خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: در اولینقسمت از پرونده نقد رمان «سقوط پاریس» نوشته ایلیا ارنبورگ نویسنده اهل روسیه، بهطور کامل، اولینبخش اینرمان ۳ بخشی را مورد بررسی قرار دادیم که اینجا: ویژگیهای پاریسی که توسط آلمان سقوط کرد/همدلی رادیکالهابا فاشیستها قابل دسترسی و مطالعه است.
در قسمت دوم اینپرونده قصد داریم دومینبخش رمان مورد اشاره را بررسی کنیم اما پیش از آن، با توجه به اینکه تا اینجا با رمان «سقوط پاریس» و ساختار آن آشنا شدهایم، باید چند ویژگی و مفهوم دیگر را در آن بررسی کنیم. بهاینترتیب ابتدا به اینموارد یعنی مساله ادای دین نویسنده به نویسندگان دیگر، روابط شخصیتهای قصه «سقوط پاریس» و مفهوم مرگ در اینکتاب پرداخته و سپس وارد بررسی بخش دوم کتاب میشویم.
* ادای دین نویسنده به بزرگان جهان هنر و ادبیات
ایلیا ارنبورگ در فرازهایی از کتاب «سقوط پاریس» با آوردن اسامی و نامهایی به بزرگان جهان ادبیات، بهویژه ادبیات روسیه ادای دین کرده است. مثلا در صفحه ۷۹ به نویسندگانی چون استاندال، داستایوفسکی و شکسپیر و در صفحه ۱۷۳ (فصل ۲۳ از بخش اول) یادی از ماکسیم گورکی (نویسنده جریان رئالیسم سوسیالیستی) میکند؛ بهاینترتیب که تصویر او را در جریان اعتصاب کارگری به دست کارگران بدهد: «تصویرهایی از ماکسیم گورکی (که تازه مرده بود) به چشم میخورد. این چهره بیگانه، این قیافه روسی، علامت پرچم شده بود.»
نقاشانی چون پیکاسو، اوتریو، ماتیس، مودیلیانی، ال گرکو و سورباران هم از جمله هنرمندانی هستند که نامشان در اینکتاب برده میشود.
* روابط شخصیتها
ایلیا ارنبورگ همانطور که اشاره کردیم، بهجز روایتِ شرایط و اوضاع و احوال پاریس پیش از جنگ جهانی دوم و سپس پاریس اشغالشده، آدمهایی را وارد آنبرهه تاریخی کرده و قصهاش را نوشته است. در زمینه روابطی که بین اینآدمها شکل میگیرد، باید به اینموارد توجه کرد: رابطه لوسین با پدرش پل تسا؛ بههمینترتیب رابطه دنیز با پل تسا و روابط عاشقانه موقت یا ماندگاری که در قصه شکل میگیرند. نمونه عشق ماندگار را میتوان بین پییر و آینس دید و نمونه زودگذر و موقتیاش را در رابطه ژانت و دسر یا ژانت و لوسین. عشق افلاطونی و ماندگار دیگر اینداستان، مربوط به دنیز و میشو است که مرتب از هم دورند و نامهنگاری میکنند اما عشقشان پایدار میماند. رابطه دورادور آندره و ژانت هم از دیگر روابط انسانی اینداستان است که البته سرانجامی ندارد و به افسوس ختم میشود. ژانت گوینده رادیو و بازیگر تئاتر است که آندره از شنیدن صدایش در رادیو که با خوانش اشعار ادبی، لذت میبرد اما ژانت در نهایت به تبلیغ متاع و مواد آرایشی رو میآورد.
با وجود همه مسائلی که درباره شخصیتهای داستان «سقوط پاریس» میبینیم، بیش از همه، درونیات شخصیت پل تسا کاویده میشود و شاید بتوان از اینجهت، او را شخصیت اصلی داستان دانست؛ در حالیکه اینقصه شخصیت اصلی ندارد و شاید پاریس اصلیترین شخصیتاش باشد. تسا شخصیتی است که بیش از دیگر کاراکترهای داستان، جزئیاتی درباره شخصیت و درونش در اختیار مخاطب قرار میگیرددر زمینه بحث ساختاری، بد نیست به اینمساله هم اشاره کنیم که نویسنده، در فرازهایی با رفتوبرگشتهای زمانی، ساختار خطی قصهاش را تا حدودی به هم زده تا موجب تنوع و جذابیت شود. مثلا در صفحه ۸۲، به صفحات ابتدایی رمان برگشتزده میشود؛ یعنی همانشبی که ژانت در حالیکه هنوز با لوسین رابطه داشت، با آندره و پییر آشنا شد. اینترفند در چند فراز دیگر از کتاب انجام شده است.
