رمان «باباگوریو» ازنظر جامعه‌شناسی قرن نوزدهم فرانسه، اثری در خور توجه است و بالزاک علاوه بر قصه و پیام‌های اخلاقی مدنظرش نیشتر عمیقی به زخم‌های اجتماعی کشورش زده است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: اونوره دو بالزاک یکی از نویسندگان مهم فرانسه و ادبیات جهان است که به‌عنوان پیشوای مکتب رئالیسم شناخته می‌شود. او خود را ناپلئون ادبیات می‌پنداشت و البته رئالیسمی که امروز می‌شناسیم از زمان بالزاک، تحولات مختلفی را پشت سر گذاشته و با رئالیسم قلم این‌نویسنده تفاوت‌های زیادی دارد. اما به‌هرحال شیوه نگارش و داستان‌نویسی بالزاک که از جمله نویسندگان بیش‌فعال جهان ادبیات بوده، گشاینده دروازه‌های این‌مکتب داستان‌نویسی بوده است.

پیش از این‌، در قالب مقالات و نوشته‌های مختلف، به نوشته‌های دنی دیدرو، ولتر، رومن رولان، ژان پل سارتر، پاتریک مودیانو، روبر مرل، رومن پوئرتُلاس، ناتاشا آپانا، ژوئل اگلوف، فردریک دار، پی‌یر بوالو و توماس نارسژاک، گیوم موسو، ژان گریستف گرانژه، مارک لوی، فرد وارگاس و ژوئل اگلوف از ادبیات دیروز و امروز فرانسه پرداخته‌ایم. درباره بالزاک و نوشته‌هایش هم پیش‌تر مطلبی درباره رمان «زن سی‌ساله» (جانبداری فمینیستی بالزاک در رساله داستانی «زن سی‌ساله») منتشر کردیم و در مطلبی که در ادامه می‌آید، قصد داریم یکی از مهم‌ترین رمان‌های این‌نویسنده یعنی «باباگوریو» ‌را بررسی کنیم.

نسخه ترجمه‌ای که در این‌بررسی مورد استفاده قرار گرفته، برگردان ادوارد ژوزف است که به‌طور مستقیم از زبان فرانسوی به فارسی انجام شده و مترجم هم در مقدمه‌ای که اسفند سال ۱۳۳۳ برای آن نوشته، توضیحات خوبی درباره بالزاک و داستان‌هایش ارائه کرده است. این‌ترجمه این‌روزها توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر می‌شود.

همان‌طور که می‌دانیم، بالزاک نویسنده بسیار پرکاری بود که در شبانه‌روز، ۱۸ ساعت را به‌نوشتن اختصاص داده بود و از قهوه برای بیدارماندن و قوت‌گرفتن استفاده می‌کرد. چنین فشاری هم بوده که باعث شد در ۵۰ سالگی از دنیا برود. او طی ۱۹ سال نویسندگی، سالی ۲هزار صفحه داستان نوشت. بالزاک عموماً در خانه نشسته و داستان‌نویسی می‌کرد اما هرگاه احساس نیاز به اطلاعات جدید و تحلیل از زندگی مردم سراغش می‌آمد، از خانه بیرون آمده و داخل مردم می‌شد. در مطلب پیشین که درباره «زن سی‌ساله» بود، به قضاوت‌های ویلیام کین نویسنده کتاب «نوشتن مانند بزرگان» درباره بالزاک اشاره کردیم. ادوارد ژوزف مترجم «بابا گوریو» هم درباره بالزاک، نظرات و قضاوت‌هایی دارد؛ از جمله این‌که مقام ادبی‌اش، در واقع موروث تجارب شخصی، قدرت تصور و کثرت کار اوست. بالزاک آن‌چنان با شخصیت‌های داستان‌هایش درگیر بوده که به‌قول ژوزف، «دوستان زنده خویش و اشخاصی را که مخلوق فکر او هستند، تمیز و تشخیص نمی‌داده است.»

بالزاک به‌تعبیر ادوارد ژوزف‌، در باباگوریو بیشتر به تشریح صحنه‌ها توجه کرده تا انشای کتاب. در سطور بالایی مطلب، به مکتب ادبی رئالیسم و پیشوایی بالزاک در آن اشاره کردیم. پس بد نیست به این‌قضاوت مترجم «باباگوریو» هم توجه داشته باشیم که می‌گوید «تشریح جزئیات به آثار او صورت رئالیست بخشید.» در همین‌بحث سبک ادبی، باید به یک‌دغدغه جدی مترجم کتاب هم توجه داشته باشیم که دلیلش تمایل قلم بالزاک در برخی فرازهای کتاب به سمت رئالیسم یا رمانتیسیسم است. ادوارد ژوزف معتقد است سبک داستان‌نویسی بالزاک را نه نمی‌توان رمانتیسیسم واقعی و نه رئالیسم واقعی دانست بلکه باید آن را سبکی بین این‌دو قلمداد کرد.

* ۱- مقدمه

«باباگوریو» اثری است که جنبه‌هایی از مکاتب رئالیسم و رمانتیسیسم را با خود دارد و در ضمن یک‌رمان جامعه‌شناسانه هم هست. این‌رمان، یکی از عناوین مجموعه کمدی انسانی بالزاک است که در سال ۱۸۳۴ آن را طی ۴۰ روز، با همان روشی که گفتیم نوشت؛ یعنی با حبس خودش در خانه و کشیدن پرده‌های پنجره و رسیدن به یک‌خلوت. ادوارد ژوزف در مقدمه‌اش بر ترجمه باباگوریو نوشته است: «به اتاق خود رفت، پرده ها را کشید و بدون توجه به خواب و خوراک، بدون توقف نوشت.» بخش‌های غمناک مربوط به مرگ باباگوریو هم وقتی نوشته شدند که هوا توفانی بوده و باران شدیدی می‌باریده است. وقتی هم که نگارش قصه تمام می‌شود، بالزاک در اتاقش را باز کرده و به طبقه پایان می‌آید. او با کنار گذاشتن قلم، فریاد می‌کشد «تمام شد!» سپس به اتاق به‌هم‌ریخته‌اش نگاه کرده و می‌گوید: «آه! به خوبی پیداست که تمام شب کشت و کشتاری در این اتاق روی داده است. چقدر شبیه میدان جنگ است.» در همین‌زمینه باید به این‌مساله توجه کنیم که توصیف صحنه مرگ باباگوریو ۵۰ صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده و نوشتن‌اش واقعاً باعث شکل‌گیری یک‌میدان جنگ در اتاق بالزاک شده است.

بالزاک در فرازهایی از «باباگوریو» فاصله‌گذاری می‌کند و روایتش را به بیرون داستان می‌آورد. یعنی طوری قصه می‌گوید که حضور خودش به‌عنوان قصه‌گو از بیرون داستان محسوس باشد. آن‌طور که در ادامه این‌مطلب می‌بینیم، هدف اصلی یا شاید یکی از اهداف مهم بالزاک از نوشتن این‌رمان، به‌تصویر کشیدن فرانسه قرن نوزدهم است؛ آن‌هم با نشان‌دادن ظاهر و باطن شهر به‌عنوان نمونه بارزی از جامعه فرانسه آن‌روزگار. ادوارد ژوزف هم می‌گوید: «مقصود نهایی کتاب، نشان‌دادن اجتماع خوش‌ظاهر و بدباطن آن‌زمان پاریس است.»

