می‌گوید: «از نظر من چیزی آسمانی‌تر از این "پدران مقدس" نیست که اینجا با پادشاه اسپانیا و پادشاه پرتغال می‌جنگند و در اروپا اعتراف‌نیوش همین شاهان هستند؛ کسانی که اینجا اسپانیایی‌ها را می‌کشند و در مادرید آن‌ها را روانه بهشت می‌کنند...» ظاهرا تنها راه‌چاره برای انسانی که در موقعیت کاندید گیر افتاده باشد،‌ سپردن خویش به دست مشیت الهی است؛ راه حلی که کاکامبو هنگام بحث سر مقصد بعدی به زبان می‌آورد: «اگر چیزهایی خوشایند نیابیم دست‌کم چیزهایی نو خواهیم یافت. کاندید گفت: برویم و خود را به دست مشیت الهی بسپاریم.»

همان‌طور که اشاره کردیم، تعدادی از شخصیت‌های داستان می‌میرند و بعد مشخص می‌شود که نمرده‌اند و دوباره به مسیر زندگان قصه برمی‌گردند. یکی از این شخصیت‌ها پانگلس است که بناست همراه کاندید در مراسم مرتدسوزان، به دار آویخته شود و کاندید تا جایی از قصه فکر می‌کند، این پیرمرد فیلسوف به دار آویخته شده است. اما پانگلس وقتی پس از برگشت‌اش درباره اعدام ناموفقش حرف می‌زند، ولتر فرصت می‌کند دوباره نیش و کنایه‌هایش را به دستگاه تفتیش عقاید قرون وسطایی، وارد کند: «مجری اعمال برجسته دادگاه مقدس تفتیش عقاید که کشیشی پایین رتبه بود، در حقیقت مردم را به نحو احسن می‌سوزانید اما به دار زدن عادت نداشت.» در سواحل انگلستان (که ولتر اعتقاد داشت در پیشرفت و خروج از قرون وسطی جلوتر از فرانسه است) هم کاندید و مارتن، شاهد مراسم کشتن یک مرد می‌شوند که با شلیک ۳ گلوله به سرش اعدام می‌شود. پرسش‌وجوی کاندید و مارتن درباره چرایی کشتن این مرد، این است که «چون به قدر کافی نکشته است.» و مشخص می‌شود او دریاسالاری بوده که در تقابل با دریاسالار دشمن، به‌تعداد کافی آدم نکشته است. اما دلیل منطقی و رازی‌کننده مسئولان انگلیسی چنین است: «در این کشور برای تشویق دیگران بد نیست گاهی دریاسالاری کشته شود.» مواجهه کاندید هم در چنین موقعیت و دیگر وضعیت‌های مشابه، این است که دوباره به دوشیزه کونه‌گند فکر کند. بنابراین تلخی ماجرایی که کاندید شاملش بوده، فقط با فکر به کونه‌گند یا در واقع گول‌زدن و فریب خود، از بین می‌رود؛ یعنی همان فلسفه‌ای که پانگلس آن را توصیه می‌کند: «همه‌چیز خوب است، همه چیز خوب پیش می‌رود، همه‌چیز به بهترین شکل ممکن پیش می‌رود.»

بخش دیگری از نمایش سیاهی‌های اروپای قرن هجدهم، مربوط به پدیده شوم استعمار است که ولتر برای این پرداخت، یک مرد زنگی را نماینده مردمان استعمارزده قرار داده است. دست و پای قطع‌شده این مرد مفلوک، بهایی است که برای کار در کارخانه شکر اروپایی‌ها پرداخته است. در سخنان این شخصیت بت‌پرست کنایه‌های جالبی وجود دارد؛ از جمله‌ این‌که آن‌ها (اروپایی‌ها) «من را مسیحی کردند.» مرد سیاه‌پوست و بیچاره می‌گوید که مسیحی‌ها در گوشش این مفهوم را خوانده‌اند که ما همه فرزندان آدم و برادرخواهریم و ادامه می‌دهد: «خب، لابد قبول دارید که هیچ کس نمی‌تواند از این بدتر با قوم و خویشش رفتار کند.» مرجع این کنایه‌اش هم رفتار اروپایی‌های کارخانه‌دار است؛ وقتی که انگشتان دست کارگری قطع شود، دستش را قطع می‌کنند و اگر کارگر بخواهد فرار کند، پایش را قطع می‌کنند. ولتر بلافاصله در این مقطع، با همان هوشمندی‌ای که در طول داستان «کاندید» به کار بسته، سوالِ مهم فلسفه پانگلس را پیش روی مخاطبش می‌گذارد؛ یعنی اصرار بر این‌که همه‌چیز خوب است. (در حالی که نیست).