در طول داستان، همچنین چندینبار صدای ترانه «پاریس همیشه پاریس است» شنیده میشود که باید در اینزمینه به پایانبندی کتاب و مواضع نویسنده اثر درباره اینمفهوم که پاریس همیشه پاریس است، توجه داشت. با وجود همه مسائلی که درباره شخصیتهای داستان «سقوط پاریس» میبینیم، بیش از همه، درونیات شخصیت پل تسا کاویده میشود و شاید بتوان از اینجهت، او را شخصیت اصلی داستان دانست؛ در حالیکه اینقصه شخصیت اصلی ندارد و شاید پاریس اصلیترین شخصیتاش باشد. تسا شخصیتی است که بیش از دیگر کاراکترهای داستان، جزئیاتی درباره شخصیت و درونش در اختیار مخاطب قرار میگیرد و پس از همه آشناییهایی که در فصلهای ابتدایی رمان از او داریم، در بخش سوم رمان (صفحه ۴۳۴) در تکمیل اطلاعات مربوط به مولفههای درونی و رفتاری اینشخصیت گفته میشود: «تسا از دوران بچگی به بعد، دیگر هیچگاه به کلیسا نرفته بود. او از هرچه که به دین و مذهب مربوط میشد بیزار بود...» از دیگر باورهای تسا هم که در صفحه بعد میآید، این است که پس از حمله آلمانیها و اشغال پاریس، به چنین دیدگاه پوچگرایانهای میرسد: «زندگی سیاستبازی است، و پس از آن پایان است و شمع مزار...»
* مفهوم مرگ در رمان «سقوط پاریس»
مرگ، یکی از مفاهیم کلیدی و محوری رمان «سقوط پاریس» است که هنگام بررسی اینکتاب باید مورد توجه قرار گیرد. با وجود شرایط عمومی مرگ و آسانبودنش در برهه جنگ جهانی دوم، باید توجه کرد مرگ، نزد هرکدام از شخصیتهای مهم اینقصه، جایگاه و ویژگی خودش را دارد؛ مرگ نزد دسر، نزد میشو، از دیدگاه تسا و همچنین از دید لوسین. جالب است که در ظاهر هم همگی به یکنتیجه یعنی همان پایان و همان مرگ میرسند.
میشو در بخش دوم کتاب، وقتی از اسپانیا به نزد دنیز برگشته، میگوید پیشتر فکر میکرد مرگ چیز وحشتناکی است اما متوجه شده پدیده سهل و سادهای است. میشو میگوید «مرگ چیز سهل و سادهای است.» و در ادامه در جملهای که بهنظر میرسد برای شخص نویسنده باشد، آمده: «چیزی که وحشتناک است شکست است. شکست آدم را بیمار میکند و دل به هم زن است.» (صفحه ۴۱۵) میشو در مکاشفات دیگرش از مرگ، میگوید «مرگ چیزی است آشنا، و آدم آن را در خود دارد...» و در کلیت مطالعه رمان پیشرو، به نظر میرسد ایلیا ارنبورگ در حال کشدادن همینحال است؛ اینکه مرگ در نهایت میرسد اما تا برسد، آدم از ابتدا او را با خود داشته است.