* ۲- زبان نویسنده

زبانی که بالزاک در نگارش این‌اثر از آن استفاده کرده، در عین این‌که دارد وقایع و اتفاقات را با رویکرد رئالیستی روایت می‌کند، شاعرانه و رمانتیک است. به‌همین‌دلیل هم هست که ادوارد ژوزف چنان داوری و قضاوتی درباره سبک داستان‌نویسی بالزاک دارد. در واقع بالزاک در فرازهایی از داستان، یک نویسنده رئالیست است، در فرازهایی رمانتیک و در فرازهایی هر دو. مثلاً در این‌جمله که درباره درونیات مادام وکه آمده، می‌توان او را در قامت یک‌نویسنده واقع‌گرا مشاهده کرد: «میل انتقام را، عیناً مانند کشیشی که به گناهان شخصی گوش می‌دهد، در دل خود می‌کشت.» و یا «این‌جمله مثل صاعقه بر سر وترن فرود آمد.» (صفحه ۲۰۳) یا مثلاً در جمله‌ای دیگر با استفاده از یک‌تشبیه، القای حال و هوا می‌کند: «می‌دید که ابلیس فساد روی سرش چرخ می‌زند.» (صفحه ۱۲۴) و یا با استفاده از استعاره، چنین عبارت کنایی‌ای را می‌سازد: «او زیر دستکش‌های مخملی، دست آهنین را می‌دید.» (صفحه ۱۲۵)

بالزاک در فرازهایی از «باباگوریو» فاصله‌گذاری می‌کند و روایتش را به بیرون داستان می‌آورد. یعنی طوری قصه می‌گوید که حضور خودش به‌عنوان قصه‌گو از بیرون داستان محسوس باشد. این‌رویکرد را می‌توانیم در مقاطع مختلفی از کتاب مشاهده کنیم که برخی نمونه‌هایش از این‌قرارند: مثلاً در صفحه دوم «شما هم که این کتاب را در دست‌های سفید خود می‌گیرید» یا در جمله‌ای دیگر: «پس از آن‌که رنج‌های درونی باباگوریو را خواندید…» و «هر چند کلمه مصیبت در این‌دوره، ابتذال ادبی به واسطه سوءاستعمال و تکرار زیاد، ارزش واقعی خود را از دست داده است...» یا «ممکن است وقتی این داستان به آخر رسید...» و یا «به‌طوری که اگر این موضوع اتفاق نمی‌افتاد، قطعاً درک مراحل این داستان ما ممکن نمی‌شد.» (صفحه ۱۴۰)

در همان‌فرازهای روایت مرگ باباگوریو در صفحه ۲۶۳، همچنین می‌توان آن بحث ظاهر و باطن جامعه فرانسه قرن نوزدهم را مشاهده کرد: «او (اوژن) در زیر الماس‌ها و جواهر این دو خواهر، تختخواب محقری را می‌دید که باباگوریو روی آن در حال نزع بود.» و به نظر می‌رسد همین‌جمله را می‌توان به‌عنوان چکیده یا خلاصه داستان باباگوریو عنوان کرد. بستر مکانی این‌داستان، همان‌طور که در ادامه مطلب درباره‌اش خواهیم گفت، شهر پاریس است و با پرداختی که بالزاک در نوشتن داستانش داشته، فقط در این‌شهر و بستر مکانی قرن نوزدهم قابل فهم است. خود بالزاک هم در جایی از داستان، اشاره مستقیمی به این‌مساله دارد: «تردید باید کرد که معنی این‌داستان در خارج از پاریس فهمیدنی باشد.» و ریشه رئالیسم اجتماعی او را هم می‌توان در این‌جمله‌اش از کتاب جستجو کرد: «با این‌همه، در گوشه و کنار این دره رنج‌هایی سراغ می‌توان گرفت که چون حاصل اجتماع رذایل و فضایل است…» اما درباره لحن رمانتیک بالزاک در این‌کتاب، می‌توان به نمونه بارز صحنه دستگیری شخصیت وترن یا کولن در صفحه ۲۰۴ اشاره کرد و یا فرازهای پایانی زندگی باباگوریو و جملاتی که او به‌واسطه آن‌ها، حدیث نفس می‌گوید. در صحنه و صفحه پایانی داستان، یعنی پس از دفن باباگوریو هم در همان حال و هوای رمانتیسیسم جاری در اثر، به این‌جمله برمی‌خوریم: «غروب بود و شفق نمناکی اعصاب شخص را ناراحت می‌کرد.» صفحات زیادی از این‌رمان که مربوط به روایت مرگ باباگوریو و سخنان پایانی‌اش هستند، کاملاً رمانتیک پرداخت شده‌اند. مساله فداکاری باباگوریو هم برای دخترانش، از جمله عناصر رمانتیک و غیرواقع‌گرایانه رمان است. در فرازهای پایانی داستان، راوی هم از عبارت «پدرکشی» برای بیدادی که بر باباگوریو می‌رود، استفاده کرده است. در همان‌فرازهای روایت مرگ باباگوریو در صفحه ۲۶۳، همچنین می‌توان آن بحث ظاهر و باطن جامعه فرانسه قرن نوزدهم را مشاهده کرد: «او (اوژن) در زیر الماس‌ها و جواهر این دو خواهر، تختخواب محقری را می‌دید که باباگوریو روی آن در حال نزع بود.» و به نظر می‌رسد همین‌جمله را می‌توان به‌عنوان چکیده یا خلاصه داستان باباگوریو عنوان کرد. اما درباره بهره‌گیری از زبان رمانتیک، می‌توان به فرازهای پایانی روایت زندگی باباگوریو و جایی که تعارف را در حق دخترانش کنار می‌گذارد، هم اشاره کرد که مخاطب را به یاد تراژدی شاه‌لیر می‌اندازد.

در برخی از فرازهای داستانْ، ملاحظات بینافرهنگی هم وجود دارد. مثلاً تفاوت بین فرهنگ فرانسوی و آمریکایی را می‌توان در صفحه ۱۸۴ مشاهده کرد؛ جایی‌که وترن خلافکار به مادموازل میشونو که با شک و تردید به او خیره شده، می‌گوید: «مادموازل آیا در قیافه من چیزی می‌بینید که به مذاق شما خوش نمی‌آید که این‌طور با نگاه آمریکایی مآب مرا ورانداز می‌کنید؟»

در صفحه ۱۵۷ کتاب هم یک اشتباه زبانی و روایی وجود دارد؛ یعنی ابتدای فصل چهارم رمان. راوی داستان در این‌بخش از روایت خود، از لفظ «جشن امشب» استفاده کرده در حالی که طبق چارچوبی که روایت داستان دارد، باید از لفظ «جشن آن‌شب» استفاده می‌شد.

* ۳- زبان مترجم

ادوارد ژوزف، «باباگوریو» را به زبان فارسی معیار و معمول سال‌های دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی برگردانده و در برخی فرازها برای تسهیل ارتباط مخاطب با متن، از عبارات و اصطلاحات عامیانه فارسی هم استفاده کرده که به روان‌شدن ترجمه‌اش کمک کرده است. ۳ نمونه از موارد بارز این‌رویکرد مترجم را می‌توان در این‌فرازها و صفحات کتاب مشاهده کرد: «تصمیم گرفت که مُسوّده دروس سال دوم و سوم را جمع کند…» (صفحه ۹۰)، «الحمدلله که حالا حرف می‌فهمید.» (صفحه ۱۰۸) و «آقا مخلص شما هستیم.» (صفحه ۱۹۵)