همان‌طور که اشاره کردیم، از جمله حالت‌ها و گونه‌های طنزی که ولتر در کتاب «کاندید» به‌طور مکرر از آن استفاده کرده، طنز روایی و حکایت‌گونه است که در فرازهایی یادآورنده طنزی است که نویسندگان اجتماعی-سیاسی‌ای چون عزیز نسین در دهه‌های گذشته از آن‌ استفاده می‌کردند. سیاه‌بودن دوران و شرایط زندگی در اروپای قرون وسطی، یک حرف است و اوضاع نابه‌سامان و مغشوش زندگی در شهرهای آن دوران حرفی دیگر که طنز مربوط به دومی، همان جنس طنز اجتماعی عزیز نسین را به یاد می‌آورد. مثلا کاندید در جایی از قصه، به دیدار یک قاضی می‌رود تا از ناخدای هلندی که اموالش را دزدیده شکایت کند. طنز روایی مورد نظرمان در این فراز کتاب را می‌توان در این جملات جستجو کرد: «قاضی او را ابتدا به خاطر سر و صدایی که راه انداخته بود بیست هزار پیاستر جریمه کرد: سپس با حوصله حرف‌هایش را شنید، به او وعده داد به محض بازگشت تاجر پرونده‌اش را بررسی کند و بابت هزینه‌های جلسه دادگاه ده هزار پیاستر دیگر گرفت.» نمونه دیگر این طنز را می‌توان در بخش حضور کاندید در شهر پاریس مشاهده کرد؛ جایی که کاندید از یک مرد کشیش درباره خنده مردم پاریس سوال می‌کند: «حقیقت دارد که مردم همیشه در پاریس خندان‌اند؟ کشیش گفت: بله، اما از روی دلخوری و عصبانیت؛ چون مردم با قهقهه‌های بند از همه‌چیز می‌نالند؛ اینجا حتی نفرت‌انگیزترین کارها را با خنده انجام می‌دهند.» (صفحه ۸۷)

ولتر در رمان «کاندید» علاوه بر شوخی با مسیحیان زمانِ قرون وسطی با مسلمانان و یهودیان نیز شوخی کرده اما تیزی پیکان این شوخی‌ها اصلا به تندوتیزی شوخی‌ها و روایت‌هایش از اروپای مسیحیِ پیش از عصر روشنگری نیست. در بخش بعدی این نوشتار، به نقطه امید و مدینه فاضله‌ای که ولتر در رمان «کاندید» ترسیم کرده، می‌پردازیم. اما در پایان‌بندی این بخش باید اشاره کنیم که یهودی‌ها در این‌رمان، آیینه‌دار دلالال طلا و جواهر و در واقع همان‌چیزی هستند که توقعش را (با توجه به آثار دیگر چون تاجر ونیزی شکسپیر) داریم. مسلمانان نیز که نمایندگانشان در این رمان، مسلمانان ترکیه و آفریقا هستند، به آن‌اندازه که اروپایی‌ها وحشی نشان داده می‌شوند، تند و آدم‌کش نیستند. تنها جمله‌ نیش و کنایه‌دار درباره مسلمانیِ مسلمانان آفریقا در کتاب، به‌این ترتیب است: «همان‌طور که می‌دانیم، صحنه‌هایی نظیر این در سراسر سرزمینی به وسعت سیصد فرسنگ خلق می‌شد، بی‌آنکه مردم از پنج نوبت نمازهای یومیه‌ای بازمانند که پیامبرشان توصیه کرده بود.»