میشو در مکاشفات دیگرش از مرگ، میگوید «مرگ چیزی است آشنا، و آدم آن را در خود دارد...» و در کلیت مطالعه رمان پیشرو، به نظر میرسد ایلیا ارنبورگ در حال کشدادن همینحال است؛ اینکه مرگ در نهایت میرسد اما تا برسد، آدم از ابتدا او را با خود داشته استدیدگاهی هم که شخصیت آندره درباره مرگ دارد، این است که تشویش پیش از مرگ، در همهجا احساس میشود. ایننقاش میگوید زندگی در حال تجزیه و تلاشی است، و در عین حال ادامه دارد. بنابراین آندره در درگیری با مساله مرگ، دچار یکحالت و کشاکش تناقضگونه است. از طرف دیگر، شخصیت قدرتمند و سرمایهدار دسر، همیشه از مرگ میترسد و آسودگی و بیخیالی میشو یا حتی تناقض آندره را ندارد. او دچار هراس از مرگ است و بناست در پایان داستان، با حضور آلمانیها در کشورش، بهواسطه پوچی شرایط بهوجودآمده، ترس را داده و شجاعت را بگیرد و خود به زندگیاش پایان بدهد. در صفحه ۲۹۵ کتاب که در بخش دوم قرار دارد، درباره دسر گفته میشود: «دسر از مرگ میترسید و هیچگاه در مراسم به خاکسپاری کسی شرکت نمیکرد.» در صفحه ۴۴۲ هم رمان آمده است: «شبها در ویلای حومه شهرش در انزوا به سر میبرد و دایم نگرانی از مرگ را داشت. از مرگ میترسید و دلش میخواست که بر آن ترس چیره شود ولی نمیتوانست. میدید که کشور به سوی شکست و نابودی میرود...» در جای دیگری از کتاب، ترس دسر از مرگ، ترس از خلا عنوان میشود: «دسر خوب میدانست که تنها ژانت وی را به زندگی پیوند داده است. او بیش از هر وقت دیگر از مرگ وحشت داشت، البته نه از درد آن، بلکه از خلا آن.» (صفحه ۵۱۶)
در داستان «سقوط پاریس» چند خودکشی وجود دارد؛ یکی برنار جراح ماهر و دوست دسر که بهخاطر اشغال فرانسه به دست آلمانها با شلیک گلوله، به زندگیاش پایان میدهد. دیگری خود دسر است که برنار را الگوی خود قرار میدهد و گویی در یکلحظه نهایی در صفحه ۶۵۱، به مقام شهود میرسد و بر ترسش از مرگ غلبه میکند: «اکنون درباره مرگ برنار همچون یک عمل خردمندانه و کاملا طبیعی میاندیشید. اکنون ناگهان دریافت که مرگ دنباله زندگی و داخل در آن است و دیگر موجب وحشتنش نمیشد.» در واقع صحنه خودکشی دسر را شاید بتوان معادل خودکشی یا سپوکوی ساموراییهای ژاپنی دانست که نمیخواستند به دست دشمن و با ذلت کشته شوند. بنابراین دست به خودکشی آیینی میزدند که با عزت مرده باشند.
۲- بررسی بخش دوم رمان «سقوط پاریس»
در دومین بخشکتاب، شرایط خستهکننده و کشدار پیش از جنگ جهانی دوم در پاریس تصویر میشود. سوال مهم یا استفهام انکاریای که در اینبخش بهطور مرتب تکرار میشود، این است که «راستی جنگ خواهد شد؟» و اینسوال و فرسایش عمومی، در قالب جملات دیگری مثل «همه به جز جنگ از چیز دیگری سخن نمیگفتند: آیا جنگ خواهد شد؟» خود را نشان میدهد.
در ابتدای اینفصل، نویسنده در فرازهایی از وسط داستان، قصه را متوقف کرده و پاراگرافها و صفحاتی را به توصیف بطریهای نوشیدنی کافه یا جزئیات مغازه پیپفروش اختصاص داده است. در صحنهای دیگر بازار و مغازههایش را تشریح میکند. فرانسهای که اینجای کار میبینیم، بین مسکو و برلین گیر افتاده و مردم عصبی و ناراضیاش هم، در دو گونه به یکدیگر ناسزا میگویند؛ یا «ای عامل مسکو» و یا «ای فاشیستها، هیتلریها!» بهعنوان مثال، مهندسهای کارخانه شخصیت پییر را، عامل مسکو خطاب میکنند و او هم آنها را عامل هیتلر میخواند. در صفحات دیگر، اینشبهه هم مطرح میشود که کمونیستها برای هیتلر کار میکنند. چنینشبههای را شخصیت پل تسا به دنیز (دخترش) میگوید و دختر هم در پاسخ به پدر میگوید: «این شمایید که برای آلمانیها کار میکنید.» ظاهرا در آناوضاع و احوال فرانسویها اعم از چپها و راستها همگی به نفع آلمان کار میکردهاند.
فرانسهای که اینجای کار میبینیم، بین مسکو و برلین گیر افتاده و مردم عصبی و ناراضیاش هم، در دو گونه به یکدیگر ناسزا میگویند؛ یا «ای عامل مسکو» و یا «ای فاشیستها، هیتلریها!»فصل اولِ بخش دوم، با حال و هوای پیش از جنگ جهانی دوم شروع میشود؛ زمانی که حدود ۲ سال از پیروزی انتخاباتی جبهه خلق میگذرد، کارها به خوبی پیش میرود و کارخانهها غرق در سفارش شدهاند. ایناوضاع اولیهای است که نویسنده ترسیم میکند و بناست بهمرور خراب شود. اینآرامش پیشِ از طوفان و آتش زیر خاکستر را ایلیا ارنبورگ با چنینجملاتی نشان میدهد: «اقتصاددانان با سلام و صلوات پایان بحران را اعلام میداشتند و دوران درازی از خیر و برکت را پیشبینی میکردند. لیکن در زیر این آرامش ظاهری نارضایتی کلی وجود داشت.» (صفحه ۲۲۷).