اونوره دو بالزاک

* ۴- ساختار داستان

«باباگوریو» از همان‌ابتدای داستان، کاملاً حالت قصه‌وحکایت‌گویی دارد و در برخی فرازها، برای فرازهای بعدی، تبلیغ می‌کند؛ مثل «یعنی زمانی‌که این‌سرگذشت دردناک شروع می‌شود…» بالزاک، دوربین روایت‌گرش را از بالای شهر پاریس به کوچه‌ای می‌آورد که پانسیون مادام وکه در آن قرار گرفته و همان‌طور که اشاره کردیم، با گاهی رویکرد فاصله‌گذاری و بیرون‌ایستادن از داستان می‌گوید «هیچ‌محیطی را برای صحنه داستان ما متناسب‌تر از این کوچه نمی‌توان یافت...» اما نکته جالب درباره این‌رمان این است که با وجود نام «باباگوریو» بر پیشانی‌اش، تا میانه‌های داستان باباگوریو نقش اساسی و تاثیرگذاری در داستان ندارد؛ صرفاً یکی از ساکنان پانسیون است که در رفت و آمد است. با همین‌رویکرد، معرفی شخصیت باباگوریو به آهستگی تمام و به‌صورت قطره‌چکانی تا میانه‌های کتاب انجام می‌شود. مثلاً در صفحه ۱۹ که اشاره‌ای به این‌شخصیت می‌شود، راوی می‌گوید: «بابا گوریو که اکنون در حدود شصت و نه سال دارد، در سال ۱۸۱۳ دست از کار کشید و به خانه مادام وکه پناه برد...» بد نیست در این‌زمینه، توجهی به زمان «اکنون» هم داشته باشیم؛ یعنی زمانی که بالزاک دارد قصه‌اش را در بستر آن می‌سازد. مقطع آغازین قصه مربوط به شخصیت باباگوریو هم، سال ۱۸۱۹ است که در صفحه ۳۱ به آن اشاره می‌شود: «بنابراین در اواخر ماه نوامبر ۱۸۱۹، یعنی درست در تاریخی که داستان ما شروع می‌شود...»

عمده اتفاقات داستان، در پانسیون مادام وکه و خانه اشراف‌زادگان شهر پاریس رخ می‌دهند؛ یعنی دوگونه مکانی متضاد. همان‌طور که گفتیم، بالزاک از پاریس شروع می‌کند و به محله، سپس کوچه و در نهایت خانه مادام وکه می‌رسد؛ یعنی ساختمان رنگ و رو رفته و نکبت‌زده پانسیون. او این‌محله را با چنین‌جملاتی در ذهن مخاطب می‌سازد: «صدای درشکه در این محله، واقعه‌ای به شمار می‌رود. خانه‌ها صورت غمناکی دارد. دیوارها شخص را به یاد زندان می‌اندازد…» و به‌مدد این‌جنس از جملات، محله و پانسیون را از باقی‌محلات پاریس متمایز می‌کند: «هیچ‌یک از محله‌های پاریس مانند اینجا وحشتناک و ناشناس نیست.» توجه داریم که این‌کارها از صفحه سوم داستان آغاز شده و در فرازهایی هم از همین‌صفحات و صفحات دیگر، قصه‌گو، توصیفاتی دارد که گویی خودش در مکان حاضر است و نکبت این‌محله و پانسیون را از نزدیک می‌بیند: «این بوی هوای محبوس و کپک‌زدگی و ترشی، لرزه سردی به بدن تازه‌وارد می‌افکند.» بالزاک تا صفحه ۷ همچنان دارد مکان را توصیف می‌کند و به‌نظر می‌رسد در این‌کار زیاده‌روی می‌کند. خودش هم می‌نویسد: «باید به شرح مفصلی پرداخت که شروع اصل داستان را به تاخیر خواهد انداخت و باعث خواهد شد اشخاص عجول ما را نبخشند.» اما دوباره، جمله بعدی را این‌چنین شروع می‌کند: «کاشی‌های قرمز کف اتاق بر اثر رنگ و واکس و ساییدگی پر از شیار شده...»

پس از ۹ صفحه ابتدایی کتاب که به توصیف‌های مکان (پانسیون مادام وکه) از بیرون و درون اختصاص دارد، راوی قصه «باباگوریو» می‌گوید: «در این موقع است که داستان ما شروع می‌شود…» بنابراین تا این‌مقطع هنوز داستان شروع نشده بود و بالزاک باز هم سعی می‌کند تا جایی که مقدور است، این‌سرآغاز را به تعویق بیاندازد. اما اگر بخواهیم توصیف پانسیون مادام وکه را فارغ از همه‌جملاتی که بالزاک در ۹ صفحه ابتدایی و دیگر صفحات کتاب به‌کار برده، خلاصه کنیم، می‌توان به این‌جمع‌بندی راوی در صفحه ۸ اشاره کرد: «خلاصه، وجود این زن بیوه نموداری است از پانسیون او؛ همان‌طور که این پانسیون مظهر وجود مادام وکه است. زندان بدون زندانبان وجود ندارد؛ همچنان که این بدون آن بی‌معناست.» بالزاک تا صفحه ۱۱ به‌قدری روی فقر و نکبت موجود در پانسیون مادام وکه تاکید می‌کند، که باعث خستگی مخاطب می‌شود. همین‌بین، در صفحه ۱۰ است که یک‌اشاره کوچک به شخصیت باباگوریو می‌شود. بالزاک از همین‌جا باباگوریو را در آب‌نمک می‌گذارد تا بعداً به‌طور مفصل به او و داستان زندگی‌اش بپردازد. اما در همین‌فراز ابتدایی داستان، به این‌اشاره کوتاه بسنده می‌کند که گوریو پیش‌تر کارخانه ورمیشل‌، ماکارونی و نشاسته‌سازی داشته و وضع سابق اصلاً با نکبت امروزی‌اش همخوانی نداشته است. یعنی او مردی ثروتمند بوده که حالا با فقر و نکبت دست به گریبان است. اشاره بعدی به باباگوریو، هم در صفحه ۱۸ است که راوی داستان این‌مساله را افشا می‌کند که گوریو قدیمی‌ترین پانسیونر مادام وکه است. شخصیت باباگوریو همچنین، در پایان‌بندی فصل اول، در صفحات ۵۴ تا ۵۶، حضوری گذری و کم‌رنگ بین ساکنان پانسیون دارد.