* مدینه فاضله در تقابل با اروپای وحشتناک

رمان «کاندید»‌ فرازهای فانتزی و تخیلی هم دارد که مربوط به سرزمین الدورادو در آمریکای جنوبی هستند. این سرزمین در رمان پیش‌رو، در حکم مدینه فاضله‌ای است که اروپای معاصر ولتر خیلی با آن فاصله دارد. الدورادو جایی است که سرزمین‌اش پر از نعمت‌های مادی و دنیایی از جمله طلاست و البته مانند اروپا،‌ کسی کاری به کار دین و ایمان مردم و مسافرانی مثل کاندید ندارد. پادشاه این سرزمین که مردی عادل و خوش‌اخلاق است، («پادشاه نیز در نهایت متانت آن‌ها را به حضور پذیرفت و مودبانه به شام دعوت کرد.») جملات جالبی دارد که یکی از آن‌ها چنین است: «تاکنون از طمع‌ورزی ملل اروپایی که عطشی بی‌حد و بی‌مرز برای سنگریزه‌ها و لجن سرزمین ما دارند و برای به دست آوردنشان حاضرند ما را تا آخرین نفس بکشند، در امان بوده‌ایم.»

کاندید در جایی از خیابان‌های سرزمین الدورادو مشغول گفتگو با پیرمردی خوب‌سیرت می‌شود که در این گفتگو می‌توان تنفر ولتر از کلیسای کاتولیک و دستگاه تفتیش عقایدی قرون وسطایی را شاهد بود. کاندید در بخشی از این گفتگو می‌گوید: «یعنی چه!؟ شما راهبانی ندارید که درس بدهند، بحث و مناظره کنند، فرمان برانند، دسیسه بچینند و مردمی را که با آن‌ها هم‌عقیده نیستند بسوزانند؟ پیرمرد گفت: مگر دیوانه‌ایم؟...» از طرفی در پایان این گفتگو، کاندید کنایه‌ای حواله پانگلس که نماینده فلسفه خوش‌بینانه امثال لایبنیتس است، می‌کند و می‌گوید: «اگر دوستمان پانگلس الدورادو را دیده بود نمی‌گفت قلعه توندر_ تن_ ترونک بهترین جای کره زمین است؛ بی‌شک باید سفر کرد.»

فانتزی و رویاگونه بودن زندگی در مکانی مثل الدورادو را ولتر حتی به‌صورت اغراق‌شده در بخش مربوط به حضور کاندید و کاکامبو در مسافرخانه نشان داده است: «بلافاصله دو پسر و دو دختر از پیشخدمت‌های مسافرخانه با لباس زربفت و موهایی که با روبان بسته‌شده بود از ان‌ها دعوت می‌کنند سر میز مهمان بنشینند. چهار نوع آش می‌آورند، هرکدام به همراه دو طوطی، یک کرکس پخته به وزن نود کیلو، دو میمون کباب‌شده و بسیار خوش‌طعم، سیصد گوش‌بنفش در یک ظرف و ششصد مرغ مگس در ظرفی دیگر؛ آبگوشت‌هایی لذید؛ شیرینی‌هایی خوشمزه؛ همه در ظروفی از جنس بلور. پسران و دختران پیشخدمت برایشان چندین نوع نوشیدنی ریختند که از نیشکر درست شده بود.» چنین اتفاقاتی در ابتدای ورود به الدورادو و دیدن بازی کودکانه بچه‌ها در کوچه‌وخیابان و فرزند پادشاه در میان‌شان و همچنین بی‌توجهی مردم به طلاهایی که در گوشه و کنار ریخته، باعث می‌شود که کاندید سوال کند «ما کجاییم؟» طرح این‌سوال در واقع کنایه‌ای است که ولتر متوجه مردمان اروپای روزگارش و طلاپرستی‌شان می‌کند. دو جمله نیش‌دار ولتر در این‌زمینه که از زبان کاندید بیان می‌شود، به این‌ترتیب‌اند: «لابد فرزندان پادشاهان این سرزمین از تربیت خوبی برخوردار بوده‌اند چون به آن‌ها یاد داده‌اند طلا و گوهر را خوار بشمارند...» و «این دیگر کدام کشور است که باقی دنیا از آن بی‌خبرند و طبیعتش نسبت به طبیعت کشور ما از نوعی دیگر است؟...» نحوه رفتن کاندید به قصر پادشاه دادگستر و خوبِ الدورادو هم خالی از عناصر فانتزی داستانی نیست: «کاندید و کاکامبو سوار کالسکه شدند؛ شش گوسفند به پرواز درآمدند و در کمتر از چهار ساعت به قصر پادشاه که در گوشه‌ای از پایتخت بود رسیدند.»