در مجموع، اوضاع اینگونه تصویر میشود که مطبوعات مرتب دَم از خطر درگیری و جنگ میزدند و مردمِ نگرانِ کوچهوبازار هم با یکدیگر جروبحث میکردند و سپس آرام میخوابیدند. اینبرهه زمانی قصه، مربوط به بهار سال ۱۹۳۸ است که به تعبیر نویسنده، یکی از شخصیتهای داستان «پاریس را آرام و بلاتکلیف و سیر ولی ناراضی» یافت. در اینبرهه زمانی، شور و حرارت کارگری و کمونیستی کم شده و شاید نویسنده میخواهد بهطور غیرمستقیم و زیرپوستی اینمعنا را القا کند که سقوط پاریس بهخاطر خالیکردن سنگرهای کمونیستی، در تقابل با نازیها بود. چون به اینمساله هم اشاره میشود که در آنشرایط، فاشیستها در اینرویا بودند که تمام سازمانهای کارگری را به هم بریزند. در آنشرایط که نویسنده رمان ترسیم میکند، بین مردم و سیاستمداران، صحبت از برقراری نظم فاشیستی است و یکی از شخصیتهای داستان، اینچنین اخطار میدهد: «به سرنوشت اتریش دچار خواهیم شد: یعنی آلمانیها خواهند آمد و بر ما سوار خواهند شد. اسپانیا هم روزهای آخر خود را میگذراند. ملت چک را تسلیم خواهند کرد....» اینمیان، یکحرف سیاسی مهم هم توسط یکی دیگر از شخصیتهای داستان بیان میشود که مربوط به خود فرانسه است. اینشخصیت، وجود فرانسه را یکمعما میخواند چون هر ۱۰سال یکبار به حال نزع میافتد ولی هرگز نمیمیرد.
ایلیا ارنبورگ با استفاده از شخصیتهای داستانش، گوشهای دیگر از شرایط پرالتهاب پاریسِ پیش از جنگ را با نشاندادن مساله اتهامزنی درباره جاسوسی برای آلمانها، تصویر کرده است. در فرازی از همینبخش دوم رمان است که مشخص میشود لوسین در خدمت گراندل (جاسوس آلمانها) و دولت آلمان بوده و تسا، او (پسرش) را از خود میرانند و از خانه بیرون میکند. در فصل اول بخش دوم، شخصیت دسر به دنبال نجات و صلح است، مردم دیگر حرف روزنامهها را باور نمیکنند و عملگرایی آلمانیها هرلحظه سایه بیشتری از تهدید را روی سر فرانسویها میکشد چون به چکسلواکی و دیگرکشورهای اطراف حمله کردهاند اما سیاستمداران و مردم پاریس، ظاهرا هنوز مایلاند، جنگ را نادیده بگیرند. یکی از فریبهایی که شخصیت تسا با آن خود را توجیه میکند، این است: «باید آلمانیها را سر جای خود نشاند ولی انگلیسیها تکان نمیخوردند و فرانسه هم تقسیم شده بود. به نظر تسا هم میآمد که همهفتنهها زیر سر چکهاست.» یعنی ارنبورگ با استفاده از شخصیت داستانی تسا، نشان میدهد سیاستمدارانی در فرانسه بودهاند که برای فرار از بیکفایتی خود و پیشرفت آلمانها در توسعه قلمروشان، کشور اشغالشده چکسلواکی و مردمش را مقصر قلمداد میکردند و شاید اخطار زیرپوستیاش، حضور چنینسیاستمدارانی در روسیه استالینی بوده باشد. در همینفصل، همچنین صحبت از داشتن خط دفاعی ماژینو میشود که فرانسویها با مباهات به آن، خود را فریب دادند؛ خط دفاعیای که بهراحتی توسط آلمانها شکسته و پشت سر گذاشته شد. یکی از جملات مهمی هم که در بردارنده تحلیل سیاسی و تاریخی نویسنده از آنروزگار است و به کار روسیه کمونیستی دوران استالین هم میآمده، در بیان شخصیت بروتوی گنجانده شده است: «چکسلواکی درست مثل ناو هواپیمابر مسکو است. هیتلر از اینموضوع عصبانی است.»