در همین‌تک‌گویی و واگویه‌های وترن است که ترقی در پاریس برای مرد جوانی مثل راستیناک، در دو راه خلاصه می‌شود: یا با نشان‌دادن استعداد و نبوغ از خود، یا با استفاده از راه فساد. وترن در همین‌زمینه می‌گوید: «با شما شرط می‌بندم که در شهر پاریس نتوانید دو قدم بردارید و عملی جنایت‌بار با فاسد نبینید.» بستر مکانی شکل‌گیری اتفاقات رمان «باباگوریو»، در سطح کلان، جامعه فرانسه قرن نوزدهم است. با توجه به این‌که مشت نمونه خروار است، بالزاک به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، باواسطه و بی‌واسطه دارد درباره فرانسه آن‌دوران صحبت می‌کند. مثلاً در صفحه ۷۱، شاهد یکی از پرداخت‌های مستقیم او هستیم: «اگر به این قبیل بدبختی‌های ناشی از مکالمه و صحبت هنوز در فرانسه اسم خاصی داده نشده، برای این است که قطعاً اسم‌گذاری آن‌ها محال است؛ زیرا بدگویی اشخاص چنان رواج دارد که برای اسم‌گذاری این پیشامد، فرصتی باقی نیست.» در این‌فراز او دارد به نکوهش عادت فراگیر بدگویی به‌عنوان یک‌پدیده ناخوشایند اجتماعی در فرانسه می‌پردازد. یا مثلاً در صفحه ۱۰۳: «چنین باید نتیجه گرفت که وقتی فردی اهل جنوب فرانسه توانست حیله و مکر مخصوص اهالی شمال را با جسارت و تندروی جنوبی‌ها توام کند، مردی کامل خواهد شد که می‌تواند به پادشاهی کشور سوئد برسد و آن را حفظ کند.» که در این‌فراز هم دارد از فراگیربودن حیله و مکر در جامعه‌اش گلایه می‌کند. همان‌طور که در ادامه مطلب اشاره می‌کنیم، شخصیت منفی وترن و شخصیت مادام دوبوسئان (یکی از اشراف پاریس) با وجود تفاوت‌های کلامی، بیانگر یک‌مفهوم و نشان‌دهنده گفتمان‌های غالب بر فرانسه آن‌روز هستند. مثلاً وترن در نصیحت‌هایش به شخصیت اوژن دو راستیناکِ جوان، می‌گوید: «در این جهان دو راه بیشتر نیست: یا باید ابلهانه مطیع بود یا متمرد و نافرمان.» (صفحه ۱۰۸) وترن از تحمل شکنجه در جهنم‌دره خدای عادل حرف می‌زند و جان کلامش هم این است که «در پاریس از عدالت خبری نیست.» در همین‌تک‌گویی و واگویه‌های وترن است که ترقی در پاریس برای مرد جوانی مثل راستیناک، در دو راه خلاصه می‌شود: یا با نشان‌دادن استعداد و نبوغ از خود، یا با استفاده از راه فساد. وترن در همین‌زمینه می‌گوید: «با شما شرط می‌بندم که در شهر پاریس نتوانید دو قدم بردارید و عملی جنایت‌بار با فاسد نبینید.» (صفحه ۱۱۲) جمع‌بندی مرد خلافکاری مثل وترن از زندگی در شهر پاریس (در سطح کلان‌تر فرانسه) به‌چنین جمله‌ای ختم می‌شود: «توصیه دیگر من به شما این است که هیچ‌وقت نه پایبند عقاید خود باشید و نه مقید به گفتار خود. هروقت خریداری پیدا شد، آن‌ها را بفروشید.» (صفحه ۱۱۷)

قابل ذکر است که بالزاک در پایان‌بندی داستان «باباگوریو» هم از این‌الفاظ برای شهر پاریس و فرانسه استفاده کرده است: «اجتماع پست و کوچک و سطحی» و «جهنم».

۴-۱ اتفاقات مهم داستان

پس از همه مقدمات و آماده‌سازی‌های مخاطب، اولین‌اتفاق مهم در داستان «باباگوریو» در صفحه ۷۸ شکل می‌گیرد؛ جایی‌که اطلاعات بیشتری درباره شخصیت فقیر باباگوریو (از زبان یکی از شخصیت‌های قصه) ارائه شده و این‌حقیقت برملا می‌شود که دو زن اشرافی و ثروتمند پاریسی، دختران او هستند: ‌ «این مرد دو دختر دارد که دیوانه آن‌هاست؛ هرچند هر دوی آن‌ها او را طرد کرده اند.» البته با زمینه‌هایی که بالزاک از ابتدا تا این‌جای کتاب تدارک دیده، می‌توان این‌مساله را حدس زد. قصه صریح و مستقیم زندگی باباگوریو هم از صفحه ۹۱ است که آغاز می‌شود. اتفاق بعدی هم، پیش‌بینی آینده شوم براساس نقشه‌های شریرانه وترن است که در صفحه ۱۱۷ خود را نشان می‌دهد: «اگر اراده خداوندی این باشد که پسرش را از او بگیرد، آن‌وقت تایفر دخترش را به خانه خود راه می‌دهد…» این‌جملات و نمونه‌های مشابهشان هستند که جان و هیجانی به داستان یکنواخت می‌دهند و اتفاق مهم بعدی هم در فصل چهارم کتاب پیش می‌آید که همانا عادت‌کردن اوژن راستیناک به زندگی جوانان اشرافی پاریس است. در این‌باره جمله مهمی در فصل پنجم (صفحه ۲۲۹) درج شده که نشان از اتفاقِ استحاله شخصیتی راستیناک و یکی از اهداف مهم بالزاک برای نوشتن این‌رمان است: «فاصله زیادی بین راستیناک امروز و آن‌که سال قبل به پاریس آمده بود می‌دید.»

در داستان باباگوریو، شخصیت وترن، نماینده امر شر و بدی است. البته شر و بدی این‌شخصیت، جنایتکارانه است و در ظاهر جریان دارد. اما به‌نظر می‌رسد شر و بدی زیرپوستی و باطنی، رفتار اشراف، قوانین و عرف اجتماعی پاریسی باشد که بالزاک تصویر کرده است. به‌هرحال ورود پلیس (به‌خاطر حضور وترن در پانسیون) در صفحه ۱۶۹، هیجان دوباره‌ای به داستان می‌دهد و آن را از سقوط در دره یکنواختی نجات می‌دهد. در مجموع، از صفحه ۱۶۹ تا ۲۰۰ که داستان، حالت پلیسی و جنایی به خود می‌گیرد، با ضرباهنگ سریع‌تری پیش می‌رود که همین‌مساله، کمک زیادی به رمان کرده است. اتفاق دیگری که در داستان «باباگوریو» اهمیت دارد، در صفحه ۱۷۹ رخ می‌دهد و افشاگری باباگوریو برای اوژن راستیناک است که می‌گوید می‌خواستم همراه با دخترم تو را غافلگیر کنم و آپارتمانی را برای زندگی‌تان آماده کرده‌ام.

۴-۲ عشق افلاطونی باباگوریو

عشق عجیب و غریب، افسارگسیخته و افلاطونی باباگوریو به دخترانش هم یکی از مواردی است که در داستان «باباگوریو» جلب توجه می‌کنند و شاید بتوان از منظر روانشناختی به آن پرداخت. این‌عشق با نگاه واقع‌گرایانه، تطابق ندارد و مخاطب را آزار خواهد داد اما اگر در چارچوب رمانیتیسیسم و دریچه تراژدی شاه‌لیر به آن نگاه کنیم، قابل توجیه است؛ مثلاً در صفحه ۲۷۵ که گوریوی در حال نزع می‌گوید: «کفاره گناه زیاده از حد دوست داشتن آن‌ها را داده‌ام. دخترهایم در مقابل محبت من، انتقام خود را گرفتند.».

تک‌گویی طولانی باباگوریو پس از مرگ، در واقع پاسخ به مخاطبی است که در پی علت عشق و فداکاری دیوانه‌وار او نسبت به دخترانش است. گوریو در فرازی از همین‌تک‌گویی اعتراف می‌کند: «همه‌اش تقصیر خود من است. من آن‌ها را عادت دادم که مرا زیر پا له بکنند. خود من این کار را دوست داشتم.» (صفحه ۲۷۶) بنابراین به‌نظر می‌رسد اگر بنا به تحلیل روانشناسانه باشد، باید متمرکز بر این‌میل به خودویرانگری باباگوریو باشد.

۴-۳ شخصیت‌ها

برخی از شخصیت‌های داستان «باباگوریو»، در جهت شکل‌دهی به اتفاقات و مشاهدات بیرونی که بناست مقابل مخاطب کتاب قرار بگیرند، طراحی شده‌اند. برخی دیگر هم نقش مکمل دارند و بناست فضاهای خالی را پر کنند. شخصیت اوژن راستیناک همان‌طور که اشاره خواهیم کرد، یک‌ناظر است که بناست نکبت و کثیفی پاریس قرن نوزدهم، مقابل چشمان او جریان داشته باشد. این‌شخصیت البته به‌جز کنش‌های بیرونی، جدال و چالش‌های درونی هم دارد که بالزاک، فرازهایی از داستان را به این‌چالش‌ها اختصاص داده است. این جنگ‌های درونی، هم به‌خاطر تفکرات شخصی اوژن هستند هم تناقضاتی که در شهر پاریس می‌بیند. یکی از درس‌های مهمی هم که اوژن می‌گیرد این است که «درست به‌خلاف آنچه بعضی افراد طبقه پایین می‌خواهند مدلل کنند، ‌ زندگی طبقه بالا بدون غم نیست.» (صفحه ۲۶۵). و این‌هم یکی از مفاهیمی است که بالزاک خواسته در داستان خود مستتر باشد.