به‌هرحال در این فراز از بحث، به‌نظر می‌رسد ولتر در قلم داستان‌نویسانه خود، از تکنیکی بهره برده که رئالیسم جادویی زمان خودش بوده باشد!

کاندید در زمان حضورش در الدورادو درخواست می‌کند که دادگستری و پارمان را نشانش بدهند و ساکنان این سرزمین می‌گویند چنین جایی وجود ندارد و هرگز شکایتی مطرح نمی‌شود. او همچنین درباره وجود زندان سوال می‌کند و با این پاسخ روبرو می‌شود: «و به او گفتند خیر.» ولتر در اغراقش برای خوب نشان‌دادن الدورادو نسبت به اروپا، فرانسه و آلمان آن روزگار، حتی به شوخی‌های پادشاه هم می‌پردازد و می‌گوید با وجود ترجمه‌شدنشان باز هم بامزه بودند: «کاکامبو شوخی‌های پادشاه را برای کاندید شرح می‌داد و با آنکه ترجمه شده بودند، باز به شوخی می‌مانست.» در شخصیت پادشاه خوب‌سیرت الدورادوی رمان «کاندید» می‌توان باور ولتر به آزادی بیان و احترام به حقوق انسان‌ها را مشاهده کرد. این شخصیت هنگام باخبرشدن از قصد کاندید برای بازگشت به کشورش، به او می‌گوید نرود اما نمی‌تواند او را به کاری مجبور کند. چون از نظر او «این کاری است مستبدانه که نه در رسوم ما جایی دارد و نه در قوانینمان؛ انسان‌ها همه آزادند.» به‌هرحال الدورادویی که کاندید و همراهش کاکامبو به آن قدم گذاشته و بعد به اروپا برمی‌گردند، سرزمینی است که در آن لازم نیست از بلغارها، آوارها، یهودیان و یا مفتشان عقاید بترسند.

* جمع‌بندی

«کاندید»‌ را می‌توان شالوده نظریات و اندیشه‌هایی دانست که ولتر در قالب همه متون و دست‌نوشته‌ها از خود به جا گذاشته است. اگر بخواهیم نتیجه‌گیری‌های کلی از این رمان را در چند جمله و سطر بیان کنیم باید بگوییم:

۱- تفتیش عقاید، ریاودرویی و خشونت‌و وحشی‌گری اعمالی نکوهیده و غیر انسانی (خیلی بد) هستند. ۲- زندگی در دنیا سخت است و اصلا بنا نیست با گل‌وبلبل همراه باشد. ۳- باید سفر کرد و اصلا فکر نکرد آن‌جایی که ما هستیم بهترین جای دنیا و یا بدترین جای دنیاست؛ چون حتما جای بهتر یا بدتر دیگری هم وجود دارد. ۴- هر پدیده و اتفاقی یا به قولی هر معلولی زائیده یک علت است؛ ولی نه آن‌قدر که پانگلس فیلسوف اصرار دارد. ۵- بهتر است به‌جای حرف‌زدن و استدلال‌کردن، کار و کوشش کنیم چون تنها راه تحمل زندگی همین است.

برچسب‌ها