توافق مونیخ و سفر فون ریبن تروپ وزیر امور خارجه آلمان نازی به پاریس هم از جمله اتفاقات واقعی و مستندی هستند که در دل اتفاقات داستانی «سقوط پاریس» قرار داده شدهاند. بین روایت ایناتفاقات تاریخی، اشاره میشود که دولت فرانسه هر روز مالیات تازهای وضع میکرد که علتش اعلام بسیج همگانی بود و همینمساله برایش گران تمام شده بودشخصیت وطنپرست فرانسوی فورژ هم در بخش دوم کتاب معرفی میشود که برای او، دنیا در فرانسه خلاصه میشود. اینشخصیت چند مرتبه سعی میکند مقابل وطنفروشیها قد علم کند اما امسال تسا و بروتوی اجازه نمیدهند. او که از خیانت و اهمال سیاستمداران فرانسوی به تنگ آمده، چنینجملهای در سخنان خود دارد: «چه تشییع جنازه شادمانهای! در واقع باید گفت این فرانسه است که به خاکش میسپارند.» (صفحه ۳۲۱) شخصیت دسر، در اینبخش کتاب، گفتگویی با فورژ دارد که در آن فورژ، به نگرانی خود از وضعیت وطن اعتراف میکند و دسر نیز چنین پاسخ میدهد که «شاید دیگر وطنی باقی نمانده باشد.» اینهم ازجمله کنایاتی که است ایلیا ارنبورگ در فرازهای مختلفی از داستان، بهطور مستقیم و غیرمستقیم آن را آورده است. اینمیان، مردم فرانسه هم بهعنوان مردمی تصویر میشوند که هر شب به رادیو گوش میدهند و منتظر شنیدن خبرهای بد هستند.
توافق مونیخ [ که به موجب آن اعلام شد دیگر جنگ نخواهد شد و فرانسویها به آن دل خوش کرده بودند] و سفر فون ریبن تروپ وزیر امور خارجه آلمان نازی به پاریس هم از جمله اتفاقات واقعی و مستندی هستند که در دل اتفاقات داستانی کتاب «سقوط پاریس» قرار داده شدهاند. بین روایت ایناتفاقات تاریخی، اشاره میشود که دولت فرانسه هر روز مالیات تازهای وضع میکرد که علتش اعلام بسیج همگانی بود و همینمساله برایش گران تمام شده بود. اعتصاب و ستایش هر روزه روزنامهها از رفاه و برکت هم از دیگر مسائلی است که راوی داستان «سقوط پاریس» برای آنبرهه روایت میکند. در همینزمینه، کنایه مهم دیگری وجود دارد که در آن گفته میشود اتوبوسهای عمومی هم دیگر بهعنوان وسایلی تجملی بین مردم تلقی میشدند.
در نوزدهمینفصل از بخش دوم کتاب، شهر مارسی بهعنوان شیکاگوی فرانسه که محفل خلافکارها و گنگسترهای اینکشور بوده، معرفی میشود. اینشهرِ خلافکار بهروایت راوی داستان «سقوط پاریس» در انتخابات و منازعات سیاسی نقشآفرینی داشته است. اینفصل از داستان، به مارسی، جهان خلافکارهایش و پشتپرده ساختوپاختهای کثیف سیاسی اختصاص دارد. در همینراستا، شهر مذکور با عبارت «مارسی شاد و شنگول و محل فسق و فجور» خوانده میشود و در همینفصل است که دو تن از اراذل شهر مارسی، در جلسهای که در اینشهر برگزار میشود، از طرف بروتوی و همفکرانش اجیر میشوند تا فورژ (همانسیاستمدار وطنپرست) را کتک بزنند یا سخنرانیهای نمایندگان حزب مقابل را با نقشه از پیشتعیینشده به هم بریزند.
همچنین در فصل بیستم بخش دوم رمان، شخصیت پولت (رفیقه پل تسا) نیز با تصویری واضحتر معرفی میشود. اینکار پس از روایت واقعه مرگ آملی همسر تسا انجام میشود و در اینفراز، اطلاعاتی درباره پولت که پیشتر فقط به وجودش اشاره شده بود، ارائه میشود: «سه سال بود که تسا را در خانه خود میپذیرفت...» (صفحه ۳۶۹)
توافق مونیخ بین آلمان، ایتالیا، فرانسه و بریتانیا که بر اساس آن، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان در سپتامبر ۱۹۳۸ توافق کردند نواحی آلمانینشین سودت در کشور چکسلوواکی، ضمیمه خاک آلمان نازی شود
۲-۱ ترسیم جهانِ روزهای پیش از جنگ و بیکفایتیها
در یکی از صفحات بخش دوم کتاب هست که جهان آنروزگار، یعنی روزهای پیش از در گرفتن جنگ جهانی دوم، اینگونه تصویر میشود: «اعتصابها، وحشت فاشیستی، صحنه غمبار جنگ داخلی اسپانیا، اشغال اتریش و چکسلواکی توسط هیتلر و پیشبینی وقایعی بهمراتب بدتر و بزرگتر.» اینشرایط از زاویه دید شخصیت دسر بیان میشوند. از نظر اینشخصیت دنیادیده و البته تنها، در آنبرهه جهان تغییر کرده بوده و دیگر نمیشد به وقوع معجزات غیرممکن امیدوار بود که بهواسطه آنها بشود فرانسه تقسیمشده را حفظ کرد.