بین شخصیت‌های اصلی، باباگوریو و وترن هم حضور دارند و دو دختر باباگوریو هم از جمله‌شخصیت‌های تاثیرگذار داستان هستند. یکی از اشارات کنایی درباره شخصیت دو دختر مذکور، در پایان‌بندی رمان آمده است؛ صحنه تدفین باباگوریو که اوژن، سرپوش تابوت را برداشته و با احترام، عکسی را روی سینه باباگوریو می‌گذارد؛ عکسی که «مربوط به زمانی بود که دلفین و آناستازی هنوز جوان و باکره و پاک بودند.»

یکی از دیگر فرازهای صفحات پایانی کتاب هم دربرگیرنده کنایه دیگری از بالزاک است؛ در صفحه ۲۹۰. توجه داریم که رمان در صفحه ۲۹۲ تمام می‌شود. در فرازی که گفتیم، بیانشون (دانشجوی هم‌سن‌وسال و هم‌پانسیونِ اوژن راستیناک) به اوژن می‌گوید: اگر دخترها و دامادهای گوریو از تادیه مخارج کفن و دفن سر باز زدند، روی قبرش بده این عبارت را حک کنند: «در اینجا آرمیده است: مسیو گوریو، پدر کنتس دو رستو و خانم بارون دو نوسینگن که به خرج دو نفر محصل کفن و دفن شد.»

اما بین شخصیت‌های فرعی داستان، شوهر آلمانی دلفین (یکی از دخترهای گوریو) هم حضور دارد که شاید بتوان نقش‌آفرینی‌اش در داستان را ناشی از کینه قدیمی بین فرانسه و آلمان دانست.

شهر پاریس هم در این‌رمان شخصیتی مهم دارد که در فراز دیگری از این‌مطلب، به‌طور مستقل به آن خواهیم پرداخت.

* ۵- طبقات اجتماعی فرانسه و تضادهایش

اشاره به طبقات اجتماعی فرانسه از صفحه ۱۳ کتاب آغاز می‌شود. البته بالزاک از همان‌ابتدا و در صفحات اولیه که قصد توصیف نمای بیرونی و درونی پانسیون خانم وکه را دارد، نکبت و بدبختی محلات فرودست پاریس را به تصویر می‌کشد. اما به‌هرحال رویکردی که او از صفحه ۱۳ «باباگوریو» شروع می‌کند تا پایان داستان ادامه پیدا می‌کند. نمونه بارز و کلی این‌رویکرد را می‌توان در این‌جمله از صفحه ۱۳ مشاهده کرد: «البته طبقه عالی شهر پاریس از وجود این‌قبیل اشخاصی که با رنج‌های معنوی و جسمی دست به گریبان‌اند، بی‌خبر است.» در همین‌زمینه، اشاره بعدی را می‌توان در صفحه ۲۱ مشاهده کرد که راوی دانای کل قصه یعنی بالزاک، ‌ درباره شخصیت مادام وکه می‌گوید: «تمام مراحل زندگی طبقات مرفه‌الحال پاریس را از نظر می‌گذرانید.» بنابراین از همان‌فرازهای ابتدایی داستان، بناست تفاوت بین طبقات فرودست و ثروتمند و اشرافی شهر پاریس، با درشت‌نمایی مقابل دید مخاطب قرار بگیرد.

راوی داستان در صفحه ۶۶ کتاب، این‌سوال مهم را از زبان راستیناک مطرح می‌کند: «آیا می‌شود داخل این اجتماع شد بدون آنکه مقدمات آن را از قبیل درشکه، کفش جیر، لوازم مخصوص آرایش، زنجیرهای طلا، دستکش جیر سفید مخصوص صبح و دستکش جیز زرد مخصوص عصر تهیه کرد؟» و منظورش از «این‌اجتماع»، طبقه اشراف است. پس از صفحه ۶۶ هم، دوباره در صفحه ۷۰ است که به «جامعه عالی شهر پاریس» اشاره می‌شود. همان‌طور که گفتیم، یکی از شخصیت‌های مهم داستان «باباگوریو»، اوژن دو راستیناک است که بناست عمده تفاوت‌های بین فقیروغنی و فرودست‌واشراف‌زاده پاریسی، را از نگاه او ببینیم. راستیناک دانشجوی پزشکی است که از روستا به شهر آمده و خانواده‌اش با هزار امید و آرزو، هزینه تحصیلش را برایش فراهم کرده‌اند. اما او، با دیدن تفاوت‌های فقیر و غنی در پاریس، سودایی شده و در آرزوی ورود به طبقه اشراف، می‌سوزد. راوی داستان در صفحه ۶۶ کتاب، این‌سوال مهم را از زبان راستیناک مطرح می‌کند: «آیا می‌شود داخل این اجتماع شد بدون آنکه مقدمات آن را از قبیل درشکه، کفش جیر، لوازم مخصوص آرایش، زنجیرهای طلا، دستکش جیر سفید مخصوص صبح و دستکش جیز زرد مخصوص عصر تهیه کرد؟» و منظورش از «این‌اجتماع»، طبقه اشراف است. پس از صفحه ۶۶ هم، دوباره در صفحه ۷۰ است که به «جامعه عالی شهر پاریس» اشاره می‌شود. در صفحه ۷۷ هم بالزاک، صحنه گفتگوی دو زنِ طبقه اشراف را در حضور راستیناک روایت می‌کند و ادبیات کنایی و نیش‌دار این‌طبقه اجتماعی را پیش روی مخاطب می‌گذارد: «هوش و قریحه اوژن باعث شد به‌زودی دریابد که زیر کلمات و عبارات دل‌پسندی که بین این‌دو نفر زن ردوبدل شد، چه نیش‌های زننده‌ای نهفته بود…»

رمان «باباگوریو» همان‌طور که اشاره کردیم و مشخص است، از نظر جامعه‌شناسی قرن نوزدهم شهر پاریس، اثری در خور توجه است و بالزاک علاوه بر قصه و پیام‌های اخلاقی مدنظرش از روایت آن، نیشتر عمیقی به زخم‌ها و آسیب‌های اجتماعی شهر پاریس و فرانسه آن‌روزگار زده است. روایت پستی و دنیادوستی مردمان (اشراف و غیراشراف) فرانسه، یکی از نتایجی است که به‌خاطر اتخاذ این‌رویکرد بالزاک در نگارش کتاب، خود را به رخ مخاطب می‌کشد. مثلاً در ترسیم جامعه آن‌روزگار فرانسه و استعمارطلبی ثروتمندان، می‌توان این‌جمله را از صفحه ۸۱ مثال زد که توسط یکی از زنان اشراف بیان می‌شود: «همان‌طوری که مردی را نمی‌بخشیم که یک پنی ثروت ندارد، کسی را هم که تمام احساسات خود را نشان بدهد، نخواهیم بخشید.» این‌جمله، بیانگر اخلاقِ درونی طبقه اشراف فرانسه، از نظر بالزاک است. شخصیت اوژن راستیناک هم که مخاطب کتاب قرار است از رهگذر و مسیر چشمان او، این‌طبقه اجتماعی را در قرن نوزدهم ببیند، چنگ به دامن مادام دوبوسئان (یکی از زنان اشراف) می‌زند تا او را وارد این‌طبقه اجتماعی کند. این‌زن هم درس‌ها و فوت‌وفن‌های ورود به طبقه اشراف را به اوژن می‌آموزد که یکی از فرازهای مهم درس‌هایش را می‌توان در این‌جملات دید: «باید بدانید با دنیا همان معامله را باید کرد که او با شما می‌کند.» و یا «باید آن‌قدر تفحص کنید تا به عمق فساد زن‌ها پی ببرید؛ تا بیچارگی خارج از حد و غرور مردها را اندازه بگیرید.» از دیگر آموزه‌های مهم مادام دوبوسئان که رویکرد استعمارطلبی طبقه اشراف فرانسه را نشان می‌دهد، می‌توان به این‌جملات اشاره کرد: «محکوم نباش! میرغضب باش! ‌» یا مثلاً «اگر معشوق زنی نباشید، کسی برای شما ارزش قائل نخواهد شد. چنین زنی باید جوان باشد و ثروتمند و زیبا.»