دسر درباره موضعِ ضعف و فرصتطلبانه فرانسه که هرلحظه به سمت یکی از قدرتها کشیده میشد، میگوید: «ما فعلا مانند یکی از مستملکات بریتانیا هستیم، و شاید هم فردا تبدیل به ایالتی از ایالات رایش شویم. و لابد فرماندارمان هم آقای بروتوی خواهد بود. واقعا که آدم دلش بهم میخورد! ولی کاری هم نمیتوان کرد: فرانسویها زیادی پروار شدهاند. باز تکرار میکنم که باید تسلیم شد...»از دید شخصیت دسر، بورژواهای فرانسه از قوتگرفتن مسکو در هراس بودند و در طرف دیگر ماجرا چمبرلن نخستوزیر انگلستان هم، تاجری مکار و شیطان، ولی خوشرو و خوشاخلاق ایستاده بود. در اینبخش، فرانسه ضعیف و مسئولانش هم بیکفایت نشان داده میشوند. در گفتگویی که دو شخصیت تسا و دسر در اینبخش دارند، دسر درباره موضعِ ضعف و فرصتطلبانه فرانسه که هرلحظه به سمت یکی از قدرتها کشیده میشد، میگوید: «ما فعلا مانند یکی از مستملکات بریتانیا هستیم، و شاید هم فردا تبدیل به ایالتی از ایالات رایش شویم. و لابد فرماندارمان هم آقای بروتوی خواهد بود. واقعا که آدم دلش بهم میخورد! ولی کاری هم نمیتوان کرد: فرانسویها زیادی پروار شدهاند. باز تکرار میکنم که باید تسلیم شد...» (صفحه ۲۹۱) پاسخ تسا هم در اینبحث، واگذار کردن مساله به انتقامی است که در آینده گرفته خواهد شد: «ما دو سه سال دیگر انتقام خود را خواهیم گرفت.»
ازجمله اشارات مهم هیتلر در کتاب «نبرد من» که خود را در فصل ۱۰ بخش دوم «سقوط پاریس» نشان میدهد؛ جایی است که راوی داستان از دید شخصیت ژولیوی روزنامهنگار، مسائل را میبیند. در اینفرازها گفته میشود تنها مارکسیستها و یهودیها هستند که خواهان جنگند! و چکها هم مردمی بدتر از بلغارها و بلشویکها هستند. یعنی همگیشان وحشیاند. حرفی که دسر در گفتگو با اینقلمبهدست مزدور میزند، بیانگر خلاصه وضعیت آنروزِ جهان ( و البته دیگر برهههای تاریخ) است: «مسلما کسی خواهان جنگ نیست ولی همه هم به یکدیگر بلوف میزنند.» اما در همینفراز از کتاب، همانهشدارهایی که هیتلر درباره یهودیت سازمانیافته و به تبع آن سازمانهای مارکسیستی داده بود، بیان میشوند.
از طرفی دیگر، ارنبورگ در اینبخش کتاب، صحنهای گنجانده که مربوط به پخش سخنرانی هیتلر از رادیو است. او تهدید رشد قدرت هیتلر را در اینصحنه با چنینجملاتی نشان داده است: «هیتلر ابتدا آرام صحبت کرد، لیکن به زودی صدای دورگهاش تهدیدآمیز شد. رادیو کلماتی را آروغمانند بیرون میداد که در عین نامفهومبودن وحشتانگیز بود. هیتلر بود که همچون یک گرگ پیر زوزه میکشید.» (صفحه ۲۹۷) در ادامه همینصحنه است که اعتراف شخصیتهای فرانسوی داستان را درباره گذشته داریم؛ اینکه هیتلر، اینمبارز دیرین جنگ جهانی اول، به یاد صدمات و زیانهای آنکشتار وحشتناک افتاده و حالا در پی انتقام است. همینسخنان به نوعی اعتراف فرانسویها به استثماری است که پس از جنگ جهانی اول بر آلمانیها روا داشتند و ظاهرا با وجود وسعت استثمارشان، انتظار انتقام آلمان را هم داشتهاند. در کشاکش اینانتقامگیری آلمان قدرتمندشده، همه فرانسویهای حاضر در کتاب «سقوط پاریس» نگران خودشان هستند و خودخواهیها، مشغلهها و دغدغههای متفاوت و در کل، قانون جنگل که در آن هرکس به فکر منفعت خود است، با استفاده از جامعه مثالی سیاستمداران فرانسه، به خوبی تصویر شده است. شخصیت میشو هم که چریکی کمونیست است، در فصل ۲۵ بخش دوم، در گفتگو با یک چریک اسپانیایی، وضعیت معاصر را اینگونه ارزیابی میکند: «علت بدبختی ما این است که در فرانسه مردم، خوب و خوش زندگی میکنند و همه خاطره جنگ ۱۹۱۴ را از یاد بردهاند.» در فصل ۱۲ بخش دوم، جملات دیگری هم در توصیف اروپای آنروز آمده که حاوی کنایههای نویسنده هستند؛ مثلا: «هیتلر نمیخواست صبر کند؛ "فرشته صلح" بیهیچ نتیجهای بر فراز اروپای بلاتکلیف پرواز میکرد. در فرانسه تندروترین مبارزان جبهه خلق خواستار این بودند که جواب دندانشکنی به آلمان داده شود.» (صفحه ۳۰۵)
نویسنده کتاب «سقوط پاریس» ضمن بیان نظریات و صداهای متفاوت آنروزگار، اینتوصیف کلی را هم از فرانسه پیش از جنگ دارد که حالت محکوم به اعدامی را پیدا کرده بود که او را پای دیوار برده باشند. همچنین در آنروزگار، واژه متجاوز، وِرد زبانها شده بود. خلاصه کلام اینبحث و حرف حساب ایلیا ارنبورگ این است که عدهای از سیاستمداران فرانسوی، از ترس کمونیسم به دامان هیتلر پناه بردند که ارنبورگ با لحن مغرضانه و دشمنی آشکار با ایشان، بهطور مشخص درباره شخصیت بروتوی مینویسد: «هواداران بروتوی که تا دیروز هنوز از دوستان دوکان نیز بودند در راه بسیج همگانی خرابکاری میکردند و فراز از جلوی دشمن و خیانت را تبلیغ مینمودند! پس چه کسی میخواست از فرانسه دفاع کند؟» (صفحه ۳۰۸) با توجه به مختصاتی که پیشتر از شخصیت بروتوی دادهایم، ایننکته را هم اضافه میکنیم که مابهازهای واقعی اینشخصیت به روایت راوی دانایکل داستان، به موسولینی تکیه داده بودند تا فرانسه به هیتلر نزدیک شود و معتقد بودند چمبرلن نخستوزیر انگلیس هم چنینهدفی دارد. در همینزمینه، باید به بخشی از فصل نوزدهم بخش دوم هم اشاره کنیم که همانطور که گفتیم، مربوط به توصیف شهر مارسی و اراذل مزدورش میشود. در همینفصل است که بخشی از شلوغیهای فرانسه آنروز (با آینهداری شهر مارسی) اینگونه تصویر میشود: «رادیکالهای جوان به کارگران و به یهودیان بدوبیراه میگفتند، خواستار برقراری یک نظام «جمهوری خودکامه بودند و با سر و صدا به رئالیسم موسولینی و به جسارت هیتلر ابراز علاقه میکردند.» (صفحه ۳۵۵)
۲-۲ اشاره به خطر نفوذ یهودیان
در بخش میانی رمان «سقوط پاریس» صحبت از اوضاع مشوش سیاسی_اجتماعی فرانسه و خطر نفوذ یهودیان هم میشود. در همینزمینه یکی از جملاتی که نباید بهسادگی از کنار آن گذشت، در صفحه ۳۰۶ کتاب آمده است: «چه کسانی خواهان جنگند؟ پولداران متنفذ یهودی.» یکی از حرفهای مهم پل تسا در فصل ۲۴ بخش دوم «سقوط پاریس» درباره یهودیهاست که مخاطب را به یاد فرازهایی از کتاب «نبرد من» هیتلر در زمینه توصیف یهودیان میاندازد: «یهودی همیشه یک وجود بیگانه است.» در همینفرازهای کتاب، کمی پیشتر هم جملهای از شخصیت بروتوی یادآوری میشود که گفته بود: «حیف و صد حیف که این ماندل یهودی هنوز وزیر است!» یا در فراز دیگری (البته در بخش سوم کتاب) بهچنین جملاتی برمیخوریم: «مگر روزنامه اومانیته آگهی تاسیس یک کارخانه مبلسازی را که صاحب آن یک یهودی آلزاسی بود منتشر نکرده بود؟ تسا میخواست در نطقش بگوید: زنجیرهایی طلایی و نامرئی سرمایههای یهودی را به کمونیستها پیوند میداد، و در همین جاست که باید پایه و اساس این جنگ جنایتبار را جستجو کرد.» (صفحه ۶۶۸)
۲-۳ اشاره به مساله نفت
نفت، یکی از منافع استعماری کشورهای غربی برای درگرفتن جنگهای جهانی اول و دوم بود که در رمان «سقوط پاریس» هم اشاراتی به آن شده است. مثلا در فصل ۲۳ از بخش دوم کتاب، پل تسا حرف مهمی دارد که باید به آن توجه کرد: «نفت، همان خون قرن است.»