یکی از نکات جالب و تاریخی که از مطالعه رمان «باباگوریو» دستگیر مخاطب می‌شود، این است که در فرانسه قرن نوزدهم، مردها آلت دست زن‌های اشراف بوده‌اند. عموماً تصور می‌شود، زنان نگون‌بخت و مظلوم هستند که اسیر زیاده‌خواهی‌های مردان قدرت یا سیاست قرار می‌گیرند اما تصویری که بالزاک از فرانسه معاصرش به دست می‌دهد، چیزی جز این است و در این‌داستان، مردانی که به زنانشان خیانت می‌کنند، بسیار دور و در پس‌زمینه داستان قرار دارند اما این‌زنان هستند که در «باباگوریو» اهل رفاقت با مردان جوان و استفاده ابزاری از آن‌ها برای موقعیت اجتماعی خودشان هستند. به‌عبارت دیگر، اگر امروز در بسیاری از فیلم‌ها یا داستان‌ها، دختری جوان در حکم معشوقه مردی میان‌سال معرفی می‌شود، در داستان «باباگوریو» مردها هستند که معشوق زن‌های طبقه اشراف‌ و بازیچه دست‌شان هستند. چنین‌رویکردی را، که خود را به‌طور غیرمستقیم و البته جدی در داستان «باباگوریو» نشان می‌دهد، شاید بتوان ناشی از همان تجربیات و پرداخت‌های واقع‌گرایانه بالزاک از زندگی خود در ارتباط با زنان پاریسی دانست.

در مجموع، جهانی که مادام دو بوسئان از طبقه اشراف، برای اوژن راستیناک ترسیم می‌کند، جهانی مملو از آدم‌های دزد و متقلب است. در نتیجه شخصیت اوژن هم که یک‌جوان ۲۲ ساله است، چنین نتیجه می‌گیرد: «قوانین و قواعد اخلاق نزد ثروتمندان قدرتی ندارد.... حق با وترن است که فضیلت در مال و ثروت است.» (صفحه ۸۵) و می‌دانیم که مخاطب، دارد با خواندن این‌جملات، نتیجه‌گیری‌های اجتماعی یا همان چکیده رئالیسم اجتماعی بالزاک را مرور می‌کند. اما با اشاره‌ای که به‌شخصیت وترن شد، بد نیست بگوییم این‌شخصیتِ منفی داستان که مردی تبهکار و فرصت‌طلب است، به سهم خود، جهانِ شرور شهر پاریس را این‌گونه ترسیم می‌کند: «از شصت ازدواج خوب شهر پاریس، چهل و هفت‌ تای آن روی این قبیل معاملات صورت گرفته است.» (صفحه ۱۱۵). همان‌طور که اشاره شد، شخصیت اوژن راستیناک، در واقع بهانه‌ای است تا شخصیت‌های مختلف داستان، رای و قضاوت‌شان از پاریس و تضادهای اجتماعی فرانسه قرن نوزدهم را پیش روی مخاطب داستان بگذارند. راستیناک در حکم جوانی که هنوز آب و گلش به‌طور کامل شکل نگرفته و خام است، ‌ نزد این‌ و آن، می‌بیند و می‌شنود و از درون، درباره سخنانشان قضاوت می‌کند که مخاطب بناست صدای این‌قضاوت و فکرکردن‌ها را در سطور رمان بخواند. در جای دیگری از داستان که شخصیت وترن دارد راستیناک را نصیحت، در واقع برای ورود به عرصه خلافکاری وسوسه می‌کند، این‌جملات پیش روی مخاطب قرار می‌گیرند: «باید عادت کنید که اشخاص را تحقیر بکنید و از لای زنجیرهای قانون، راه فرار پیدا بکنید. راز ثروت‌های زیاد که بدون علت ظاهری به دست آمده، جنایتی است که فراموش شده و از نظرها پنهان است؛ به علت آن‌که ظاهر آن خوب جلوه داده شده و از راه قانونی انجام گرفته است.» بد نیست در همین‌فراز، به‌ مفهوم قانون در یک جامعه پیشروی غربی یعنی فرانسه قرن نوزدهم (و بیرون آمده از دوران تاریک قرون وسطی) توجه داشته باشیم. قانون ظاهراً همیشه در جامعه غربی، عاملی برای لاپوشانی و مخفی‌نگه‌داشتن گناه یا یک کار خلاف بوده است؛ چه دیروز، چه امروز. در یک‌جمع‌بندی دیگر هم باید گفت که شخصیت‌ وترن به‌عنوان یک‌جنایتکار پاریسی و مادام دوبوسئان هم به‌عنوان یک زنِ طبقه اشراف پاریسی، هردو، گوینده یک‌مفهوم اما با بیانی متفاوت‌اند؛ این‌که پاریس یک جنگل وحشی است و اگر راستیناک حواسش نباشد و خودش هم وحشی نشود، بلعیده خواهد شد!

شخصیت وترن به‌عنوان یک‌جنایتکار پاریسی و مادام دوبوسئان هم به‌عنوان یک زنِ طبقه اشراف پاریسی، هردو، گوینده یک‌مفهوم اما با بیانی متفاوت‌اند؛ این‌که پاریس یک جنگل وحشی است و اگر راستیناک حواسش نباشد و خودش هم وحشی نشود، بلعیده خواهد شد! شخصیت راستیناک از هر دری وارد می‌شود، به این‌نتیجه می‌رسد که در پاریس، داشتن معشوقه و شغل مناسب، نشانه سلطنت و قدرت است. در نتیجه اگر مرد یا زنی، شغل مناسب نداشته و یا معشوق یک زن ثروتمند یا معشوقه یک مرد جوان آتیه‌دار نباشد، باید بین فقرا و در نکبت زنده کند. شخصیت وترن هم که بالزاک در فرازی از داستان از نام واقعی‌اش یعنی کولن پرده‌برداری می‌کند، هنگام دستگیری در پانسیون، به شهروندان طبقه پایین اجتماع که ساکنان پانسیون آینه‌دارشان هستند، می‌گوید: «شما اعضای ضعیفِ اجتماعی فاسد بیش نیستید.» (صفحه ۲۰۶) بد نیست این‌میان، به یک پیچیدگی اجتماعی هم که به همین‌صحنه دستگیری وترن در پانسیون مربوط است، اشاره کنیم. هویت وترن توسط یکی از اعضای پانسیون، مادموازل میشونو به اطلاع ماموران قانون می‌رسد و او را دستگیر می‌کنند. اما پس از دستگیری مرد خلافکار، همه ساکنان و مستاجران پانسیون، به مادموازل میشونو به‌چشم یک جاسوس نگاه می‌کنند و خواستار اخراجش از پانسیون هستند. اگر پانسیون مادام وکه را، مشتی از خروار جامعه فرانسه آن‌دوران تلقی کنیم، جالب است که مردم به ناجی خودشان، پشت می‌کنند و او را از خود می‌رانند. ظاهراً همه مردم از جاسوس‌ها می‌ترسند. اما اگر خلافکار نباشند و اصطلاحاً ریگی به کفش نداشته‌باشند، ترس‌شان دلیلی ندارد. بنابراین می‌توان همه اعضا و مستاجران بدبخت و بیچاره پانسیون خانم وکه را آینه‌دارِ مردم وحشت‌زده و به‌ناچار بزهکارشده پاریسِ قرن نوزدهم دانست.