۲-۴ اشاره به تفاوتهای فرهنگی اروپاییها
در بسیاری از آثار مربوط به جنگ جهانی دوم، به اراده و عزم راسخ آلمانیها و نظم مثالزدنیشان اشاره شده است. اینکار گاهی در مقایسه با ملیتهای دیگر انجام میشود. اینمساله در فرازهایی از رمان «سقوط پاریس» هم به چشم میآید و اینبار آلمانیها با فرانسویها مقایسه شدهاند. یکی از تفاوتهای فرهنگی اجتماعی آلمانها و فرانسویها که در اینکتاب به آن اشاره میشود، این است که آلمانیها ۲۴ ساعت در روز کار میکنند. یکی از تصاویر آلمانیها هم در دیده و کلام مردم فرانسه که در صفحه ۶۱۹ کتاب به آن اشاره شده، این است که وقتی آلمانها بیایند، بناست نظم و ترتیب را در فرانسه برقرار کنند. بد نیست به اینمساله هم اشاره کنیم که کینه قدیمی و تاریخی آلمانها و فرانسویها هم در چندفراز از اینکتاب مورد توجه قرار گرفته است.
یکی از تفاوتهای فرهنگی فرانسویها که ارنبورگ در اینکتاب، آن را پیش چشم مخاطبش گذاشته، این است که فرانسویها خیلی خود را روشنفکرتر از باقی ملل میدانستند. به اینمساله پیشتر اشاره کردیم. اما در اینفراز، نمونههایی دیگری برای آن میآوریم؛ مثلا: «حالا چرا جوش میزنی؟ ما که در اسپانیا نیستیم و در کشور ما اختلافات به کشتوکشتار منتهی نمیشود.» (صفحه ۲۴۸ ) در همینراستا، در صفحه ۵۱۴ کتاب، توسط مونتینیی (یکی از سیاستمداران منفی داستان) اشارهای به مردم ایتالیا میشود: «ایتالیاییها، هرچه هم مردم بگویند، آدمهای ناراحت و افسارگسیختهای هستند...»
دیگر تفاوت فرهنگی اجتماعی که در رمان «سقوط پاریس» به آن اشاره شده، مربوط به طرز نگاه سیاستمداران فرانسه به انگلیسیهاست که آنها را مردمانی پولدار و ثروتمند میپندارند.
۲-۵ پایان و جمعبندی بخش دوم
در پایانِ بخش دوم که در صفحه ۴۲۳ تمام میشود، صحبت از این است که گویی همه در باطن خود با هیتلر موافقاند و به فرانسه خیانت میکنند. همچنین بناست پس از همه اینبالاوپایینها و کشمکشها، ایندفعه بیبروبرگرد جنگ در بگیرد و آن آتش زیر خاکستر که صحبتش شد، شعلهور شود. در فرازهای پایانی اینبخش کتاب، شخصیت آندره که داستان از کارگاه نقاشی او شروع شده بود، به جبهه اعزام میشود و با حالتی بیتفاوت و لاقید، چمدان خود را میبندد. چون شرایط ظاهرا به همان پوچیای رسیده که دسر در نهایت درکش میکند. آخرین عبارات بخش دوم کتاب هم، کنایی و حاوی نیشونوشهای نویسنده به اوضاع آندوره فرانسه هستند:
«در بولوار شیپوری به صدا در میآید؛ و کفاش که باده خورده است داد میزند: _ یک، دو! به راست راست! به سمت گورستان...»
ادامه دارد...