یکی از طرح‌جلدهای کتاب «باباگوریو»

* ۶- شهر پاریس در داستان «باباگوریو»

شهر پاریس، یکی از عناصر مهم و سازنده رمان «باباگوریو» است که از همان‌ابتدا (مثلاً صفحه ۱۳ که گفتیم اشارات جامعه‌شناسانه بالزاک شروع می‌شود)، این‌گونه توصیف می‌شود: «پاریس شبیه به اقیانوسی است که هرقدر هم بجویید، عمق آن نامعلوم است.» پاریسِ این‌داستان، دارای شخصیت و هویتی است که بناست روی شخصیت اوژن دو راستیناک تاثیرگذار باشد و او را عوض کند. در همین‌زمینه می‌توانیم به این‌جملات از صفحه ۳۲ کتاب اشاره کنیم: «برای محصلی که می‌خواهد تمام نمایش‌های پاریس را ببیند، تمام کوچه‌ها و محله‌های شهر را بشناسد، با عادات و رسوم آشنا بشود، زبان و اصطلاحات محیط را یاد بگیرد، مراحل خوش‌گذرانی‌های مخصوص پاریس را بگذراند، جاهای خوب و بد را زیر پا بگذارد، به سخنرانی های مفید برود و اشیای گران‌بهای موزه‌ها را با دقت ببیند، فرصت کافی در این شهر پیدا نمی‌شود.» پس پاریس اقیانوسی یا همان جنگل عمیقی است که اگر شخصیت جوان و خامی مثل راستیناک خود را به آن بسپارد، به عمق رذالت‌های این اقیانوس کشیده خواهد شد. در همین‌زمینه، باید به پایان‌بندی داستان که تصویرگر نمای عمومی شهر پاریس از دید راستیناک است، توجه داشته باشیم که در جایگاه مناسب، به آن‌ خواهیم پرداخت.

همان‌طور که اشاره شد، اوژن دو راستیناک به‌دنبال تصدیق‌نامه اشرافیتی است که او را وارد طبقه سطح‌بالای اجتماعی شهر پاریس کند؛ شهر پاریسی که یهودی‌ها در آن، مشاغل صرافی و وام‌دهی را عهده دارند و شخصیت‌هایی پول‌پرست‌اند؛ یا همان‌شهری که راوی داستان، محیط خانواده‌های ممتاز و وقیحش را ملبّس به لباس تمسخر و عیب‌جویی از این‌وآن توصیف می‌کند. در فرازی از داستان، اوژن راستیناکِ تازه از دِه آمده به وترنِ خلافکار که در حکم گرگ‌ِ باران‌دیده داستان است، می‌گوید: «پس از قرار معلوم، این پاریس شما جای کثیفی است.» وترن نیز در پاسخ می‌گوید: «بله، کثیف‌ترین جاهاست…» (صفحه ۴۹). ۳۰ صفحه بعدتر، یکی از تعابیری که راوی داستان یعنی بالزاک برای شهر پاریس به کار برده، «میدان جنگ تمدن پاریس» است که حاوی این‌مفهوم کنایی است که پاریس متمدن و پیشرو، در واقع میدان جنگی برای کشمکش‌های بی‌تمدنی است. در جایی از داستان هم که اوژن برای ورود به طبقه اشراف، نیاز به پول و سرمایه دارد، در نامه‌ای از مادر خود در دهکده طلب پول می‌کند و می‌نویسد: «زندگی پاریسی جنگ و جدالی دائمی است.» پس تا این‌فراز، می‌توان گفت پاریس هم یک‌اقیانوس عمیق و بی‌انتهاست هم یک میدانِ جنگ که حیوانات جنگل در آن، از شدت باتمدنی یکدیگر را می‌درند! جالب است که مفهوم جنگلِ حیوانات را می‌توان در سخنان شخصیت وترن هم مشاهده کرد؛ جایی که می‌گوید: «پاریس مانند جنگلی در دنیای تازه است که در آن بیست‌نوع مردم وحشی می‌لولند؛ مانند ایلی‌نواها و هورون‌ها که از محصول زحمات طبقات مختلف اجتماع ارتزاق می‌کنند.» در جمله پایانی فصل دوم کتاب هم که راوی، بالاخره اصل و کلیت زندگی باباگوریو را برای مخاطب تعریف کرده، با این‌جمله روبرو می‌شویم: «در اینجا یکی از ماجراهای تاریک ولی تاثیرانگیز و وحشت‌بار زندگی پاریسی خاتمه می‌یابد.» (صفحه ۹۴) پس زندگی پاریسی، ماجراهای تاریک مختلفی دارد که سرنوشت باباگوریو یکی از آن‌هاست.

۶-۱ زن و عشق در پاریس

بالزاک می‌گوید «عشق به‌خصوص در پاریس، توام با لاف‌زدن و بی‌شرمی و ولخرجی و تقلب و خودنمایی است.» (صفحه ۲۲۸) و به‌طور مشخص، اشاره‌اش به پدیده عشق در طبقه اشراف است. بالزاک در «باباگوریو» در توصیف شهر پاریس، گروه زنان و مفهوم عشق را هم مدنظر قرار داده و به تشریح این‌دو هم پرداخته است؛ از جمله با عباراتی مثل «عشق شهر پاریس، هیچ‌شباهتی به عشق سایر جاها ندارد.» (صفحه ۲۲۸) و یا مثلاً در صفحه ۱۵۲ درباره زندگی زنان پاریس که تلفیقی از زندگی اشرافی و زندگی فقیرانه است، می‌گوید: «زندگی نصف زن‌های شهر پاریس همین قسم است. از طرفی تجمل و شکوه بیرونی و از طرف دیگر غصه‌های جان‌کاه درونی.» و همان‌طور که مخاطب کتاب از میانه‌های اثر به بعد متوجه می‌شود، منظورش این است که زندگی زنان اشرافی، دو وجه دارد؛ ظاهر و باطن. که ظاهرش بسیار دلربا و حسرت‌برانگیز است اما باطن‌اش غم‌انگیز و کسالت‌بار است. همان‌طور که در مطلب مربوط به «زن سی‌ساله» ‌ اشاره کردیم، بالزاک به واسطه ارتباطاتش با زنان مختلف و طبقه اشراف، به شناختی از آن‌ها رسیده بود که این‌شناخت خود را به‌طور مشهود در نوشته‌هایش از جمله «زن سی‌ساله» و «بابا گوریو» نشان می‌دهد.

بالزاک می‌گوید «عشق به‌خصوص در پاریس، توام با لاف‌زدن و بی‌شرمی و ولخرجی و تقلب و خودنمایی است.» (صفحه ۲۲۸) و به‌طور مشخص، اشاره‌اش به پدیده عشق در طبقه اشراف است. او در ادامه نوشته‌هایش در همین‌صفحه کتاب می‌نویسد: «اگر این پیرایه را از عشق معمول در این شهر بردارید، دیگر چیزی باقی نمی‌ماند. اگر در قوانین اجتماعی شهر پاریس استثنایی پیدا شود، فقط درباره اشخاصی است که در انزوا به سر می‌برند.»

به پایان‌بندی داستان «باباگوریو» و نقش شهر پاریس در آن اشاره کردیم. در این‌فراز کتاب که پس از فصل طولانی روایت مرگ و تدفین باباگوریو درج شده، اوژن راستیناک به قسمت بالایی قبرستان شهر می‌رود و پاریس را از بالا می‌بیند. حدس و گمان پایانی مخاطبِ داستان «باباگوریو» این است که اوژن با تلاشی که در ابتدا برای ورود به طبقه اشراف داشته، و سپس با پستی و پلشتی‌هایی که از این‌طبقه اجتماعی می‌بیند، باید از این‌شهر و اشرافش دل‌زده شده و به روستایش برگردد اما بالزاک با رویکرد رئالیستی‌اش، استحاله و غرق ناخواسته در اجتماع آلوده را به‌تصویر می‌کشد؛ به این‌معنی که راستیناک با وجود وقوف به همه بدی‌های طبقه اشراف‌، تسلیم شرایط شده و با آن خو می‌گیرد: «و برای اثبات نخستین مبارزه خود با اجتماع عالی پاریس، راستیناک به خانه مادام دو نوسینگن رفت و در آنجا شام خورد.» که عبارت «اثبات نخستین مبارزه» احتمالاً فریب‌دادن خود برای رفتن دوباره به دامان گناه و بدی است. یعنی گناهِ بودن در طبقه اشراف پاریس به‌قدری جذاب است که راستیناک با فریب خود که می‌خواهد مبارزه‌ای را شروع کند، دوباره قدم به همان‌محیطی می‌گذارد که از آن متنفر است. این‌جمله پایانی رمان «باباگوریو» درست مانند یکی از داستان‌های قدیمی مردم صرب است که درباره مردی دائم‌الخمر بود. این‌مرد که تلاش داشته مصرف الکل را ترک کند، پس از یک‌هفته پرهیز، برای جایزه خود را به یک میکده دعوت کرده و دلی از عزا در می‌آورد!

* ۷- حرف‌های شخصی بالزاک

برخی از فرازهای داستان «باباگوریو» دربرگیرنده درس‌ها و آموزه‌هایی هستند که بالزاک از زندگی خود و مواجهه‌های شخصی با آدم‌ها آموخته و با زبان راوی دانای کل قصه‌اش، بیان‌شان می‌کند. در این‌فراز به چندنمونه از این جملات و عبارات او در کتاب می‌پردازیم. یکی از مسائلی که بالزاک در باباگوریو به آن‌پرداخته، تقابل عشق‌ومحبت با بغض‌وکینه در ذات انسان است که خود را در صفحه ۲۵ نشان می‌دهد: «هرچند دل انسان می‌تواند در جهان پرعظمت عشق و محبت جای امنی برای خود بیابد، در عوض کمتر قادر است در سراشیب بغض و کینه جلوی خود را بگیرد.» او ادامه بحثش را در همین‌صفحه، چنین پی می‌گیرد: «اشخاصی که مغز ضعیف دارند، ارضای احساسات خوب یا بد خود را در این می‌دانند که لاینقطع نیش بزنند یا کوچکی نشان بدهند.» در صفحه بعد هم به همان‌مغزهای ضعیف پرداخته و می‌گوید: «یکی از عادات منفور این قبیل مغزهای ضعیف این است که پستی‌های خود را به دیگران هم نسبت می‌دهند.»

یکی از تفاوت‌های «باباگوریو» با «زن سی‌ساله» در این است که بالزاک در آن، علاوه بر زن‌شناسی، دست به مردشناسی هم زده است. یکی از جملات مردشناسانه او را در «باباگوریو» می‌توانیم در صفحه ۹۲ ببینیم: «از خصوصیات ذاتی مرد یکی این است که از حمایت فردی ضعیف، غرور خاصی به او دست می‌دهد. عشق را هم که خود نوعی از حق‌شناسی مفرط اشخاص صادق در مقابل لذت‌هاست، به این خصوصیات بیفزایید. آن‌وقت به رشته‌ای از عجایب اخلاقی پی خواهید برد.» بالزاک ابتدای دومین فصل رمان را، به اوژن راستیناک جوان و زندگی‌اش اختصاص داده و با این‌بهانه وارد بحث شخصی خودش از سال‌های جوانی می‌شود: «در این سنین عمر، حساب موانع و خطرها در بین نیست و آن‌ها فقط پیشرفت و نتیجه مطلوب را مد نظر دارند. زندگی را از دریچه فکر خود، شاعرانه و مسرت‌انگیز می‌بینند و همین که نقشه آن‌ها که موروث امیال عنان‌گسیخته آن‌هاست، عملی نشود، خود را بدبخت و غمگین تصور می‌کنند.» (صفحه ۵۷)

همان‌طور که اشاره کردیم بخشی از تجربیات مهم بالزاک از زندگی، به ارتباطاتش با زنان و زن‌شناسی او برمی‌گردد که در مطلب مربوط به «زن سی‌ساله» به آن‌ پرداختیم. این‌رویکرد در «باباگوریو» هم خود را با چنین‌جملاتی نشان می‌دهد: «این را بدانید که زن عاشق همان‌قدر که قادر است انواع خوشی و لذت‌ها را از خود ابداع کند، همان‌قدر هم قدرت دارد تردید را به انواع مختلف به خود راه بدهد. وقتی که معشوق بخواهد او را ترک کند، چنان به سرعت معنای هر حرکت را حدس می‌زند که حتی اسب ویرژیل که می‌توانست با بوییدن ذرات از راه دور عشق را احساس کند، چنان قدرت عملی نداشت.» (صفحه ۷۰) و یا «وقتی مرد به زنی خیانت می‌کند، طبعاً مجبور است دروغ روی دروغ بگوید.» (صفحه ۷۲) یکی از همین‌حرف‌های بالزاک از زبان مادر اوژن از خلال نامه طولانی‌اش مطرح شده است: «برای زن، رنج‌بردن به خاطر کسی که دوستش دارد، بسیار لذت‌بخش است.» (صفحه ۹۸) اما یکی از تفاوت‌های «باباگوریو» با «زن سی‌ساله» در این است که بالزاک در آن، علاوه بر زن‌شناسی، دست به مردشناسی هم زده است. یکی از جملات مردشناسانه او را در «باباگوریو» می‌توانیم در صفحه ۹۲ ببینیم: «از خصوصیات ذاتی مرد یکی این است که از حمایت فردی ضعیف، غرور خاصی به او دست می‌دهد. عشق را هم که خود نوعی از حق‌شناسی مفرط اشخاص صادق در مقابل لذت‌هاست، به این خصوصیات بیفزایید. آن‌وقت به رشته‌ای از عجایب اخلاقی پی خواهید برد.» و یا در صفحه ۱۲۲ در فرازی که اوژن پس از شنیدن سخنان فریبنده وترن، با وجدانش درگیر است: «جوانان جرئت ندارند در آینه، وجدان خود را ببینند، مخصوصاً وقتی که بی‌عدالتی در آن منعکس باشد؛ در صورتی که مردان پخته جرئت این کار را دارند. فرق بین این دو مرحله عمر همین موضوع است.» که بیانگر تفاوت‌های نگاه به زندگی نزد یک پسر جوان و یک مرد است.

یکی از مفاهیم مهم و انتقادی اجتماعی رمان «باباگوریو» هم دربردارنده نیش و کنایه‌های بالزاک درباره طبقه اشراف فرانسه قرن نوزدهم است؛ جمله‌ای از شخصیت باباگوریو که در صفحه ۲۳۵ درج شده است: «پول یعنی عمر انسان. هر کاری با پول می‌توان کرد.»